رویداد۲۴ مازیار وکیلی: «برداشتن اولین قدمها در محیط تازهای که فرح دیبا به آن وارد شده بود، قطعاً ساده و آسان نبوده است. برای مهار کردن احساسات خویش بیشک بر خود فشار زیادی وارد کرده است، با این حال بر خلاف رفتار رایج درباریان، به مستمندان توجه داشت. آنطوری رفتار کرد که ایل و تبار دیبا وارد دربار شدند و بگونهای سرطانوار در دربار ریشه دواندند و با عنوان بنیاد دیبا رسمیّت پیدا کردند و به چپاول پرداختند. این درحالی بود که فیلمها و تبلیغات همواره ملکه فرح را به چهر های مهربان و دلسوز مردم نمایش میداد.» شاپور بختیار
فرح دیبا آخرین همسر محمدرضا شاه پهلوی بود. فرح دیبا در خانوادهای از طبقه متوسط به دنیا آمد. او فرزند فریده قطبی و سهراب دیبا بود. از طرف مادر که اصلیتی لاهیجانی داشت تبارش به صوفی و دانشمند علوم دینی، قطبالدین شریف لاهیجی میرسید.
سهراب دیبا پدر فرح پهلوی فرزند مهدیخان آذری (شعاع الدوله) برادرزاده علاءالملک بود و ماهتاج منورالسلطنه دختر میرزا محمود علاءالملک طباطبایی دیبا از خانوادههای سرشناس آذربایجان بود.
سهراب دیبا تبریزی و از اهالی محله ششگلان آن شهر بود. پدر فرح در دانشگاه نظامی سن پترزبورگ به تحصیل پرداخت و پس از انقلاب اکتبر به فرانسه رفت و در آنجا دیپلم گرفت و تحصیلات خود را در رشته حقوق ادامه داد. سپس دانشگاه نظامی سن سیر رفت و پس از اتمام تحصیلات به ایران برگشت و به استخدام ارتش درآمد.
به گزارش رویداد۲۴ فرح پهلوی در ۳۰ آبان سال ۱۳۳۸ با محمدرضا شاه پهلوی ازدواج کرد و از آن پس نفوذ و تسلط خود را بر حوزههای فرهنگی گسترش داد و با نهاد سازیهای مکرر در عرصه فرهنگ و هنر علاوه بر گسترش و نفوذ خود تلاش کرد گفتمان رسمی دربار را فضای فرهنگی کشور جا بیندازد. فرح پهلوی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی همراه شاه از ایران خارج شد و هماکنون در فرانسه و آمریکا زندگی میکند.
فرح دیبا در سال ۱۳۱۷ به دنیا آمد. در شش سالگی به مدرسه ایتالیایی خواهران روحانی رفت. فرح دیبا این مدرسه را پیشنهاد مادرش انتخاب کرد، چون مادرش دوست داشت فرح پیانو یاد بگیرد اما چون در خانه پیانو نداشتند، فرح باید در مدرسه تمرین پیانو میکرد.
فرح در ده سالگی به مدرسه ژاندارک رفت. هر دو این مدارس توسط راهبهها اداره میشدند. مدرسه ژاندارک توسط فرانسویها در ایران تاسیس شده بود. فرح در این مدرسه به عنوان کاپیتان تیم بسکتبال انتخاب شد و همراه با این سه بار قهرمان مسابقات تهران شد.
فرح به روزنامه کوریره دلاسرا گفته «مادرم بیش از ۶۰ سال پیش مرا به پیشاهنگی، کلاس شنا و بسکتبال فرستاد. من کاپیتان تیم بودم و با پیراهن شماره ده بازی میکردم مثل مارادونا و باجیو.»
فرح در سال ۱۳۳۳ قهرمانیهایی هم در رشتههای پرش ارتفاع، پرش طول و دو و میدانی در سطح استان تهران به دست آورد. فرح در مدرسه ژاندارک به گروه پیشاهنگی هم پیوست و پس از مدتی سرپرست گروه پیشاهنگی شد و همراه این گروه در سال ۱۳۳۵ اولین سفر خارجی خود را تجربه کرد و به فرانسه رفت.
فرح دیبا سه سال آخر تحصیلی خود را در مدرسه فرانسوی رازی پشت سر گذاشت و دیپلم خود را در سال ۱۳۳۶ دریافت کرد. فرح به دلیل نمرات ممتاز خود توانست از مدرسه اختصاصی معماری پاریس پذیرش بگیرد، اما موفق به اخذ بورسیه نشد.
فرح در زمان دانشجویی خود، چون نتوانسته موفق به اخذ بورسیه شود و کمک هزینه ۱۵۰ تومانی که خانواده او از طریق سفارت فرانسه برایش میفرستادند کفاف مخارج او را نمیداد مجبور شد در روزهای تعطیل و اوقات فراغت در خانه فرانسویها به عنوان پرستار مشغول به کار شود.
دوستان صمیمی فرح در این دوران لیلی امیر ارجمند، کریم پاشا بهادری، فریدون جوادی و یرژون مایرولد بودند. فرح در دوران جوانی از طریق انوشیروان رئیس فیروز به سازمان جوانان حزب توده پیوست.
احسان طبری حضور فرح در راهپیماییهای حزب توده در فرانسه را تایید کرده است. اینکه آیا فرح در دوران جوانی چقدر گرایشهای سوسیالیستی داشته هنوز محل مناقشه است.
برخی از چهرههای نزدیک به محمدرضا شاه مثل علی حیدری شهبازی در کتاب خود محافظ شاه درباره گرایشهای سیاسی فرح مینویسد: «لیلی امیرارجمند از دوستان خیلی نزدیک ملکه فرح دیبا بود. خیلی از کارهای آنها مثل هم بود. مثلا در وقاحت و بیشرمی کاملا شبیه هم بودند... او در دوران تحصیل در فرانسه با فرح آشنا شد. آنها در دانشگاهی ثبتنام کردند که اکثر استادان آن دانشگاه از کمونیستهای فرانسه بودند. لیلی جهانآرا قبلازاینکه با فرح رابطه دوستی برقرار کند، در دوران تحصیلش در نیوجرسی آمریکا با یک افسر اطلاعاتی کشور مجارستان که در امریکا ماموریت اطلاعاتی داشت و با مامورین کا.گ.ب همکاری میکرد رابطه داشت. او با تشویق دوست کمونیست مجارستانیاش برای نفوذ بیشتر بین دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه، رابطه دوستی با فرح دیبا برقرار کرده بود. لیلی امیرارجمند از دو طرف استفاده میکرد. هرچه دلش میخواست میتوانست اخبار بهدست بیاورد که آورده بود و هرچه نمیتوانست از فرح دیبا میگرفت، بعد هم تمام خبرهای جمعآوری شده را به دوست کمونیست مجارستانیاش میداد.»
در سال ۱۳۳۸ محمدرضا شاه که در فرانسه مهمان ژنرال دوگل بود، ملاقاتی هم با دانشجویان ایرانی داشت و در آنجا بود که برای اولین بار مکالمه کوتاهی بین او و فرح پهلوی شکل گرفت.
به گزارش رویداد۲۴ درباره نحوه ازدواج فرح دیبا با محمدرضا شاه روایتهای مختلفی وجود دارد. اولین دیدار رسمی شاه با فرح به همان ملاقات شاه با دانشجویان ایرانی در سفارت ایران در فرانسه برمیگردد.
فرح آن ملاقات را اینگونه توصیف میکند: «پادشاه برای دیدار رسمی به فرانسه آمده بودند و چنان که معمول بود بنا شد تا سفارت ایران چند نفر از ایرانیها برای ملاقات با ایشان دعوت کند که من هم از منتخبان بودم. آن روز را خوب به خاطر دارم، چون همان شب هم دیدار را برای مادرم در نامهای نوشتم شاه چقدر دوستداشتنی است. موهایش تقریبا سفید شده و چشمانی محزون دارد. نمیدانی چقدر از دیدن او خوشحال شدم، ولی مطابق معمول دانشجویان چنان اطراف او را گرفته بودند که من با پاشنههای هفتسانتی به زحمت او را دیدم. وابسته فرهنگی دستم را گرفت تا جلو بیایم و معرفی بشوم. یکی از افرادی که در جلسه حاضر بود بعدا به من گفت که وقتی از سالن خارج میشدم او من را با چشمانش دنبال کرد.»
فرح البته در خیال خود هم نمیدید که چنین ملاقات کوتاه و سادهای او را ملکه ایران کند. فرح در آن سالها مدتی به تهران میآید و دو ماهی در تهران میماند. اما هنگامی که برای تمدید اسناد گذرنامهاش مراجعه میکند متوجه میشود نامش در لیست مخالفین شاه ذکر شده و برای همین از تمدید گذرنامهاش ممانعت به عمل میآید. فرح که بسیار از این موضوع نگران شده بود موضوع را با دایی خود محمدعلی قطبی در میان میگذارد.
دایی فرح از طریق دوست صاحب نفوذی فرح را به اردشیر زاهدی که در آن زمان رئیس امور دانشجویان ایرانی مقیم خارج از کشور بود معرفی میکند. این ملاقات سرنوشت فرح را برای همیشه عوض میکند.
خود فرح درباره این ملاقات میگوید: «آقای زاهدی بعد از آن دیدار و پرسش درباره کارهایم گفت که مایل است من را به همسرش، شاهدخت شهناز (دختر ارشد محمدرضا شاه پهلوی از ملکه فوزیه) معرفی کند. دیدار در خانه آنها در حصارک در شمال شمیران اتفاق افتاد. در میانه دیدار صدای رفت و آمد شنیدم و ناگهان در باز شد و پادشاه وارد شد. او بسیار خندان بود. آنقدر با خوشرویی و گرمی با من شروع به صحبت کرد که فوری موقعیت را فراموش کردم. بعد از چندی که هنوز در تهران بودم، بار دیگر به منزل شاهدخت شهناز دعوت شدم و بار دیگر شاه را آنجا یافتم. رابطه ما بدانجا رسید که او گاه به گاه من را با اتوموبیل خودش به گردش میبرد. یک بار هم برای پرواز با یک جت کوچک رفتیم که به دلیل نقص فنی چرخهایش باز نشد و خطر مرگ وجود داشت.»
اردشیر زاهدی، اما روایت متفاوتی از این ملاقات دارد: «یک روز در محل دفتر کار موقت خود در وزارت خارجه نشسته بودم که سکرترم [منشی] اطلاع داد یک دانشجوی مقیم فرانسه تقاضای دیدار با شما را دارد. ضمن صحبتهایمان متوجه شدم که دوشیزه فرح دیبا برای دیدار با افراد خانوادهاش به ایران آمده، ولی در فرودگاه مأموران شهربانی گذرنامه او را اخذ کردهاند. من از ایشان سؤالاتی کردم و متوجه شدم ایشان در زمان دانشجویی در پاریس، به واسطه همکلاس بودن با چند دانشجوی چپگرا و چند دانشجوی عضو سازمان دانشجویی حزب توده و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، مورد سوءظن مقامات اطلاعاتی سفارت ایران در پاریس قرار گرفته و نام او را در لیست دانشجویان مخالف رژیم به تهران فرستادهاند.»
اردشیر زاهدی فرح و خانواده او را به ویلای حصارک خود دعوت میکند. البته هنوز مشخص نیست قصد اردشیر زاهدی از دعوت فرح معرفی او به شاه بوده یا پای دلایل دیگری در میان بوده است؛ چه آنکه اردشیر زاهدی سلیقه شاه در انتخاب همسر را چنین توصیف میکند: «این دختر سیهموی و لاغراندام و تا حدودی سیهچرده (سبزه) است و شاهنشاه که قبلاً همسری به زیبایی ملکه ثریا داشتهاند، حالا چطور ممکن است که این دختر را که به نظر میرسد از خانوادهای معمولی هم باشد بپسندد؟»
حسین فردوست، روایت دیگری از دلیل دعوت فرح به ویلای حصارک مطرح میکند که بسیار قابل تامل است: «چنین دختری نمیتوانست مورد پسند هیچ مردی باشد، برای درک این ادعا کافی است به آلبوم آن دوران فرح مراجعه شود! فرح از فرط استیصال برای اخذ کمک مالی به سراغ اردشیر زاهدی در حصارک میرود تا بتواند در پاریس تحصیل و زندگی کند. اگر ندانیم حصارک چیست، شاید مسئله مفهوم نشود. در حصارک ویلایی بود که اردشیر زاهدی با تعدادی از رفقای جوانش، منتظر شکار دخترها و زنها مینشست و هر مراجعهکننده از جنس مؤنث اگر مورد پسند زاهدی واقع میشد، بلافاصله به اتاق خواب میرفتند و اگر مورد پسند زاهدی نبود، او را به یکی از رفقایش که حضور داشتند میداد. این بود شغل و کار اردشیر زاهدی، حال این دختر در چنین وضعیتی به سراغ اردشیر زاهدی در حصارک میرود، لابد زاهدی از این دخترک خوشش نیامده بود که به محمدرضا تلفن میزند که دختری اینجا آمده و اگر اجازه بدهید او را بیاورم و محمدرضا میپذیرد و بدون تحقیق قبلی که او کیست و خانواده او کیست، او را به فرودگاه میبرد و در هواپیما به وی پیشنهاد ازدواج میکند و معلوم است که فرح نیز بلافاصله قبول میکند!»
کتاب خاطرات حسین فردوست پس از انقلاب نوشته شد و به همین دلیل عدهای از تاریخدانان گفتهاند این روایتها واقعی به نظر نمیرسد و به لحاظ تاریخی نمیتوان به آن استناد کرد.
خود شاه، اما نقطه شروع این آشنایی را ملاحظه عکس فرح در آلبوم دخترش شهناز میداند و تلاش میکند نقش اردشیر زاهدی را در این میان نادیده بگیرد.
اشرف پهلوی، شروع آشنایی شاه و فرح را اسفندیار دیبا دندانپزشک مخصوص دربار میداند که با معرفی فرح به اردشیر زاهدی او را به عنوان همسر پادشاه ایران پیشنهاد میدهد. به هرحال این آشنایی صورت میپذیرد و فرح و مادرش با اردشیر زاهدی رابطه پیدا میکنند. رابطهای که مادر شاه آن را مقدماتی برای آشنایی هرچه بیشتر شاه و فرح میداند.
فرح اولین گفتگوی خود با محمدرضا شاه را اینگونه توصیف میکند: «اولین جملهای که اعلیحضرت از من پرسیدند این بود که کجا تحصیل میکنید؟ با این جمله آشنایی ما آغاز شد و چند دقیقهای چگونگی تحصیل در پاریس محور گفتگوهای ما را تشکیل داد. من تحت تأثیر مهربانی و برخورد محبتآمیز شاهنشاه، حرفهایم را میزدم، در بازگشت از حصارک، قلبم دستخوش هیجان فراوانی بود، خانوادهام هم در جریان آن قرار گرفتند، اما آنچه که پیش آمده بود آنقدر برایم غیرمنتظره بود که آن را با هیچ یک از دوستانم در میان نگذاشتم.»
اردشیر زاهدی بعدها قیافه فرح را در اولین ملاقتش با محمدرضا شاه اینگونه توصیف میکند: «یادم هست که یک پیراهن و دامن سفید به تن داشتند و آرایش هم اصلاً نداشتند، هر کس ایشان را میدید تصور میکرد در برابر یک پرستار بیمارستان قرار گرفته است!»
اردشیر زاهدی دلیل علاقه شاه به فرح را علاقه شاه به فرهنگ فرانسوی میداند. شاه که پیش از عزیمت به سوئیس تحت نظر یک پرستار فرانسوی بنام مادام ارفع رشد کرده بود و از آن دوران خاطرات خوبی داشت دلبسته فرح میشود و از او خواستگاری میکند.
اولین هدیه شاه به فرح یک اتومبیل شورلت کرایسلر بود که سوئیچی طلایی داشت. هدیه بعدی شاه به فرح یک سینهریز برلیان بود.
فریده دیبا در خاطرات خود درباره این هدایا میگوید: «ما در برابر این هدایای گرانبها چه چیزی میتوانستیم به شاه هدیه کنیم؟ من به عنوان مادرزن او وظیفه داشتم مطابق آنچه عادت و رسم ایرانیان است، متقابلاً هدیهای برای داماد آیندهام بگیرم. اما تهیه هدیهای درخور شاه که میبایست شاهانه باشد، از عهده من خارج بود.»
در اولین مهمانی فرح از شاه میخواهد برای ارائه پایاننامه و جمع کردن وسایلش به فرانسه برگردد که شاه با این موضوع موافقت میکند و به این شکل ماجرای ممنوع الخروجی فرح هم به راحتی فراموش میشود.
شاه خواهرش شمس پهلوی را در این سفر همراه فرح میفرستد. فرح حضور خود در فرانسه را بعد از ماجراهای تهران چنین توصیف میکند: «وقتی برای سر و صورت دادن به کارهایم به پاریس بازگشتم، با سابقه تحصیلی که در پاریس داشتم، سوژه خوبی به دست روزنامههای فرانسوی افتاده بود. مرتب مقالات مصّور چاپ میکردند و جریان را به صورت یکی از ازدواجهای هزار و یک شب جلوه میدادند.»
فرح که تا آن روز نامش در لیست مخالفین شاه قرار داشت، حالا با پاسپورت دیپلماتیک و هواپیمای اختصاصی داشت به فرانسه میرفت. به جز شمس فریده دیبا، فتحالله مینباشیان، شوهر شمس (که از نوازندگان ماهر ویولن در لالهزار بود و بعد از عروسی با شمس، نام خود را به مهرداد پهلبد تغییر داده بود) شهناز، فاطمه (خواهر ناتنی شاه) و لیلی امیرارجمند، دوست صمیمیاش در این سفر همراه فرح بودند.
فرح دو تابعیتی بود و این موضوع را اردشیر زاهدی در خاطرات خود به صورت گذری مطرح کرده است. فرح پاسپورت فرانسوی داشت و میتوانست با این پاسپورت هم سفر کند. اسدالله علم دو تن زبدهترین کارمندان دربار را همراه فرح فرستاده بود تا او را برای تهیه مقدمات عروسی همراهی کنند. سرانجام در آذرماه سال ۱۳۳۹ در کاخ گلستان مهمانی مفصلی با حضور ۴۰۰ مهمان برگزار شد تا فرح دیبا رسماً فرح پهلوی شود.
فرح پهلوی در کتاب کهن دیارا میگوید «شاه علاقه چندانی به مسائل فرهنگی نداشت، او به چیزهای دیگری فکر میکرد، ولی همیشه از من پشتیبانی میکرد و بسیاری از هموطنانم و سازمانهای غیردولتی از من میخواستند که با پادشاه در مورد طرحهای فرهنگیشان صحبت کنم. در آن دو دهه ایران یک راه طولانی را پیمود. هنوز امروز نامهها و ایمیلهای فراوانی از هنرمندان زیرزمینی ایرانی دریافت میکنم.»
محمدرضا شاه پهلوی بعد از ازدواج با فرح، امور فرهنگی و هنری، تامین اجتماعی، آموزش و پرورش و بهداشت و درمان را در اختیار فرح گذاشت و خودش درگیر امور سیاسی، نظامی و اقتصادی شد.
فرح خیلی زود دفتر مخصوص فرح پهلوی را با چهل کارمند تاسیس کرد؛ دفتری که دارای چهار بخش «آموزش و پرورش»، «بهداشت و درمان»، «رفاه اجتماعی» و «فرهنگ و هنر» بود.
فرح پهلوی ذیل این دفتر و بنیاد پهلوی، مراکز مختلفی تاسیس کرد که هر کدام از آنها ردیف بودجههای مخصوص به خود داشتند.
در حوزه بهداشت و درمان، جمعیت خیریه فرح پهلوی، بنگاه حمایت مادران و نوزادان، انجمن ملی حمایت کودکان، کنگره پزشکی ایران، جمعیت کمک به جذامیان، بنیاد ایرانی بهداشت جهانی، جمعیت حمایت آسیبدیدگان از سوختگی، جمعیت ملی مبارزه با سرطان، جمعیت طرفداران مرکز طبی کودکان، شورای عالی بهداشت، سازمان ملی انتقال خون ایران، جمعیت بهزیستی ایران و انستیتو پاستور زیرمجموعه نهادهای تحت مدیریت فرح پهلوی قرار گرفتند.
بسیاری از این نهادها از دههها قبل تشکیل شده بودند اما اوج دوره شکوفایی آنها زمانی بود که با نفوذ فرح بودجه آنها افزایش یافت و مستقیما زیر نظر دربار فعالیت کردند.
فرح در زمینه فرهنگ و هنر هم این موسسات را تاسیس کرد یا مدیریت آنها را برعهده گرفت: سازمان ملی فولکلور ایران، تالار رودکی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، انجمن ملی روابط فرهنگی، بنیاد فرهنگ ایران، سازمان جشن هنر شیراز، تئاتر شهر، مؤسسه آسیایی دانشگاه پهلوی، انجمن فیلارمونیک تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، سازمان گفتگوی فرهنگها، جشنواره توس، انجمن شاهنشاهی فلسفه وجشن هنرهای مردمی اصفهان. فرح در زمینه آموزش و پرورش هم بیکار نبود و انجمنها و موسسات مختلفی را تحت نظارت خود درآورد: دانشگاه فرح پهلوی، کانون کارآموزی کشور، سازمان ملی پیش آهنگی - پیش آهنگی دختران، آموزشگاه نابینایان رضا پهلوی، دانشگاه فارابی، شورای عالی آموزش و پرورش و فرهنگستان علوم ایران.
در زمینه رفاه اجتماعی هم بنیادهای مختلفی تحت نظارت فرح پهلوی فعالیت میکردند: جمعیت حمایت کودکان بیسرپرست، فدراسیون ورزشی کر و لالها، شورای عالی شهرسازی، شورای عالی رفاه اجتماعی، شورای عالی اطلاعات و جهانگردی، سازمان ناشنوایان ایران و سازمان نابینایان ایران.
شهبازی در کتاب خود درباره اختیارات فرح پهلوی در دربار مینویسد: «فرح بدونوقفه با همکاری پرویز بوشهری بنیاد راه میانداخت.»
در این دوران قدرت فرح بسیار افزایش یافت و سال ۱۳۴۶ و بعد از تاجگذاری مقرر شد او تا بیست سالگی ولیعهد نائب السلطنه باشد بتواند در صورت نبود شاه نقش اول را در ایران ایفا کند. فرح در دورههای دیگر نیز نفوذ خود در دربار را نشان داد.
شهبازی درباره نقش فرح در انتصابات دربار مینویسد: «با تحتفشارگذاشتن شاه، ارتشبد ازهاری به نخستوزیری منصوب شد. پس از آن دوباره با فشار فرح و کامبیز آتابای، شاپور بختیار به نخستوزیری رسید. این زمانی بود که شاه و فرح و بچههایشان از ایران رفتند. حتی زمانیکه فرح با زور و تهدید شاه را از ایران بیرون کرد و خودش هم رفت.»
شاید برخی روایت شهبازی از میزان قدرت فرح را آمیخته به اغراق بدانند، اما مشخص است که فرح تلاش میکرد قدرت سیاسی و اقتصادی بیشتری داشته باشد و بتواند با چیدن مهرههای مورد وثوق خودش در دربار در صورت فوت یا برکناری شاه امور ایران را در دست بگیرد.
از طرف دیگر وجود این نهادها امور مربوط آموزش و پرورش، فرهنگ و هنر، رفاه اجتماعی و بهداشت و درمان را یکسره تحت انقیاد حکومت پهلوی درآورده بود و کمتر اجازه میداد افرادی خارج از دایره حکومت پهلوی در این امور دخالت کنند مگر اینکه به نوعی با خاندان پهلوی مرتبط بودند.
فرح پهلوی به خوبی توانسته بود از فضایی که در اختیارش قرار گرفته بود، برای کادرسازی و نهادسازی استفاده کند. در حقیقت تا پیش از فرح، زنان دربار سلطنت ایران تنها تلاش میکردند بتوانند برخی نیروهای مورد وثوق خود را به هر ترتیبی که میتوانند به مسئولیتهای مختلف بگمارند، با این حال فرح راه اسلاف خود را نرفت و به جای مهرهچینی، نهادسازی کرد و از طریق نهادهایی که در سالهای بعد اثرگذار شده بودند، قدرت خود و دربار را گسترش داد و تاثیرگذاری کرد.
فرح بعد از انقلاب به زندگی خود در فرانسه و آمریکا ادامه داد. دو کتاب خاطرات به نامهای «کهن دیارا» و «خاطرات فرح پهلوی» منتشر کرد که البته منتقدان و حامیان فراوانی یافت. حامیانش به استناد به دو کتاب از خدمات او گفتند و منتقدانش گفتند کتاب روایتی یکطرفه از تاریخ ایران و عملکرد پهلوی است.
به گزارش رویداد۲۴ فرح پهلوی زنی است که تاثیر زیادی بر ایران گذاشت، نهادهایی که او تاسیس یا مدیریت میکرد، عمدتا در تاریخ ایران جریانساز بودند. چه منتقدان او خوششان بیاید یا نه، علاقه او به فرهنگ و هنر، دستاوردهای ارزشمندی برای ایران داشت و بخشی از آثار اصل نقاشی هنرمندان جهان که اکنون در ایران است، مرهون عملکرد اوست. در این میان، گافهای ریز و درشتی هم وجود داشت و بخشی از اموال بیت المال بابت خرید آثاری هدر میرفت که نه اهمیتی هنری داشت نه برای خرید آن توجیهی منطقی وجود داشت.
نهادهایی همچون کانون پرورش فکری، نسل بعدی بزرگترین هنرمندان ایران را در خود پرورش داد. دانشگاه و بنیاد فارابی با هدف نگهداری و گسترش فرهنگ ایرانی در جهان تاسیس شد و ... اما سوال اساسی اینجا بود اگر قرار بود نهادهای موازی با دولت در دربار چنین فعالیتی انجام دهد، چه نیازی به مجموعهای به نام دولت بود؟
معلوم نبود اگر بخش عمده بودجه فرهنگی و بهداشتی و آموزشی در بنیادهای زیرمجموعه فرح پهلوی هزینه میشد، چرا دولت باید پاسخگوی وضع موجود باشد؟
حقیقت آن است که این بودجهها به سمت دربار سرازیر میشد تا بتواند با عملکرد خود، ذهن مردم را نسبت به حکومت پهلوی مثبت کند. از این جهت تاسیس چنین نهادهایی برای محمد رضا شاه بسیار مفید بود، اما از آن سو انسداد سیاسی، به راحتی میتوانست هر دستاوردی را تحت الشعاع قرار دهد. نهادهایی که فرح تاسیس کردند، در عین بودجهخواری دستاوردهای ویژهای داشتند و احتمالا این بزرگترین تمایز آنها با نهادهای موازی دولت پس از انقلاب باشد؛ نهادهایی که با بودجههای فراوان دستاوردهای آن چندان مشخص نیست.
جوانان الان چرا باید برن سوریه کشته بشن هاااا؟