رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «ناسیونالیسم ایدئولوژی مسلط عصر جدید است. همانطور که دین ایدئولوژی مسلط اعصار کهن است. ناسیونالیسم بازیافت بخشی از مواد و مصالح دین است، مواد و مصالح مرزگذارنده میادن خودی و جز-خوری. از سوی دیگر، الهیات سیاسی امروزین خود خود نوعی بازیافت مواد و مصالح ایدئولوژِناسیونالیستی است. ناسیونالیسم هم میتواند در جلد دین برود و هم در جلد ضد دین. میتواند هم به صورت روشنگری و ترقیخواهی بروز کند و هم به صورت تاریکاندیشی و ارتجاع. اما در نهایت یک کارکرد دارد: حفظ بخشی یا انبوهی از ترسها، پیشداوریها، خرافهها و نفرتهای گروهی، حزب و طبقاتی در حجاب قدرت ملی.» محمدرضا نیکفر
«کوروش نیز همچون دیگر جهانگشایان، در اندیشه بسط قلمرو خود بوده و به چندین کشوری حمله و تجاوز میکند که بجز ماد، بقیه در حال جنگ و تعرض به او و قلمرو او نبودهاند. کوروش سه تمدن درخشان ماد، لیدی و بابل را برای همیشه نابود میکند و پس از او از تمدن مشهور و کهنسال بینالنهرین اثری بر جای نمیماند. تمامی سنتها و مکاتب فکری و علمی بابل- اعم از نجوم، ریاضیات و معماری- برای همیشه رخت برمیبندند و جز خاطرهای از آنها باقی نمیماند.» رضا مرادی غیاث آبادی، ایرانشناس
«کوروش: من خود علیه بابل بر خواهم خواست و آن را نابود خواهم کرد. نسل بابلیان را ریشهکن خواهم کرد تا دیگر کسی از آنان زنده نمانند. بابل را به باتلاق تبدیل خواهم کرد تا جغدها در آن منزل کنند، با جاروی هلاکت بابل را جارو خواهم کرد تا هرچه دارد از بین برود.» کتاب مقدس، اشعیا، باب ۱۴، بند ۲۲ و ۲۳
کوروش کبیر امروز برای ایرانیان فراتر از شخصیتی تاریخی است. از رضاشاه پهلوی تا محمود احمدی نژاد خود را وارث کوروش میدانند و مردم ایران به واسطه افسانههایی که درباره شحصیت او شکل گرفته به گذشته باشکوه خود میبالند و از اینکه فرزندان کوروش کبیر هستند، احساس برتری نسبت به دیگر اقوام و ملل دارند.
بیشتر بخوانید: ادای احترام حمدرضا شاه پهلوی و ارتش شاهنشاهی به کوروش کبیر
به گزارش رویداد۲۴ معروف است که کورش واضع حقوق بشر بوده و نام او به عنوان بزرگترین پادشاه تاریخ ایران مطرح شده است؛ از این منظر نقد و بررسی عملکرد او بسیار سخت است؛ چه آنکه کوچکترین نقد تاریخی درباره او تبعات سختی به دنبال خواهد داشت و ناشر به ضدیت با ایران و فرهنگ ایرانی متهم میشود بنابراین همواره نوشتن درباره مطالبی که به تاریخ ایران باستان و عموما ناسیونالیسم ایرانی مربوط میشود، سخت بوده و معمولا از این کار پرهیز میشود یا دستکم از میزان نگاه انتقادی آن کاسته میشود. شاید بهتر است یکبار این هراس را کنار گذاشت و بر اساس منابع تاریخی شخصیت کوروش کبیر را بازخوانی کرد.
عدهای کوروش هخامنشی را ستایش میکنند چون معتقدند اوج دوره اقتدار ایران در زمانه او بوده است. عدهای نیز او را تقبیح میکنند تا ایدئولوژی مذهبی حاکم تقویت یابد و توده مردم را به جای باستانگریایی به سمت مذهب یا گفتمان حاکمیت سوق یابند. قصد این نوشته اما ستایش بیچون و چرای کوروش کبیر نیست و همچنین قرار هم نیست خوانش رسمی حاکمیت نسبت به ایران باستان باشد.
تصوری که در ذهنیت عموم طرفداران کوروش و ایران باستان وجود دارد این است که این دوران و حکام هخامنشی اساسا در مقابل رفتارهای مذهبی قرار دارند و رفتار و اخلاقیات ایرانیان باستان با معیارهای اخلاقی امروز بشر سازگار است. چنین افسانهای در اعلام نام کوروش به عنوان واضع حقوق بشر به اوج میرسد.
کوروش کبیر همانند دیگر حکام جهان باستان شیوه حکومتی داشت که با دیدگاههای اخلاقی دوران مدرن متضاد است. با معیارهای اخلاقی بشر امروز، کوروش هخامنشی نه تنها مدافع حقوق بشر نبود، بلکه در کشورگشاییهایی خود ملل و تمدنهای دیگر را نابود کرد و در نهایت سنت پادشاهیاش پایدار نماند و توسط دیگر تمدنها نابود شد.
اما آنچه نقد این اسطورهزدگی را ضروری میکند نه فقط تحریف وقایع تاریخی و رواج گفتمان نژادپرستانه و سرکوبگر پانایرانی است، بلکه نقش اسطورهزدگی در بنبستی تاریخی است که امروز مردم ایران در آن گرفتارند.
وضع موجود نتیجه اسطورهزدگی تاریخی-ملی است و گذر از آن تنها به واسطه گذر از اسطوره و نگاه کردن به مغاک و زوالی تاریخی است که قرنهاست ایرانیان در آن گرفتارند. وضعیت نو زمانی ممکن میشود که انواع اشکال ارتجاعی و غیر مدرن ارزش را نفی کنیم و به تعبیری «مطلقا مدرن باشیم.» مدرن بودن نیز با نقد رادیکال همه چیز از جمله خود، حاصل میشود. باید این «خود جعلی» را که حاصل وهم و سرخوردگی و پرپاگاندای دولت/ملتهای مدرن است به نقد بکشیم.
پیش از پرداختن به کوروش باید این را بدانیم که ملت و ملیگرایی پدیده جدیدی است که از زمان انقلاب کبیر فرانسه به این سو وجود دارد. در گذشته به جای ملت طایفه و قبیله وجود داشت و هر فرد عضو قبیلهای بود که به قدرتی مرکزی خراج میپرداخت.
در مرزهای جغرافیایی ایران امروز قبایل و اقوام بسیاری وجود داشتند که دائم در حال نزاع و جنگ بودند و هر از گاهی یکی از آنها پیروز میشد و از دیگران خراج میگرفت. همانطور که کوروش علیه مادها برخاست و «انشان» و «پارس» بر مادها مسلط شدند. تمامی این طوایف در ایران بودند و اگر با نگاه ملیگرایانه امروزی بخواهیم مناسبات آنها را بفهمیم در بهترین حالت میتوان جنگ بین کوروش و مادها یا کشته شدن کوروش توسط ماساگتها را جنگهای داخلی بین ایرانیان بخوانیم. بنابرین با فهم تاریخی «ملیت» میتوان گفت که این پادشاهان در مرزهای فلات ایران بودهاند و پیروزی یک پادشاه ایرانی به معنای شکست پادشاه ایرانی دیگری بوده که در نقطه دیگری از فلات ایران حکومت میکرده است. بنابراین افتخارات و شکستهای آنها را باید درون مناسبات طایفهای و قومی باستان دانست و به طور کلی منفک از عصر جدید و تاریخ ملی است. اگر چنین تعریفی را بپذیریم، شاید بتوان اهمیت کوروش را در این نکته تحلیل کرد که بر سایر حاکمان ایرانی پیروز شد و مرزهای حکومتش گسترده شد.
درباره زندگی کوروش منابع تاریخی دقیقی نداریم. ایرانیان خودتاریخ نگاری و نوشتار علمی نداشتند و منابع زندگی کوروش منابع یونانی است که آنها نیز اسطوره و آمیخته به حب و بغض است.
بنابر نوشته هرودوت تاریخنویس یویانی «کوروش فرزند کمبوجیه و ماندانا بود. پدر بزرگ مادری کوروش پادشاه ماد بود و پدرش از اقوام پارس.» هرودوت درباره تولد کوروش میگوید «پدر بزرگ مادری کوروش خوابی دید که کاهنان در تعبیر آن گفتند نواده پادشاه سرانجام وی را سرنگون خواهد کرد. پادشاه دستور قتل کوروش را صادر کرد، اما جلاد وی را نکشت و برای تربیت به چوپانی سپرد. کوروش پس از بزرگ شدن به نزد پدر و مادرش بازگشت و نهایتا پادشاهی ماد را منقرض کرد و تبدیل به پادشاهی مقتدر شد.»
چنین داستانی را که افسانه و خیال است، درباره سارگون پادشاه بابلی و روملوس بنیانگذار افسانهای روم و موسی از پیامبران عبرانی نیز گفته شده است. بنابر آنچه در متون تاریخی جدیتر آمده، کوروش در ۵۵۹ پیش از میلاد جانشین پدرش، پادشاه انشان و پارس شد. در آن دوره رابطه مادها و بابلیها تیره شده بود و کوروش از این فرصت استفاده کرد و قبیله خود را علیه مادها متحد کرد و پایتخت مادها در همدان را تصرف کرد.
کوروش در حمله به اکباتان پایتخت مادها آمیتیس فرزند پادشاه ماد را به گروگان گرفت و شاه را تهدید کرد که او و فرزاندانش را تا حد مرگ شکنجه خواهد کرد و پادشاه ماد را با این روش وادار به تسلیم کرد.
ایلیا گرشویچ درباره یورش کوروش به مادها در کتاب «تاریخ ایران دانشگاه کمبریج» مینویسد: «گرایش مردم ماد نسبت به کورش خصمانه بود. او هگمتانه را غارت کرد و برخی از مادها را به بردگی گرفت.» چنین رفتاری، یعنی غارت همسایگان و گرفتن برده در جهان باستان امری عادی بود و پادشاهان عمدتا از طریق جنگ و قلمروگشایی قدرت خود را حفظ میکردند و بسط میدادند بنابراین اهمیت یادآوری این نکات تاریخی از این جهت اهمیت دارد که بدانیم بار کردن ادعای حقوق بشر بر تاریخ ماقبل مدرن و تئوریزه کردن آن تا چه اندازه دور از واقعیت است.
رفتار سپاهیان کورش با زنان به تنهایی میتواند ادعاهای حقوق بشری و برابریطلبانه گزاف پانایرانیسم درباره وی را منسوخ کند. آنگونه که در تاریخ ثبت شده کوروش پس از شکست مادها که از مهمترین اقوام ایرانی بودند، زنان را بین سربازان خود تقسیم کرد. گزنفون مینویسد کوروش زنان اسیر و غنائم جنگی ناشی از غارت ماد را تقسیم کرد و به سراغ سرزمینهای غربی ایران رفت.»
کوروش با تصرف اکباتان سلسله هخامنشی را بنیان نهاد و در پی ایجاد یک امپراطوری به همسایگان و دیگر اقوام یورش برد. کوروش پس از آن به کشورگشایی ادامه داد. نخست به لیدیه رفت و خزانه کرزوس را از آن خود کرد و پس از آن راهی دیگر مناطق آسیای صغیر شد.
بیشتر بخوانید: نادر شاه افشار؛ ماجراجوی نظامی منطقه که اسطوره ناسیونالیسم ایرانی شد
لیدیه تمدن کهنی بود که خواستار استقلال از دولتهای ماد و پارس بود چرا که خراج سنگینی بر آن بسته بودند. به دستور کوروش مردم لیدیا سرکوب شدند و بسیاری از آنان را به بردگی گرفته شدند.
پییر بریان در کتاب «تاریخ امپراطوری هخامنشیان» چنین مینویسد: «سپاه کوروش به سرعت دست به منکوب کردن لیدیاییها میزند و رهبر آنان را به اسارت میگیرد. شهرهای پریین و مگنزی غارت میشوند و مردم شهرهای فوسه و تئوس خانههای خود را رها کرده و راه فرار در پیش میگیرند. ساکنان کاریه به بردگی کشیده میشوند و گروهی از اهالی کزانتوس و کونوس در لیکیه دست به انتحار میزنند و مرگ را بر بندگی ترجیح میدهند. شهرها یکی پس از دیگری تسخیر میشوند و پس از اینکه تاراج میگردند، پادگانهای نظامی پارسی و نیروهای ضد شورش هخامنشی در آنها مستقر میشوند.»
هرودوت نیز در قطعهای حمله کوروش به لیدیا را چنین توصیف میکند: کرزوس چون دید که پارسیها خانههای مردم را غارت میکنند، رو به کوروش کرده گفت: «شاها آیا اجازه دارم بگویم در چه باب فکر میکنم یا باید خاموش بنشینم؟» کوروش جواب داد: «هر چه خواهی بگو» کرزوس پرسید این جمعیت با این جد چه میکنند؟ کوروش: «شهر تو را غارت میکنند و خزانۀ تو را میربایند» کرزوس: «نه شهر مرا غارت نمیکنند و نه خزاین مرا میربایند، من دارای چیزی نیستم، آنچه میکنند با مال و منال توست» کوروش از این جواب متنبه شد و اطرافیان خود را دور کرده به کرزوس گفت: «عقیده تو در باب این اوضاع چیست؟» در ادامه کرزوس پیشنهاد میکند که عشر اموال غارت شده را به بهانه نیاز خدا بگیرند و جالب اینکه کوروش نیز این را میپذیرد.»
به گزارش رویداد۲۴ فتح بابل اقدام بعدی پادشاه هخامنشی بود. کوروش و سپاهیانش راههای منتهی به بابل را بستند تا مردم دچار قحطی شوند. پس از ضعیف شدن شهر بر اثر محاصره، کوروش و سپاهیانش شهر را تصرف کردند.
هرچند گزنوفون در تاریخ خود گزارش کرده که به دستور کوروش هر کس را در کوچه و خیابان میدیدند به قتل میرساندند، اما به نظر میرسد روایت ماجرایی در فتح بابل رخ داده با تحریف و نگاه ایدئولوژیک توسط گزنفون نوشته شده است. آنچه در اسناد تاریخی آمده این بوده که کوروش یهودیان و فنیقیها را که توسط امپراطوری نبوکدنصر (بخت نصر) اسیر شده بودند آزاد کرد تا به سرزمین خود بازگردند. به همین دلیل یهودیان کوروش را رهاننده آنان از اسارت هفتاد ساله بابلی میخوانند. اما اگر بخواهیم از زاویه تاریخی و خفظ قلمرو ماجرا را بنگریم، چنین اقدامی نه از روی احترام به عقاید و اقوام دیگر بود و نه برای صلح و آرامش. پگولسکایا ایرانشناس و مورخ روس علت این اقدام را چنین شرح میدهد: «دوستی کوروش با یهودیان ساکن فلسطین و رفتار خوبش با فنیقیها تصادف محض نبود. اینان میبایست در جنگ آینده علیه مصر متحد و نزدیکترین تکیهگاه وی باشند. مرزهای ایران نیز نیازمند نگهبان بود.»
کوروش با فتح بابل تمدن بین النهرین را نابود کرد، اما لوحی گلی از خود باقی گذاشت که ایران باستانگرا آن را منشور حقوق بشر مینامند. مایکل آکسورثی که از مورخان علاقهمند ایران است و نگاه مثبتی به تمدن باستانی ایران دارد درباره این لوح گلین چنین مینویسد: «استوانه کوروش زیر شالوده دیوار شهر بابل کشف شد. آن را منشور حقوق بشر دنیای باستان توصیف کردهاند که گزافه گویی و دگردیسی واقعیت است.»
این لوح در قرن نوزدهم میلادی کشف شد و به خط میخی نوشته شده بود. ملیگرایان در ترجمه آن دست بردند تا آن را منشور حقوق بشر جا بزنند. کوروش در این لوح مانند دیگران فاتحان از فتوحات خود میگوید و این نوشته جنب تبلیغاتی دارد.
در ترجمهای که ناسیونالیستها از آن به دست دادهاند چنین میخوانیم: «من بردهداری را برانداختم. به بدبختیهای آنان [مردم بابِل] پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد.»
این ترجمه ناسیونالیستی علنا در مفاهیم دست برده و آن را به نفع ایدئولوژی خود تحریف میکند. قیاس آن با ترجمههای معتبر عمق فاجعه را نشان میدهد. در ترجمه موزه ملی بریتانیا چنین میخوانیم:
I soothed their weariness, I freed them from their bonds (?). Marduk the great lord, rejoiced at [my good] deeds
ترجمه فارسی این متن چنین میشود: «خستگیشان را تسکین دادم و از بند رهایشان کردم. مردوک خدای بزرگ، از اعمال من خشنود شد.»
ترجمه رضا مرادی غیاث آبادی نیز که مستقیما از متن اصلی صورت گرفته چنین است: «برطرف شد. ویرانهها را پاک کردم. مردوک خدای بزرگ، از اعمال مؤمنانه من خشنود شد.»
اینکه کوروش به قومی که به سرزمین آنها حمله کرده، اجازه پرستش خدایان خود را داد نکتهای کاملا طبیعی است که حتی کشورگشایان بسیار خشنی چون چنگیزخان و تیمور لنگ نیز انجام میدادند. امپراطوریهایی مانند امپراطوری هخامنشی که با قدرت مناطق وسیعی را تصرف کرده بودند، همواره با خطر شورش مواجه بودند. پادشاه در مرکز اسکان داشت و اگر منطقهای شورش میکرد باید سپاهیان را جمع میکرد و برای مقابله مثلا از اکباتان راهی نینوا میشد. سفری که بسیار طولانی بود و در نبود پادشاه خطر کودتا و برکناری وی توسط نجبا و بزرگان نیز میرفت. بنابرین کشورگشایان بزرگ طوری با مردم سرزمینهای اشغالی رفتار میکردند که خطر شورش به کمترین حد خود برسد. آزادی پرستش خدایان محلی نیز توسط کوروش به همن منظور داده شده بود.
کوروش پس از فتح بابل، به چادرنشینهای اطراف دریای خزر حمله کرد. یکی از این قبایل ماساگتها بودند که جامعهای زنسالار داشتند و کوروش توسط تومیریس ماساگتی یکی از رهبران آنان کشته شد. ویل دورانت مینویسد: «وی قربانی بلندپروازیهای بیش از حد خود شد و این نقص بزرگی بود که در کوروش وجود داشت. این روحیه به پسر او کمبوجیه نیز به ارث رسید.»
پس از کوروش، کمبوجیه جانشین پدر شد راهش را ادامه داد. کمبوجیه پس از رسیدن به حکومت بزرگان را زنده به گور کرد و فرزند و خواهر همسر خود را به قتل رساند. انواع شکنجهها را احیا کرد و به وصیت پدر رهسپار اشغال مصر شد؛ کاری که خود کوروش در آرزویش بود. کمبوجیه مصر را اشغال کرد و گاو مقدس مصریها را سر برید. مومیایی شاهان را از قبر خارج کرد و مجسمههای مقدس را به آتش کشید.
در دوران کوروش و دیگر شاهان هخامنشی گناهکاران و هتاکان به شاه و کسانی که با کنیزان و همسران وی نزدیکی میکردند با اعمالی، چون بریدن دست و پا، نقص عضو کردن، در آوردن چشم از حدقه و اعدام وحشیانه مجازات میشدند.
سنگسار کردن و مجازات مشهور دوکرجی نیز در همین دوره انجام میشده است. در دوران کوروش بسیاری از مردم دیگر تمدنها و قبایل به بردگی گرفته شدند و جنگهای زیادی صورت گرفت.
بر سرتاسر امپراطوری نیز کاستی حاکم بود و انسانها به صرف به دنیا آمدن در یک طبقه اجتماعی محکوم به ماندن در آن بودند. آنچه حقوق بشر مینامیم پس از عصر روشنگری و در دنیای مدرن با از بین رفتن تفاوت میان انسانها و برجسته شدن «حق» به عنوان داشتهای طبیعی و نه لطف شاهانه در همه انسانها ممکن شد. مدارای دینی و همزیستی مسالمتآمیز پیروان ادیان مختلف نیز در جوامع سکولار محقق شد و پیش از آن در هیچ کجای تاریخ وجود نداشت.
به جز تخت جمشید که محل زندگی پادشاه بود، هیچ بنای دیگری بر جای نمانده است که نشان دهنده زندگی مردم باشد. در حقیقت اگر به لحاظ عقلانی ماجرا را بنگریم، اگر ایدههای حداقلی برابریخواهانه و حقوق مردم و رعایا در آن دوران رعایت میشد، دستکم به جز محل زندگی پادشاه اثر دیگری باید باقی میماند اما هیچ اثری از زندگی مردم نیست و تنها بنای مجلل زندگی پادشاه بر جا مانده و ایرانیان علاقه دارند همان را به عنوان تمدن چند هزار ساله معرفی کنند.
منابع:
تاریخ ایران/ ادوین گرانتوسکی و دیگران/ ترجمه کیخسرو کشاورز/ نشر مروارید
امپراطوری اندیشه/ مایکل آکثورثی/ ترجمه شهربانو صارمی/ نشر ققنوس
تاریخ تمدن ویل دورانت/ جلد یکم/ نشر علمی فرهنگی
ایرانیان/ هما کاتوزیان/ ترجمه حسین شهیدی/ نشر مرکز
کتینههای هخامنشی/ رضا قیاس آبادی / نشر نوید
کوروشنامه /گزنوفون/ ترجمه رضا مشایخی/ انتشارات علمی و فرهنگی
تاریخ امپراطوری هخامنشی/ پییر بریان/ ترجمه مهدی سمسار/ نشر زریاب