رویداد۲۴ امیر بیابانگرد: «من وارث همه گذشتهها با همه اشتباهاتش هستم. همه آنها برای ماست. همه احزابی که پایهگذار جنبش چپ در این کشور بودهاند؛ چه من قبولشان داشته باشم یا نداشته باشم، نقد داشته باشم یا نداشته باشم؛ از زمان [جمعیت] همت، از زمان سوسیال دموکراتهای باکو تا پنجاهوسه نفر و حزب توده و جنبش مسلحانه، همه اینها در وطن مناند. اینها پر از اشتباهند و پر از میراث. من درس میگیرم.» فریبرز رئیسدانا
نورالدین کیانوری در تابستان ۱۲۹۴ در بلده از توابع شهرستان نور مازندران به دنیا آمد. درست شش ماه پس از ترور پدرش. پدر کیانوری شیخ مهدی نوری بود. شیخ مهدی فرزند شیخ فضلالله نوری روحانی سرشناس مخالف مشروطه بود. شیخ مهدی اما بر خلاف پدرش از رادیکالترین مشروطهخواهان بود.
ناظمالاسلام کرمانی در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان مینویسد: «آقا میرزا مهدی پسر شیخ فضلالله، اجناس و گندم و برنج املاک پدرش را فروخته و پول نقدی دست آورده، سی نفر تفنگچی مهیا و با خود همدست کرده و مخارج آنها را متقبل شده و آنها را برداشته وارد رشت شده و رفته است بالای منبر. و نیز مسموع گردید از رشت تلفن کردهاند: یا مشروطیت بدهید یا آماده جنگ باشید.»
شیخ مهدی بر خلاف پدرش افکار مترقی داشت. او در چاپ و پخش شبنامه فعال بود، با انقلابیون ایرانی مقیم باکو در تماس بود و پسرانش را به مدرسه فرانسوی سنلویی فرستاد. شیخ مهدی پنج سال بعد از اعدام شیخ فضلالله، در زمستان ۱۲۹۳ و در نزدیکی خانهاش از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. او صبح همان روز روی سکویی در لالهزار سخنرانی پرشوری علیه روسیه تزاری و اشغال شمال ایران کرده بود. قتل او را به طرفداران شیخ فضلالله و یا روسها نسبت میدهند.
اگرچه میان شیخ مهدی و شیخ فضلالله اختلاف فکری وجود داشت اما شیخ مهدی چند روز قبل از بازداشت پدرش به او پیشنهاد کرده بود تا زمان آرام شدن اوضاع به قم برود. پس از مرگ شیخ فضلالله، شیخ مهدی نخواست از پدرش ارث ببرد، به همین سبب کودکی دشوار کیانوری بدون پدر و هم بدون ارث پدری گذشت.
بیشتر بخوانید: شیخ فضل الله نوری ؛ سرسختترین مخالف مدرنیته
به تعبیر یرواند آبراهامیان، کیانوری پسر اشرافزادهای بیثروت بود! مادر کیانوری زهرا سلطانی نوری نام داشت. او پس از واقعه ترور همسرش مجبور شد به نور و نزد برادر خود برود. خانواده شیخ مهدی با زهرا سلطانی و فرزندانش همچون مرتدان رفتار میکردند.
در نور نیز اوضاع مالی زهرا سلطانی مساعد نشد. دایی کیانوری سهمالارث زهرا سلطانی را بالا کشید و چیزی به او و فرزندانش نداد. به هر حال زهرا سلطانی با فرزندان خود به تهران بازگشت. در آن زمان کیانوری سه ساله بود. آنها در محله سرچشمه ساکن شدند. کیانوری سه برادر و دو خواهر داشت. ابوالقاسم، محمدعلی و محمود برادران او و اختر و ربابه خواهرانش بودند.
اولین مواجهه کیانوری با یک فعال سیاسی در هشت یا نه سالگیاش رخ داد. او به همراه خواهرش اختر پای صحبتهای شیخ محمد خالصیزاده روحانی ضد انگیس تبعید شده از عراق، نشست. کیانوری یک بار با برادرش محمدعلی به راهپیمایی هواخواهان خالصیزاده رفته بود که در آن تظاهرات جمعیت معترض در حرکتی نمادین روی خود را از غرب به شرق گردانده بودند!
کیانوری تا کلاس سوم یا چهارم ابتدایی را در مدرسه انتصاریه پامنار خواند سپس به مدرسه سیروس در شاه آباد رفت و از کلاس دهم وارد معتبرترین مدرسه متوسطه آن زمان یعنی دارالفنون شد. در آنجا هم کما فی السابق شاگرد اول بود و البته برای کمک خرج خانواده به برخی همکلاسیهایش درس میداد. از جمله این همکلاسیها محمود فروغی فرزند محمدعلی فروغی شهیر بود.
بیشتر بخوانید: احسان طبری؛ روحانیزاده کمونیست
به گزارش رویداد۲۴ کیانوری در همان دارالفنون با زبان فرانسه آشنا شد البته بعداً زبانهای آلمانی، روسی و انگلیسی را نیز شناخت. کیانوری در آن سالها با مادرش، خواهرش اختر و دایهاش زندگی میکرد. اختر کیانوری تمایلات چپ پیدا کرده بود و در تشکیلات زنان حزب کمونیست ایران شرکت داشت.
او از همین طریق با عبدالصمد کامبخش، شاهزاده قاجاری و از اعضای گروه ۵۳ نفر ازدواج کرد. به واسطه این وصلت، افرادی از حزب کمونیست ایران با آنها رفت و آمد داشتند از جمله عزتالله سیامک و کامران قزوینی.
تا پیش از سالی که کیانوری دیپلم بگیرد دولت هر ساله عدهای دانشجو را به خارج میفرستاد. اما در آن سال اعزام دانشجو لغو شده بود و مهاجرت تحصیلی از طرق دیگر نیز برای کیانوری میسر نشد. از قضا در همان سال دانشکده فنی با امکانات ابتدایی تاسیس گشت و کیانوری وارد این دانشکده شد. در آنجا محمود حسابی و عبدالله ریاضی از استادان کیانوری بودند و انور خامهای و تقی مکینژاد از همکلاسیهایش.
به علت کمبود امکانات، دانشجویان دانشکده فنی و دانشسرای عالی دست به اعتصاب زدند. محمدرضا قدوه، از ۵۳ نفر، رهبری اعتصابکنندگان را بر عهده داشت. کیانوری و قدوه بعداً با یکدیگر آشنا شدند. قدوه از از کیانوری برای شرکت در جلسات مطالعه علمی جامعهشناسی در منزلش دعوت کرد.
به احتمال زیاد این نزدیکی به اشاره کامبخش صورت گرفته بود زیرا قدوه و کامبخش روابط حزبی داشتند. در آن جلسات جزوه اصول کمونیسم نیکلای بوخارین و آثار زیگموند فروید مورد مطالعه و بحث قرار گرفته بود. کیانوری پس از یک سال تحصیل در دانشکده فنی با اندوختهای از اضافه حقوق برادرش محمود که افسر بود به آلمان رفت.
او در آنجا نزد پسرعمهاش که محصل دانشکده فنی «آخن» بود سکنی گزید. کیانوری نیز وارد دانشکده فنی آخن شد و دیپلم مهندسی را با معدل بسیار خوب و در مدت سه سال گرفت. سپس تز دکترای مهندسی را در خصوص ساختمانهای بهداشت و درمان برای ایران برگزید. او سالهای آخر تحصیل را با بورسیه وزارت راه ایران و به واسطه شوهرعمهاش گذراند.
پس از آن شرکت فلیپ هولستمان او را برای کار در ایران استخدام کرد. برای مشارکت در پروژه بیمارستان هزارتختخواب. کیانوری در دوران تحصیل در آلمان نیز روابطی با چپگرایان داشت. در ابتدای اقامت در آلمان با قدوه قرار کرده بود تا به صورت رمزی با او مکاتبه کند و از وضعیت آنجا خبر بدهد. مثلاً به این شکل که اینجا از لبنیات و ماست خبری نیست! یعنی اینجا مخالف لنین و مارکسیسم هستند! البته در آنجا رفیقی چپگرا به نام سجادی هم داشت که مثل او برای تحصیل به آلمان آمده بود ولی پس از مدتی بر اثر بیماری سل از دنیا رفت.
در دوران ارتباط آندو در آلمان، طرفداران فاشیسم به ایران گزارش کرده بودند که وضع کیانوری و سجادی خراب است. به همین علت یک بازپرس از تهران فرستاده بودند تا در رابطه با این قضیه تجسس کند. سرپرست دانشجویان ایرانی در آلمان که سعیدی نام داشت این اتهامات را رد کرده بود و گفته بود کیانوری از بهترین دانشجویان ماست.
کیانوری در زمستان ۱۳۱۸ و پس از آغاز جنگ دوم به ایران بازگشت. سه ماه در شرکت فیلیپ هولتسمان کار کرد. سپس با تهدید به حبس مجبور شد برای راهآهن کار کند. به همین سبب فوراً خود را به نظام وظیفه معرفی کرد. ابتدا او را برای دانشکده افسری نپذیرفتند ولی بعداً با سفارش قیم خود نصرالله اخوی وارد دانشکده افسری شد. در آنجا به عنوان مهندس معمار مشغول به نقشهکشی شد. اما سه ماه بعد با دستور مستقیم رضا شاه پهلوی به علت سابقه فعالیت کمونیستی از دانشکده افسری اخراج شد و به خدمت سربازی رفت.
در دوران سربازی مهندس ریاضی که پیشتر استاد او بود از ارتش خواست کیانوری را هفتهای دو روز برای تدریس به دانشکده فنی بفرستند. کیانوری همزمان با این کار مجبور بود در مدرسه گروهبانی درس بخواند. به گفته خودش: «همان افسرهایی که صبحها مرا میفرستادند به دانشکده فنی برای تدریس، بعدازظهرها مجبورم میکردند که جدول ضرب بخوانم!»
با وقوع جریانهای شهریور ۱۳۲۰ کیانوری به دلیل اخراج بیمورد از دانشکده افسری شکایت کرد. در آن زمان با اینکه سرباز بود به علت بازدید از بیمارستانی در حال ساخت در کاشان از جنگ مصون ماند. او در آذرماه همان سال به صورت مشروط از خدمت سربازی معاف شد. سپس کیانوری به استخدام اداره ساختمان وزارت دارایی در آمد و همزمان به تدریس در دانشکده معماری مشغول شد. هوشنگ سیحون از شاگردان او در دانشگاه بود.
حزب توده ایران در دهم مهرماه ۱۳۲۰ تاسیس شده بود. کیانوری شش ماه پس از تاسیس حزب توده و در اردیبهشت ۱۳۲۱ عضو حزب شد. پیش از او ۴۴۳ نفر به عضویت حزب در آمده بودند. معرفین او نورالدین الموتی و اردشیر آوانسیان بودند. هر دو از کمونیستهای قدیمی. حزب توده ایران مهمترین تشکیلات چپ در ایران بود.
از نظرگاه تحلیلگران، رهبری حزب توده ایران مرتکب اشتباهات بزرگی در بزنگاههای حساس تاریخ معاصر ایران شد؛ از جمله حمایت از اعطای امتياز نفت شمال به شوروی، حمایت از حکومت ملی آذربایجان شوروی، عدم انجام اقدام موثر در مقابله با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و در آخر حمایت از اسلامگرایان موسوم به خط امام در جریان انقلاب ۱۳۵۷ و پس از آن، اما انصاف نیست که نقش اساسی این حزب در شکوفایی مدرنیته در ایران را نادیده گرفته شود.
مخالفان حزب توده با انکار دستاوردهای بزرگ این حزب، همه تاریخ آن را یکسره بیوطنی و جاسوسی میدانند. به اعتقاد کیانوری منتقدین حزب توده این گروهها بودند: ۱- فراریان از حزب ۲- افراد بیگناه اما ناآگاه مثل حسن ضیاظریفی (از رهبران سازمان چریکهای فدایی خلق) ۳- دشمنان قسمخورده مثل مظفر بقایی و جلالالدین مدنی و حسن آیت ۴- کسانی مثل کریم سنجابی برای فرار از مسئولیت ۵- محققین مدعی بررسی عمیق تاریخی ۶- سازمانهای اطلاعاتی امپریالیستی.
بیشتر بخوانید: سیدحسن آیت؛ چهره مرموز سیاست ایران
کیانوری در مورد تاثیرات حزب توده ایران میگوید: «تاثیر هیچکدام از سازمانهای سیاسی این دوران دراز، در زندگی سیاسی و اجتماعی کشور، به اندازه تاثیر حزب توده ایران نبوده است. در این دوران دراز حزب کمونیست ایران و حزب توده ایران تاثیر به سزایی در زندگی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی کشورمان داشتهاند. تردیدی نیست که گذار حزب از این راه بغرنج با درگیری با سیاستهای بزرگ جهانی، آن هم بدون تجربه بسنده، نمیتوانست با اشتباههای کوچک و بزرگ همراه نباشد. ولی علیرغم اشتباهات بیانصافی است اگر خدمات حزب توده ایران را در گردآوردن و آموزش و تجهیز تودههای زحمتکش کشورمان، از راه تشکیل اتحادیههای کارگری و دهقانی و سازمانهای تودهای زنان، جوانان، دانشجویان و اتحادیههای نویسندگان و آموزگاران و ... به فراموشی بسپاریم. با تشکیل و رهبری این گونه سازمانها، حزب توده ایران به زحمتکشان یدی و فکری و به اقشار گوناگون اجتماعی آموخت که چگونه با کار و مبارزه دستهجمعی به حقوق حقه خود دست یابند. در زمینه فرهنگی حزب توده ایران یک نسل برجسته از نویسندگان، سرایندگان و هنرمندان تربیت کرد و به جامعه تحویل داد.»
یرواند آبراهامیان در کتاب تاریخ ایران مدرن مینویسد: «نفوذ حزب توده میان طبقه متوسط حقوقبگیر نیز قابل توجه بود. حزب نه تنها طیف نسبتاً گستردهای از یقهسپیدها و پیشهوران را به سوی خود کشاند بلکه بیشتر روشنفکران را نیز جذب کرده بود. در بین اعضا و هواداران -یا به تعبیری همراهان- چهرههای سرشناس روشنفکری نیز به چشم میخوردند. فهرست آنان شبیه یک «نامنامه مشاهیر» ایران بود»
احسان طبری تئوریسین مطرح مارکسیست نوشته «حزب ما خود را نه تنها موجد یک رستاخیز اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بلکه در عین حال پرچمدار یک رستاخیز عظیم معنوی و روحی میداند. این رستاخیز معنوی و فکری به عینه مانند رستاخیز اجتماعی تنها در نتیجه مبارزه سخت و جدی در جبهههای ایدئولوژیک، فلسفه، هنر، علم و غیره عملی میشود.»
باقر مومنی عضو پیشین حزب توده مینویسد: «سقوط نظام استبدادی که با خلع و تبعید رضاشاه به وسیله متفقین صورت گرفت فضائی باز به وجود آورد که در آن تمام نیروهای فکری اجتماعیـسیاسی، از مذهبیها و فاشیستها گرفته تا لیبرالها و دموکراتها و سوسیال دموکراتها و کمونیستها همگی امکان فعالیت یافتند و با ایجاد سازمانهای سیاسی-اجتماعی به ترویج اندیشههای خود پرداختند. اما در این میان آنچه پس از مدتی کوتاه برتر از همه و گستردهتر از همه سر برآورد و با جذب و گردآوری تمامی نیروهای دموکرات بیش از سازمانهای دیگر در میان توده مردم نفوذ یافت حزب توده ایران بود که به بزرگترین و اصلیترین مرجع اندیشه و فرهنگ و هنر نو و مترقی جامعه ایران بدل شد. در حقیقت حزب توده ایران نه تنها به آفرینش و گسترش نیروهای فکریـفرهنگی و هنری تازه دست زد بلکه در قدم اول فضا را برای اینگونه نیروها، که در گذشته وجود داشتند ولی امکان هرگونه جولان اندیشه و فرهنگ از آنها گرفته شده بود، باز کرد و آنها جای خود را در این حزب یا در اطراف آن یافتند زیرا این حزب در عین حال فعالانه و از راههای گوناگون تمام امکانات را برای اظهار وجود و رشد آنها فراهم ساخت؛ و گذشته از آن نسل تازهای از فرهنگیان و هنرمندان پیشتاز و نوپرداز را نیز در درون و در اطراف خود پرورش داد. یکی از این امکانها مطبوعات و مراجع حزب بود که فضای سنتی ایران را در هم شکست و نه تنها به ترویج اندیشهها و زبان تازهای پرداخت بلکه نوپردازیها در زمینههای فرهنگ و هنر را نیز امکانپذیر ساخت به نحوی که میتوان گفت شعر نو، تئاتر جدید و نقاشی مدرن، نه تنها از نظر محتوا بلکه از نظر فرم نیز مدیون تلاشهای این حزب بود.»
مارکس و انگلس آخرین جمله مانیفست کمونیست را چنین نوشتند: «کارگران تمام کشورها، متحد شوید!» از این رو کمونیستها در سراسر جهان بر آن شدند تا با تشکیل اتحادیهها، مبارزه برای رهایی رنجبران و زحمتکشان را چون آرمانی انترناسیونالیستی و بینالمللی دنبال کنند.
در آن دوران علاقه چپگرایان سراسر جهان به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به این دلیل بود که کشور شوراها محل وقوع اولین انقلاب کمونیستی و سرزمینی برای تحقق نسبی آرمانهای کمونیسم تلقی میکردند و در واقع شوروی را به مثابه برادر بزرگتر میانگاشتند. چنین علاقه و احساسی ابداً برابر با بیگانهپرستی نبود. آنچه تودهایها و به طور کل چپگرایان ایرانی در آن روزگار انجام دادند قدم نهادن در وادی تفکر انتقادی و گشودگی ذهن بود و به هیچ وجه با آب به آسیاب کلونیالیسم ریختن و استعمارپذیری نسبتی نداشت.
بابک امیرخسروی از اعضای پیشین حزب توده میگوید: «برای فهم درست مسئله باید موضوع را در برش زمانی-مکانی آغاز دهه ۱۹۲۰ و کوران جنگ جهانی دوم ضدفاشیستی قرار داد. ایرانیان آن زمان و حتی نسلهایی پیشتر از آن، احیای استقلال تقریباً از دسترفته ایران در آغازدهه ۱۹۲۰ را، مدیون انقلاب فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ روسیه میدانستند؛ که در پی آن، با بستن قرارداد دوستی ایران و روسیه شوروی در ۱۹۲۱، به سلطه تزاریسم و ستمها و تجاوزهای دوره تزاری پایان داد. همه ملیون و آزادیخواهان ایران بدان واقف بودند و به صداقت و دوستی شوروی باور داشتند. علاقه و احترام پایهگذاران حزب توده ایران به شوروی گذشته از ملاحظه همین مصالح ایران که عمومیت داشت، به خاطر تمایلات و باورهای سیاسی-اجتماعی آنان در راه عدالت اجتماعی و حمایت از محرومان جامعه بود که شوروی مظهر و تجسم جهانی آن پنداشته میشد. این امر در وجدان تودهایها، احساس نوعی نزدیکی و همسویی با شورویها را پرورش میداد.»
لنین در ۱۴ دسامبر ۱۹۱۷ قراردادهای استعماری روسیه تزاری را لغو کرده بود. در آن زمان عارف قزوینی شاعر وطنپرست و مشروطهخواه در مدح لنین شعر گفته بود. به هر حال در سال ۱۹۳۶ استالین گفته بود که در کشورهای عقبمانده کمونیستها نباید به نام حزب کمونیست فعالیت کنند بلکه باید در یک جبه شرکت کنند چون که در این کشورها هنوز برای پذیرش افکار کمونیستی آمادگی نیست.
به این ترتیب پیشنهاد شورویها این بود که کمونیسم در یک کشور اسلامی زمینهای نخواهد داشت و نمیتوان به جز عده معدودی کسی را جلب کرد. لذا باید یک حزب وسیعی ساخته شود که افراد طرفدار پیشرفت و ترقی اجتماعی و سوسیالیسم به طور کلی، نه کمونیسم، به آن جلب شوند. با همه اینها ایرج اسکندری، چهارمین دبیر اول حزب توده ایران، گفته است: «من اینها را میگویم تا دانسته شود، این که در آن موقع میگفتند حزب را گویا شورویها تشکیل دادهاند، ادعای نادرستی بوده است.»
کیانوری در سال ۱۳۲۳ به عضویت کمیسیون تفتیش حزب در آمد. او در همان سال با مریم فیروز ازدواج کرد. مریم فیروز شاهزاده چپگرا از چهرههای شاخص تاریخ معاصر ایران، از زنان پیشگام ایرانی، موسس سازمان زنان حزب توده و زندانی سیاسی بود. او فرزند خانِ حاکم عبدالحسین میرزا فرمانفرما بود. فرمانفرما دخترش را مجبور کرد تا با سرتیپ عباسقلی اسفندیاری فرزند کهنسال محتشمالسلطنه ازدواج کند. البته این ازدواج سیاسی بعد از مرگ فرمانفرما به جدایی انجامید.
مریم فیروز قبل از آشنایی با کیانوری به عضویت حزب توده در آمده بود. او قبلاً از قصر پدر خارج شده بود و اموال خودش را به حزب بخشیده بود. قتل برادرش نصرتالدوله فیروز به دست رضا شاه و عمالش بر کینه او نسبت به حاکمیت افزوده بود و فداکارنه در پی مبارزه بود. رهی معیری شاعر معروف دلبسته او بود و در وصفش چنین سرود: «مریما! جز تو که افراشتهای پرچم سرخ / نیست در عالمِ ایجاد یکی مریمِ سرخ»
منزل کیانوری و مریم فیروز محفل روشنفکرانی چون صادق هدایت بود. به گفته کیانوری، هدایت هفتهای یک بار به منزل آنها سر میزد. کیانوری میگوید: «هدایت هیچگاه عضو حزب [توده] نشد. البته او به حزب سمپاتی داشت و با ما خیلی دوست بود»
کیانوری در سال ۱۳۲۶ به عنوان عضو کمیته مرکزی و عضو هیات اجراییه حزب توده انتخاب شد. در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ و در دانشگاه تهران، محمدرضا شاه توسط ناصر فخرآرایی مورد سوء قصد قرار گرفت. این واقعه تصادفاً نُه سال و یک روز پس از قتل تقی ارانی آغازگر فکری حزب توده، رخ داد. شاه برای محدود کردن نفوذ حزب توده، افزایش قدرت خود و کاهش آزادی عمل مجلس، وقت را مغتنم شمرد. در نتیجه حزب توده ایران غیرقانونی اعلام شد. عدهای بر این باورند که طراح این ترور نافرجام شخص کیانوری بود.
بیشتر بخوانید: تقی ارانی؛ شیمیدان انقلابی
همایون کاتوزیان در کتاب «خلیل ملکی؛ سیمای انسانی سوسیالیسم» ایرانی مینویسد: «نورالدین کیانوری از رهبران حزب توده که در دوران جمهوری اسلامی به دبیر کلی حزب رسید در طراحی سوء قصد دست داشت اما حزب به طور کلی پیش از سوء قصد از آن بیخبر بود. ترور شاه کار یک گروه تروریست مخفی در درون حزب به رهبری کیانوری بود که قبلاً هم روزنامهنگار جنجالی، محمد مسعود، را به قتل رسانده بود. بسیاری از دولتمردان از جمله [محمد] ساعد [مراغهای] عقیده داشتند سپهبد رزمآرا رئیس ستاد ارتش در این توطئه دست داشته [...] شواهدی در دست است که نشان میدهد رزمآرا از طریق کیانوری و خسرو روزبه روابط دوستانهای با حزب توده برقرار کرده بود. کیانوری چند دهه بعد در خاطرات خود از رزمآرا ستایش کرد»
البته کاتوزیان برای ذکر این موارد به نوشتههای افرادی چون فریدون کشاورز و انور خامهای ارجاع میدهد که هر دو از حزب توده جدا شده بودند یا به خاطرات طبری و کیانوری که در زمان اسارت بیان شدهاند. کیانوری درباره این مسئله میگوید: «یکی از اعضای حزب که جوان دانشجویی خیلی خوبی بود به نام عبدالله ارگانی چند ماه پیش از ۱۵ بهمن پیش من آمد و گفت: یکی از آشنایان من به نام ناصر فخرآرایی از زندگی نا امید شده و تصمیم گرفته که شاه را ترور کند. عقیده شما چیست؟ من به جستجوی دکتر رادمنش [دومین دبیر اول حزب توده] بر آمدم و موضوع را گفتم. دکتر رادمنش گفت: حزب ما به طور اصولی با ترور مخالف است و ما ترور را وسیلهای برای پیشبرد انقلابی نمیدانیم ولی اگر کسی میخواهد شاه را بکشد ما که نمیتوانیم برویم به شاه اطلاع بدهیم. من هم از آن پس همین سیاست را با ارگانی پیش گرفتم که به ما مربوط نیست. هر چند وقت یک بار ارگانی نزد من میآمد و از وضع فخرآرایی خبر میداد که بنا به دلایل متعدد نتوانسته موفق شود. من هم خیلی ساده از موضوع میگذشتم. اما ظاهراً فخرآرایی با جای دیگر هم ارتباط داشته؛ با فقیهی شیرازی داماد آیتالله کاشانی.»
به هر حال در شب ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ عدهای از افراد حزب دستگیر و عدهای هم مخفی شدند. کیانوری بین دستگیرشدگان بود. او محاکمه شد، ابتدا در تهران زندانی بود و سپس به زندان یزد منتقل شد. کیانوری در زندان یزد تز دکترایش را تکمیل کرد. ولی در سال ۱۳۲۹ در زندان یزد اتفاقاتی افتاد و ۹ رهبر تودهای از جمله کیانوری فرار کردند.
کیانوری از آن پس و تا سال ۱۳۳۴ که از ایران خارج شد، مخفیانه زندگی کرد. مهمترین و تلخترین رویداد این دوران، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت مردمی مصدق بود. کیانوری میگوید که در روز کودتا دو بار مستقیماً با مصدق تماس گرفته است. مصدق پسر عمه مریم فیروز بود. به نام سرگرد مهدی همایونی یکی از اعضای سازمان مخفی افسران حزب توده که عضو گارد شاهنشاهی نیز بود در خصوص اجرای کودتا به مقامات بالای حزب هشدار داده بود. کیانوری این اطلاعات را در اختیار مصدق قرار داد. به ادعای کیانوری، مصدق در تماس دوم گفت: «آقا همه به من خیانت کردهاند. شما اگر کاری از دستتان بر میآید، بکنید.»
همایون کاتوزیان در کتاب مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران مینویسد: «حزب توده در روز ۲۸ مرداد بر خلاف روز قبل به کلی منفعل بود. ادعای کیانوری بیشک نادرست است. بسیاری از یاران و همکاران مصدق در آنجا بودند [...]. اینان خبر از تلفنهای متعددی دادهاند اما هیچکدام آنها از کیانوری نبوده است. و بعید است که مصدق که اصلاً شخصاً با کیانوری آشنایی نداشت به طور خصوصی با او صحبت کند. به هر حال معلوم نیست که این داستان قرار است چه چیزی را درباره بیعملی کامل حزب توده در آن روز و چند سال پس از آنکه شبکههای نظامی و غیرنظامیاش یکی پس از دیگری منهدم شدند روشن کند. این درست همان طرز رفتاری بود که حزب توده در قیام ۳۰ تیر و حمله اوباش به خانه مصدق در نهم اسفندماه در پیش گرفته بود.»
حسن ضیاءظریفی از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در کتاب حزب توده و کودتای ۲۸ مرداد نوشته است: «تلقی ما از حرب توده در آستانه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ این است که حزب توده بهعنوان یک حزب کمونیست موجودیت داشته و به همین جهت ما شکست ۲۸ مرداد را اساساً و عمدتاً و به طور مستقیم ناشی از عدم انجام وظیفه انقلابی از طرف رهبری حزب میدانیم که در موضع و موقع کمونیست بودن، انجام عمل انقلابی به موقع و دست به عمل زدن بر ضد کودتا به عهدهاش قرار داشته است. چرا که هیچ مارکسیست-لنینیست راستین در نهایت از مصدق به مثابه یک نماینده سیاسی بورژوازی ملی نباید و نمیبایستی انتظار چنان عمل قاطعی میداشت.»
اما کیانوری در کتاب حزب توده ایران و دکتر محمد مصدق میگوید: «حزب توده ایران همواره از مردم دعوت میکرد که برای مقابله با کودتا آماده شوند ولی از طرف دولت دکتر مصدق و همه گروههای وابسته به جبهه ملی درست در جهت عکس حزب ما عمل میکردند و به جای نشان دادن جهت خطر اصلی، تنها به تحریک علیه حزب ما میپرداختند.»
همچنین کیانوری در رابطه با اجرا نشدن ضد کودتا اینگونه توضیح میدهد: «۱- ۱۲۰ نفر از افراد شاخه نظامی حزب، بعد از کودتا به حزب پیوستند. ۲- تعداد اعضای شاخه نظامی حزب که ۵۰۰ نفر بود با ۱۵هزار افسر کادر و ۵۱ هزار افسر وظیفه ارتش نابرابر بود. ۳-شمار محدودی از اعضای حزب میتوانستند در این مقوله تعیین کننده باشند.»
پس از کودتا دکتر حسین فاطمی بیش از یک هفته در خانه کیانوری و مریم فیروز پنهان بود. در دیماه ۱۳۳۴ کیانوری و حسین جودت به عنوان آخرین رهبران حزب از ایران خارج شدند. آنها به دعوت اعضای کمیته مرکزی حزب در مسکو وارد شوروی شدند. چندی بعد مریم فیروز نیز به همسرش پیوست. کیانوری در مسکو از گرفتن حقوق حزبی خودداری کرد و در آکادمی معماری اتحاد شوروی مشغول به کار شد.
در مهرماه ۱۳۳۵ کیانوری، رادمنش و جودت به کنگره هشتم حزب کمونیست چین دعوت شدند. روسها پیشنهاد کرده بودند رهبری حزب توده ایران برای ارتباط بهتر با ایران و اروپای غربی به جمهوری دموکراتیک آلمان منتقل شود. این موضوع در جریان سفر چین به اطلاع دبیر کل حزب سوسیالیست متحده آلمان شرقی رسید. در پاییز ۱۳۳۶ رهبری حزب توده در آلمان دموکراتیک و شهر لایپزیک مستقر شد و کیانوری و همسرش به آنجا مهاجرت کردند.
پس از پلنوم دهم کمیته مرکزی حزب در فروردینماه ۱۳۴۱ کیانوری از فعالیت در کمیته مرکزی کناره گرفت. اختلافات ایرج اسکندری با کیانوری دلیل این کنارهگیری بوده است. سپس کیانوری به کار در رشته تخصصی خود در شهر برلین مشغول شد.
البته او از آذرماه ۱۳۴۸ به فعالیت حزبی بازگشت. در آستانه انقلاب اسکندری که دبیر اول حزب توده بود اعتقاد داشت آیتالله خمینی و طرفدارانش یک جریان مذهبی ارتدکس هستند و اگر پیروز شوند به هیچ وجه اجازه فعالیت سیاسی به مخالفین عقاید خود نخواهند داد.
در مقابل، کیانوری معتقد بود که مسئله اساسی این است که کدام نیرو واقعاً ضد استبداد شاه و ضد امپریالیسم امریکا است و کدام نیرو توان بسیج کردن اکثریث توده مردم را دارد. به نظر کیانوری این نیرو آیتالله خمینی و طرفدارانش بودند. به هر حال یک ماه قبل از پیروزی انقلاب و در جلسه هیات اجراییه حزب توده، ایرج اسکندری از دبیر اولی برکنار و نورالدین کیانوری جانشین او شد.
کیانوری در اردیبهشتماه ۱۳۵۸ به ایران بازگشت. همسرش یک ماه قبل به وطن برگشته بود. در آن زمان رهبری حزب به پشتیبانی همهجانبه از جریان موسوم به خط امام پرداخت. کیانوری تصور میکرد که چون جمهوری اسلامی ضد آمریکاست، جایگزین یک حکومت وابسته به امپریالیسم شده و همچنین در همسایگی با شوروی قرار دارد پس حتماً به همکاری با حزب توده روی میآورد و با شوروی نیز دوستی خواهد کرد. با این تصور حمایت از جمهوری اسلامی برابر با وظیفه انقلابی حزب و رهبری آن تلقی میشد. کیانوری در پشتیبانی از مبارزه ضد آمریکایی گرایش آقای خمینی، بر این پندار بود که به وظیفه سیاسی و انقلابی خود عمل میکند.
کیانوری در دیدار با هرمان آکسن مسئول روابط بين المللی آلمان شرقی میگوید: «مهمترين و تعيينکنندهترين [...] خط انقلابی و دموکراتيک خمينی است. اين خط ضد امپرياليست، مردمی و خواهان آزادی است.» البته او ادامه میدهد: «در کل نمیتوان ناديده گرفت که اوضاع داخلی ايران هنوز تثبيت نشده است و ارتجاع بيشتر و بيشتر به نيرويی سازمان يافته مبدل خواهد شد.»
کیانوری بعداً در مورد آن مواضعش گفت: «وقتی ما از انقلاب و ضرورت دفاع از آن، در آن سالها صحبت میكنيم عدهای فكر میكنند منظور دفاع از حاكميت امثال عسگراولادیها و خزعلیها و جنتیها و همين جمهوری اسلامی است كه اكنون آن را میشناسيم. كسانی كه اين طور فكر میكنند يا خودشان را به نادانی زدهاند يا ما را نادان تصور كردهاند»
به گفته کیانوری، حزب توده ايران اطلاعات دقيقی را درباره نحوه و زمان حمله عراق به ايران از شوروی گرفت و در اختيار مقامات جمهوری اسلامی گذاشت اما آنها باور نكردند. کیانوری میگوید: «جالب توجه اين است كه پس از معلوم شدن درستی اطلاعاتی كه ما داده بوديم، وزن حزب ما در نظر مقامات تا آنجا بالا رفت كه دو ساعت پس از شروع تجاوز عراق در جلسه بسيار مهم ستاد جنگ كه در زيرزمين مخصوص وزارت دفاع تشكيل گرديد و درآن افزون بر بنیصدر، رجایی نخست وزير و فرماندهان ارتش و سپاه حضور داشتند من نيز با عنوان دبير اول حزب توده ايران و به دعوت بنیصدر شركت كردم. بدون تظاهر تا پايان جلسه، من ناخشنودی بزرگان را از اين اقدام بنیصدر احساس میكردم و البته ديگر هم با من مشورتی نشد.»
حزب توده قبلاً نیز دو واقعه طبس و نوژه را به اطلاع جمهوری اسلامی رسانده بود. کیانوری گفته است: «حمله نظامی آمريكا به طبس را توفان شن خنثی نكرد، بلكه اتحاد شوروی رسماً از رئيس جمهور ايالات متحده امريكا خواست هرچه سريعتر قوای نظامی خود را از طبس خارج كند.»
همچنین کیانوری در رابطه با اطلاعرسانی کودتای نوژه میگوید: «شب كودتای نوژه و در حالی كه شيخ هادی غفاری با نوچههايش به ساختمان حزب حمله كرده بودند شخصاً به در خانه آقای خامنهای رفتم و به او گفتم كودتاچیها حركت كردند، او همان لحظه لباسهايش را پوشيد و بيرون آمد»
خردادماه ۱۳۶۰ نورالدین کیانوری در میزگرد تلویزیونی «آزادی، هرج و مرج و زورمداری» شرکت کرد و به بیان مواضع حزب توده در رسانه رسمی جمهوری اسلامی پرداخت. در این برنامهها آیتالله بهشتی، مهدی فتاپور و حبیبالله پیمان نیز حضور داشتند. حزب اما در خیابان و در اعتراضات گسترده گروههای مارکسیستی حضور نداشت.
مازیار بهروز در کتاب شورشیان آرمانخواه مینویسد: «فعالیت حزب توده در ایران پس از انقلاب بر پایه استراتژی ایفای نقش اپوزیسیون وفادار و قانونی جمهوری اسلامی قرار داشت»
حزب توده ايران ادامه جنگ با عراق را پس از فتح خرمشهر يک اشتباه تاريخی ارزيابی كرد و آن را به اطلاع جمهوری اسلامی رساند. اما در ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ سپاه پاسداران به حزب توده حمله کرد و اقدام به دستگیری اعضای آن کرد. این دستگیریها تا اردیبهشتماه ۱۳۶۲ ادامه داشت. در همین ماه اعتراف اجباری کیانوری و دیگر رهبران حزب توده از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد.
در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۲ آیتالله خمینی در پیامی به مردم ایران در مورد دستگیری سران حزب توده، از کارکنان وزارت اطلاعات و دیگر ارگانهای امنیتی و انتظامی تقدیر کرد. به این ترتیب حزب توده ایران بار دیگر غیرقانونی اعلام شد. در آذرماه همان سال ده نفر از افسران مرتبط با حزب اعدام شدند. همچنین در شهریورماه ۱۳۶۷ گروهی از اعضای حزب توده در زندان اوین اعدام شدند و اجساد آنها در گورهای دستهجمعی قبرستان خاوران دفن شد.
پس از درگذشت آیتالله خمینی و در ۱۶ بهمن ۱۳۶۸، کیانوری پس از تحمل هفت سال حبس، از زندان اوین به آیتالله خامنهای نامه نوشت. او در ابتدای نامه يازدهمين سالگرد انقلاب را تبریک میگوید و سپس با یادآوری برخی از اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی، جریان شکنجه خودش، همسرش و فرزندش -افسانه دختر مریم فیروز- و همچنین شکنجه و کشتار دیگر اعضای حزب را بازگو میکند.
کیانوری جرم انگاشتن عقاید مارکسیستی را در تضاد با اصل ۲۳ قانون اساسی مبنی بر منع تفتیش عقاید میخواند. او از نحوه دستگیریاش خبر میدهد و مدعی است نیمه شب ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ نه تنها خودش بلکه همسرش، دخترش و نوه یازده سالهاش را هم توقیف کردهاند. کیانوری با ذکر اصل ۳۵ قانون اساسی مبنی بر منع هرگونه شكنجه برای گرفتن اقرار يا كسب اطلاع، از شکنجههای سخت با شلاق و دستبند قپانی برای گرفتن اعتراف یاد میکند.
کیانوری مینویسد: «من ۱۸ كيلوگرم از وزن خود را از دست دادم و تنها پوست و استخوان از من باقی ماند، تا آن حد كه بدون كمک يک نفر حتی يک پله هم نمیتوانستم بالا بروم و برای رفتن به دستشویی هم محتاج به كمک نگهبان بودم. پيامد اين شكنجه وحشتناک كه هنوز هم باقیست، اين است كه دست چپ من نيمه فلج است و دو انگشت كوچک هر دو دستم كه در آغاز كاملاً بیحس شده بود، هنوز نيمه بیحس هستند. يادآوری میكنم كه من در آن زمان ۶۸ ساله بودم. همسرم مريم را آنقدر شلاق زدند كه هنوز پس از هفت سال، شب هنگام خوابيدن كف پاهايش درد میكند. البته اين تنها شكنجه قانونی بود كه به انواع توهين و با ركيکترين ناسزاگوییها تكميل میشد (فاحشه، رئـيس فاحشهها و ...) آنقدر سيلی و توسری به او زدهاند كه گوش چپ او شنواییاش را از دست داده است. يادآور میشوم كه او در آن زمان پيرزنی ۷۰ ساله بود.»
به گفته کیانوری اعمال این شکنجهها به خودش، خانوادهاش و اعضای حزب به دلیل اتهام واهی کودتای حزب توده در اول ماه می ۱۳۶۲ بوده است. کیانوری پس از آزادی از زندان تا پایان عمر تحت نظر بود.
پس از انتخابات ریاست جمهوری ۲ خرداد ۱۳۷۶، کیانوری درباره مشارکت گسترده مردم در این انتخابات چنین مینویسد: «اولين و مهمترين خواست و پيام مشترک اكثريت سنگین رایدهنده را شايد بتوان چنين بيان كرد: ما ضمن تاييد نظام در چارچوب قانون اساسی، با سیاستهای حاكميت، که به ويژه پس از درگذشت بنيانگذارجمهوری اسلامی، گام به گام و به ويژه پس از انتخابات مجلس دوره چهارم از سوی انحصارطلبان قدرت در زمينه اقتصادی و سياسی و فرهنگی برجامعه ما مسلط گرديد، شديداً مخالف هستيم. ما خواستار برقراری حاكميت قانون، تامين حقوق شهروندان مطابق مندرجات قانون اساسی، آزادی انديشه و بيان، پايان دادن به غارت ثروتهای ملی و بازده كار و رنج زحمتكشان به دست گروهی ثروت اندوز، تامين عدالت اجتماعی، نه تنها برابری همه شهروندان در برابر قوانين، بلكه سهم عادلانه از درآمد ملی برای زحمتكشان يدی و انديشه هستیم. ما خواهان پايان دادن به وضع طاقتفرسای موجود، تامين امكان تشكيل احزاب سياسی و سازمانهای مستقل غيردولتی و صنفی، به ويژه اتحاديههای كارگری و … هستيم.»
پس از ماجرای کتک خوردن عبدالله نوری و عطاءالله مهاجرانی، وزرای کشور و ارشاد محمد خاتمی در شهریورماه ۱۳۷۷، اطلاعیهای جعلی به عنوان موضع حزب توده ایران درباره این اتفاق منتشر شد. چند ماه بعد، کیانوری در ۸۳ سالگی دستگیر شد و پنج روز را در بازداشت به سر برد.
سرانجام دکتر نورالدین کیانوری در ۱۴ آبانماه ۱۳۷۸ از دنیا رفت و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. البته او وصیت کرده بود که پیکرش پس از تشریح توسط دانشجویان دانشکده پزشکی تهران، بینام و نشان و در جایی ناشناخته دفن شود. کیانوری در وصیتنامهاش از همه افراد حزب به علت اشتباهاتش پوزش خواسته بود.
علیرضا میبدی پس از درگذشت کیانوری در مکالمهای تلفنی با مریم فیروز به او میگوید: «یکی از اتهاماتی که به آقای کیانوری میزنند این است که ایشان عضو کا.گ.ب بوده است.» مریم فیروز پاسخ میدهد: «کیا آنچنان علاقهمند به ایران بود که همکاری با کا.گ.ب که سهل است با هر جای دیگری هم اگر به نفع ایران بود میکرد اما او با کا.گ.ب همکاری نداشت.»
هیچوقت بدون تحقیقات کامل نظرتان را ننویسید
توصیه میکنم بیطرف وبا تحقیقات کامل نظر بدهید
شاید هیچ انسانی نه کاملا بد و نه کاملا خوب باشند
اما آنچه که انسانها را متمایز میکند ملاک فقط و فقط
میزان خدمت به این آب و خاک میباشد وبس
حال اگر آزاده هستید فکر کنید
اگر نه آزادید به هر نوع تفکری