به نام خداوند جان و خرد
بار دیگر در اردیبهشت، زیباترین ماه سال، یاد و خاطره معلمانی را پاس میداریم که در راه گسترش دانشوآگاهی و دفاع از حقوق انسانی از هیچ کوششی فروگذار نکردند و سرمایه عمر و حتی جان خود را هزینه کردند. محمد بهمنبیگی، بنیانگذار آموزش عشایر، عمری را صرف ایجاد و گسترش آموزش و توانمند سازی بخشی از محرومترین اقشار جامعه کرد؛ ابوالحسن خانعلی در هنگامه تلاشی جمعی برای تأمین عدالت، جان خود را فدا کرد و جبار باغچهبان که در یکی از سختترین دورههای تاریخ کشور، نهتنها یکی از پیشروترین معلمان زمان خود در جهت توسعه آموزش بویژه برای دختران بود، بلکه راهی را گشود تا کودکان بیشماری که از نعمت شنوایی محروم بودند را از تاریک خانه جهل و بیسوادی بیرون آورد و فرصت حضور در عرصه اجتماع را برای آنان فراهم آورد.
امسال در شرایطی به دوازدهم اردیبهشت رسیدیم که برای دومین سال متوالی است که روز معلم، مسائل آموزش و پرورش و همه عرصههای زندگی تحتتأثیر همهگیری ویروس کووید۱۹ و زیر سایه سنگین رکود به فراموشی و حاشیه رانده میشوند.
اما کووید۱۹ با همه آثار مخرب و مرگبارش، توجه ما را به نکاتی جلب نمود که پیشاز آن یا نمیدانستیم یا نمیخواستیم که بپذیریم:
معلمی «حرفه»ای است حساس، دشوار و روشمند که افزون بر دانش، مهارتهای متعدد دیگری را نیز نیاز دارد که با همه پیشرفتهای تکنولوژی، هیچ جایگزینی ندارد.
معلمی حرفهای است متفاوت از هر شغل دیگر و آنان که درصدد افزودن ساعات کاری آن یا مقایسه ساعت کار آن با ساعت کار سایر حقوق بگیران هستند، برای توجیه پایین نگهداشتن دستمزد معلمان، نگاهی کاملا غیر تخصصی و کمیتگرا دارند که منشأ بسیاری از دشواریها در شرایط کنونی است.
تمرکزگرایی شدید در نظام آموزشی، بیماری مزمنی است که علاوهبر کشتن خلاقیت و ابتکار و سلباختیار کردن از معلم و دانشآموز، اکنون و در دوره آموزش مجازی نیز بهرغم تمامی کمبودهای زیرساختی، همچنان بر انحصار آموزش در شبکه پرنقص خودساخته (!؟) پافشاری دارد چرا که نمیتواند و نمیخواهد معلم و دانشآموزی را خارج از کنترل خود بیند؛ حتی در شرایطی که میلیونها تن از آنان عملا بیرون از آن دایره قرار گرفتهاند.
هرچند مناسبتهایی مانند روز ملی معلم، یادآور فرصتی برای گرامیداشت یاد و خاطره کوشندگان پیگیر و خالص عرصه آموزش کشور است، اما فرصتی نیز فراهم میآورد برای مطرح نمودن کاستیهایی که سالهاست معلمان کشور را تحتتأثیر قرارداده و به طور کلی نظام آموزشی کشور را ناکارآمد و بیمار نموده است.
اگرچه معلمان رسمی کشور همواره از پایین بودن حقوق خود و نامتناسب بود دریافتی خود با هزینههای زندگی در شرایط مزمن تورمی، ناراضی و معترض بودهاند، اما در سالهای اخیر معلمان غیررسمی و قراردادی که در مدارس غیردولتی تدریس میکنند، عموما، با وضعیت بسیار بدتری دست به گریبانند. این معلمان نهتنها حقوق ناچیزی دریافت میکنند که از حداقلهای رسمی نیز اغلب پایینتر است، بلکه به دلیل بیکاری گسترده در سطح کشور به خصوص در میان جوانان تحصیلکرده، از امنیت شغلی لازم نیز برخوردار نیستند و همواره باید پاسخگوی انتظارات بسیار بیشتری از جانب مدیران مدرسه و حتی والدین دانشآموزان باشند. علاوه براین اغلب بیمه نمیشوند و ناچار هستند که در قراردادهای واقعی و نه صوری که بناچار با موسسین این مدارس میبندند به همین حداقلها رضایت دهند و اعتراضی هم نکنند.