رویداد۲۴ مازیار وکیلی: اکران ماجرای نیمروز از همان ابتدا با حواشی بسیاری همراه بود. بعد از اولین نمایشهای فیلم در جشنواره فیلم فجر دو جریان اصلی سینمای ایران در حمایت و مخالفت بر سر این فیلم مقابل یکدیگر قرار گرفتند. گروه اول که خود را روشنفکران حوزه سینما میدانستند و جریان غالب فضای سینمایی و رسانهای کشور بودند نه تنها روی خوشی به ماجرای نیمروز نشان ندادند بلکه سعی کردند فیلم را فاقد ارزش سینمایی معرفی کنند. دسته دیگر اصولگرایانی بودند که به حمایت از فیلم ماجرای نیمروز پرداختند. این گروه اثرگذاری دسته اول را نداشتند اما تریبونها و رسانههای متعددی در اختیار داشتند که به آنها اجازه میداد نظرات خود را در سطح وسیعتری و با سر و صدای بیشتری منتشر کنند. اما نقطه اشتراک این دو گروه در نقدها و نظرهایشان درباره فیلم ماجرا نیمروز یک چیز بود: نگاه سیاسی/ایدئولوژیک صرف به فیلم.
ماجرای نیمروز در جشنواره سال قبل عملاً بدل شد به دستآویزی برای تسویه حساب این دو جریان با یکدیگر. جریان روشنفکری که در سالهای گذشته بهترین فیلمهای سینمای ایران را تولید کرده بود، ماجرای نیمروز را رقیبی جدی و ایدئولوژیک برای خود میدید. این جریان عادت کرده بود به امثال دهنمکی، ابولقاسم طالبی و جمال شورجه که فیلمهای چندان خوبی نمیساختند و آثارشان چنان اشکلات آشکار و واضحی داشت که میشد به راحتی از خیرشان گذشت و حتی آنها را به باد تمسخر گرفت.
اما ماجرای نیمروز نه تنها فیلم بدی نبود که تریلر درجه یکی بود با اجرایی سطح بالا و قدرتمند که آشکارا یک پله بالاتر از تمامی فیلمهای جشنواره سال 95 قرار میگرفت. فیلم چنان قدرتمند و همدلیبرانگیز ساخته شده بود که تمامی تماشاگران را(با هر عقیدهای) راضی از سالنهای سینما بیرون میفرستاد. کارگردان جوان فیلم با استفاده از تجاربش در مستند سازی توانسته بود فیلمی بسازد که حداقل تاریخ را به لحاظ بصری با دقت شگفتانگیزی بازسازی کند. شخصیتهای سمپاتیکی خلق کرده بود که علیرغم وابستگی این شخصیتها به نهادهای رسمی حاکمیت دوستداشتنی و همدلیبرانگیز از کار درآمده بودند.
نگارنده فیلم را چندین بار و هر بار با افراد مختلفی در سینما مشاهده کرد. افرادی که به لحاظ فکری، زیستی و عقیدتی هیچ شباهتی با یکدیگر نداشتند. اتفاقی که بعد از هربار تماشای این فیلم اُفتاد شگفتانگیز بود. همه کسانی که همراه با نگارنده به تماشای فیلم نشسته بودند تحت تاثیر جادوی بینظیر این فیلم قرار گرفته بودند و اذعان میکردند که ماجرای نیمروز به لحاظ سینمایی اثری درخشان است. حتی دوستی که به عنوان تماشاگر سینمای ایران را به صورت خیلی محدود پیگیری میکرد بعد از تهیه دی وی دی فیلم حداقل پنج بار آن را با لذت تماشا کرد.
بنابراین جریان روشنفکری سینمای ایران که نتوانست اشکالات سینمایی واضحی را متوجه فیلم کند فیلم را متهم کرد که از زاویه دید حاکمیتی به حوادث تاریخی نگاه کرده است. چنین نقدی به فیلم ماجرای نیمروز حتی اگر وارد هم باشد اشکال عمدهای نیست. در تاریخ سینما شما هیچ فیلمی را نمیبینید که عقیده و نظری پشتش نباشد. به هر حال هر فیلمسازی نظر خاص خودش را دارد و با جهانبینی خاصی به مسائل مختلف فکری (من جمله تاریخ) نگاه میکند.
جان فورد در وسترنهای پیچیده و درخشانش تا زمان ساخت خزان قبیله شاین به عنوان یک آمریکایی دست راستی به سرخپوستها نگاهی منفی داشت و آنها را موجوداتی وحشی میدانست که خطری بزرگ برای فرهنگ و تمدن آمریکای نوین قلمداد میشدند. سرگی آیزنشتاین به عنوان یک مارکسیست (بلشویک) دو آتشه رزمناو پوتمکین را میسازد که دستاورد بزرگی است برای عالم سینما در زمینه طراحی بصری و به خصوص تدوین. ژیگا ورتوف به عنوان مبدع نظریه سینما_چشم که حتی به دوربین نگاهی ایدئولوژیک دارد مستند خیرهکننده مردی با دوربین فیلمبرداری را به نفع جریان حاکم در شوروی میسازد که در بین ده فیلم برتر تاریخ سینما به انتخاب مجله سایت اند ساند قرار میگیرد. لنی رفیشنال از منظر یک فاشیست بنیادگرا دو مستند مثال زدنی پیروزی اراده و اُلمپیا را میسازد که مهمترین سندهای تصویری برای نشان دادن جلال و جبروت آلمان تحت استیلای نازیها هستند. آیا ما چون مارکسیست، فاشیست، لیبرال نیستیم مجوز داریم این فیلمها را صرفاً به خاطر ایدئولوژیشان تخطئه کنیم و از آنها به عنوان فیلمهایی بد و فاقد ارزش یاد کنیم؟ تک تک این فیلمها که به لحاظ ایدئولوژیک آثاری مرتجعانه به حساب میآیند به لحاظ سینمایی جزء درخشانترین فیلمهای سینمای جهان هستند.
ماجرای نیمروز ده درصد این فیلمها ایدئولوژیک نیست. نگاه معتدلی نسبت به تاریخ دارد و تندروی را نفی میکند. اگر قرار باشد که چنین فیلمی را به صرف زاویه دیدش متهم کنیم این اختیار را به جریان مقابل میدهیم که با همین منطق فیلمهای درخشان جریان روشنفکری را به اباحهگری و لیبرالیسم متهم کنند. در چنین فضای دو قطبی اولین چیزی که به مسلخ میرود سینما است.
از طرف دیگر جریان اصولگرا و رسانههایشان سعی داشتند با دفاع از مهدویان او را تا سطح یک ایدئولوک و مبلغ جریان اصولگرایی پایین بیاورند. آنها که تا به امروز نتوانسته بودند فیلمی درخور توجه در سینمای ایران تولید کنند به مهدویان به چشم لقمه حاضر و آمادهای نگاه میکردند که جان میدهد برای بلعیدن. میخواستند مهدویان یک تبلیغاتچی این جریان باشد برای منافع سیاسی زودگذر این جریان سیاسی. اما مهدویان که از لحظه به لحظه فیلمهایش میشود عشق به سینما را حس کرد دوست دارد کارگردان باشد نه تبلیغاتچی. این نکتهای است که دوستان اصولگرا ما درکش نکردند و وقتی متوجه حمایت مهدویان از حسن روحانی در انتخابات ریاستجمهوری شدند در بهت عمیقی فرو رفتند و او را متهم به خیانت کردند.
اما در حواشی ماجرای نیمروز فقط مهاجمان و مخالفان مقصر نبودند. مدافعانی که از فیلم بد دفاع میکردند هم به اندازه مخالفان در به وجود آمدن این حواشی نالازم مقصر بودند. مثل طرح مسئله دو تابعیتی بودن داوران جشنواره در اعتراض به کاندیدا نشدن ماجرای نیمروز در چند رشته خاص جشنواره فیلم فجر. در حالی که بعدها معلوم شد بزرگترین مخالف ماجرای نیمروز اکبر نبوی بوده که سابقه انقلابی پررنگی دارد.
اما پررنگترین حاشیههایی که دامنگیر ماجرای نیمروز شد در جشن اخیر منتقدان اتفاق اُفتاد. زمانی که جعفر پناهی به نشانه اعتراض روی سن حاضر نشد تا جایزه مهدویان را به او اهدا کند. بعد هم باران کوثری (که باید یک نفر پیدا شود به او یادآوری کند که یک بازیگر صرفاً یک بازیگر است و نه یک متخصص تاریخ و جامعهشناسی) در صفحه اینستاگرامش مطلبی در اعتراض به مهدویان نوشت و او را متهم به نگاه حاکمیتی کرد. جعفر پناهی باید این را در نظر داشته باشد که مسئول مشکلاتی که برای او پیش آمده محمد حسین مهدویان نیست. نه مهدویان حکمی علیه او داده و نه درباره او قضاوتی کرده است. در همان مراسم کارگردانهایی حضور داشتند که بیش از پناهی طعم توقیف را چشیدهاند و اندازه او شانس نداشتند که فیلمشان را در دوران مشکلات بعد از حوادث سال 88 به جشنواره برلین بفرستند تا خرس طلا جایزه بگیرند.
این تندرویها و این برخوردهای حذفی فقط به سینما ضربه میزند. وحید جلیلی و جعفر پناهی دو روی یک سکه هستند. یکی از انتهای جریان راست به سینما حمله میکند و دیگری از انتهای چپ. با تمام تفاوت ایدئولوژیکی که این دو نفر دارند اعمالشان در نهایت یک نتیجه دارد، تنزل سینما به یک حزب سیاسی. چنین نگاهی نه به نفع سینما است و نه به نفع سیاست . کمااینکه فیلمنامه لاتاری مهدویان هم رد شد تا به جریان روشنفکری سینمای ایران ثابت شود که هیچکس نمیتواند از سرنوشت خود مطمئن باشد، حتی محمد حسین مهدویان. این روزهای سخت هم برای مهدویان جوان میگذرد و تنها چیزی که از این روزها باقی میماند خاطرات و مواضعی است که او را برای ادامه کارش مصممتر میکند. به شخصه اُمیدوارم مهدویان همین عشق به سینما را درونش زنده نگه دارد و با تکیه بر همین عشق آثاری بسازد که نام او را در سینمای ایران جاودانه کند.