رویداد۲۴ مازیار وکیلی: «قبل از من خواهر دوست داشتنیام، شمس به دنیا آمده بود و حالا هم پسری متولد شده بود که رؤیاهای پدر و مادرم را برآورده میساخت. این حقیقت که من در همان روزی متولد شده بودم که محمد رضا شاه پهلوی ولیعهد و شاه آینده ایران به دنیا آمده بود، همیشه این فکر را در من تقویت میکرد که هرگز نباید از پدر و مادرم انتظار داشته باشم محبت و علاقه مخصوصی نسبت به من اظهار نمایند.» اشرف پهلوی
اشرف پهلوی خواهر دوقلوی محمدرضا شاه پهلوی و یکی از پُرحاشیهترین اعضای این خاندان بود. شایعات زیادی درباره زندگی اشرف وجود دارد؛ از متهمکردن او به فسادهای مالی و اخلاقی تا در دست داشتن کارتلهای مواد مخدر. اما موافقان اشرف پهلوی اعتقاد دارند وارد کردن این اتهامات به اشرف پهلوی به خاطر زن بودن اوست. با این حال باید پذیرفت که زندگی خصوصی و سیاسی اشرف پهلوی در هالهای از ابهام قرار داشته؛ به شکلی که دوران حیات او محملی برای ساختن افسانهها و روایتهای غُلُوشده ایرانی شده است. اشرف پهلوی در سال ۱۳۹۴ در سن نود و شش سالگی در مونتکارلو در حالی که به بیماری آلزایمر مبتلا بود درگذشت.
اشرف پهلوی سومین دختر رضاخان است. رضا شاه قبل از تاجالملوک زمانی که فرماندهی آتریاد قزاق در همدان را به عهده داشت زنی بنام صفیه را صیغه کرد که حاصل این ازدواج موقت دختری بنام همدم السلطنه است. همسر دوم رضا شاه پهلوی دختر ۲۴ ساله و نه چندان زیبای تیمورخان آیرملو بود. تیمورخان یکی از فرماندهان ارشد قوای قزاق بود. رضا شاه به همین خاطر با او ازدواج کرد و مسائل دیگر برایش اهمیت نداشت.
فردوست در این مورد مینویسد: «در آن زمان برای رضاخان افتخاری بود که با یک دختر میرپنج ازدواج کرده است.» اشرف در سال ۱۲۹۸ درست پنج ساعت بعد از محمدرضا شاه به دنیا آمد. بسیاری عقیده دارند خصوصیات اخلاقی اشرف مثل تهور، شجاعت، بیپروایی و سیاستبازی بیشتر شبیه شاهان بود تا محمدرضا که دارای شخصیتی ضعیف و متزلزل بود و به هنگام مشکلات از گرفتن تصمیمهای سرنوشتساز عاجز میماند.
تولد دو فرزند برای رضاشاه بسیار خوشیمن بود. در دو سالگی اشرف و محمدرضا کودتای سوم اسفند رخ داد و رضاشاه سردار سپه شد. در سال ۱۳۰۲ و در چهار سالگی آنها، رضاشاه نخستوزیر شد و در شش سالگی دوقلوها، رضاشاه تاج پادشاهی به سرگذاشت.
به گزارش رویداد۲۴ اشرف در مدرسه زرتشتیها درس خواند و در خانه زیرنظر مادام ارفع زبان فرانسوی آموخت. مادام ارفع بود که عشق پاریس را در دل اشرف زنده کرد. اشرف عاشق رمانهای عاشقانه فرانسوی بود. خصوصیاتی شبیه پدرش رضا شاه داشت و برخلاف شمس پهلوی خواهرش که یک زن خانهدار بود، دوست داشت اغلب اوقاتش را با محمدرضا شاه و رفقایش بگذراند.
برای رضاشاه دختر بزرگ، شمس و محمدرضا که جانشین پدر بود در اولویت بودند. اشرف، اما این تبعیض را پذیرفته بود و به شدت به برادر کوچکترش یعنی محمدرضا عشق میورزید. او برخلاف محمدرضا اهل سرکشی بود. اشرف در کتاب خاطراتش درباره این روحیه ماجراجو و سرکش خود گفته است: «ضعیف بودم. روزگار ناچارم کرد بجنگنم. از اول با اهل خانه و بعد با پدر که هنوز جای سیلیش در گوشم صدا میکند و بعد با همه جهان. من فقط با خود عهد کردم با یکی نجنگم و او هم قدیمیترین آشنای من بود. از قبل از تولد دوستش داشتم. حاضر بودم برایش کشته شوم.»
اشرف اولین رابطه عاطفی خود را با مهرپور تیمورتاش فرزند وزیر دربار پدرش در همین ایام آغاز کرد. عاشق مهرپور بود، اما نتوانست با او ازداوج کند و این اولین (و شاید) بزرگترین ضربه روحی بود که اشرف در سراسر زندگی خود با آن مواجه شد.
تیمورتاش به جاسوسی برای شوروی متهم شده بود و این جرم آنقدر بزرگ بود که فکر ازدواج با مهرپور را از سر اشرف بیرون کند. بعد از فرستادن محمدرضا به سوئیس، اشرف نیز همراه مادرش به سوئیس رفت و با اروپا و فرهنگ غربی آشنا شد. از خود جسارت به خرج داد و برای پدر نوشت که علاقهمند است در سوئیس بماند و ادامه تحصیل بدهد. پاسخ رضاشاه، اما محکم و قاطعانه بود: «این حرفها به تو نیامده زود به ایران باز گرد» این پاسخ قاطعانه دومین ضربه روحی را به اشرف وارد آورد و او متوجه شد به دلیل زن بودن حق دارد تا آنجایی رشد کند که مردان از او میخواهند.
بعد از بازگشت به ایران رضا شاه تصمیم گرفت او و شمس را شوهر دهد. برای آنها دو نفر را برگزید: فریدون جم و علیمحمد قوام. فریدون جم فرزند نخستوزیر وقت محمود جم بود. نظامی خوشپوش و خوشقیافهای که دختران زیادی آرزوی ازدواج با او را داشتند. علیمحمد قوام پسر ابراهیم قوام نه جذابیت فریدون جم را داشت و نه مثل او کانون توجه دختران بود.
یرواند آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب مینویسد: «سیاست رضا شاه تفکیک طبقه اعیان، جذب و دفع بقیه بود. او با انباشتن ثروت و انتخاب زنی اعیان از دودمان قاجار به عنوان همسر سوم [توران امیر سلیمانی دختر مجد السلطنه از روسای قدیمی ایل خمسه] خود را در طبقه اعیان جا داد. همچنین بزرگترین دخترش را با خانواده قوام الملک و ولیعهدش را با خاندان سلطنتی مصر وصلت داد.»
اشرف در کتاب خاطرات خود درباره ازدواج اولش مینویسد: «پدرم ما را صدا کرد و گفت موقع ازدواجتان است و دو نفر براى شما در نظر گرفته شده است. اما چون شمس خواهر بزرگتر است انتخاب اول با اوست و دومى هم نصیب تو خواهد شد.» شمس فریدون جم را انتخاب کرد و علیمحمد قوام هم سهم اشرف شد.
اشرف در خاطرات خود مینویسد: «من از همان اول از على قوام بدم مىآمد. نمیدانم علتش این بود که او به اندازه فریدون جم جذاب نبود یا این که چون او را به من تحمیل کرده بودند از او بدم مىآمد. یک هفته تمام از اتاقم بیرون نیامدم و گریه کردم و این حقیقت را نیز خوب میدانستم که پدرم هیچ گونه مقاومتى یا مخالفتى را از سوى هیچ یک از فرزندانش تحمل نخواهد کرد.»
بنابراین اشرف آن ایام را نه به وظیفه زناشویی که بیشتر به تفریحات مورد علاقهاش یعنی تنیس و اتومبیل سواری و حضور در کنار خانواده پرداخت. علیمحمد قوام هم به داماد شاه بودن راضی بود و از وضع موجود گله و شکایتی نداشت.
اشرف در آن زمان به نماد تجدد آمرانه رضاشاه هم بدل شد. چه آنکه او بود که برای اولین بار در سال ۱۳۱۴ به صورت بیحجاب در مراسم فارغالتحصیلی دانشسرای عالی شرکت کرد. با ازدواج محمدرضا با فوزیه روابط نزدیکی با همسر ولیعهد برقرار کرد. فوزیه از او خواست که با هم بچهدار شوند تا فرزندان هردو در کنار هم رشد کنند. حاصل این تصمیم به دنیا آمدن پسرش شهرام بود که علیمحمد قوام حتی حاضر نشد برای دیدارش به بیمارستان بیاید.
مشخص بود که علیمحمد و اشرف نمیتوانند به زندگی در کنار هم ادامه دهند، اما اشرف جرات اینکه قضیه طلاق را با پدر خود در میان بگذارد نداشت. اما آغاز جنگ جهانی دوم سرنوشت زندگی اشرف را دگرگون کرد. با وجود اعلام بیطرفی ایران در جنگ جهانی دوم به ایران حمله نظامی شد و ایران به تسخیر قوای متفقین درآمد. رضاشاه که در ایام پیش از جنگ جهانی اول تحت تاثیر دیکتاتورهایی مثل آتاتورک قرار گرفته بود خودش را به هیتلر نزدیک میدید و سعی میکرد از او پیروی کند.
همین مسئله باعث شد با تسخیر ایران متفقین روی خوشی به رضا شاه نشان ندهند و خواستار برکناری او باشند. با حمله نظامی به تهران، رضاشاه خانواده خود را به اصفهان فرستاد و بعد از مدت کوتاهی خودش هم به آنها پیوست. هنگامی که رضاشاه خودش را آماده میکرد تا به تبعید برود، اشرف از پدر تقاضا کرد تا طلاق او را از علیمحمد قوام بگیرد و او را با خود ببرد. رضاشاه با طلاق موافقت کرد و طلاق اشرف را از علیمحمد قوام گرفت، اما با همراهی اشرف با خود مخالفت کرد و به اشرف گفت: «تو باید در ایران بمانی تا برادرت تنها نباشد. او به تو بیشتر نیاز دارد.»
سالهای اولیه حکومت محمد رضا شاه پهلوی همراه با آشفتگی و هرج و مرج بود. متفقین در کشور حضور داشتند و در تمامی امور دخالت میکردند. کشور به لحاظ سیاسی و اجتماعی ثبات کافی نداشت و سلطنت محمدرضا هنوز به شکل کامل تثبیت نشده بود. اشرف در تمام این ایام کنار محمدرضا باقی ماند و زندگی مستقلی داشت. خبری از قید و بندهای رضاخانی نبود و او میتوانست آزادتر زندگی کند. اما این زندگی هم تحت کنترل برادر بود.
وقتی که اشرف قصد کرد با یکی دیگر از پسران تیمورتاش یعنی هوشنگ ازدواج کند جواب قاطعی از محمدرضا شنید: «پدر هوشنگ تیمورتاش در گذشته به پدر خیانت کرده بود.» این جواب آب سردی بود بر پیکر اشرف و او یکی دیگر از آرزوهای خود را بر باد رفته دید.
به گزارش رویداد۲۴ مهمترین اتفاق زندگی اشرف در این ایام سفرش به مصر بود. فوزیه، دربار محمدرضا شاه را به حالت نیمهقهر ترک کرده و به مصر رفته بود. محمدرضا، اشرف را همراه با فوزیه به مصر فرستاد تا او را بعد از یک ماه به ایران برگرداند. اشرف مورد استقبال ویژه ملک فاروق قرار میگیرد. ملک فاروق حتی به اشرف پیشنهاد ازدواج میدهد و از او میخواهد همسر دوم او شود و در مصر بماند. اما اشرف در مصر با فرد دیگری آشنا میشود؛ احمد شفیق فردی که دومین همسر اشرف شد.
اشرف درباره آشنایی خود با شفیق مینویسد: «در آغاز با مردی آشنا شدم که بعدها شوهر دوم من شد. روزی روشن و دلپذیر بود، من در محوطه زیبای باشگاه سوارکاری سلطنتی که در یکی از جزیرههای وسط رود نیل قرار دارد، با اسبم چهار نعل میتاختم. دوستی مرا به احمد شفیق، پسر وزیر دربار فاروق معرفی کرد. مادرش احمد اهل قفقاز بود و پدرش از اهالی ترکیه.»
اشرف در آن ایام سر از پا نمیشناخت و در مصاحبه با یک خبرنگار آلمانی، شفیق را عشق بزرگ زندگیاش خواند: «در بحبوحه زمانی که من فوقالعاده در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی بودم، با شوهر فعلیام که عشق بزرگ مرا در زندگیام تشکیل میدهد، آشنا شدم. احمد شفیق شوهرم، فرزند یک مورخ و وزیر مصری است. در سال ۱۹۴۳ من برای ملاقات پدر خود به ژوهانسبورگ رفتم و در راه پادشاه مصر، فاروق را در قاهره ملاقت کردم و در کلوب «فراوسیا» در یک [شرط بندی مسابقه] اسب دوانی شرکت نمودم. موقعی که فاروق به کسی که نفر اول شده بود، جایزه میداد، من چندان توجهی نداشتم که او کیست و در مدت سه ماه اقامت من در قاهره نیز حادثه جالبی رخ نداد؛ ولی در ۱۵ ماه مه ۱۹۴۴ با همان قهرمان سوارکار که کسی جز احمد شفیق نبود، ازدواج کردم.»
اشرف و شفیق تصمیم گرفتند به رسم ادب برای از دواج از فاروق اجازه بگیرند. فاروق به سه دلیل با این ازدواج مخالفت کرد؛ اول آنکه احمد شفیق فرزند شفیق پاشا است که از دربار مصر طرد شده و مورد قبول جامعه اشرافی مصر نیست، دوم اینکه پدر شفیق طرفدار آلمانها است و این ازدواج انگلیسیها را ناراحت میکند و سوم اینکه احمد شفیق یک کارمند دون پایه شرکت بیمه است و چنین ازدواجی در شأن خاندان پهلوی نیست.
بعد از مدتی که از آشنایی اشرف و شفیق گذشت، اشرف برای ازدواج با شفیق از محمدرضا کسب تکلیف کرد. محمدرضا در نامهای از محمود جم که سفیر کبیر ایران در قاهره است میخواهد راجع به شفیق به صورت مخفیانه تحقیق کند. جم تحقیقات گستردهای درباره شفیق انجام میدهد و در نامهای به محمد رضا شاه پهلوی مینویسد: «اطلاع بدی راجع به احمد ندارم؛ اما او کارمند شرکت بیمه است و وضع خانواده او همطراز والا حضرت اشرف نیست.»
محمدرضا از شمس هم تحقیق میکند و بعد از نظر مساعد شمس ازدواج شفیق و اشرف را منوط به اجازه رضاشاه میکند. اشرف بعد از مکاتبات بسیار اجازه رضا شاه را میگیرد و در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۲۲ با شفیق ازدواج کرد. شفیق ابتدا زیربار پذیرش تابعیت ایرانی نمیرفت، اما با توصیههای اشرف قبول کرد تابعیت ایرانی را بپذیرد. اشرف توصیههای لازم را به وزارت کشور کرد و در اولین جلسه هیات وزیران شفیق به عنوان یک ایرانی الاصل پذیرفته شد.
احمد شفیق بعد از ورود به ایران به عنوان مدیرکل بنادر منصوب شد و چند ماه بعد ریاست اداره کل هواپیمایی کشوری و معاونت وزارت راه را بر عهده گرفت. بعد از پایان جنگ جهانی دوم با سرمایه خودش و اشرف و کمک دولت ایران یک شرکت هواپیمایی برای حمل مسافر و کالا تاسیس کرد. او بعد از مدیرعاملی این شرکت هم حقوق بالایی دریافت میکرد و هم درآمد هنگفتی از طریق پورسانت به دست میآورد. این شغل البته اختلافات و کشمکشهای بسیاری را به دنبال داشت.
حسین مکی درباره کارهای شفیق در آن دوره مینویسد: «در دوره پانزدهم من عضو کمسیون وزارت راه بودم و شرکت هواپیمایی هم اسماً وابسته به وزارت راه بود. هنگام بحث در کمسیون مزبور، در موردی شدیداً به احمد شفیق اعتراض کردم و پرسیدم کدام وزیر راهی است که بتواند به وی اعتراض کند یا او را زیر نظر مسئولیت خود قرار دهد؟»
اتفاقاتی مثل سقوط یک فروند هواپیما و مرگ هشت مسافر و خلبان و یک مکانیک، گرانفروشی بلیط و تقلب در اخذ کرایه از حجاج باعث میشود شفیق زیر شلاق حملات منتقدانی مثل مکی قرار بگیرد.
نفوذ و قدرت اشرف به حدی بود که شفیق مورد بازخواست قرار نگیرد و بدون مشکل و تا پایان عمر به فعالیت اقتصادی در ایران ادامه دهد. عشق اشرف به شفیق خیلی زود سرد شد. اشرف که زمانی شفیق را عشق حقیقی خود و مرد رویاهایش میدانست او را به خیانت و بیوفایی متهم کرد.
اشرف درباره احمد شفیق گفت: «شفیق و من هرگز عاشق دلخسته یکدیگر نبودیم؛ ولی از این که دیدم بیگانهای خبر بیوفایی او را به من میدهد، آزرده خاطر شدم و از این کار احساس سرشکستگی کردم و وقتی این اتهام را با شفیق در میان گذاشتم، او به حقیقت مطلب اعتراف کرد و بیانش آنچنان عادی و آرام بود که دریافتم این رابطه مدتی دیگر نیز احتمالاً ادامه خواهد داشت ...»
اشرف تا سال ۱۳۳۵ همسر شفیق باقی ماند و از او صاحب دو فرزند بنام شهریار و آزاده شد. هر دو بعد از تولد نام خانوادگی پدر را برای ادامه زندگی انتخاب کردند.
ورود اشرف به سیاست ایران با توصیه علی سهیلی انجام شد. اشرف بعد از بازگشت از مصر تلاش حضور فعالتری در عرصه سیاسی ایران داشته باشد؛ بنابراین از میان رجل سیاسی شروع به یارگیری کرد. او علاوه بر علی سهیلی توانست با عبدالحسین هژیر و حاج علی رزمآرا هم ارتباط نزدیکی به لحاظ سیاسی پیدا کند.
به گزارش رویداد۲۴ اشرف پهلوی درباره فعالیتهای آن سالهایش در کتاب «چهرههایی در آیینه» مینویسد که از سیصد هزار دلار پول و یک میلیون متر مربع زمین در سواحل دریای خزر و اموالش در مازندران و گرگان که به او ارث رسیده بود (ارثی که حاصل زمینخواریهای رضاخان بود) پانزده هزار دلار برای تاسیس سازمان تامین اجتماعی خرج کرد و با استخدام زنان تحصیل کرده آنجا را فعال کرد. این سازمان بعدها ۲۵۰ کلینیک در نقاط دورافتاده ایران تاسیس کرد که به روستاییان خدمات ارائه دهد. اشرف به واسطه دوستی نزدیکی که با هژیر که آن زمان وزیر مالیه بود داشت توانست درصدی از درآمد گمرکات را به این سازمان اختصاص دهد.
دومین اتفاق بزرگ زندگی سیاسی اشرف در این سالها سفر او به شوروی و دیدار با استالین بود. در سال ۱۹۴۶ سازمان صلیب سرخ شوروی از اشرف دعوت به عمل آورد تا از شوروی دیدن کند. این دیدار البته اهداف پشت پردهای هم داشت.
اشرف در اوج غائله آذربایجان و حکومت شورایی سید جعفر پیشه وری به شوروی رفت. هدف اصلی این دعوت ملاقات اشرف با استالین بود. این ملاقات سرانجام صورت پذیرفت و درباره آن افسانههای زیادی شکل گرفت؛ افسانههایی مثل اینکه «ملاقات ده دقیقهای، دو ساعت و نیم طول کشید» یا اینکه استالین به اشرف گفته «به شاه بگو اگر ۱۰ نفر مانند تو را داشت نباید نگران هیچ چیز میبود.» اطلاع دقیقی از این جزئیات در دست نیست ولی با توجه به روحیات استالین بسیار دور از ذهن بود که او بخواهد مجیز ساختار مرتجعانه سلطنتی را بگوید. تنها رهاورد دیده شده اشرف از سفر به شوروی پالتو پوستی بود که اشرف میگفت استالین به او هدیه داده و آن را با تفاخر میپوشید.
دومین سفر سیاسی اشرف در سال ۱۹۴۷ رخ داد. اشرف در این سال به آمریکا سفر کرد و به شدت تحت تاثیر این کشور قرار گرفت. اولین چیزی که نظر اشرف پهلوی را جلب کرد فراوانی غذا و مواد مصرفی در آمریکا بود. اشرف در این سفر از هاری ترومن رئیس جمهور وقت آمریکا دعوت کرد به ایران بیاید. اشرف پهلوی بعد از بازگشت به ایران توانست با نفوذ خود مهره قابل اعتمادش عبدالحسین هژیر را به قدرت برساند؛ انتخابی که البته با مخالفت آیتالله کاشانی و در نهایت ترور هژیر همراه بود.
اشرف در خاطراتش نقل میکند زمانی که برای ملاقات هژیر به بیمارستان رفته است، هژیر به سختی در گوش اشرف میگوید: «من میدانم که خواهم مرد، اما برای شما و اعلیحضرت نگرانم. بزرگترین خطر از جانب طرفداران مصدق است و آنها باید بسیار مواظب باشند.»
اتفاقات بعدی به سرعت رخ داد. رزم آرا که در آن زمان با اشرف اختلاف نظر داشت نخست وزیر شد و از آمریکا درخواست صد میلیون دلار برای ترمیم زیرساختهای آسیب دیده ایران کرد که فقط با بیست و پنج میلیون دلار موافقت شد. هم زمان شرکت آرامکو با عربستان قراردادی امضاء کرد که سهم دو طرف در آن پنجاه پنجاه بود.
ترور رزمآرا و دولت مستعجل حسین علاء اوضاع آشفته ایران را بهتر نکرد. سرانجام شاه با نخست وزیری دکتر محمد مصدق موافقت کرد. اشرف ابتدا تلاش کرد مصدق را به دربار نزدیک کند. به همین منظور دو بار با مصدق دیدار کرد؛ دیدارهایی که گفته شده به تنش کشیده شد و تلاشهای اشرف برای این نزدیکی بینتیجه ماند.
اشرف در خاطرات نقل میکند اولین ملاقاتش با مصدق برای تعیین اعضای هیات مدیره سازمان تامین اجتماعی بوده است. اما مصدق بدون توجه به موضوع جلسه مسئله ملی شدن صنعت نفت را مطرح میکند. این ملاقات با تنشهای زیادی همراه میشود و در نهایت اشرف را به این نتیجه میرساند که مصدق به دنبال بازگرداندن حکومت قاجار است.
مصدق از دخالت دو زن به شدت بیمناک بود؛ یکی تاجالملوک مادر شاه و دیگری اشرف؛ بنابراین از شاه میخواهد که این دو نفر را به خارج بفرستد تا کارهای دولت اخلال نکنند. شاه با این تصمیم موافقت میکند و اشرف و مادرش را به خارج از ایران میفرستد. اما اشرف دست از تلاش برنمیدارد و همه قدرت خود را برای سرنگونی دولت مصدق به کار میگیرد.
اشرف بعد از انتخاب دولت مصدق به عنوان نخست وزیر همراه مادرش جناح درباری مخالف حکومت را تشکیل داد. او در انتخابات دوره شانزدهم تعدادی از وکلای مورد اعتماد خود چون سرتیپ پیراسته، عزیز زنگنه و منوچهر تیمورتاش به مجلس فرستاد و در مقابل جبهه ملی قرار گرفت و در کار مجلس و دولت اختلال ایجاد کرد. این اقدامات او سرانجام مصدق را برآن داشت تا اشرف را از ایران دور کند.
اشراف بعد از خروج از ایران با تکیه بر روابط خود با سازمانهای بینالملی ارتباط برقرا کرد و سعی داشت وضعیت ایران را بحرانی جلوه دهد. او تلاش کرد نشان دهد قدرت مصدق یعنی نفوذ روسها و حزب توده در ایران. او هم زمان با دو رابط آمریکایی تماس گرفت و به بهانه تامین هزینه درمان فرزندش و به درخواست آمریکاییها به ایران برگشت و با وجود اینکه مصدق متوجه حضور او شد توانست آن دو رابط را با شاه پیوند بدهد.
اشرف پیش از آن هم کوشیده بود که با برگرداندن احمد قوام السلطنه به قدرت علیه دولت مصدق کودتا کند که با وقوع ماجرای سی تیر شکست سختی خورد و توسط مصدق از ایران تبعید شد. او حتی در ملاقاتهایی که با خسروانی ملک باشگاه تاج داشت، از او خواست تا با تهییج ورزشکاران و با آوردن آنها به صحنه به تسریع کودتا کمک کند. اشرف در خارج از ایران به طور مداوم با آمریکاییها و انگلیسیها جلسه میگذاشت و او بود که شاه آشفته حال را به پذیرش طرح کودتا ۲۸ مرداد راضی کرد.
اشرف تمام توان خود را گذاشت تا حکومت را به برادرش برگرداند و در این راه هم موفق شد. او توانست با مجموعه اقدامات خود نقش پُررنگی در کودتای ۲۸ مرداد ایفا کند و اجازه ندهد حکومت از دست خاندان پهلوی خارج شود.
سالهای تبعید و خارجنشینی برای اشرف و کل خاندان پهلوی سالهای بسیار سختی بود. آنها به لحاظ مالی به شدت در تنگنا بودند. اشرف در این سالها به سختی و با فروش جواهرات و وسایل منزل خود روزگار میگذراند و گاهی هم قرض میکرد.
در همین ایام اشرف با همسر سوم خود مهدی بوشهری آشنا شد. مهدی بوشهری برای اشرف چهره جذاب و کاریزماتیکی بود که او را ادبیات، موسیقی و فیلسوفان غربی آشنا کرد. اشرف که دیگر به شفیق علاقهای نداشت و میخواست با بوشهری ازدواج کند به درخواست او تا بزرگ شدن فرزندان صبر کرد. بعد از تکمیل پروژه کودتا اشرف در اواخر سال ۱۳۳۲ به ایران بازگشت.
اشرف که اوضاع بد مالی خود را در ایام تبعید دیده بود تلاش کرد تا با اندوختن ثروت خیال خود را بابت مسائل مالی راحت کند.
در گزارش بیوگرافیکی که سفارت آمریکا از اشرف تهیه کرده آمده است: «او شرکت در محافل و شب نشینى هاى شبانه خود را از سر گرفت. شاه که بلافاصله پس از ۲۸ مرداد، ۴۵ میلیون دلار کمک مالى بى حساب از آمریکایىها فىالمجلس دریافت کرده بود، چند میلیون دلارى به برادران وخواهران خود بخشید.»
اشرف در آن سالها به جای فعالیت در حوزه سیاست به فعالیت در حوزه اقتصاد روی آورده بود. اشرف در این سالها با تلاش زیادی کرد تا سازمان زنان را که بر روی مسائل آزادی زنان کار میکرد تاسیس کند. سازمانی که تا سال ۱۳۵۴ بیش از یک میلیون عضو داشت. در این سالها اشرف عضو هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل هم بود و حتی خودش را به عنوان رئیس سازمان ملل کاندیدا کرد که در این راه توفیقی به دست نیاورد.
اینکه اشرف پهلوی چقدر در تجارت مواد مخدر دست داشته محل مناقشه است. اما نقل قولهایی از حسین فردوست وجود دارد که باعث میشود کمی دقیقتر به این موضوع نگاه کنیم: «اشرف قاچاقچى بین المللى بود و به طور مسجل عضو مافیاى آمریکاست. او هر جا که مى رفت در یکى از چمدانهایش هروئین حمل مىکرد و کسى هم جرات نمى کرد آن را بازرسى کند. این مسئله توسط بعضى از مامورین به من گزارش شد و من نیز به محمدرضا اطلاع دادم که اشرف چنین کارى مىکند. محمدرضا دستور داد که به او بگویید این کار را نکند. همین! چه کسى به اشرف بگوید؟ من؟ موقعى که خود محمدرضا نمى توانست یا نمىخواست جلوى اشرف را بگیرد. من که بودم و چگونه مىتوانستم؟»
در آن سالها ماجرایی در نیس فرانسه رخ داد که آن را به قاچاق مواد مخدر و ارتباط او با مافیا مرتبط میدانند. صبح زود که اشرف از قمارخانه با اتومبیل به ویلایش مى آمد ناگهان اتومبیلى راهشان را سد کرد و فروغ خواجه نورى که در صندلى جلو نشسته بود را به رگبار بستند و او را خلاص کردند بعدها مشخص شد که آنها از مافیا بودهاند.
اشرف یکبار هم در فرودگاه زوریخ دستگیر شد که بسیار عقیده دارند این دستگیری به سبب چمدان تریاکی بوده که اشرف در اختیار داشته و پلیس سوئیس تنها زمانی که متوجه میشود او دارای گذرنامه سیاسی است او را رها میکند. این شایعات همیشه حول محور شخصیتی مثل اشرف وجود داشته است. البته برخی چهرهها مثل مهرانگیز کار این سخنان را به خاطر زن بودن اشرف میدانند. با این حال بعید است تیراندازی مافیا به سمت اشرف پهلوی به خاطر زن بودن او بوده باشد!
نکته قطعی که از خلال سخنان فردوست هم میشود به آن پی برد قدرت بیحد و حصر اشرف است: «پس از مصدق تا انقلاب، اشرف براى خود یک شاخه سیاسى ایجاد کرده بود و تمام رجال سیاسى که توسط محمدرضا از کار بر کنار مى شدند. مانند نخست وزیر، وزیر، امیر ارتش و سایر افراد موثر، همه را پیرامون خود جمع مىکرد... هر فردى که توسط محمدرضا دفع مى شد توسط اشرف جذب مى شد. این افراد پس از مدتى مجددا به مشاغل مهم مىرسیدند و معاون وزیر یا سفیر مىشدند و راهشان براى ترقى آتى باز مىشد. پس کاخ اشرف محل دسته بندى نبود، محل سیاست بود. او هر چند گاه فعالیتش را به فرد معینى اختصاص مىداد، مثلاً، مدتى به دنبال منوچهر اقبال بود. مدتى به دنبال ابوالحسن ابتهاج، مدتى تیمور بختیار، مدتى حسنعلى منصور و بعد از او نیز از امیر عباس هویدا حداکثر سوء استفاده را کرد.»
اشرف پهلوی سالهای پس از انقلاب را در انزوایی خودخواسته گذراند. حامیانش گفتهاند او زنی بود که مدام در جامعه مردسالار ایران سرکوب شد اما شکستهای متعددش در ایام جوانی از او زنی متهور و ماجراجو ساخت. زنی که در تمام سالهای حیاتش کوشید قدرت را در دست داشته باشد.
برخلاف برادر دوقلوی خود زنی محکم بود که دوست داشت در یک جامعه مردسالار قدرتنمایی کند. شکستهای عشقی پیاپی، غرق شدن در امور سیاسی و تلاش برای کسب درآمدهای اقتصادی برای رسیدن به قدرتی بود که اشرف احساس میکرد از او دریغ شده است.
او خودش را از برادر دوقلویش بسیار لایقتر میدانست. تنها مانعی که بر سر راه او قرار داشت زن بودن او بود. به همین خاطر تمام تلاش خود را کرد تا قدرتمند باقی بماند و از هیچ کاری برای رسیدن به این قدرت دریغ نکرد. اما پایان ماجرا برای او خوش نبود. پایان آن همه تلاطم مرگ در فراموشی و غربت بود. اشرف در سالهای پایانی عمرش هیچگاه به یاد نیاورد برای رسیدن به قدرت چه تلاشی کرده است. این بزرگترین تراژدی زنی بود که رسانههای خارجی به او لقب پلنگ سیاه داده بودند.
منابع:
چهرههایی در یک آیینه/ اشرف پهلوی/ انتشارات فرزان
ایران بین دو انقلاب/ یرواند آبراهامیان/ ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمسآوری و محسن مدیر شانهچی/ نشر مرکز
ظهور و سقوط پهلوی خاطرات تیمسار حسین فردوست/ عبدالله شهبازی/ مؤسسهٔ اطلاعات و مؤسسهٔ مطالعات و پژوهشهای سیاسی
زنان درباره به روایت اسناد ساواک / بخش اشرف پهلوی
ملکه پهلوی / به کوشش ملیحه خسروداد/ نشر به آفرین
سایت بی بی سی فارسی
تاریخ زندگی خاندان پهلوی سرشار از فساد بوده
تو خاندان پهلوی یک نفر آدم حسابی پیدا نمیکنی