رویداد۲۴، مازیار وکیلی: همایون اسعدیان از آن دسته کارگردانانی است که همه جور فیلمی ساخته و در همه فُرمتهای تصویری شانسش را امتحان کرده است. از فیلمهای بد و فاجعه بار تا فیلمهای خیلی خوب در کارنامهاش به چشم میخورد.
اما از طلا و مس به نظر میرسد كه همایون اسعدیان صاحب هویت و فردیتی شده که او را از سایر کارگردانان سینمای ایران متمایز میکند.
در طلا و مس اسعدیان نشان داد میتواند از یک خط قصه ساده که به شدت مستعد شعاری شدن است یک فیلم غافلگیرکننده و عمیق در باب اخلاق بسازد. نشان داد بلد است خودش را به عنوان کارگردان در بافت چنین فیلمی حل کند و سادهترین لحظات زندگی یک طلبه را به تاثیرگذارترین شکل ممکن اجرا نماید. اسعدیان در طلا و مس در اوج پختگی حرفهای قرار دارد.
او این مسیر را در بوسیدن روی ماه ادامه داد. اما در آنجا مشخص بود که کارش به کپی متوسطی از طلا و مس شبیه شده تا فیلمی مستقل و قائم به ذات. اما بوسیدن روی ماه را میشد تحمل کرد و به عنوان اثری متوسط پذیرفت. صحنههای گرمی داشت و پشت فیلم ردپای یک کارگردان خوب و حرفهای قابل تشخیص بود.
اما در یک روز بهخصوص اسعدیان تا سطح یک تلهفیلمساز درجه دو نزول کرده. خط داستانی فیلم انقدر به نظر اسعدیان ملتهب رسیده که تصمیم گرفته آن را بسازد.
اما نکته شگفتانگیز ماجرا همین جاست که این خط داستان ملتهب با این چالش اخلاقی به ظاهر جذاب به بیخاصیتترین شکل ممکن تعریف شده. خیلی بیخاصیتتر از آن چیزی که فکرش را بکنید.
مشکل فیلم یک روز بهخصوص این نیست که چالش پیش پای حامد(مصطفی زمانی) چقدر مهم است، مشکل اینجاست که این چالش اخلاقی اصلاً بدل به مسئله نمیشود.
یعنی در هیچ لحظهای از فیلم تماشاگر با حامد همراه نمیشود. علت بدل نشدن چالش حامد به مسئله چیزی نیست جز بیهویتی کاراکتر او. حامد ظاهراً روزنامهنگار است. اما ما جز دو سه صحنه مختصر از حضور او در دفتر روزنامه چیز دیگری مربوط به حرفهاش در فیلم نمیبینیم.
هیچوقت نمیفهمیم پروژهای که او روی آن کار میکند چرا انقدر مهم است؟ چرا انقدر با او تماس میگیرند که بیخیال ماجرا شود؟ چرا حاضرند به او رشوه بدهند؟ بله در حد چند جمله گذری به مسئله قاچاق دارو اشاره میشود، اما نویسندگان و کارگردان انقدر سرسری به این موضوع میپردازند که ما نمیفهمیم کجای این ماجرا انقدر مهم است که ما دربارهاش حساس شویم.
از طرف دیگر پیشینه کاراکتر حامد هم چندان مشخص نیست. فقط میدانیم زنش مرده و احیاناً روشنفکر است. روشنفکری را هم قرار است از یک دیالوگ مادر و نماهای فلو کتابخانه در پس زمینه بفهمیم.
وقتی کاراکتر اصلی فیلم که قرار است با چالش و بحران مواجه شود انقدر الکن و بیخاصیت از کار دربیاید، معلوم است نمیتوان جدیش گرفت و برایش دل سوزاند. به خاطر همین آن چالش اخلاقی بدل به یک مسئله مهم نمیشود که تماشاگر بخواهد دربارهاش نگران باشد.
مشکل دیگر یک روز بهخصوص در ساختار به شدت تخت و تلویزیونی آن است. در طول فیلم شخصیتها مدام درباره مشکلاتشان حرف میزنند، همدیگر را نصیحت میکنندو به هم متلک میگویند.
این ساختار مبتنی بر دیالوگ عملاً فیلم را بدل به یک نمایش رادیویی ملالآور کرده است. کارگردان با تکیه بر چنین ساختاری عملاً شخصیتهای فرعی فیلمش را از نفس انداخته. چون هیچکدام از آنها منهای حامد و سازگار(بوفهچی بیمارستان با بازی مثل همیشه موثر اصلانی) کار خاصی انجام نمیدهند.
نه سودابه، نه منیژه(خواهر حامد)، نه مصطفی و نه بهروز(عاشق دلخسته خواهر حامد) هیچکار خاصی در فیلم انجام نمیدهند. فقط حرف میزنند و گوشهای از صحنه را پر میکنند. معلوم نیست علت حضور انبوهی از شخصیتهای بیخاصیت فرعی در فیلم چیست؟
ز همه بدتر اینکه اسعدیان اصرار دارد میان این شخصیتها تاب بخورد و همهشان را نشان دهد. هیچوقت هم معلوم نمیشود ارتباط این شخصیتها چه مبنایی دارد. چرا سودابه عاشق حامد است؟ اگر عاشقش نبود اتفاق خاصی در روند قصه میاُفتاد؟ حضور بهروز چه لزومی در داستان دارد؟ آیا لازم است این مدت از زمان فیلم به این کاراکتر بیهویت اختصاص یابد؟ مصطفی به جز مزهپرانی و خنگبازی اعصاب خورد کنش چه کاربردی در داستان دارد؟ اگر رئیس(مدیر مسئول)، مادر و مادر زن حامد و آن کارگر در انتظار پیوند عمل قلب از فیلم حذف شوند اتفاقی میاُفتد؟ منهای سازگار که در داستان فیلم تاثیر دارد و قصه را پیش میبرد هیچکدام از شخصیتهای فرعی فیلم کاری انجام نمیدهند که بود و نبودشان نیاز باشد.
این تعدد شخصیتهای فرعی بیخاصیت باعث کمرنگ شدن تنها کاراکتر موثر فیلم(سازگار) شده است. او هم در این بلبشو گم میشود. از همه بدتر پایان عجیب فیلم است. اگر حامد بعد از آن هم هیاهو به نتیجه رسیده که کارش غیرقانونی و غیراخلاقی است چرا چک را قبول میکند؟ چرا حالا که چک را قبول کرده آن را به حساب صرافی نمیریزد تا لااقل خواهرش درمان شود؟ علت آن بازیهای مسخره و التماسهای بیموردش چیست؟ چرا چک را در توآلت پاره میکند و به دستشویی میاندازد؟ اینها سوالهای بیجواب فیلم است. سوالهایی که اسعدیان باید به طور حتم برای آنها پاسخی پیدا میکرد.
چون بیپاسخ ماندن هر یک از این سوالها یعنی زیر سوال رفتن منطق درام. یک روز بهخصوص اشکال منطقی دارد و این اشکالات منطقی انقدر زیاد است که نمیتوان از کنارشان به سادگی گذشت.
با یک روز بهخصوص اسعدیان سقوط آزاد عجیبی را تجربه کرده است. سقوط آزادی که فیلمش را به یک تله فیلم بیآزار و بیخاصیت تنزل داده است. از کارگردانی که طلا و مس را ساخته، ساختن چنین فیلم بیخاصیتی خیلی بعید بود.
اما اسعدیان این فاصله معکوس را با سرعت نور پیموده و حاصلش شده یک روز بهخصوص که بعید است کسی تا دو سه ماه دیگر اصلاً چنین فیلمی را به یاد آورد. همانطور که هیچکس انبوه تلهفیلمهای پخش شده از تلویزیون را به خاطر نمیسپارد.