رویداد۲۴-«به عموم اخطار میکنم که دوره عصیان سپری شده، روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است. کشتیبان را سیاستی دگر آمد.» اینها آخرین جملات اعلامیه «احمد قوام السلطنه» بود که عصر روز 27 تیرماه سال 1331 از رادیو پخش شد.لحن اعلامیه قوام، شبیه متن اخطاریههایی بود که حکمرانان دوره قاجار و بویژه احفاد «ناصرالدینشاه» برای ترساندن رعایا به کار میبردند. انگار «قوامالسلطنه» یا «مورخالدوله سپهر» که برخی اعلامیه را دستپخت او میدانند، پیش از نگارش متن آن، سری به کتابهای تاریخ زده و متن اعلامیه «ظلالسلطان» را خطاب به مردم خراسان، خوانده بود؛ همان اعلامیهای که «مهدی بامداد» بخشهایی از آن را در کتاب «شرح حال رجال ایران» آوردهاست؛ اعلامیهای که پس از قیام مردم مشهد، موسوم به «بلوای نان» صادر شد؛ اعلامیهای که آغاز آن با این دو جمله شروع میشد:«خراسان به جای خود مینشیند یا از جای برمیخیزم!» البته فاصله صدور دو اعلامیه، حدود 70 سال بود، اما انگار، نگاهی که نگارندگان هر دو متن به مردم داشتند، یکسان به نظر میرسید؛ هر دو آنها برای مردم و خواستههایشان، محلی از اعراب قائل نبودند! جالب اینجاست که سرنوشت نویسندگان هر دو اعلامیه نیز، شبیه به هم بود؛ هیچ کدام از آنها نتوانستند اراده مردم را در راستای دستیابی به مطلوب مورد نظرشان، در هم بشکنند و کشتی آمال هر دو آنها، در میان امواج خروشان اقیانوس اراده مردم ایران، در هم شکسته شد.
مجلس شورای ملی؛ 8 اردیبهشت 1330
ماجرا کمی پس از تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت، در اسفندماه سال 1329 آغاز شد. در بهار سال 1330، زمانی که «حسین علاء» استعفا داد، همه چیز برای نخستوزیری «سیدضیاءالدین طباطبایی» فراهم شده و او آماده بود تا پس از قریب 30 سال دوری از قدرت، شاهد مقصود را در آغوش کشد و دوباره بر مسند نخستوزیری تکیه زند. برای نمایندگانی که در مجلس شورای ملی توانسته بودند با عبور از سدهای متعدد و موانع فراوان، بالاخره صنعت نفت ایران را ملی کنند، بازگشت «سیدضیاء» یک فاجعه به تمام معنا بود. در جلسهای که روز 8 اردیبهشت سال 1330 در مجلس شورای ملی و برای تعیین نخستوزیر بعدی تشکیل شد، همه نمایندگان، حتی برخی از افرادی که به مخالفت با ملی شدن صنعت نفت شهرت داشتند، نگران بودند؛ دلیل این نگرانی، احتمال روی کار آمدن «سیدضیاء» بود. «دکتر محمد مصدق» که در آن جلسه حاضر بوده است، در کتاب «خاطرات و تألمات» مینویسد: «علت استعفای نخستوزیر را که از بعضی نمایندگان سؤال کردم، یکی از دوستان گفت: حضرات – مقصود انگلیسیها بود – تصور کردهاند از این نخستوزیر و امثال او کاری ساخته نیست و میخواهند آقای سید ضیاءالدین طباطبایی را... وارد کار کنند... چون اکثریت نمایندگان این طور تصور مینمودند تصدی آقای «سیدضیاءالدین طباطبایی» سبب خواهد شد که همان بگیر و ببند کودتای سال 1299 تجدید شود، نه جرأت میکردند از شخص دیگری برای تصدی این مقام اسم ببرند، نه مقتضیات روز اجازه میداد به کاندیدای سیاست بیگانه رأی بدهند... یکی از آقایان نمایندگان که... هیچ تصور نمیکرد برای قبول کار حاضر شوم، اسمی از من بُرد که بلاتأمل موافقت کردم و این پیشآمد سبب شد که نمایندگان از محذور درآیند و همه بالاتفاق کف بزنند و به من تبریک بگویند. موافقت من هم روی این نظر بود که طرح نمایندگان راجع به ملی شدن صنعت نفت از بین نرود و در مجلس تصویب شود.» حق با «دکتر مصدق» بود. در صورتی که «سیدضیاء» به حکومت میرسید، دیگر مجلسی باقی نمیگذاشت تا قانون ملی شدن صنعت نفت به مرحله تصویب آییننامه و اجرا برسد! به این ترتیب، دوران نخستوزیری «دکتر مصدق» آغاز شد.
یک سالِ پردردسر و یک راهکار!
طی یک سال بعد، «دکتر مصدق» با اکثریت مجلس شورای ملی که هوادار سیاست انگلیس در ایران بودند، بشدت درگیر شد. مخالفت نمایندگان با او، حتی پیش از انتخاب وزرایش آغاز شده بود. «محمدعلی موحد» در جلد نخست کتاب «خواب آشفته نفت» مینویسد:«سرفرانسیس شپرد، سفیر انگلیس در همان روزهای اول که مصدق، نخستوزیری را پذیرفت، در گزارشی به لندن از قول دوستان سیاستپیشه [ایرانی] خود نوشت که مصدق با قبول مسئولیت دولت، در بنبست گیرکرده و در هَچَلی افتاده است که جان از آن به در نخواهد برد. سید ضیاء میگفت: مصدق چنان مستأصل شدهاست که اگر پاره طنابی گیر بیاورد، خویشتن را دار خواهد زد.» با این حال، «دکتر مصدق» شیوهای را در پیش گرفت که با استفاده از آن، بتواند شرایط را تغییر دهد. او نمایندگان مخالف را روبهروی مردم قرار داد. «یرواند آبراهامیان» در کتاب «ایران بین دوانقلاب» مینویسد:«مصدق همواره به تظاهرات خیابانی متوسل میشد تا مخالفان را در فشار قرار دهد و در نتیجه، مجلس را تحت نفوذ خود درآورد. «جمال امامی» نیز در صحن مجلس اعتراض میکند که... این نخستوزیر است یا هوچی یا انقلابی؟ کدام نخستوزیر این حرف را میزند که من میروم با مردم حرف میزنم!؟»
تصمیم مهم دکتر مصدق
اردیبهشت ماه سال 1331، مجلس هفدهم رسماً افتتاح شد و «دکتر مصدق»، طبق سنت پارلمانی، استعفا داد تا مجدداً از مجلس جدید برای دولتش رأی اعتماد بگیرد. به نوشته «سیدجلالالدین مدنی» در جلد نخست کتاب «تاریخ سیاسی معاصر ایران»، «هیأت رئیسه دو مجلس توافق کردند مشترکاً نسبت به نخستوزیر ابراز تمایل نمایند؛ ولی مجلس شورا لزومی به مشورت با مجلس سنا ندید و مستقلاً با 52 رأی از 62 رأی به مصدق ابراز تمایل کرد.» در این رأی گیری، «قوامالسلطنه» 2 رأی و «نصرالله انتظام» یک رأی کسب کردند. به این ترتیب، «دکتر مصدق» روز 19 تیرماه سال 1331، مأمور تشکیل کابینه شد. وی با پشتیبانی عامه مردم که دلیل تمایلات مذهبی، بیشتر آنها از دستورهای «آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی» پیروی میکردند، توانست دوباره بر مسند نخستوزیری تکیه بزند و فعالیتهای خود را در راستای تحقق قطعی ملی شدن صنعت نفت ایران، پی بگیرد؛ اما یک تصمیم ناگهانی، شرایط را از حالت طبیعی خارج کرد. «یرواند آبراهامیان» مینویسد:«پس از 5 ماه کشمکشهای پارلمانی، در 25 تیرماه سال 1331، مصدق به ناگاه با استفاده از حق قانونی نخستوزیر در تعیین وزیر جنگ، کشمکش را به یک بحران مهم ملی تبدیل کرد. هنگامی که شاه فرد مورد نظر مصدق را نپذیرفت، وی بدون توجه به نمایندگان و با نوشتن استعفانامهای، مستقیماً به مردم متوسل شد.»اقدام «دکتر مصدق» برای هواداران نهضت، یک شوک تمام عیار بود. او چگونه میتوانست ثمره ماهها تلاش و مجاهدت مردم و نخبگان دلسوز را نادیده بگیرد و کنار برود؟ «دکتر مصدق» با اشتباهی که عمداً یا سهواً مرتکب شد، شادی را به اردوگاه مخالفان آورد و انگلیسیها را برای تسلط دوباره بر منابع نفتی ایران، امیدوار کرد. او در کتاب «خاطرات و تألمات» به این خبط بزرگ خود اعتراف میکند و مینویسد: «اکنون اعتراف میکنم که راجع به استعفا، خطای بزرگی مرتکب شدم. چنانچه قوامالسلطنه آن اعلامیه کذایی را نمیداد و با مخالفت صریح مردم مواجه نمیشد و دولت خود را تشکیل میداد... زحمات هیأت نمایندگی ایران [در دیوان بینالمللی لاهه] به هدر میرفت.»
سیدضیاء یا قوام، مسأله این است!
«محمدعلی موحد» که خود از فعالان نهضت ملی شدن صنعت نفت بوده است، در کتاب «خواب آشفته نفت» مینویسد: «بریتانیا از همان روز آغاز حکومت مصدق، کوشش اصلی خود را وقف ساقط کردن او و روی کار آوردن حکومتی قُلچُماق و گردن کلفت کرد... نامزدان درجه یک تصدی چنین حکومتی، سیدضیاء و قوام بودند و از آن میان، بیشترین تأکید و علاقه بریتانیا روی سید ضیاء بود.» اما آیا شاه با این انتخاب موافقت میکرد؟ به نوشته «محمدعلی موحد»، «شاه با سیدضیاء به ظاهر روابط دوستانه داشت، ولی در باطن سخت از او بیزار بود و چنین میپنداشت که وی برای گرفتن انتقام شکست خود در جریان کودتای 1299خورشیدی و به عزم برانداختن خاندان پهلوی به ایران آمده است.»
اظهار تمایل به قوام
شاه، «حسین علاء» را به مجلس فرستاد تا ضمن تسلیم استعفانامه «دکتر مصدق» به نمایندگان، خواستار رأی تمایل آنها به یکی از رجال سیاسی مورد اعتمادشان شوند؛ اما این فرد مورد اعتماد که بود؟ قطعاً گزینه «سیدضیاء» نمیتوانست انتخاب مناسبی باشد. او آشکارا با سیاست انگلیس موافقت میکرد و بیپروا از ارتباط دوستانهاش با انگلیسیها سخن میگفت و معتقد بود سیاست مورد نظر بریتانیا باید در ایران اجرا شود. «دکتر حسن امامی» رئیس مجلس از نمایندگان برای تشکیل جلسهای سری دعوت کرد؛ جلسهای که باید ظرف همان روز، به فردی بهعنوان نخستوزیر، ابراز تمایل مینمود. 28 نفر از نمایندگان طرفدار «دکتر مصدق» به نشانه اعتراض، جلسه را ترک و 42 نفر باقیمانده، با 40 رأی موافق، به نخستوزیری «قوامالسلطنه» اظهار تمایل کردند و شاه نیز، در پی این ابراز تمایل، فرمان تشکیل دولت را به نام وی صادر کرد.
سیاستمدار کهنهکاری به نام «جناب اشرف»
«قوامالسلطنه» سیاستمداری کهنهکار و باسابقه بود. او از دولتمردان دوره مشروطه محسوب میشد و برخی معتقدند که فرمان مشروطیت، توسط او نوشته شد و به امضای مظفرالدین شاه رسید. «قوام» سوابق اجرایی فراوانی داشت. او از سوی «محمدرضا پهلوی» به «جناب اشرف» ملقب شده بود. «محمدعلی موحد» درباره «قوامالسلطنه» مینویسد:«قوام روی هم رفته سیاستمداری توانا، ولی بدبیار بود و هیچ گاه دل از جاه و قدرت نمیکند. او پس از سقوط دولت خود در آذرماه سال 1326 به اروپا رفت، اما چند ماهی نگذشت که دوباره به ایران آمد و بند و بستهای خاص خود را از سر گرفت.» تحلیل «محمدعلی موحد» از شخصیت «قوامالسلطنه» تا حدود زیادی مقرون به صحت است. او بشدت دوستدار قدرت بود.
قوام شمشیر را از رو میبندد
روز 27 تیرماه سال 1331 خبر نخستوزیری «قوامالسلطنه» همه جا پیچید. اعلامیه معروف «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» در واقع بستن شمشیر از رو، علیه مخالفان بود. او در این بیانیه، رسماً اعلام کرد که «در عین احترام به تعالیم مذهب اسلام، دیانت را از سیاست دور نگاه خواهم داشت.» «قوامالسلطنه» با چنین رویکردی، رسماً به «آیتالله کاشانی» و طرفداران او که قاطبه مردم ایران را تشکیل میدادند، اعلام جنگ کرد. این اقدام نسنجیده، با مخالفت شدید مشاوران «قوامالسلطنه» روبهرو شد. «حسن ارسنجانی» یکی از این مشاوران، در کتاب «یادداشتهای سیاسی» به این موضوع اشاره و تصریح میکند که «قوامالسلطنه» در پاسخ به اعتراض آنها در مورد اعلامیه و تهدید مخالفان به برپایی دادگاه نظامی، گفته بود:«نخیر! شماها نمیدانید! تجربه ندارید! [اعلامیه و متن آن] بسیار هم خوب بود. باید محکمه انقلابی هم تشکیل داد.» او رسماً در پی انحلال مجلس بود و این کار، معنایی جز استیلای دوباره اختناق بر کشور و از دست رفتن ثمرات نهضت ملی شدن صنعت نفت، نداشت.
کاشانی علیه قوام
واکنش «آیتالله کاشانی» به اعلامیه «قوامالسلطنه» سریع و قاطع بود. «آیتالله کاشانی» روز بعد از صدور اعلامیه، طی یک بیانیه، «قوامالسلطنه» را مزدور بیگانگان نامید و اعلام کرد:«اعلامیه ایشان در نخستین روز این زمامداری بخوبی نشان میدهد که چگونه بیگانگان درصددند که به وسیله ایشان، تیشه بر ریشه دین و آزادی و استقلال مملکت زده و بار دیگر، زنجیر اسارت را به گردن ملت مسلمان بیندازند. توطئه تفکیک دین از سیاست که قرون متمادی سرلوحه برنامه انگلیسیها بوده و از همین راه ملت مسلمان را از دخالت در سرنوشت و امور دینی و دنیوی باز میداشته است، امروز سرلوحه برنامه این مرد جاهطلب قرار گرفته است.» در پی اعلامیه «آیتالله کاشانی» اعتصاب و تظاهرات، سراسر کشور را فرا گرفت. روز 29 تیرماه 1331، «آیتالله کاشانی» طی مصاحبهای با خبرنگاران رسانههای داخلی و خارجی، گفت:«تا خون در شاهرگ من و این ملت است، زیر بار این نمیروم که قوام بر ما حکومت کند. ما یک خوشحالی داریم که صنعت نفت ملی شده و بالاتر از آن بیداری و شهامت ملت است که از جان خود در راه وطن و استقلال مضایقه نمیکنند.» او با اشاره به اعلامیه شدیداللحن «قوام» تأکید کرد:«آقای قوام لیاقت و استعداد نخستوزیری را ندارد. یک مشت جنایتکار، دزد و خائن میخواهند او را وسیلهای برای چپاول و غارت و برای مسلط کردن مستعمرین انگلیسی قرار بدهند.» «آیتالله کاشانی» با ارسال نامهای به «حسینعلاء» وزیر دربار، نوشت:«اگر در بازگشت دولت مصدق، تا فردا، اقدام نکنید، دهانه تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم متوجه دربار خواهم کرد.»
آغاز قیام
زمانی که خبر واکنش «آیتالله کاشانی» به گوش مردم رسید، موج اعتراض سراسر کشور را فرا گرفت. «سیدجلالالدین مدنی» بر آن است که اعتراضات از 26 تیرماه و در پی نخستین مخالفت «آیتالله کاشانی» با «قوام» آغاز شد؛ اما «یرواند آبراهامیان» معتقد است رسیدن خبر استعفای «مصدق» به بازار، زمینه ساز این اعتراضات بودهاست. او در کتاب «ایران بین دو انقلاب» مینویسد:«اصناف و بازاریان، مغازهها و کارگاههای خود را بستند، در میدان مرکزی بازار گردآمدند و مردم را تشویق کردند تا روز بعد در اطراف مجلس تظاهرات کنند.» روز 30 تیرماه، مردم، به دعوت «آیتالله کاشانی» و فعالان نهضت ملی شدن صنعت نفت، به خیابانها آمدند. اما شاه، از تانکهای ارتش برای سرکوب مردم استفاده کرد. «آبراهامیان» مینویسد:«اوضاع شهر[تهران] طی پنج ساعت بعدی آشفتهبود... هنگامی که مأموران انتظامی شهر یونیفرم خود را از تن درآوردند و پنهان شدند، 600 نفر از کسانی که در تظاهرات چهار روز پیش بازداشت شده بودند، از زندان فرار کردند.
پس از پنج ساعت تیراندازی، فرماندهان نظامی، که از میزان وفاداری نیروهایشان نگران بودند، دستور دادند تا افراد به پادگانها بازگردند و شهر را در اختیار تظاهرکنندگان قرار دهند.» نافرمانی میان نیروهای نظامی، پس از اعلامیه «آیتالله کاشانی» خطاب به سربازان و افسران ارتش، بیشتر به چشم میآمد. او در این اعلامیه که روز 29 تیرماه سال 1331 منتشر شد، نوشتهبود: «امروز جنگ و جدال، بین دو صف حق و باطل است. اعمال قوام که تنها برای جاهطلبی و برگشت انگلیسیها و استعمار است، نباید به دست شما انجام شود و شما را در مقابل خونها و حقکشیها مسئول کند. بیایید برای رضای خدا و رسول(ص) به روی برادران خود سرنیزه و گلوله نکشید و بیدار باشید که این گلولهها باید به روی دشمنان ملت و وطن کشیده شود.»
«آبراهامیان» مینویسد: «خونینترین برخوردها در چهار محله شهر [تهران] روی داده است: بازار، بویژه بازار فرشفروشان، عطاران و آهنگران، که مردم با فریاد «یاحسین(ع)» بشدت با ارتش درگیر شدهبودند؛ مناطق کارگرنشین شرق تهران، بویژه اطراف تأسیسات راهآهن و کارخانهها؛ مسیر دانشگاه تا مجلس؛ و میدان بهارستان، که از قدیم محل گردهمایی تظاهرکنندگان بود. شغلهای 15 نفر از 29 تظاهرکنندهای که در تهران کشته شدهبودند، بعدها منتشر شد: چهار کارگر، سه راننده، دو صنعتگر، دو شاگرد مغازه، یک دستفروش، یک خیاط، یک دانشآموز و یک آرایشگر.»
به این ترتیب، کشتی آمال و آرزوهای «جناب اشرف» که برای آن «سیاستی دیگر» طراحی کرده بود، در میان امواج سهمگین خشم ملت، در هم شکست و حماسهای به نام «قیام 30 تیر» در تاریخ معاصر ایران ثبت شد. شاید «قوامالسلطنه» حتی فکرش را نمیکرد که اعلامیه شدیداللحنش، باعث بروز چنین قیامی شود و او را ظرف کمتر از 5 روز از سریر قدرت به زیر بکشد. «محمود طلوعی» در کتاب «بازیگران عصر پهلوی» در این باره مینویسد:«این اعلامیه شدیداللحن که بدون مطالعه جوانب امر و انعکاس آن در جامعه متشنج آن روز ایران، منتشر شد، آخرین اثر مکتوب و بزرگترین خطای سیاسی قوامالسلطنه به شمار میآید» اشتباهی که به منزله پایان حیات سیاسی «احمد قوامالسلطنه» بود.منابع در روزنامه موجود است.