ایده اشغال لانه جاسوسی مشخصا از کجا کلید خورد و چه کسی برای نخستین بار آن را مطرح کرد؟ آیا کسی با این ایده مخالفت نکرد و پیشنهاد جایگزینی مطرح نشد؟
جرقه اولیه ماجرا هنگامی زده شد که ایالات متحده قصدش را در صدور ویزای ورود شاه به خاک آن کشور علنی کرد. از نظر ما این تصمیم هم دهنکجی و توهین به انقلاب و مردم ایران تلقی میشد و هم با توجه به سابقه حمایت آمریکا از رژیمهای دیکتاتوری در بزنگاههای تاریخی، تهدید بهحساب میآمد. برای بخشهایی از نیروهای موتلف انقلاب مانند جناح راست، بازاریان سنتی و روحانیت محافظهکار، اتفاقی مثل کودتای ۲۸ مرداد یا به خون کشیدن دانشگاه در ۱۶ آذر ۳۲، اساسا موضوعیت و اهمیت تاریخی نداشت، ولی در دستگاه نظری روشنفکران، دانشگاهیان و جامعه دانشجویی کشور که استبداد داخلی و استعمار خارجی توامان و درهمتنیده دیده میشد، حساسیت نسبت به تحرکات و اقدامات آمریکا شدت زیادی داشت. ناخودآگاه تاریخ نسل ما از عوارض سرشکستگی و تحقیر انباشته شده بود. تا جایی که این خشم فروخورده و اندوه ناشی از آن جنبش چریکی و قالب مبارزه مسلحانه را اسطوره راهگشا و رهاییبخش منحصربهفرد میدانست. در اندیشه نسل ما تاریخ پُر بود از اشتباه محاسبه محافظهکاران، فرصتسوزی و ندانمکاری میانهروها و راههای نرفته سنتگراها و البته ناپیگیر بودن لیبرالها. خب ما که به بسیج تودهها دل بسته و نگران سرنوشت انقلاب بودیم تصور میکردیم در اوضاع بلبشوی پساانقلابی هر سهلانگاری در مراقبت از کشور میتواند پیامدهای جبرانناپذیری داشته باشد. در دوره ما اعتراضات دانشجویی علیه مداخلهجوییهای آمریکا در دنیا امری عادی و روتین تلقی میشد. سیاست خارجی آمریکا امپریالیستی و کارکرد نظام سرمایهداری آن در ضدیت با آزادی و استقلال ملتها شناخته میشد. به علت ساختار سیاسی دوقطبی جهان، ذهنیت جنگ سرد بر روابط و مناسبات جهانی سیطره داشت. تمامی فضاهای فرهنگی و روشنفکری و کلیه سطوح سیاستورزی تحت تأثیر این قطببندی قرار میگرفت.
انگار همه در یک آمادهباش اعلامنشده دائمی به سر میبردیم و مترصد دفاع در مقابل حمله غافلگیرکننده آمریکا هستیم. گویا باید مثل یک دولت در سایه به تقویت دائم موقعیت انقلاب در برابر تهدیدی پرداخت که دیگران متوجهاش نبودند. باید نسبت به پذیرش شاه در آمریکا عکسالعمل نشان داده میشد تا هم مردم نسبت به خطر هوشیار شوند و هم از این طریق حقانیتمان را به گوش جهانیان برسانیم.
موضوع ضرورت تاریخی یک اعتراض دانشجویی را نخست با آقایان میردامادی و بیطرف در میان گذاشتم، آنها از این ایده استقبال کردند و ما ۳ نفر بهعنوان نمایندگان دانشجویان ۳ دانشگاه اصلی تهران یعنی دانشگاههای تهران، شریف و پلیتکنیک نقشه اجرایی اشغال سفارت برای مدت کوتاه را کشیدیم. آقایان احمدینژاد و سیدنژاد نمایندگان دانشگاههای علم و صنعت و تربیت معلم، با دلایل متفاوت از همان ابتدا با این ایده مخالف بودند و کلا کنار کشیدند. در نهایت قرار شد موضوع را با تعداد بیشتری از دوستان همدانشگاهی در میان بگذاریم. همه دوستان به ضرورت اعتراض در قالب دانشجویی نه با تعداد اندک یا مسلحانه که با جمعیت زیاد دانشجو و به شیوه تظاهرات و تحصن داخل سفارت آمریکا اعتقاد داشتند مشروط به آنکه به اشخاص و اموال داخل سفارت آسیبی نرسد و اطلاعیهای نوشتیم تا در لحظه ورود منتشر کنیم و توضیح دادیم که علت اعتراض چیست. ادبیات ما با آنکه مذهبی و تحت تأثیر کلام دکتر شریعتی بود ولی ما همه خود را وامدار و پیرو رهبر فقید انقلاب میدانستیم. در رهبری بلامنازع و ضرورت تقویت ایشان اندک تردیدی به خود راه نمیدادیم.
شما در گفتوگویی با جان لیمبرت در سال ۹۲، به این نکته تأکید کردهاید که بر اساس برنامه، دانشجویان باید ظرف ۴۸ ساعت سفارت را ترک میکردند اما مسئله گروگانگیری۱۴ ماه به طول انجامید و به یک بحران سیاسی در روابط ایران و آمریکا تبدیل شد. شما گفتهاید که پس از اشغال سفارت، خود به گروگان سیاستمداران و تصمیمگیران درآمدید. بر اساس پیشبینی اولیه شما قرار بود چه اتفاقی بیفتد و ظرف ۴۸ ساعت چه دستاورد و گشایشی حاصل شود؟
جمعیت دانشجویی ما بیشتر شبیه گروهی بود که قرار است دستهجمعی به یک اردوی آموزشی بروند تا یک دسته پارتیزان با دیسیپلین آهنین حرفهای که قرار است ماموریتی تاریخی جهت استقلال کشورشان انجام دهند و انتقام جامعه قربانی را از امپریالیسم جهانخوار بگیرند. جمعی ناهمگن از طیفهای متنوع عضو انجمنهای اسلامی که خود را میراثدار جنبش دانشجویی میدانستند. جمعیت ما به قدری غیرتشکیلاتی گردهم آمده بودند که حتی آمادگی پذیرایی و استراحت ۴۰۰ دانشجو برای یک یا دو شب را نداشتند. ما حتی کوچکترین ابزار دفاعی از قبیل اسلحه سرد و چاقو را برای مقابله با تفنگداران دریایی سراپا مسلح داخل سفارت نداشتیم. چیزهایی که با خود حمل میکردیم و در فیلم ۱۶ میلیمتری اولیه مستندا نشان داده میشود عبارت بود از: یک دوربین ۱۶ میلیمتری، یک گازانبر بزرگ برای پاره کردن زنجیر درب ورودی، چند عدد پلاکارد که به زبان انگلیسی نوشته شده بود، یک بلندگوی دستی متعلق به یک میوهفروش دورهگرد، ۲ کارتن نان و خرما و البته یک ماشین وانتبار برای حمل اسناد بهدستآمده که همزمان با ترک آنجا قرار بود به خارج از سفارت منتقل کنیم. کسی حق زدن نقاب یا روبنده نداشت. در عکسها میتوانید ببینید هیچیک از دانشجویان صورت خود را نپوشاندهاند؛ زیرا دلیلی بر پنهانکاری خود نمیدیدند. چون اساسا نمیخواستند عمل غیرقابل فهم و نامتعارف نظیر هواپیماربایی انجام دهند. دانشجویان هیچ خصومت شخصی با کادر سفارت نداشتند. در نقشه اجرایی همه چیز موقتی و گذرا طراحی شده بود. سعی کرده بودیم از هرگونه اقدامی که ما را شبیه گروههای حرفهای گروگانگیر یا چریکی نشان دهد به شدت پرهیز کنیم. برای ما به دست آوردن سهمی از قدرت یا بود و نبود دولت موقت و یا حتی قطع رابطه دائمی با آمریکا اساسا موضوعیت نداشت. واقعا تصور میکردیم با اشغال چند ساعته سفارت، آمریکا را از کردهاش پشیمان خواهیم کرد و او شاه را اخراج خواهد کرد. اما فکر اینکه به زودی ناچار میشویم از تودههای به هیجان آمده تبعیت کنیم و اسبهایمان را باید پشت کالسکه آنها ببندیم، نمیکردیم. با موضعگیری شفاف و حمایت علنی رهبر فقید انقلاب از اقدام دانشجویان و با حضور یکپارچه و گسترده مردم اوضاع یکسره تغییر کرد. واکنش مردم ایران منحصربهفرد بود. از نخستین ساعات اعلان خبر هزاران نفر از سراسر کشور عازم محل سفارت شدند، خیابانهای اطراف سفارت روی تردد خودروها بسته و آنجا پاتوق فراموشنشدنی همه گروهها و اقشار مردمی شد. هیجان و احساسات عمومی چنان بود که بسیاری از مردم صدها کیلومتر را پیاده طی میکردند تا بدینوسیله موضع خود را در مخالفت با پذیرش شاه در آمریکا ابراز کنند. بدینوسیله یک ابتکار دانشجویی که میتوانست مانند دهها مورد مشابه با بیتوجهی در اعماق تاریخ فراموش شود، ناگاه به یکی از تأثیرگذارترین حوادث معاصر انقلاب تبدیل شد و دامنه اثرش تا مدتها سیاست خارجی کشور را گروگان خود گرفت.
آقای اصغرزاده! ۳۹ سال پس از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان، به نظر شما اگر این اتفاق رخ نمیداد، روابط امروز ایران و آمریکا متفاوت از شرایط کنونی میبود؟ به عبارت دیگر اگر این اتفاق نمیافتاد، آیا ممکن بود با وقوع اتفاق دیگری روابط ۲ کشور دچار مشکل شود؟ فکر میکنید اگر اشغال سفارت بهطور کلی رخ نمیداد، امروز تصویر متفاوتی از روابط ایران و آمریکا را شاهد بودیم؟
قضاوت در این مورد سخت است. نباید فراموش کرد که جو ضدآمریکایی دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی بخشی به خاطر تبلیغات جریان چپ مارکسیستی بود ولی بخش بزرگتر آن واقعا به خاطر عملکرد هیأت حاکمه آمریکا و منطق خشن سرمایهداری جهانگستر آن بود که از دیکتاتورهای جنایتکار و حکومتهای استبدادی حمایت میکرد. نمونه بارزش مداخله نظامی و بمبارانهای قالیچهوار ویتنام بود که آثار گستردهای در ضدیت با سیاست خارجی آمریکا حتی درون جامعه آمریکا بهجا گذاشت و موجب شکلگیری جنبش ضد جنگ شد. وابستگی رژیم شاه به آمریکا به حدی رسید که حتی قانون کاپیتولاسیون یا قضاوت کنسولی را به تصویب رساند؛ یعنی حق رسیدگی قضایی به جرایم اتباع آمریکایی در ایران را از حاکمیت محاکم ایران گرفت. سازمان سیا در تجهیز، آموزش و تأسیس ساواک و سرکوب نیروهای آزادیخواه ایران نقش مؤثری داشت. در دهه ۷۰ به گواه اسناد سفارت آمریکا، فعالیت ساواک علیه دانشجویان و شهروندان ایرانی با حمایت صریح کاخ سفید حتی به داخل خاک آمریکا نیز کشیده شد. دقیقا به همین علت بود که اقدام دانشجویان نه تنها انعکاس گستردهای در جهان یافت که به طرز غیرمترقبهای با استقبال بسیاری از محافل روشنفکری و سیاسی داخل و خارج مواجه شد و به جای اینکه اقدامشان محکوم شود مورد تحسین و تشویق در حد قهرمانان آزادیخواهی و استقلالطلبی قرار گرفت.
در پاسخ به فراز پایانی سؤالتان باید بگویم که اتفاقات سیاسی و اجتماعی عالم را نمیتوان بر اساس زنجیره علت و معلولی مانند آنچه در آزمایشگاه تجربه میشود توجیه و رصد کرد. سؤال شما به این میماند که گفته شود اگر انقلاب ایران در بهمن ۵۷ روی نمیداد یا اگر اسلام سیاسی در ایران کاربرد حکومتی نیافته بود، جنگ رخ نمیداد، اخوانالمسلمین بهار عربی مصر را به سرقت نمیبرد، ایران به جای یمن دکتر ولایتی تبدیل به ژاپن اسلامی شده بود و رژیمهای فرسوده و سرکوبگر اسرائیل و عربستان و بهخصوص مکاتب پیرو ضدیت با غرب و غربستیزی مانند وهابیت و طالبانیسم به محاق رفته و خلاصه خاورمیانه، بهجای خاور خون، اینک خاور صلح و دوستی شده بود. شما واقعا فکر میکنید اگر بوعزیزی آن سبزیفروش تونسی، خود را آتش نزده بود بهار عربی رخ نمیداد؟ خب چرا تاریخ را از این زاویه قرائت نمیکنید. اینکه اشغال سفارت آمریکا منجر به سقوط دموکراتها و روی کار آمدن جمهوریخواه تندرو، ریگان شد که به تشدید جنگ سرد تحت عنوان جنگ پرهزینه ستارگان انجامید و در این رقابت تسلیحاتی اقتصاد شوروی به فنا رفت بدون شلیک یک گلوله از بیرون مرزها، یک ابرقدرت سراپا مسلح مثل برف، آب و طومار نظام دوقطبی پیچیده شد. به نظرم باید پذیرفت که چون حوادث سیاسی و تاریخی منحصربهفرد و تکرارناپذیرند، نمیتوان با قطعیت پیرامون تأثیرات حتمی آنها قضاوت کرد. ضمن اینکه هر رویدادی را باید در بازه زمانی و در متن جامعه عصر خودش تجزیه و تحلیل کرد، جدا کردن حوادث از متن اجتماعی و سیاسی جامعه معین و قرار دادن آن در متن دیگر و سپس توضیح آن در متن جدید، خطاست. طی ۳۹ سال گذشته بارها موقعیتهایی فراهم شد که میتوانست منجر به عادی شدن روابط میان ۲ کشور ایران و آمریکا شود ولی هر دفعه بنا به دلیلی مقامات یک طرف زیر میز زدهاند. دوره جنگ ابتدا آمریکاییها در ماجرای مکفارلین سعی کردند به ایران نزدیک شوند که از جانب ایران رد شد. در دوره دولت اصلاحات بهرغم تمایل خاتمی و ابتکار عمل سیاسی و نظری اصلاحطلبان، آمریکاییها با اعتراف به اشتباهات گذشته منتظر عکسالعمل مثبت ایران ماندند تا زیر پایشان علف سبز شد.
دوره ۸ ساله احمدینژاد، سیاستهای افراطی و ماجراجویانه و طرح موضوعاتی مانند نفی هولوکاست، حتی تنش در روابط با دوستان غیرآمریکایی را تشدید کرد، اجماع جهانی علیه ایران شکل گرفت و پرونده ایران به شورای امنیت رفت و تحریمهای سنگینی علیه ایران اعمال شد. در مذاکرات طولانی مدت دوره روحانی فیمابین ایران و آمریکا و حتی مباحث داخلی کنگره آمریکا برای بررسی برجام برای نمونه از ماجرای اشغال سفارت هیچ شاهد مثال آورده نشد و ابزار دیپلماسی در مذاکره با دولت اوباما نقش کلیدی حرفهای خود را برای خنثیسازی تهدیدات و تقویت امنیت ملی و توسعه ملی ایفا کرد بدون آنکه خبری از گلهگذاریهای تاریخی باشد. مگر همین نقش و همین نتیجه در دوره احمدینژاد نمیتوانست مانع وقوع بحران ارجاع پرونده هستهای ایران به شورای امنیت شود. مگر نمیتوانست مانع شکلگیری و تحقق بزرگترین اجماع جهانی برای تحریمهای کمرشکن علیه ایران شود. خب اینها چه ربطی به ماجرای اشغال سفارت و دانشجویان دارد که بارها گفتهایم باید به موزه تاریخ سپرده شود. به هرحال اگر گروگانگیری برای مدت چند ساعت هم توجیهپذیر باشد قطعا برای مدت طولانی و به عنوان ابزار معامله و امتیازگیری ناشایست و خسارتبار است و چهره مخدوشی از مطالبات ولو برحق عاملان آن به نمایش خواهد گذاشت. صد حیف حل و فصل بحران گروگانگیری بیجهت به درازا کشیده شد. اگر این گره کور زودتر گشوده میشد و سریعتر پایان مییافت طبعا فرایند نرمالیزاسیون و عادی شدن روابط ما با دنیا تا به این حد از پیچیدگی و شکنندگی باقی نمیماند.
اگر موضوع پذیرش شاه ایران در آمریکا نبود، آیا شرایط و فضای ضدامپریالیستی آن دوره باز هم میتوانست منجر به اشغال سفارت شود؟
البته با کنار گذاشتن قضیه شاه یا باور کردن بیماری شاه و مقاصد انساندوستانه دولت آمریکا، اشغال سفارت لااقل برای ما دانشجویان بلاموضوع میشد. شاید گفته شود اشغال سفارت به گسترش و تقویت رادیکالیسم و انقلابیگری انجامیده است، باید اشاره کرد که اقدام دانشجویان اما خود محصول و معلول روند رو به رشد رادیکالیسم ناشی از ناتوانی میانهروها در حل بحرانهای پیشرو بود و نه عامل و علت آن. در نگاه ما بیتردید اصلیترین موضوع، پذیرش توهینآمیز شاه توسط آمریکا بود. ما نه به دنبال کسب سهم بیشتر از کیک قدرت و حکومت بودیم و نه ارادهای برای ساقط کردن دولت موقت و تغییر موازنه به ضرر جناح میانهرو در انقلاب داشتیم با اینکه متأسفانه در عمل چنین نتایجی حاصل شد. مشابه چنین واکنشی به دلایل مختلف امکان داشت از جانب دیگر گروهها و جریانات مانند چپها یا مجاهدین خلق دیر یا زود روی دهد. آن روزها حمایت صریح و آشکار آمریکا و جهان سرمایهداری از حکومتهای نظامی و نظامیان تماما به نحوی بود که ایالات متحده و متحدان غربیاش را در کفه ترازوی سیاست جهانی مخالف دمکراسی و آزادیخواهی قرار میداد. تودههای مردم در بسیاری از کشورها بهخصوص جهان اسلام، شناختشان از غرب و تمدن غربی از دریچه ماهیت و عملکرد همین دولتها و طبقات حاکم دستنشانده به دست میآمد. از اینرو غربستیزی مولفه مهم و راهبردی در میان جنبشهای استقلالطلب و آزادیخواه بهحساب میآمد. گرچه نفرت و خشم از بیگانگان در تاریخ معاصر ایران مسبوق به سابقه بوده و گاه غلوآمیز و وسواسگونه تا مرز توهم توطئه رسیده است یعنی تمام رویدادهای عمده سیاسی و تاریخی را به دستان پنهان و پر قدرت سیاست بیگانه و دستگاههای مخوف جاسوسی خارجی نسبت دادهاند درحالیکه واکنش هیجانی و عاطفی بوده و قابلیت اثبات نداشته است. نه اینکه اساسا هیچ توطئهای در هیچ موردی در کار نبوده و نباشد یا آنچه توطئه خوانده میشود همه از باب خواب و خیال باشد؛ خیر، منظور بزرگنمایی بیش از حد آن است وگرنه بر اساس شواهد تاریخی و اسناد به دست آمده از داخل سفارت، مداخله سازمان سیا در امور داخلی ایران غیرقابل انکار است و در این زمینه نیازی به جانبداری ایدئولوژیک که قابل اثبات و انکار نباشد نیست.
شما در جایی اشاره کردهاید که اگر دانشجویان به سفارت حمله نمیکردند ممکن بود گروه خشنتری به سفارت حمله کنند، در آن زمان کدام گروه مستعد حمله خشن به سفارت بود؟
غیرمترقبه نبود اگر گروههای دیگری حتی بهصورت مسلحانه به آنجا حمله میکردند و خسارت جانی و مالی سنگینی هم به بار میآوردند. مقامات وزارت امور خارجه آمریکا و نیز سفارت آنها در ایران کاملا واقف بودند که اجازه ورود به شاه حتی اگر با انگیزههای بشردوستانه باشد، از نظر افکار عمومی ایران مورد پذیرش نیست و به طور قطع سفارت و کارکنان آمریکایی آن در خطر قرار خواهند گرفت. حتی در گزارشهایی که قبل از اشغال سفارت به وسیله تلکس رمزگذاری شده برای واشنگتن ارسال شده، آمریکاییها امکان وقوع اتفاقاتی را پیشبینی کرده بودند. وارن کریستوفر در پیامی به دولت ایران رسما اقرار کرده بود که از احساسات تندی که در رابطه با شاه وجود دارد مطلع است.
حدود ۴۰ سال از قطع روابط ایران و آمریکا در پی اشغال سفارت آمریکا میگذرد، این روابط با وجود برجام و مذاکراتی که پیرامون آن شکل گرفت، نه تنها بهبود نیافته بلکه با خروج ترامپ از برجام و احیای تحریمها علیه ایران، شکل کمسابقهای به خود گرفته است. آیا فکر میکنید روابط ایران و آمریکا همچنان در گرو گروگانگیری است یا عوامل دیگری در این روابط دخالت دارند؟
من بارها گفته و نوشتهام که اعتمادسازی و تعامل با غرب ضرورت اجتنابناپذیر برای تامین امنیت ملی کشور است. ضمن اینکه اعتمادسازی تنها با اروپا یا محدود کردن مناسبات به روسیه و چین، نمیتواند خلأ ناشی از تعامل منطقی با آمریکا را پر کند. اصلاحطلبان بارها گفتهاند که برای ساختن آینده و برای توسعه نباید جامعه گروگان تاریخ مصرف گذشته بماند و کشور در فضاهای گرگ و میش بیتصمیمی و ندانمکاری حبس شود. هنوز دیر نشده باید با چنگ و دندان از برجام بهعنوان نشان پایبندی ایران به تعهدات بینالمللیاش و بهعنوان یک دستاورد بزرگ اخلاقی و تدبیر مهم دیپلماتیک برای رها کردن ایران از تله امنیتیسازی(Securitization) در شورای امنیت و بههمزدن اجماع جهانی علیه ایران دفاع کرد و اجازه نداد به بهانه موضوعات بایگانی شده در قعر تاریخ، جناح جنگطلب کاخ سفید فرصت پیدا کند ایران را نزد افکار عمومی یک استثنا و یک خطر امنیتی جلوه دهد. بههرحال نباید اجازه داد نیروهای غیرمسئول و تندروها مسیر عادیسازی ایران با جامعه جهانی را مینگذاری و ناامن کنند. صلحدوستی، مخالفت با جنگ و نفی خشونت به هر شکل و توسط هر کس، گفتوگو و تعامل برای حل مشکلات و بحرانهایی که نهتنها ما بلکه دیگران را هم تهدید میکند از پولشویی، جنایات سازمانیافته و تروریسم کور گرفته تا تهدیدات زیستمحیطی و چالشهای اقلیمی جملگی مفاهیم بلند و راهبردی هستند که میتوانند محور گفتوگو و همکاری گسترده میان ما و غرب باشند. در برابر منطق استوارمان نباید از برچسبها و نیش و کنایههای تندروها هراس به خود راه بدهیم.
اشغال سفارت به شکست کارتر در آمریکا و پیروزی جمهوریخواهان در انتخابات منجر شد و در ایران نیز دولت بازرگان را به حاشیه برد؛ پس از آن منافع تندروها در ایران و جمهوریخواهان در آمریکا تداوم بحران بود. پس از چند دهه به نظر میرسد این معادله همچنان برقرار است و تندروها در هر ۲ کشور، در برابر بهبود روابط ۲ کشور مقاومت میکنند. راز قوت این معادله را در چه میدانید؟
از نظر کسانی که برای قوم و قبیلهشان یا برای اهدافشان ماموریتی انقلابی و فراتاریخی قائل میشوند و هرگونه واقعگرایی، مصلحتاندیشی، اعتدال و رفورم را نهتنها نفی که گاه خیانت برمیشمرند، علاوه بر اینکه تمامیت دشمن خود را به ذات یا جوهری شیطانی تقلیل میدهند، پیچیدگی و تضادهای تاریخی فرهنگی او را نادیده میگیرند که فرصت تعامل و گفتوگو از موضع برابر و در معامله دوجانبه را که باعث ارتقای منزلتشان در سطح جهان میشود از خود سلب میکنند. فرصتی که همیشه تکرار نمیشود. روابط خوب اقتصادی ایران با ممالک غیرغربی مانند هند، چین و روسیه مستلزم داشتن روابط خوب ایران با غرب نیز هست و حتی دیگر کشورهای دوست و همپیمان ما به هیچ قیمتی حاضر نیستند در وضعیت روابط بحرانی ایران و غرب، روابط خوب خودشان با غرب را به خاطر روابط با ایران بحرانی کنند. شاید روزی که نخستوزیر انگلستان جمله معروف «انگلستان، دوستان یا دشمنان دائمی ندارد، تنها منافع دائمی دارد» را به زبان آورد خودش هم فکر نمیکرد این جمله او به اصل بلامنازع روابط بینالملل تبدیل شود. ولی این اصل در شرایط انقلابی و در نگاه انقلابیون آرمانگرا واجد ارزش نیست زیرا در نظر آنها دوست، واجد فضیلت و دشمن، شرارتش ذاتی و همیشگی است. گرچه نباید فراموش کرد که جهان نابرابر و ناعادلانه همیشه آبستن رشد بنیادگرایی و پیدایی ترامپها و مانایی سیاستهای ترامپی است. قدرتیابی این طایفه از سیاستمداران از هر قبیله و دسته و دین که زیست مشترک جهانی را آسیبپذیر و خطرناکتر از گذشته میکند با هر منشأ و هر انگیزهای مضر به حال بشریت است. شرط لازم حرکت به سوی آینده رها شدن از احساس قربانی بودن در گذشته و پذیرفتن عاملیت و توانمندی هر دو طرف بر اساس منافع ملی در زمان حال است.
چه کسی باید پاسخگوی اقدامات ضد ملی تندروها باشد؟
سالها بعد از پایان جنگ سرد درحالیکه کشور زیر شدیدترین اقدامات تنبیهی جامعه بینالمللی قرار دارد، کپیبرداری کاریکاتورگونه از رویداد اشغال سفارت بیشک ضربهای غیرقابل جبران به منافع مردم ایران وارد کرد. ضربهای که تاوان آن را مردم عادی پرداخت میکنند. الگوبرداری از اقدامات بازدارنده سالهای نخست انقلاب به منظور توجیه حمله به سفارت کشورهای خارجی، تراژیک است. مگر میشود حالا که اساسا موضوع حیات و ممات انقلاب در خطر نیست با استناد به اشغال سفارت آمریکا دست به تخریب سفارت انگلستان یا عربستان سعودی زد؟ چه کسی باید پاسخگوی این اقدام ضد ملی باشد که عدهای به نام نیروهای لباس شخصی یا خودسر امنیت و اعتبار یک نظام را به بازی بگیرند، تخریب کنند، آتش بزنند و اسناد و مدارک را از بین ببرند و بگویند ما کپیبرداری کردیم. مثل آنکه یک سرباز ایرانی زمان صلح در مرز عراق بنا به تشخیص خودش برای اعتراض به نتایج قطعنامه ۵۹۸ تصمیم بگیرد به سوی عراقیها شلیک کند، خب نمیشود او را در ردیف سربازان وظیفهشناس زمان جنگ یا قهرمان میدان نبرد جا داد بلکه حتما باید او را بازداشت، محاکمه و مجازات کرد. هرگونه اقدام خودسرانه ولو تحت لوای انقلابیگری که موجب شود اجماع فعلی در جبهه حامیان برجام فروپاشد و باعث شود انعطاف در افکار عمومی عالم جهت ماجراجویی، تحریم و تنبیه ایران پدید آید، خیانت به ملت و کشور است. این نقطه عزیمت مهمی برای همه اتباع و شهروندان ایرانی است. اگر رفتار ما بهگونهای باشد که مجددا اجماع جهانی علیه کشورمان شکل گیرد یا منجر به اتحاد عمل منتقدان داخلی ترامپ و ائتلاف با وی علیه ایران شود امری محکوم به ضدانقلاب و ضد منافع ملی است.