رویداد۲۴ امیر بیابانگرد: محمدعلی فردین بازیگر مشهور و محبوب سینمای پیش از انقلاب در ۱۸ فروردین ۱۳۷۹، پس از سالها ممنوعالکاری، غمگنانه از دنیا رفت و دو روز بعد در میان خیل عظیم دوستدارانش به سمت بهشت زهرای تهران مشایعت شد.
تشییع جنازه فردین، یک یادآوری مهم تاریخی و شاید ستایش این مقطع تاریخ ایران بود. با وجود حدود بیست سال دوری از کار هنری، اما تصویر فردین همانند دیگر همنسلانش از ذهن ایرانیان پاک نشد و این مسئله خود را در تشییع جنازه پرجمعیت این بازیگر نشان داد.
محمدعلی فردین متولد ۱۳۰۹ در تهران بود. او ابتدا کشتیگیر بود و سپس بازیگر، کارگردان، تهیهکننده و نویسنده شد. فردین در دوران کشتیگیری همدوره غلامرضا تختی و شاگرد حبیباله بلور بود. او توانست در مسابقات قهرمانی کشتی جهان ۱۹۵۴ در توکیو مدال نقره را کسب کند.
فردین بین سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۶۱، تعداد ۶۴ فیلم بازی کرد، کارگردان ۱۱ فیلم بود، ۷ فیلم را تهیه کرد و نویسندگی ۵ فیلم را بر عهده داشت. شاید بتوان فردین را نماد شهرت و محبوبیت در سینمای ایران دانست. چنانچه آنانکه در پی به دست گرفتن لوای سوپراستاری بودهاند، همواره با او مقایسه شدهاند.
سینمای فردین اگرچه شاید در دستهبندی هنر جدی قرار نگیرد و اغلب جنبه عامهپسند، سرگرمکننده و البته تجاری داشته باشد، اما به نحوی جریانساز است. منتقدان، آثار اینچنینی را آبگوشتی و به طور کل فیلمفارسی میخوانند و در مقابل، آنانکه به پایان خوش فیلمهای فردین عادت داشتند، آثاری غیر از آن را بی و سر و ته میانگاشتند.
در آن روزگار تداوم رنج نقش اول و در نهایت حذف او در فیلم به مذاق تماشاگری که برای وقتگذرانی به سینما میرفت خوش نمیآمد. فردین که تنها دو بار در فیلمهایش مُرده بود در روزهای سخت ممنوعالکاری پس از انقلاب اذعان داشت: «ما هر روز داریم میمیریم به خاطر یک روز زندگی»
تراژدی علی بیغم زمانی رقم خورد که فردین را از پردهی نقرهای به فرشفروشی میدان ونک پرتاب کردند. فردین در این رابطه میگوید: «همیشه این سوال بود که چرا باید بالهای ما قیچی بشه؟ کار ما کار هنریست، کار ذوقی است. یک کسی که بیست و هشت سال، سی سال در این قسمت کار هنری و ذوقی کار کرده یک مرتبه بالهایش را بچینند یا دست و پایش را قطع کنند آن هم در جمهوری اسلامی به نظر من انصاف نیست. ماها هر کدوم اون تعداد انگشت شماری که در این سینما بودیم در واقع تاریخ سینما هستیم، هیچکس نمیتواند اسم ما را پاک بکند، چون در قلب یکیک این مردم نوشته شده اسامی ما و به هر صورت حق داریم که بگوییم در این سینما سهمی داشتهایم.»
فردین را شاید بتوان «خوشبین ناامید» نامید. چرا که سینمای او نگاه خوشبینانه به زندگی را تبلیغ میکرد، ولی عاقبت، نقش اول این سبک فیلمها در زندگی واقعی و پس از ناخوشی طولانی بابت بیمهریهایی که دید، چهره در نقاب خاک کشید.
مهدی ملک در مقاله «در شکستگیهای آینه» مینویسد: «شکلگیری طبقه حاشیهنشین و پاییندست شهری در ابتدای سالهای دهه ۱۳۴۰ با شکلگیری نوعی ما به ازای سینمایی همراه بود که میتوان آن را ظهور (فردین) یا (فردینیسم) نامید. هنرپیشهای که به قهرمان و اسطوره این طبقه بدل شد. تفاوت اصلی فیگور فردین با دیگر قهرمانان گذشته سینمای ایران در این بود که فردین علاوه بر طعنه زدنهای همیشگیاش به طبقه و ثروت و تحصیلات و دیگر ارزشهای سرمایهداری نوکیسه شهری پا به قلعه دربستهی سرمایهداری مینهاد و دختر ثروتمند و پریانی را که هنوز آلوده مناسبات ثروت و دنیا نشده بود به چنگ میآورد. مسئلهای که برای تماشاگر تا زانو در پوست تخمه فرورفته و تا خرخره در ایدئولوژی تسکینی آرامشبخش به شمار میآمد. مهم نبود که بیش از ۹۰٪ کل درآمد ملی از آنِ ۵٪ جمعیت کشور بود بلکه آنچه اهمیت داشت شادی عمومی حاصل از مشت آخری بود که فردین بر دهان مرد سرمایهدار و خبیث فیلمهایش میکوبید. فردین تسکینی برای طبقهای به شمار میآمد که با آن میتوانست تبعیضها را تاب آورد و در مسیر بازگشت از سینما به خانهی محقر و سر بر بالش گذاشتن دلخوش باشد که خدا را برای یک جرعه آب که به خوشی از گلویش پایین میرود شکرگزار باشد.»
ملک در همان مقاله در مورد فیلم «گنج قارون» که به نحوی نماینده سینمای فردین است مینویسد: «گنج قارون، اما یک نکته کنایی مهم را نیز در خود دارد: علی بیغم همان پسر قارون است. معادلهای که در بطن خود حاوی کنایهای عمیق است و آن، اینکه فاصلهای که میان پسر فقیر و دختر پولدار در سینمای چند سال قبل بود و به حداقل فاصله میرسید اینجا عملاً فاصلهای صفر است. نوعی (اینهمانی) که حاوی این پیام ایدئولوژیک بود: تنها با پشت پا زدن به دنیا و ارزشهای مادی است که امکان میراثدار بودن قارون ممکن میشود.»
بیشتر بخوانید: غلامرضا تختی؛ اسطوره دوران سپری شده
سینمای فردین خواسته یا ناخواسته توده مردم را اقناع میکرد تا سرمایه را مذمت کنند، میل به اشتراک در آن نداشته باشند و به بخور و نمیر خودشان راضی باشند. به قدری که سرانجام سرمایهدار نیز دست از مال و اموالش میکشید و بر سر سفره ضعفا حاضر میشد. صلح و صفا در کلبه دراویش جاری بود و مهم هم نبود که عدهای قلیل بخواهند ثروت عمومی را بچاپند. عمر دو روز است و بیارزشتر از آن که این فرصت محدود را صرف حرص و طمع مال دنیا کنیم. این نوع رویکرد خوشبینانه گویا به نفع حاکمیت بود یا حداقل کمدردسرتر از آثار اعتراضی بود که بهروز وثوقی در آنها نقشآفرینی میکرد.
تری ایگلتون متفکر بریتانیایی در کتاب «امید بدون خوشبینی» ترجمه معظم وطنخواه و مسعود شیربچه مینویسد: «خوشبینها محافظهکارند، چون اعتقاد آنها به آینده بهتر ریشه در اطمینان آنان به درستی و مقبولیت ماهوی شرایط جاری و حاضر دارد. در حقیقیت، خوشبینی گونهای پذیرش ایدئولوژی طبقه حاکم است.»
مفاهیم اجتماعی و سیاسی در فیلم و ادبیات کاملاً عیان نیستند و تشخیص آنها نیاز به شناخت قبلی دارد. بسیاری از فیلمها همانند رمانها و مطالب دیگر، پر از اشارات و تلمیحات تاریخی، اجتماعی، طبقاتی و سیاسیاند.
جرج اورول نویسنده انگلیسی زمانی هشدار میداد: «مجلههای مصوری که در بریتانیا برای بچهها منتشر میشود حاوی عقاید سلطهطلبانه و نظامیگرایانه است که طبقه حاکم میل دارد در کله بچهها فرو کند.»
منتقدانی نالیدهاند که فیلمهای ظاهراً معصومانه والت دیزنی سرشارند از عقاید نژادپرستانه و ستایش انسان سفیدپوست مسیحی غربی. البته نه افراط در ایدئولوژیک کردن همه چیز قابل تایید است و نه انکار این واقعیت که هرکس دنیا را از دریچه منافع یا دستکم عقاید، تلقیات و ارزشهای خویش میبیند. این حرف را هم نمیتوان رد کرد که افراط در ایدئولوژیک دیدن جهان افق دید را تنگ میکند و آدم ناچار میشود در فضایی تخیلی و مصنوعی زندگی کند. اما علاوه بر عدم تلقین ایدئولوژی باید عدم سیاستگریزی را نیز لحاظ کرد.
محمد قائد در مقاله «نتیجه اخلاقی را فراموش نفرمایید» مینویسد: «محتوای فیلم وسترن از دید منطق اجتماعی، یا از زاویهای سیاسی-ایدئولوژیک: ظاهراً به هیچ نظام اجتماعی و حکومت خاصی اشاره نمیکند، اما اصل بر حقانیت قوی است و قهرمانان آن همیشه قویتر و برترند: چه در شلیک تیرهای بیخطا، چه در هوش، چه در عزم و اراده خلل ناپذیر و حتی در زیبایی چهره و اندام با معیارهای نژاد سفید. دوم، مالکیت و دفاع از مالکیت اساس تمام منازعات فیلم وسترن است. در کمتر فیلم وسترنی دعوا بر سر چیزی جز مالکیت است: مالکیت زمین، مالکیت اسب، مالکیت زن. فیلم وسترن شاید غیرسیاسی به نظر برسد، اما خالی از ایدئولوژی نیست.» به هر حال اگر این فرضیه درست باشد کارکرد آن موفق نبوده، چون تودهای که قرار بود خوشبین باشد، انقلاب کرد!
عزیزاله فریدفر پدر شهید مجید فریدفر (بازیگر نقش کودکی فردین در فیلم چرخ فلک) میگوید: «یک روز بعد از انقلاب رفتم پیش فردین. گفتم چه میکنی؟ گفت نشستم تا بمیرم. ضربهی بدی خورده بود.»
گفته میشود فردین پیش از انقلاب معتقد بود جبهه ملی سر کار میآید و به او و همکارانش احتیاج خواهند داشت. اما چنین نشد. روزنامه اطلاعات در روز ۲۳ خرداد ۱۳۵۸ مینویسد: «علیه فردین، بهروز وثوقی و [نصرتاله] وحدت اعلام جرم شد. کانون فیلم دانشجویان مسلمان: [علیه این افراد] به عنوان کسانی که فساد و فحشا را در مملکت رواج دادند، بیتالمال مسلمین را تاراج کردند و به جنگ خدا و رسول خدا آمدند، اعلام جرم میکنیم و از دادگاه انقلاب اسلامی میخواهیم کلیه اموال این قوم مصادره، فیلمهای زننده از دسترس آنها خارج و محو شود و با جان آنها مطابق حکم شرع عمل گردد.»
بعد از آن که فیلم «برزخیها» به واسطه شانتاژهای محسن مخملباف در یکی از نماز جمعههای آن زمان پایین کشیده شد و بازیگران مختلف فیلم از جمله فردین ممنوعالفعالیت شدند، در برهههای زمانی مختلف مدام درباره بازگشت فردین به سینما شنیده شد.
یک بار در اواسط دهه ۶۰ و در فیلمی به نام «ترن» ساختهی امیر قویدل که مضمونی علیه فعالیتهای رژیم سابق داشت بنا بود فردین با ایفای نقش راننده قطاری که در برابر سرکردگان رژیم سابق طغیان میکند به سینما بازگردد، اما جلوی این بازگشت گرفته شد و در نهایت این نقش نصیب فرامرز قریبیان شد.
بار دوم اواسط دهه ۷۰ و با فیلم «جهان پهلوان تختی» ابتدا ساخته علی حاتمی و سپس بهروز افخمی بود که زمزمههای بازگشت فردین به سینما شنیده شد. فردین دوست نزدیک حاتمی و شریک او در سینما نیاگارا (جمهوری) بود. بنا بود در این فیلم فردین به عنوان محمدعلی فردین وارد داستان شود.
بسیاری امیدوار به وقوع این اتفاق بودند، ولی به دلایل مختلف که یکی از آنها حضور سیمافیلم به عنوان سرمایهگذار بود این اتفاق نیفتاد. بار سوم باز هم در اواسط دهه ۷۰ و در فیلم «باد و شقایق» به کارگردانی ضیاءالدین دُری بود که نام فردین مطرح شد. موضوع این فیلم زندگی و مرگ یک کارگردان معتاد بود.
دُری تمایل داشت که فینال فیلم خود را با حضور فردین بسازد. فردین، چون آشنایی قبلی با دُری داشت با وجود کوتاه بودن نقشش قبول کرد در فیلم حاضر شود. قرار شد در پایان فیلم و حین تشییع شخصیت اصلی ناگهان فردین در میان جمعیت دیده شود تا مردم او را روی دست بلند کنند و به وی ادای دین کنند.
مقدمات حضور فردین در این فیلم نیز انجام شده بود که با این حال حضور او در این فیلم هم ملغا شد. اخیراً ادعا شده که فردین در سریال «امام علی» ساخته داوود میرباقری نیز قرار بود نقش مالک اشتر را بازی کند.
ضیاالدین دُری میگوید: «فارغ از تلاشهایی که برای حضور مجددش جلوی دوربین داشتم و نشد، به همراه فردین مشغول کار روی فیلمنامهای هم بودیم که بنا بود خودش کارگردانی آن را برعهده داشته باشد که این یکی هم به دلیل فوتش میسر نشد.»
فریدون جیرانی فیلمساز در این رابطه میگوید: «دو ماه قبل از مرگش من در خانه ضیاء الدین دری، فردین را دیدم. ضیا از دعوت یک کارگردان تلویزیونی از فردین برای بازی در سریال گفت و قرار شد با من مشورت کنند. اسم کارگردان را تا آن لحظه نشنیده بودم و با توجه به شرایط سختتر تلویزیون نسبت به سینما این دعوت با توجه به اسم کارگردان از نظر من شوخی بود و سریع نظرم را گفتم. فردین ناراحت شد. باری محمدعلی فردین، رضا بیک ایمانوردی، ایرج قادری، ناصر ملکمطیعی و دیگران دق کردند. با شکنجه مردند. ذرهذره پوسیدند.
اگر حاکمان آن دوران قصد داشتند فرودستان را با افیون سینما نشئه سازند حتماً مراد فردین تشویق جوانان جامعه به جوانمردی، همت و دنیاگریزی بوده است. جایگاه سینمایی او حتی سالها بعد از مرگش همچنان اهمیت دارد و به برخی جشنوارهها اعتبار میبخشد. نمونه آن بنیاد جهانی «هنر در خدمت صلح» است که در سال ۲۰۱۸، جایزهی ویژهاش در بخش سینما را با رای داوران، به محمدعلی فردین اهدا کرد که دخترش این جایزه را گرفت.
زندگی شخصی فردین هم به دور از برخی حاشیههای رایج دربارهی سلبریتیها بود. وی در ۱۹ سالگی با مهری خمارلو ازدواج کرده بود و به این پیوند تا پایان عمر وفادار ماند. ضیاءالدین دری درباره روحیات فردین میگوید: «البته شاید خیلیها ندانند که فارغ از وجه خیرخواهانهای که در برخورد با افراد کمبضاعت از خود بروز میداد به هنگام جنگ نیز کمکهای فراوانی به جبههها کرد با اینکه برخی اوقات حتی خودش هم اوضاع مالی خوبی نداشت.»
سرانجام فردین بر اثر ایست قلبی حدود بیست سال پس از بازنشستگی اجباری و زودهنگامش درگذشت. عمادالدین باقی روزنامهنگار در مورد روز تشییع جنازه فردین میگوید: «زمانی که در مجتمع کارکنان دولت بازجویی میشدم. آن زمان این مجتمع در خیابان قرنی نبش سمیه قرار داشت. تشییع جنازه فردین در خیابان سمیه انجام میشد. وقتی جمعیت مشایعت کنندگان به سر چهارراه رسیدند، ماموران راه را بستند تا جمعیت عبور کند. صدای جمعیت به طبقه چهارم ساختمان رسید. [سعید] مرتضوی کنار پنجره رفت و به تماشای صحنه ایستاد. پرسید: این فردین کیست؟ با تعجب گفتم او را نمیشناسی؟ او هنرپیشه معروف فیلمفارسیهای پیش از انقلاب است که نقش جوانمردان را بازی میکرد. مرتضوی هیچ تصوری از موضوع نداشت. فقط بیست سال از انقلاب گذشته بود و با وجود اینکه فیلمهای او در بازار سیاه همچنان وجود داشت، ولی او آنقدر جوان بود که نام فردین به گوشش نخورده بود. او قاضی دادگاه مطبوعات بود که به این موضوعات رسیدگی میکرد بدون اینکه هیچ اطلاعی از حوزه فرهنگ داشته باشد.»
فروغ فرخزاد در شعر «کسی که مثل هیچکس نیست» سروده بود: «کسی میآید ... و سینمای فردین را قسمت میکند» اما هنوز چنین کسی نیامده است.