تیمسار حسین فردوست؛ نظامی مرموز و بی حاشیه دربار پهلوی
رویداد۲۴ حسین فردوست یکی از نظامیان ارشد دوره پهلوی و نزدیکترین دوست محمد رضا شاه پهلوی بود که از کودکی به سفارش رضا شاه با محمدرضا به تحصیل در خارج از کشور فرستاده شد.
فردوست پس از روی کار آمدن محمد رضا شاه سمتهای مهمی مثل ریاست دفتر اطلاعات ویژه پهلوی، معاونت ساواک و تاسیس و ریاست گارد جاویدان را بر عهده گرفت. او یکی از نظامیانی بود که در جریان انقلاب ایران نیز اثرگذاری کرده و نقل است که با نظر او بیانیه اعلام بیطرفی ارتش امضاء شد. فردوست در سالهای بعد از انقلاب در ایران ماند و دستگیر شد و در سال ۱۳۶۶ به علت سکته قلبی درگذشت.
حسین فردوست از جمله سیاستمدارانی بود که خاطرات روزانه خود را مینوشت اما تفاوت بزرگ او با چهرههایی خاطره نویس همچون اسدالله علم این بود که فردوست خاطرات خود را نه در دربار محمد رضا شاه پهلوی، که در زندان جمهوری اسلامی نوشت. به همین دلیل برخی مورخان و البته نزدیکان شاه گفتهاند در صحت این خاطرات تردید دارند.
او در خاطرات خود از عیاشی محمد رضا شاه سخن گفته است. او نوشته شاه دختری در سوئیس را حامله کرده و مجبور شدهاند با پول دهان این دختر را ببندند. همچنین فردوست از ارتباط شاه با دختری به نام فیروزه نوشته و گفته رضا شاه میخواسته فرزندش به این ارتباط نیمه جنسی پایان بدهد. همچنین روابط شاه با دختر دیوسالار از موارد اشاره شده در خاطرات فردوست است. پری غفاری، گریس کلی، طلا و گیتی خطیر از از جمله کسانی هستند که نام آنها در خاطرات فردوست به عنوان معشوقه شاه ذکر شده است.
این موارد درباره فرح پهلوی نیز گفته شده است. فردوست مینویسد: «آن زمان فرح با تعدادی دانشجو مثل لیلی ارجمند رفاقت داشت. فرح در دورهای از فرط استیصال برای کمک مالی سفرش به پاریس به ویلای اردشیر زاهدی در حصارک میرود. حصارک ویلایی بود که اردشیر زاهدی در آن با تعدادی از رفقای جوانش منتظر شکار دخترها مینشست و هر مراجعه کننده از جنس مونث اگر مورد پسند زاهدی بود بلافاصله به اتاق خواب برده میشد و در غیر این صورت او را به یکی از رفقای زاهدی میدادند. بنابراین اینکه کسی به ویلای حصارک برود، تکلیف او معلوم است. محمد رضا هم از این دختر [فرح] خوشش آمد و به او پیشنهاد ازدواج داد و به این ترتیب «فرح حصارک» ملکه ایران شد و تاج بر سر گذاشت.»
از این موارد آنقدر مطرح شده که برخی نزدیکان شاه نوشتهاند چون خاطرات فردوست پس از انقلاب و در زندان جمهوری اسلامی نوشته شده، قابلیت استناد ندارد. با اینهمه برای بررسی زندگی فردوست ناچاریم بیش از هر چیز به سراغ آن چیزی برویم که خود او نوشته و آن را بررسی کنیم.
زندگینامه حسین فردوست
حسین فردوست در سال ۱۲۹۶ در جنوب شهر تهران به دنیا آمد. پدر او سیف الله افسر ژاندامری بود و تا درجه سروانی ارتقا یافت. فردوست در کتاب خاطراتش درباره پدرش اینگونه مینویسد: «پدرم اکثرا تلاش میکرد در تهران نباشد و در مناطق بد آب و هوا زندگی کند تا فوق العاده خارج از مرکز بگیرد و بتواند زندگی مادر و همسر و پنج فرزندش را اداره کند، به همین دلیل مدت زیادی در کرمان و بندرعباس زندگی کردیم.»
فردوست در خانوادهای پرجمعیت به همراه پدر، مادر، مادر بزرگ، پدربزرگ و پنج فرزند دیگر بزرگ شد. فردوست به خاطر علاقهای که به امور نظامی داشت از سال ۱۳۰۴ به دبستان نظام وارد شد. رضا شاه پهلوی که علاقه داشت ولیعهدش دوستی شایسته داشته باشد، فردوست را با او همراه کرد و اینگونه بود که پای حسین فردوست به کلاسهای خصوصی محمدرضا باز شد. این توجه بعد از دوران خردسالی هم ادامه پیدا کرد و رضا شاه، فردوست را در سال ۱۳۱۰ به عنوان تنها دوست فرزندش عازم کالج «له روزه» سوئیس برای ادامه تحصیل کرد.
در خاطرات فردوست آمده است: «دو سه ماه از ورودم به دبستان نظام نگذشته بود که یکروز عصر سرلشکر امیر موثق نخجوان که آن موقع رئیس مدارس نظام بود، به دبستان وارد شد. بعدا فهمیدم شاه یک کلاس مخصوص برای ولیعهد درست کرده که باید فقط بیست نفر به همراه ولیعهد در آن تحصیل کنند. برای این کلاس سه نفر کم داشتند و من هم انتخاب شدم.»
در سوئیس صمیمیت میان شاه آینده ایران و فردوست بسیار زیاد شد به طوری که محمدرضا شاه در کتاب ماموریت برای وطنم مینویسد: «»در آن موقع دوست صمیمی من پسری بود به نام حسین فردوست که پدرش ستوان ارتش بود. حسین در دوران تحصیل در سوییس با من همدرس بود و بعد هم با درجه سرهنگی سمت استادی دانشکده افسری را عهدهداری میکند و فعلاً در گارد شاهنشاهی مشغول انجام وظیفه است.»
آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا «سیا» در گزارشی محرمانه که بعدها کتاب شد با عنوان «نخبگان و توزیع قدرت در ایران» نام فردوست را در راس محفل خصوصی شاه آورده و نوشته است: «رابطه شاه با مقامات نظامی و امنیتی از طریق یکی از دوستان دیرین به نام سرلشکر حسین فردوست برقرار میگردد. محمد رضا شاه پهلوی احتمالا از سالهای ۱۹۴۱ به این سو از فردوست به عنوان رابط خود با سفارت آلمان استفاده میکرده است. فردوست بسیار ثروتمند بوده و به صداقت و امانت مشهور است.»
ویلیام سولیوان در کتاب «ماموریت در ایران» درباره فردوست مینویسد: «یک چهره جالب و تا حدی مرموز در میان افسران برجسته شاه که من خیلی کم او را ملاقات کردم و هرگز نتوانستم دو به دو با او گفتگو کنم، ژنرال فردوست رئیس بازرسی کل شاه بود ... با تعیین فردوست به سمت ریاست بازرسی شاهنشاهی، شاه میخواست به این وسیله این افسر مورد اعتماد خود را از صحت و سقم گزارشهایی که سایر مقامات و دستگاههای دولتی به او میدادند، اطلاع پیدا کند. فردوست مرتبا و بدون اطلاع قبلی به نقاط مختلف کشور سفر میکرد و به وسیله مامورین خود سازمانهای نظامی و غیر نظامی را مورد تفتیش قرار میداد. مقامات دولتی ایران از این افسر مرموز خیلی حساب میبردند زیرا یک گزارش او کافی بود که یک یا چند مقام عالیرتیه از کار برکنار شوند و با اتهاماتی از قبیل فساد مورد تعقیب قرار بگیرند.»
یکی از نکاتی که در خاطرات فردوست در مدت اقامت در سوئیس آمده، اشاره او به دوستی ارنست پرون و محمد رضا شاه پهلوی است. فردوست مینویسد ارنست پرون یک نظافتچی ساده بود ولی معلومات بسیار زیادی داشت و شعر و رمان میدانست و برای شاه میخواند و کاری کرده بود که محمد رضا شیفته او بشود.
در فیلمی که از فردوست در تلویزیون ایران پخش شد، میگوید: «در آن سالها در گنجایش فکری من نبود که به کنه قضیه ارنست پرون پی ببرم و فکر کنم که چرا او به چنین کاری [نظافتچی] که به هیچوجه با شخصیت و سطح معلوماتش منطبق نیست، اشتغال دارد و چرا همه اوقات فراغت خود را در اتاق ولیعهد میگذرانید؟»
از نوشتههای فردوست نیز اینگونه بر میآید که ارنست پرون که بعدها به عنوان یکی از دوستان صمیمی محمد رضا شاه پهلوی بدل شد، از ابتدا با وظیفه جاسوسی و نزدیک شدن به او به مدرسه «له روزه» رفته است. فردوست میگوید پرون مستقیما توسط سرویس اطلاعاتی انگلستان به مرموزترین چهره پشت پرده دربار ایران تبدیل شده است زیرا انگلیسیها میدانستند رضا شاه، فرزندش را برای تحصیل به مدرسه له روزه در سوئیس میفرستند، به همین دلیل سه ماه پیش از آنکه شاه در مدرسه شروع به تحصیل کند، ارنست پرون را به آنجا فرستادند.
پس از بازگشت از سوئیس فردوست قصد ادامه تحصیل در رشته پزشکی را داشت. فردوست میگوید ولیعهد با رفتنش به پاریس برای تحصیل پزشکی مخالفتی نداشته اما گفته پدرم باید نظر بدهد. در نهایت فردوست با توصیه رضا شاه از این کار منصرف میشود و به گذراندن دورههای مخصوص نظامی در دانشکده افسری میپردازد. با این حال او در دوران دکتر محمد مصدق برای اخذ مدرک دکترای قضایی عازم پاریس میشود. بازگشت او مصادف با کودتای ۲۸ مرداد بود. او در این ایام یک سال دوره دانشکده جنگ را گذراند و مدتی نیز به عنوان استاد در این دانشگاه مشغول تدریس شد.
پیش از اینکه فردوست به پاریس برود، تاثیرگذاری چندانی در سیاست ایران نداشت و بیشتر همان عنوان دوست نزدیک شاه را یدک میکشید و تنها پست او آجودانی مخصوص شاه بود. فردوست میگوید: «ابتدای پادشاهی محمد رضا شاه، مرا خواست به من گفت حسین، چون فعلا تشکیلاتی ندارم، تو به عنوان آجودان مخصوص من در همین اتاق کنار دفتر من مستقر باش و کارها را سر و سامانی بده.»
فردوست پدر سالهای بعد مسئولیتهای مختلف و مهمی را در دربار بر عهده داشت؛ مسئولیتهایی مانند تاسیس گارد جاویدان، تاسیس دفتر اطلاعات ویژه پهلوی و ریاست آن در سال ۱۳۳۸، دبیر شورای امنیت با حفظ سمت و حضور و فعال سازی مجدد سازمان بازرسی کل کشور.
او همچنین از سوی محمد رضا شاه به عنوان مامور تحقیق درباره سوءاستفاده یا عدم لیاقت نیروهای نظامی، انتظامی و سایر ارگانهای دولتی انتخاب شد.
حسین فردوست همچنین در سالهای ۵۳ و ۵۴ عضو کمیسیون قیمتهای پایه کشور و در مقطعی مسئولیت تاسیس و ایجاد سازمان تحقیق و حفاظت حزب رستاخیز را بر عهده گرفت. فردوست در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ هم به عنوان قائم مقام ساواک با اختیارات کامل فعالیت میکرد.
دوره فعالیت حسین فردوست در دفتر اطلاعات ویژه پهلوی
به گزارش رویداد۲۴ محمدرضا شاه پهلوی که همیشه از پراکندگی اطلاعاتی و عدم طبقه بندی گزارشهای اطلاعاتی که به او میرسید گلایه داشت تصمیم گرفت به تقلید از ملکه انگلستان دفتری تاسیس کند که مسئولیت طبقه بندی این اطلاعات را برعهده گرفته و از پراکندگی اطلاعاتی موجود در کشور جلوگیری کند.
شاه، حسین فردوست را مامور تشکیل این نهاد میکند. دفتر اطلاعات ویژه پهلوی از سال ۱۳۳۸ فعالیت خود را آغاز کرد. این دفتر دارای پنج شعبه اداری، کشوری، سیاسی، نظامی و اقتصادی و تحقیق بود. وظیفه این دفتر این بود که تمام اطلاعاتی را که توسط دستگاههای موازی اطلاعاتی جمع آوری میشد را با نظارت فردوست جمعآوری و تلخیص میکرد و در اختیار شاه قرار میداد.
دفتر اطلاعات ویژه پهلوی مستقیماً تحت نظارت محمدرضا شاه فعالیت میکرد و از هیچ نهاد دیگری دستور نمیگرفت. نیروهای این دفتر از سوی گارد جاویدان تامین میشد و هزینههای جاری آن را ستاد ارتش تقبل میکرد. پرسنل این مجموعه تابع مقررات و سلسله مراتب اداری/نظامی ارتش بودند و تمام افراد حاضر در این مجموعه پس از پایان کارشان به عنوان چهرههای شاخص نظامی در پستهای حساس نظامی منصوب شدند. افرادی مانند صمدیان پور، عشقی پور، نجاتی، ناصر مقدم، ارتشبد خاتمی، سپهبد فیروزمند، نصرت الله فردوست [برادر حسین فردوست]، سرلشکر محمودی، سرلشکر ناجی، سرلشکر صفاپور، سرلشکر شاکر، سپهبد جعفری، سپهبد افشانی، سرلشکر امین افشار، سرتیپ زندی پور و سرتیپ پرنیان فر سالها در دفتر ویژه اطلاعات پهلوی زیر نظر حسین فردوست به فعالیت پرداختند و بعدها به پستهای حساس نظامی، انتظامی و امنیتی منصوب شدند.
حسین فردوست در خاطراتش مینویسد: «این دفتر یک رئیس (که تا پیروزی انقلاب ایران ریاستش برعهده فردوست بود) و یک معاون داشت. معاونان این نهاد هم خیلی کم تغییر کردند و این نهاد در تمام مدت فعالیتش تنها سه معاون به خودش دید: صمدیان پور، عشقی پور و نجاتی.»
یکی از تحقیقهای مهم حسین فردوست، تحقیق او درباره ترور عبدالحسین هژیر نخست وزیر ایران بود. آن زمان شایعه شده بود سپهبد رزم آرا به دنبال نخست وزیری است و سید حسن امامی عضو فداییان اسلام به دستور رزم آرا، هژیر را ترور کرده است.
فردوست در کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» مینویسد: «به دیدار سید حسن امامی ضارب رفتم و او مدام نماز میخواند و مرتب راز و نیاز میکرد و تا این نماز تمام میشد، نماز دیگری شروع میکرد. به او گفتم نماز را کنار بگذار من عجله دارم. گفت چه میخواهی؟ گفتم آیا رزم آرا به شما دستور داده هژیر را بکشی؟ گفت همین مانده که دستور رزم آرا را اجرا کنم. من دستور خدا را اجرا کردم.»
فردوست مجموعه تحقیقات خود درباره نقش رزم آرا در ترور هژیر را نزد شاه میبرد و معلوم میشود فداییان اسلام ربطی به سرلشکر رزم آرا نداشته است.
یکی دیگر از ماموریتهای فردوست سفر به آذربایجان و حمله به حامیان سید جعفر پیشه وری بود. فردوست میگوید شاه او را مامور کرده بود که پنج میلیون تومان پول نقد به آذربایجان ببرد و سرتیپ هاشمی پور مسئول حمله به حکومت آذربایجان تحویل بدهد. در خاطرات فردوست آمده که بیش از ۳ هزار نفر از اعضای فرقه دموکرات و حامیان آنها توسط ارتش اعدام شده بودند. فردوست میگوید فرمانده دژبان لیستی دیگری شامل ۲ هزار طرفدار کمونیستهای آذربایجان تهیه کرده بود آماده کرده بود که قرار بوده آنها را نیز اعدام کنند.
او بر اساس بازدیدی که از منطقه استراتژیک قافلانکوه و آذربایجان دارد به این نتیجه میرسد که استقلال آذربایجان جدی نبوده است زیرا موضع گیری کمونیستها مخصوصا در منطقه استراتژیک قافلانکوه نشان میداد قصد آنها تصرف نبوده است.
یکی از نقشهای دیگر فردوست در این دوره، ترتیب دادن ملاقات محمد رضا شاه با چهرههای سیاسی بوده است. فردوست مدعی شده که ترتیب ملاقات مخفیانه کریم سنجانی، فریدون کشاورز، مرتضی یزدی و ایرج اسکندری از رهبران حزب توده را با شاه فراهم کرده است. او میگوید برخورد شاه با این افراد بسیار دوستانه بوده است.
به گزارش رویداد۲۴ فردوست در خاطراتش نوشته او مسئول ترتیب دادن ملاقات دکتر محمد مصدق با شاه هنگام تحصن آنها نیز بوده است. آنگونه که مینویسد او مامور شده بود که با تحصن کنندگان مذاکره کند و در نهایت آنها را به داخل کاخ میآورد تا تحصن خود را در کاخ ادامه دهند و از آنها پذیرایی مفصل میکنند و ترتیب مذاکره دو نفره مصدق و شاه نیز داده میشود. به گفته او پس از این ماجرا، مصدق به عنوان رهبر جنبش ملی شدن صنعت نفت مطرح شد.
آنگونه که از نوشتههای فردوست بر میآید، او چندان علاقهای به مصدق نداشته است، چنانکه خود او میگوید شاه از محل حسابداری ماهیانه پانصد تومان به او میداده اما با دستور مصدق این مقرری قطع میشود. فردوست میگوید در این دوره تمام مذاکرات شاه و مصدق از طریق حسین علاء انجام میشده که هم مورد اعتماد شاه بوده، هم مصدق به او کاملا اطمینان داشته است.
در بخشهای مختلف خاطرات فردوست گزارشهایی از فساد در ایران ذکر شده است. او مینویسد در هیچ دورهای مانند دوره امیر عباس هویدا فساد مالی انجام نشده است. فردوست برای اثبات گفتههای خود به ماجرای فساد سیمان در ایران اشاره میکند و که قیمت آن به شدت بالا رفته بود و انبارهای بزرگ احتکار سیمان کشف شد که به نام خرید نظامی انبار میشده است. او میگوید مشخص شد که سیمانها را مجید اعلم دوست نزدیک محمد رضا شاه احتکار کرده و پس از قرارداد مقاطعهای که با سازمان برنامه منعقد میکرده، سیمانها در مقابل دریافت بیست درصد کل قیمت آن به دیگران واگذار میکرده است.
فردوست همچنین به ماجرای ساخت استادیوم آزادی اشاره میکند که فرمانفرماییان پیمانکار آن از مصالح ساخت مثل بتن و میلگرد میزده و در آن فساد بزرگی وجود داشته است.
نابودی دو تن گندم وارداتی در بندر بوشهر از دیگر مواردی است که در خاطرات حسین فردوست به آن اشاره شده و گویا اصلا به پرونده این حیف و میل مالی رسیدگی نشده است.
زمین خواری پرویز خسروانی صاحب باشگاه تاج [استقلال کنونی] از دیگر مواردی است که فردوست از آن یاد کرده و گفته خسروانی به نام پرچم سلطنتی، زمینهای مرغوب را برای خود برمیداشته و کسی با او کاری نداشته است. فردوست میگوید خود او پیگیر شده و به سرهنگ ضرابی مدیرکل نهم ساواک دستور داده درباره اموال خسروانی تحقیق کند و هر ملکی که به نام خودش یا زن و دو دختر او سند خورده را گزارش کند. فردوست مینویسد گزارش را به شاه داده و شاه آن را به اسدالله علم ارجاع داده و در نهایت بخش کوچکی از زمینها زمینها به بنیاد پهلوی بخشیده میشود و زمینهای اصلی در اختیار خود خسروانی باقی میماند.
به گزارش رویداد۲۴ شعبه یک دفتر اطلاعات ویژه پهلوی مسئول امور اداری و مالی این نهاد به جز بودجههای مخفی تحت نظر این سازمان بود. این نهاد بیشترین پرسنل دفتر اطلاعات را داشت که شامل یک افسر ۲۰ درجهدار و یک ماشین نویس بود که وظایفی مانند رانندگی، نامهرسانی، نظافت، آبدارخانه و اموری از این قبیل را انجام میدادند. شعبه دو دفتر اطلاعات مسئول امور کشوری بود. گزارشها و اطلاعاتی که توسط مسئولان کشوری تهیه میشد توسط این نهاد تلخیص شده و به دست شاه میرسید و اگر لازم بود دستورهایی از سوی شاه داده شود به وزیر وزارتخانه مربوطه ابلاغ میشد.
این شعبه دارای ۴ افسر و یک ماشین نویس بود. شعبه سوم گزارش و اطلاعاتی را که اغلب از اداره دوم ارتش و اداره کل سوم ساواک واصل میشد را تلخیص و برای محمدرضا شاه پهلوی ارسال میکرد. در صورت صدور دستور از سوی شاه مراجعه به سازمان و اخذ جواب برعهده این شعبه بود که پرسنلی مشتمل بر ۴ افسر و یک ماشین نویس داشت.
شعبه چهار این دفتر مربوط به امور نظامی و انتظامی کشور بود که گزارشهای مربوط به شهربانی، ژاندارمری و ارتش را در اختیار شاه قرار میداد و در صورت صدور دستور آن را به سازمان مربوطه ابلاغ میکرد. این شعبه هم شامل چهار افسر و یک ماشین نویس میشد. در نهایت شعبه پنج این دفتر بود که به شعبه تحقیق مشهور شد. این شعبه در ابتدا وجود نداشت. اما بعداً به خاطر ضرورتی که محمدرضا شاه احساس کرد و در بعضی موارد دستور تحقیق صادر میکرد این شعبه تاسیس شد. هرگونه تحقیقی که در هر سازمان، اعم از کشوری و نظامی و انتظامی در مرکز یا خارج از مرکز، ضرورت مییافت، توسط این شعبه انجام میشد.»
هر نهاد موظف بود که در حوزه مربوط به اختیارات خود گزارشی به این دفتر ارسال کند تا این دفتر تحت نظارت فردوست آنها را خلاصه کرده و برای شاه ارسال کند. دفتر ویژه برای جلوگیری از پراکندگی اطلاعاتی و تحلیلی در کشور به وجود آمد و به واسطه اینکه اخبار اطلاعات تمام نهادهای امنیتی رژیم پهلوی به دست این نهاد میرسید قدرت ویژهای پیدا کرده بود.
به تدریج فردوست توانست با کمک شاه اختیارات دیگری برای این دفتر هم بگیرد که مهمترین آنها نفوذ اعضای این دفتر در نهادهای نظامی و انتظامی بود برای کسب اطلاعات و اخبار بدون واسطه از نهادهای مربوطه بود. دفتر اطلاعات ویژه به تدریج توانست حوزه نفوذ خود را گسترش دهد و در نهایت از دل آن شورای امنیت کشور بیرون آمد که ریاست آن بر عهده فردوست بود.
فردوست زمانی که رئیس دفتر ویژه پهلوی بود، ملاقاتهایی با رئیس دفتر MI6 و همچنین رئیس آن انجام داده است. شاپور جی ریپورتر ملقب به شاپور ریپورتر گفته او فردوست را سفارش کرده است. خود فردوست هم این موضوع را تایید کرده و در شرح ملاقاتش با او میگوید: «شاپور جی گفت سالهاست روی تو بررسی میکنیم. هر کجا خدمت کردهای توام با موفقیت بوده و دلیلی ندارد که بگذارم تو را از محمد رضا دور کنند و یک عده بی لیاقت دور او باشند. در مورد تصدی دفتر [دفتر بازرسی ویژه پهلوی] نیز من نمیخواستم فردی اعزام شود که نتواند این کار را انجام دهد و لذا شما را پیشنهاد کردم.»
فردوست به نقل شاپور ریپورتر میگوید او به سیستان و بلوچستان توجه خاصی داشت و توصیه میکرد که هیچگاه وضع این مناطق باید خوب شود چون خطر استقلال دارد. همچنین او خطر بزرگ را متوجه خوزستان میدانسته است. فردوست میگوید استدلال ما این بود که آنها نیرویی ندارند اما ریپورتر معتقد بوده چون عرب هستند، کشورهای عربی به آنها کمک خواهند کرد. به گفته فردوست انگلستان آن موقع به طور ویژه روی خوزستان برنامه ریزی و مطالعه داشت و حتی طرح حمله عراق را در شرایط لازم تدوین کرده بودند. تماس او با MI6 بعدها به دستور محمد رضا شاه قطع شد و تیمسار نعمت الله نصیری رئیس ساواک به جای فردوست مسئول این ارتباط میشود.
فردوست در یک دوره با تصمیم محمد رضا شاه پهلوی به عنوان قائم مقام ساواک منصوب میشود. او در دوره دوم ساواک با ریاست پاکروان به این سازمان منتقل میشود. بیشترین هدف شاه از این انتصاب پاکسازی هواردان تیمور بختیار از این سازمان امنیتی و تبدیل کامل آن به ارگانی وفادار بود تا بتواند از سلطنت حفاظت کند. فردوست میگوید او را در ساواک غریبه میدانستند و بودجه کشور در این نهاد امنیتی بیش از تصور حیف و میل میشد. به گفته فردوست بختیار در ساواک محبوبیت عجیبی داشت و کسانی که از او منفعت میبردند، او را یک افسر شجاع بختیاری میدانستند.
در این دوره دوستان سابق بختیار همچون امجدی و زیبایی از ساواک کنار گذاشته میشوند. همچنین هیات مستشاری آمریکا نقش ریاست واقعی ساواک را بازی میکردند توسط فردوست محترمانه مرخص میشوند و بالاخره خود پاکروان هم به عنوان رئیسی که در نظر شاه بی علاقه به کار بوده برکنار میشود و نعمت الله نصیری فصل جدیدی در ساواک آغاز میکند و در این دوره این سازمان امنیتی دربست در اختیار نصیری، ثابتی و معتضد قرار میگیرد.
نقش حسین فردوست در تاسیس گارد جاویدان
به گزارش رویداد۲۴ محمد رضا شاه پهلوی در اواسط حکومت خود تصمیم گرفت برای حفاظت از شخص خودش، خانواده و کاخهای سلطنتی نیروی مستقلی به وجود بیاورد. نیروی مستقلی که ورزیده باشد و یکسان عمل کند و در ذهن مخاطب محافظان عهد باستان را زنده کند. فردوست میگوید نام «گارد جاویدان» توسط تیمسار بهارمست رییس وقت ستاد ارتش انتخاب شده بود که از تاریخ نظامی، علائم و یونیفورمهای ایران باستان اطلاع دقیق داشت.
پیش از آن زمانی که رضا شاه پهلوی در سال ۱۳۰۳ به سلطنت رسید تا زمانی که ایران را ترک کرد، دستور داد که برای حفاظت او و خانواده و کاخهایش، چه در شهر و چه در سعدآباد، یک گروهان پیاده از ارتش مامور شود که این دسته جمعاً ۱۰۰ نفر بودند.
در اوایل سلطنت محمدرضا شاه هم مانند زمان رضا شاه عمل میشد تا اینکه شاه فردوست را که آن زمان سرگرد بود فرا خواند و به او دستور تشکیل یک گارد مستقل برای حفاظت از خودش و خانوادهاش را داد.
شاه برای این گروه جدید ویژگیهای خاصی قائل بود. قد افراد حاضر در این گروه نباید از ۱۸۰ سانتیمتر کوتاهتر میبود. همگی باید افرادی زبده و ورزیده میبودند که نه تنها به فنون نظامی که به ورزشهایی مثل کاراته و جودو هم مسلط میبودند.
فردوست برای سازماندهی این نهاد قرهباغی که بعدها ارتشبد شد را انتخاب کرد و همراه سه افسر دیگر طرح دقیق و مفصلی را تهیه کردند که طی آن مشخص شد ۳۰۰ سرباز وظیفه برای انجام این امر کافی است که البته نیروهای کادر هم باید به آنها افزوده میشد. با همکاری فردوست و قرهباغی ظرف نه ماه گارد جاویدان آماده فعالیت شد. شاه از اقدامات فردوست و قرهباغی بسیار راضی بود به شکلی که بعد از انجام این طرح قرهباغی را به شدت تشویق کرد.
پس مدت کوتاهی تغییری در شرایط ایجاد میشود. فردوست در خاطراتش با عنوان «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» مینویسد: «شاه به من گفت واحد را به قرهباغی تحویل دهید، چون صحیح نیست که هم در زندگی خصوصی من باشی و هم فرمانده اینها، چون سربازان به تدریج خودمانی خواهند شد.»
با این حال مدیریت قرهباغی هم به علت تداخل با وظایف سرلشگر ضرغام دوام چندانی پیدا نکرد. به این ترتیب فردوست بعد از تاسیس گارد نقش چندانی در رشد و گسترش و امور داخلی آن نداشت. طبق ادعای خود فردوست با اینکه فرماندهان گارد همگی از دوستان نزدیکش بودند و او میتوانست از طریق آنها در امور گارد اعلام نفوذ کند هیچگاه این کار را انجام نداد.
گارد جاویدان بعدها نتوانست بازدهی لازم را برای رژیم پهلوی داشته باشد. شاه بعد از تشکیل گارد چندبار مورد سوءقصد قرار گرفت و گفته شد دو تن از افسران ارشد این نهاد [سرگرد عبدالصمد خیرخواه و سرگرد فتح الله ناظر] عضو حزب توده هستند.
فردوست در بخش «حزب توده و ارتش» در خاطرات خود مینویسد: «پس از خروج نیروهای شوروی و انحلال حکومت خودمختار سید جعفر پیشه وری که رزم آرا رئیس ستاد ارتش شد، فعالیت کشف افراد تودهای در رکن ۲ ارتش تعطیل شد و در نتیجه افسران تودهای به مشاغل مختلف و حتی حساس رسیدند. اما پس از واقعه ترور محمد رضا شاه، که گفته شد ضارب تودهای است، مجددا رکن ۲ ارتش برای کشف عناصر نظامی و شهربانی افراد غیر نظامی تودهای تجسس خود را آغاز کرد. با این حال در زمان نخست وزیری مصدق با وجود غیر قانونی بودن حزب توده، تعداد اعضای آن به سرعت زیاد شد و به خصوص شاخه افسری آن صدها عضو به خود جلب کرد و به طور پنهانی در همه جای ارتش نفوذ کرد.»
انتقادهای فردوست از محمد رضا شاه پهلوی
فردوست یکی از معدود نزدیکان مورد اعتماد شاه بود، اما خاطرات او نشان میدهد یکی از منتقدان شاه ایران نیز محسوب میشده است. با این حال این انتقادها هیچکدام در زمان قدرت محمد رضا شاه مطرح نشده است بنابراین مشخص نیست چقدر این صحبتها اعتقاد واقعی او بوده است.
انتقاد از طرح اصلاحات ارضی در ایران، یکی از مواردی است فردوست به صورت جدی به آن پرداخته و نوشته است. فردوست میگوید درآمد هنگفت نفت صرف طرحهای کوچک میشد و عملا بخش عمده آن به جیب شرکتهای آمریکایی و انگلیسی میرفت. او میگوید اصلاحات ارضی موجب فقیرتر شدن مردم ایران شد و باعث شد معضل شهرنشینی و مهاجرت در آن دوره به یکی از مشکلات جدی بدل شود.
حسین فردوست بعد از پیروزی انقلاب ایران
حسین فردوست از جمله کسانی بود که پس از خروج شاه از ایران و تشکیل دولت شاپور بختیار دیدگاههایش تغییر کرد. درباره او گفته شده از جمله کسانی بوده که صدور اعلامیه بیطرفی ارتش در روز ۲۲ بهمن را تسریع کرده است. فردوست بعدها مدعی شد علت این اقدام او تلاش برای روی کار آمدن یک دولت مردمی در ایران بوده است.
او در خاطراتش مینویسد: «از روزی که دولت ارتشبد غلامرضا ازهاری روی کار آمد، سقوط رژیم را به خوبی میدیدم و روشنی دریافتم که هیچ قدرتی قادر به جلوگیری از خشم ملت نیست... با رفتن محمد رضا وضعم عوض شد و مجبور بودم طبق عقیده خودم عمل کنم و لذا نظر شخصی خودم را ابزار میداشتم. هر کس به من مراجعه میکرد میگفتم شاه باز نخواهد گشت و طبق مصلحت خودتان عمل کنید. البته همه به سراغ من میآمدند، گویا مهر تایید را میخواستند از من بگیرند.»
فردوست میگوید «هیچگاه نگرانی از آینده نداشته زیرا خود را در مسائل رژیم پهلوی گناهکار نمیدانستم و از آن حکومت فاسد حس بیزاری داشتم. در این میان همسرم طلا را بیمناک کردم که از ایران برود.» طلا همسر فردوست دی ماه سال ۵۷ از ایران خارج شد.
آنگونه که خودش میگوید در اوج دوران تظاهرات هر روز سر کار میرفته و ناهار را هم همانجا میخورده و دوباره از شمال خیابان شاهرضا [محل کار در ساواک] خود را به جنوب این خیابان میرسانده تا در دفتر شغل دومش [بازرسی دفتر ویژه اطلاعات پهلوی] حاضر شود.
فردوست مینویسد در این دوره با نامههای علینقی اردلان وزیر دربار مخالفت میکرده که میخواسته بین روسای عشایر حامی شاه اسحله پخش کند. در این دوره فردوست هیچگونه مسئول مستقیمی نداشته است و رابطه او با دربار کاملا تشریفاتی بوده است؛ چه آنکه عملا دربار وجود نداشته و تمام اعضای آن از کشور رفته بودند.
جلسات فردوست با ساواک تا روزهای آخر ادامه دارد. پرویز ثابتی در کتاب در دامگه حادثه جلسات آخر را روایت میکند که فردوست در آن حضور دارد و از تظاهرات میگوید و برایش مسجل شده که حتما آیت الله خمینی به ایران میآید و قدرت را در دست میگیرد. خود فردوست میگوید ثابتی که فهمید کار از کار گذشته، ۱۰ روز پیش از ۲۲ بهمن برای خداحافظی به دفترش میآید و خبر میدهد که همتای آمریکاییاش به او قول داده که وی را در سازمان سیا مشغول خواهد کرد.
روز ۲۰ بهمن تلفنی از سمت افراشته شوهر خواهر فردوست به او میشود و قرار ملاقات بین مهندس مهدی بازرگان و فردوست گذاشته میشود. افراشته با بازرگان نسبت سببی داشته و به همین علت او واسطه شده است. روز بعد قره باغی که به همراه سحابی و بازرگان بوده، با فردوست تماس میگیرند. روایت فردوست از این تماس اینگونه است: «آقایان با توجه به درگیریها در سطح شهر از من خواستند که فردا صبح کمیسیونی در ستاد ارتش و با شرکت افسران عالی مقام تشکیل شود و اعلام نماید که ارتش از بختیار حمایت نمیکند. خواستم نظر شما را بدانم. من پاسخ دادم ضمن عرض سلام بگویید من کاملا موافقم. قره باغی گفت آقایان تشکر میکنند و فردا کمیسیون را تشکیل خواهیم داد.»
در این دوران فردوست شبها به کلوپ «ایران جوان» در خیابان تخت جمشید میرفته است. او روزهای تعطیل را به دریاچه کرج میرفته است. خودش میگوید در ایام انقلاب به علت سردی هوا، اوقات فراغت پنجشنبه و جمعه را در «هتل هایت» میگذرانده است. فردوست حضور شبانه خود در کلوپ را حتی تا شب ۲۲ بهمن ادامه میدهد اما خودش میگوید آن شب اصلا کلوپ تعطیل بود و در آن را از داخل بسته بودند.
فردوست در خاطرات خود درباره روز ۲۲ بهمن مینویسد: «صبح روز ۲۲ بهمن، طبق معمول، به بازرسی رفتم. حدود ساعت ۹:۳۰ یا ۱۰ قرهباغی از ستاد ارتش تلفن کرد و گفت که کمیسیون از ساعت ۷:۳۰ تشکیل شده و تیمساران اعضاء کمیسیون میخواهند شما هم تشریف بیاورید. گفتم: الساعه حرکت میکنم. حدود نیم ساعت بعد به ستاد ارتش رسیدم. حدود ۱۰۰ سرباز مسلح در محوطه و پشت نردهها گشت میزدند. وارد اتاق کنفرانس شدم. حاضرین در اتاق برای احترام از جا بلند شدند. در اتاق کنفرانس حدود ۳۰ افسر بودند که به علت کمی صندلی ۵ - ۶ نفر در انتهای سالن ایستاده بودند. سرلشکر خسرو داد و سرلشکر امینی افشار، فرمانده لشکر یک گارد، جزء ایستادگان بودند. اکثر حضار سپهبد و تعدادی سرلشکر و سه ارتشبد (قرهباغی، شفقت و من) بودند. همه لباس نظامی بر تن داشتند و من طبق معمول با لباس سیویل بودم. قرهباغی در محل رییس قرار گرفت و سمت راست او به ترتیب شفقت، من، بدرهای، ربیعی، حبیب اللهی و ... و سمت چپ سپهبد حاتم (جانشین رییس ستاد) و دیگران نشسته بودند. قرهباغی رو به من کرد و گفت: از صبح این کمیسیون تشکیل شده و بحث بر سر این است که آیا ارتش از بختیار حمایت کند یا نه؟ نظرات موافق و مخالف هست و تاکنون نظر کمیسیون مشخص نشده؛ بنابراین اعضاء کمیسیون خواستند که شما بیایید و نظر خود را اعلام کنید.
بدرهای (فرمانده نیروی زمینی) در کنار من نشسته بود. از او سوال کردم چه عدهای در اختیار دارید؟ گفت: صبح حدود ۷۰۰ نفر بودند که تا این لحظه زیاد که نشدهاند ممکن است کم هم شده باشند! از او سوال دیگری نیز کردم. پرسیدم: مگر خیالی دارید؟ بدرهای پاسخ داد: نه! کدام خیال؟! و افزود: اگر ما بتوانیم از سربازخانهها دفاع کنیم خیلی کار کردهایم! مشخص بود که خیلی نگران است، ولی آرامش خود را کاملاً حفظ میکرد. سپهبد ربیعی، که سمت راست بدرهای نشسته بود با دقت زیاد به حرفهای من گوش میکرد (احتمال میدادم که اگر آمریکا بخواهد کودتایی بکند او فرد شماره یک آنها خواهد بود). خسرو داد و امینی افشار نیز با دقت به حرفهای من توجه داشتند. سپس خطاب به حاضرین گفتم: قانون وظیفه ارتش را مشخص کرده و آن وظیفه عبارت است از حفاظت از مرز و بوم ایران در مقابل ارتش متجاوز بیگانه و در وظیفه ارتش نوشته نشده که از نخستوزیر هم باید پشتیبانی کند؛ بنابراین تیمسارانی که موافقند دست خود را بلند کنند. همه بلند کردند و ربیعی موقعی بلند کرد که او را نگاه کردم. (البته این سخن من صحیح نبود، زیرا قانون به استفاده از ارتش علیه دشمنان داخلی و نیز در حکومت نظامی نیز اشاره داشت). سپس به سپهبد حاتم گفتم: لطفاً مطلبی در این زمینه بنویسید و قرائت کنید که اگر نظراتی بود تصحیح شود و به امضاء اعضاء کمیسیون برسانید و بلافاصله بدهید به رادیو که به عنوان خبر فوقالعاده پخش کند! حاتم متن را نوشت و قرائت کرد و همگی موافق بودند. متن برای امضاء اول به شفقت داده شد که امضاء کند. او گفت که من وزیر جنگ دولت بختیارم و نمیتوانم امضاء کنم. من امضاء کردم و به ترتیب به امضای سایرین رسید.
در این زمان قرهباغی ۲ بار به اتاق مجاور رفت و به بختیار تلفن کرد. بار اول با عجله مراجعت کرد و گفت: اگر این صورتجلسه امضاء شود خواهد رفت! گفتم: هیچ یک از آقایان نگفتند که بروند. ما وظیفه ارتش را در قبال نخستوزیر مشخص کردیم. قرهباغی دو مرتبه از اتاق خارج شد و مجدداً با عجله مراجعت کرد و گفت: بختیار رفت! در این اثنا که قرهباغی برای مکالمه با بختیار در سالن نبود، حاتم از فرصت استفاده کرد و گفت: ارتشبد قرهباغی مرا که جانشین او هستم یک ماه است که نپذیرفته، ولی هر روز صبح تا غروب با ژنرال هایزر جلسه دارد و هم اکنون نیز هایزر در ستاد است! سپهبد طباطبایی نیز نزد من آمد و گفت: اگر اعلیحضرت مراجعت کند ما که این صورتجلسه را امضاء کردهایم چه خواهیم شد؟ گفتم: بگویید من مسوولم! طباطبایی تشکر کرد.»
فردوست تا ساعت ۴ بعد از ظهر ۲۲ بهمن در ساختمان دفتر ویژه اطلاعات بازرسی میماند تا آنکه جمعیت به آن محل هجوم میآورند و به سمت نخست وزیری میروند. خودش روایت میکند که نظافتکار ساختمان او را از پشت بامهای ساختمان به سمت کوچه غربی هدایت میکند و در یکی از کوچهها محمود نامجو قهرمان وزنه برداری جهان او را میشناسد و فردوست را به همراه استوار دوستی راننده شخصیاش از محل خارج میکند و به منزل دوستش دکتر امید میرود.
از طریق افراشته شوهر خواهرش، مهندس بازرگان و تیمسار قره باغی با آن خانه تماس میگیرد و با فردوست صحبت میکنند و جویای حال او میشوند. در خاطرات فردوست اینگونه روایت شده که «عصر ۲۳ بهمن مجددا مهندس بازرگان و تیمسار قرنی با او تماس گرفتهاند و فردوست به منزل قرنی رفته است. قرنی از فردوست میخواهد با تیمسار بدرهای و تیمسار خسروداد ارتباط برقرار کند و به آنها بگوید دست از بچه بازی بردارند زیرا آنها قصد داشتند با واحد لویزان فردا کودتا کنند.» فردوست قبول میکند.
او همچنین میگوید قرنی از او خواسته چهار نفر برای فرماندهی نیروی زمینی، نیروی هوایی، نیروی دریایی و ساواک معرفی کند. گویا قرنی به فردوست میگوید صحبتهایش از جانب نخست وزیر بازرگان است و او گفته این چهار نفر حداکثر در درجه سرتیپی داشته باشند.
این موضوع در توضیح پانویسهای محمود شهبازی به عنوان ویراستار کتاب «ظهور و سقوط پهلوی» تایید شده است. شهبازی مینویسد «دولت لیبرالی قصد داشت ساواک منحله را بازسازی کند. مهدی بازرگان سپهبد ناصر مقدم و ارتشبد حسین فردوست را برای تصدی مقامات عالی اطلاعاتی کشور در نظر داشت ولی با تاسیس نهاد خودجوش دادگاه انقلاب و صدور احکام انقلابی آن، در اجرای نیت خود شکست خورد.»
شب ۲۴ بهمن مهندس بازرگان قرار دیگری با فردوست میگذارد که به علت شلوغی اوضاع این دیدار انجام نمیشود. فردوست پنج روز در منزل دوستش [دکتر امید] میماند. همان زمان خبر دستگیری سپهبد مقدم که گفته بودند قرار است پستی در انقلاب بگیرد، منتشر میشود و فردوست به منزل سرلشکر قرنی میرود و چون دو پاسدار حاضر در آنجا او را میشناسند، مجبور به ترک آنجا میشود. به گفته خودش در این مدت اخبار اعدامها او را نگران میکرده است.
فردوست از طریق دامادش نامهای دیگر به بازرگان میرساند که شریک هیچ جرم نبوده و تقاضای عفو میکند. گویا بازرگان به او پاسخ میدهد چند روزی در خانه خودش نباشد و مخفی شود. فردوست مدتی در منزل دوستش میماند و قبل از عید سال ۵۸ به خانه خواهرش در امیر آباد میرود.
فردوست نامهای دیگر به بازرگان مینویسد «چون چون همه اموالم از اختیارم خارج بود، تقاضای کمک مالی کردم که به خارج بروم اما هنگامی که منتظر پاسخ نامه بودم، دولت بازرگان سقوط کرد.»
از این زمان به بعد فردوست مجبور میشود زندگی کاملا مخفیانه داشته باشد. همان موقع از رادیوهای خارج، موضوع به کارگیری ارتشبد فردوست در دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی به میان آمد. آن زمان گفته بودند فردوست رئیس ساواما است. ساواما نامی اختصاری بوده که به جای ساواک مطرح شده و مخفف «سازمان اطلاعات و امنیت ملی ایران» مطرح شد. کار برای فردوست بسیار سختتر میشود و ماموران او را دنبال میکنند چراکه او فردی معرفی شد که فرصت طلبانه قصد داشته در صف انقلابیون خود را جا بزند.
محمد رضا شاه پهلوی بعد از خروج از ایران در مصاحبهای که با تلویزیون آمریکا داشت، فردوست را خائن نامید. مدتی بعد که شاه از پاناما به مصر رفت، مصاحبه دیگری با خبرنگار انگلیسی کرد که خبرنگار راجع به فردوست از شاه پرسید و او پاسخ داد: «قلبم گواهی میدهد فردوست خیانت نکرد.»
خود فردوست در بازجوییاش گفته نصرت الدوله کتابی به زبان فرانسه به او داده که در آن به نقل از شاه قره باغی خائن خطاب شده اما نامی از خیانت فردوست در میان نبوده است.
فردوست پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا پنج سال زندگی مخفی داشت و در منزل خواهرش در امیر آباد زندگی میکرد و سپس به منزلی در خیابان میرداماد نقل مکان میکنند تا اینکه در سال ۱۳۶۲ توسط نیروهای امنیتی دستگیر شد.
شهبازی مینویسد فردوست خاطرات ارزشمندی از دربار داشت، به همین علت از او خواسته شد داستان زندگی خود را بنگارد و او نیز چنین کرد. خاطرات فردوست به شکل دستنویس و اوراق بازجویی ضبط شد و بخشی از آن به صورت مصاحبه تصویری از تلویزیون ایران پخش شد. به این ترتیب خاطرات فردوست زمانی نگاشته شد که او در زندان ایران به سر میبرد.
حسین فردوست در سال ۱۳۶۶ درگذشت. او دوبار ازدواج کرد که حاصل این ازدواج از همسر اولش پریچهر، یک پسر بنام شاهرخ بود که تا یک سال و نیم پس از پیروز انقلاب در وزارت خارجه ایران مشغول بود. فردوست در بازجوییهایش گفته چون شاهرخ در وزارت خارجه استخدام رسمی نشد، از ایران رفت. به گفته فردوست، ابراهیم یزدی وزیر خارجه وقت ایران به شاهرخ احترام میگذاشته و او را در جمع به نام کوچک صدا میزده است. فردوست پس از مرگ در بهشت زهرا تهران به خاک سپرده شد.
فیلم بازجویی تلویزیونی حسین فردوست را از لینک زیر ببینید
ظهور و سقوط پهلوی خاطرات تیمسار حسین فردوست/ عبدالله شهبازی/ مؤسسهٔ اطلاعات و مؤسسهٔ مطالعات و پژوهشهای سیاسی
در دامگه حادثه/ گفتوگوهای عرفان قانعی فرد با پرویز ثابتی/ شرکت کتاب
ماموریت در ایران/ ویلیام سولیوان/ ترجمه ابراهیم مشفقی فر/ انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
ایران بین دو انقلاب/ یرواند آبراهامیان/ ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمسآوری و محسن مدیر شانهچی/ نشر مرکز
حسین فردوست تو حتی ناخن امثال دلاورانی مانند نادر جهانبانی نیستی.
فردوست آشغال
نویسنده مطلب یا نمیدانسته یا فراموش کرده که ذکر کند اولین پیشنهاد دهنده فرماندهان نیروهای سه گانه ارتش در بعد از بیست دو بهمن57 فردوست بوده!.فردوست در شب 22 بهمن مهمان خانه قرنی بوده و قرنی او را به گرمی پذیرفته و از او درخواست کرده بود به علت اینکه سالها از ارتش دور بوده و اطلاع چندانی از وضعیت ارتش و فرماندهانش ندارد! چند فرد را برای فرماندهی نیروهای سه گانه دریائی و هوایی و زمینی با حداکثر درجه سرتیپی به او پیشنهاد دهد.فردوست به قرنی گفته کسی در این درجات نمیشناسد و در عوض سه سپهبد به او معرفی کرده بود.مهدیون برای نیروی هوایی.حبیب الهی دریایی و بدره ای برای نیروی زمینی
تف به شرفش