محمد صالحعلا که حالا چند ماهی است با «چشم شب روشن» در شبکه چهار به تلویزیون بازگشته است در گفتوگویی از رادیو، تلویزیون و حال و هوای این روزهای خود گفت.
او در این گفتوگو از نوروز گفت و این که نوروزهای کودکیاش همیشه به دورهمیهای خانوادگی گذشته است اما حالا سالهاست که نوروز را هم سر کار است. این ترانهسرا همچنین تاکید کرد که برای او هر روز روز نو و لحظه تحویل سال است چراکه اساسا انسان و همه موجودات در تغییر هستند.
جناب صالحعلا شما مدتها بود که در تلویزیون اجرایی نداشتید و حالا چند ماه است که با برنامه «چشم شب روشن» بازگشتهاید. برای شما میان مخاطب تلویزیون و رادیو که در همه این سالها با آنها بودهاید چه تفاوتی وجود دارد؟
بله فرصتی پیش آمد تا من دوباره روبه روی هموطنان جان قرار بگیرم.
و چه تفاوتی دارد برای شما حضور رادیویی یا تلویزیونی؟
من چندان اهل فیلم بازی کردن و دلبری کردن جلوی دوربین نیستم چراکه مادرزادی خیلی خجالتی هستم و شاید با صندلیهای خالی بهتر بتوانم حرف بزنم- خیلی فرق میکند. برخی از هموطنان دوست دارند که من فقط در رادیو حضور داشته باشم و من هم به نظر آنها احترام میگذارم. واقعیت این است که خود من هم دوست دارم بیشتر به کارهای نوشتنیام برسم و بعد از آن در رادیو با هموطنانم زلف گره بزنم. همین که احساس میکنم هوطنانم در مقابل من حضور دارند دست و پای خود را گم میکنم.
همین دلیل باعث شد تا سینما را هم کنار بگذارید؟
من سینما را کنار گذاشتم چون واقعا تصادفی وارد آن شدم. البته من از نوجوانی کار تئاتر میکردم و نمایشنامه مینوشتم. آن زمانها با دوستانم محمود کلاری و آقای عطار و احمد امینی فیلم کوتاه هم میساختیم من آن زمان هم تمایل چندانی نداشتم فیلم بازی کنم تا این که آقای کیمیایی از من خواست و به این ترتیب من چند فیلم بازی کردم و بعد از آن هم سناریوهای دیگری پیش آمد. با این حال واقعا اهل این که جلوی آینه بایستم و خودم را ببینم نیستم.
برای کسی که شعر و ترانه میگوید، قصه مینویسد و اهل تخیل است بازی نقشهای مختلف دوست داشتنی نبود؟
من هم زمانی مثل شما فکر میکردم. فکر میکردم فقط کلمات نیستند که شعر میشوند، خود آدمی هم شعر میشود و میتواند ترانه باشد. فکر میکردیم فیلسوف فقط فلسفه را تفکر نمیکند و نمینویسد بلکه گاهی معماری و طراحی دارد اما در سینما فرصتی برای من پیش نیامد که بازی را تبدیل به شعر کنم.
یعنی شما سینمای شاعرانهتری دوست داشتید؟
بله، اینطور فکر می کنم.
اکنون سینما را دنبال می کنید؟
مجدانه نه ولی به هر حال چرا دنبال می کنم چون من سینما را خیلی دوست دارم.
چه نوع سینمایی را دوست دارید؟
من مدت هاست که دیگر چندان اهل سینمای درام نیستم و بیشتر دلبسته سینمای مستند شده ام چون فکر می کنم به انسان و به شعر نزدیک تر است.
فکر می کنم سینمای مستند مخصوصا مستندهای اجتماعی اخیر گاهی خیلی تلخ بوده است آیا این برای کسی که اهل شعر است و طبعی لطیف دارد، جذابیت دارد؟
جذاب نیست ولی شعر تلخ است دیگر. نابغه ای است به نام فروغ فرخزاد که با این همه خیال بازی ها از معدود شاعرانی است که پشت کلمات را می دیده است و فهمیده که سینما را چگونه ببیند. به نظرم شعر ناب فروغ فرخزاد «این خانه سیاه است» است. اگر بخواهیم نوعی تقسیم بندی از شاعران داشته باشیم آنها را می توان به شاعران تصویری و مفهومی دسته بندی کرد. شاعر مفهوم در دنیا خیلی کم است و به طور مثال نیچه، حافظ، مولوی، شیخ محمود شبستری و... شاعران مفهوم هستند و شاعر تصویر مثل شاملو، فروغ، سهراب سپهری و دیگرها... به نظرم آنجا که مفهوم و تصویر با یکدیگر زلف گره می زنند سینمای مستندی شکل می گیرد که خانم فروغ هم با هوشمندی به سمت آن رفته اند.
در کار من هم تلخی کم نیست اما تلخی ها را با دوست داشتن با مخاطبش زلف گره می زنم.
خود شما تلخی های جامعه امروز را از دعواهای کوچه و خیابان تا اتفاقاتی که ممکن است در کنار مردم و سر کار و... رخ بدهد چگونه پشت سر می گذارید؟ اتفاقاتی که هرکدامش به نوعی می تواند هر روز روح آدم را خراش دهد.
من خراشیدگی دل شما و ستمکاری رییس سر کار را تبدیل به شعر می کنم. هر کسی مسیری را برای پشت سر گذاشتن و تحمل این تلخی ها انتخاب می کند و مسیر من هم اینگونه است. دوست دارم با این شیوه جهان را ببینم. البته در کار من هم تلخی کم نیست اما تلخی ها را با دوست داشتن با مخاطبش زلف گره می زنم. نزدیک عید هم که می شود کمی بیشتر دلبری می کنم و به طور مثال در یک نشریه داستان کوتاه می نویسم. امسال با این حال ناخوشی که از نظر روحی داشتم قصه کوتاهی از مرد رنگین کمانی را نوشتم که فکر می کنم اگر به خاطر مردم و اشتیاقم برای آنها نبود این داستان نوشته نمی شد و حتی با احوالی که دارم تعجب می کنم که چگونه آن را سامان دادم.
اشتیاق به مردمی که مخاطب آثار شما هستند؟
بله به طور کلی مردم. نقطه ضعف من این است که همه را دوست دارم حتی بداخلاق ها را هم دوست دارم.
البته فکر نمی کنم بداخلاق ها را بتوان دوست داشت.
شما به سن من نرسیدید. اگر به سن من برسید همه را دوست دارید مثلا فرزندی دارید که بداخلاق است اما شما او را دوست دارید.
فرزند فرق می کند.
برای من همه مردم مثل خواهر و برادر و فرزند هستند، باید با قربان صدقه رفتن با آنها پیش روم.
شما تا به حال صدایتان را بلند نکرده اید؟
چرا در خودم داد می کشم، بی صدا و بی واژه.
فکر می کنید نوروز در نوجوانی و جوانی شما با این سال ها چقدر فرق کرده است؟
برای من اصلا قابل قیاس نیست. همه نوروزهای کودکی برای من در کنار خانواده، پدر و مادر و فامیل گذشته است. در این سال ها اما همیشه سر کار بوده ام. من از ابتدای زندگی ام کارمند تلویزیون بوده ام و همیشه کار کرده ام و جز کودکی یادم نمی آید که نوروز را در کنار خانواده سر کرده باشم.
من کارم را خیلی دوست دارم و با آن عشرت می کنم. من وقتی می نویسم الواتی می کنم و یا وقتی ترانه می گویم حالی به حالی می شوم و حالم خیلی خوب است.
فکر می کنید در این سال ها نیاز به زمانی داشته اید که دور از مشغله های کاری بخواهید برای خودتان و خانواده باشید؟
بعضی می گویند اولین بیت به خداوند تعلق دارد و بقیه اش از شاعر است و برخی می گویند آدمی وقتی ترانه می نویسد احساس شاهزادگی دارد. من هیچ گاه شاهزاده نبوده ام و نمی دانم شاهزاده ها چه احساسی دارند ولی برای خودم احساس شاهزادگی دارم و چون حالم خوب است کمتر نق می زنم. البته برای مردم زیاد نق می زنم ولی برای خودم اهل نق زدن نیستم.
پس از زندگی ناراضی هم نیستید؟
از زندگی خودم؟
بله.
شاید ولی درباره زندگی مردم ناراضی هستم. زندگی مردم به من مربوط می شود و من از اینکه به آنها سخت می گذرد و اینکه زندگیشان سرشار از بی عدالتی است ناراضی می شوم.
گفتید نوروز زمان شما با این زمان قابل قیاس نیست اکنون چه چیزهایی فرق کرده است؟
نوروز من چندان نوروز مفصل و تشریفاتی نبوده است. نوروز من کبوتری است که خواب می بیند ماهی می شود... من در ایماژها و زندگی ذهنی خودم نوروزهایم اینگونه است که دایم برای من سال تحویل است. جهان من دایما در تغییر است. خود شما دیگر برای من آن کسی که ابتدا با هم سلام و علیک کردیم، نیستید چون صحبت ها باعث شده است نوعی شناخت از هم پیدا کنیم. در این جهان همه دور هم می گردند، ماه دور زمین می گردد، زمین دور خورشید می گردد، خورشید دور کهکشان شیری می گردد همه در حال دور هم گردیدن و در حال تغییر هستیم. به نظرم کسانیکه تغییر نمی کنند محکوم به زوال هستند. ما دایناسور نیستیم، از دایناسورهای طلفکی هیچ چیز باقی نمانده است چون تغییر نکردند.
ما دایناسور نیستیم، از دایناسورهای طلفکی هیچ چیز باقی نمانده است چون تغییر نکردند.
چقدر این روزها که بیشتر مشغول تلویزیون هستید به رادیو می رسید؟
من رادیو را خیلی دوست دارم ولی شوربختانه چندان نمی توانم خودم رادیو و برنامه های رادیویی را گوش کنم چون خودم دستم در کار است و بنابراین فرصتش را ندارم. با این حال رادیو یک رسانه بسیار شریف است، البته یک نوک قاشق مرباخوری اغراق می کنم چون هر پدیده ای که گوش نداشته باشد یا گوش نکند یا گوشش لهجه داشته باشد به نوعی عیب دارد و رادیو هم در عین اینکه بسیار خوب است تنها عیبش این است که گوش برای شنیدن ندارد.
فکر می کنید مخاطبان رادیو کمتر هم شده اند؟
خیر. من هنوز مخاطبانی از روستاها دارم و اگر یک هفته به رادیو نروم پیغام می دهند که چرا نبوده ام. یا از بعضی روستاهای دورافتاده گاهی پیغام می دهند که چرا قصه تکراری خوانده ام چون نوشتن هر هفته یک قصه بسیار سخت است و من گاهی مجبور می شوم که از کتاب های خود قصه یا ترانه ای را که یک بار خوانده ام دوباره بخوانم و رادیو به این ترتیب کمی برایم وقت گیر هم هست.
بازخوردی هم از مخاطبان خود داشته اید؟
بله چندی پیش شخصی پیغام داده بود که صالح علا باعث شده است با همسرش ازدواج کند چون یکی از علایق مشترکشان برنامه رادیویی من بوده است و براین اساس با هم آشنا شده اند.