رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «روح و جان روس سده نوزدهم رنجبر بود؛ رنجبری تا سر حد شکنجه خود. ترحم برای رنج انسانی، موضوع بنیادین ادبیات او بود. این امر تمایلی روانی بودکه از وجوه دردناک زندگی سِرفی [رعیتداری] تغذیه میکرد. نمود رنج نیز در مذهب و مسیح تجلی مییافت. سوسیالیسم روسی نیز نه یک مسئله سیاسی بلکه مسالهای مذهبی بود.» نیکولای بردیایف بازیگران ناشناخته انقلاب روسیه
«برای تحققیافتن دولت شورایی نیاز بود دو عامل از دو مرحلهی تاریخیِ کاملاً متفاوت به یکدیگر پیوند بخورند و یکپارچه شوند: یک جنگ دهقانی، که مشخصه جنبشیِ سپیدهدم پیشرفت بورژوایی است و یک قیام پرولتری، که نشاندهنده افول آن است.» لئون تروتسکی تاریخ انقلاب روسیه
قرن بیستم برای روسیه مملو از جوش و خروشهای سیاسی و اجتماعی بود که نه تنها اثرات بنیادینی برای روسیه داشت بلکه بر تمام جهان اثر گذاشت و تاریخ را به پیش و پس از خود تقسیم کرد. افکار تحولخواهانه از قرون هجدهم وارد روسیه شدند. روسها پس از اصلاحات گسترده پتر کبیر به کاروان پیشرفت و ترقی پیوستند و روسیه قرون نوزدهم تبدیل به یکی از کشورهای قدرتمند جهان شد. اما با وجود تمامی پیشرفتها تا اوایل قرن بیستم هنوز بسیاری از جمعیت کشور بیسواد و روستایی بودند و روسیه به نسبت کشورهایی، چون آلمان و بریتانیا عقبمانده بود.
روشنفکران روس نیز در قرون هجدهم و نوزدهم به دو گروه غربگرا و اسلاوگرا تقسیم میشدند که یک گروه (غربگرا) خواستار اصلاحات گسترده و کاملا اروپایی شدن کشور بودند و گروه دیگر (اسلاو) با مدرنیته و ارزشهای روشنگری مسئله داشتند و بر رهایی و رستگاری به واسطه کلیسای ارتدکس روسیه تاکید میکردند. اما نهایتا هر دو گروه با تزار و خاندان رومانف دشمنی داشتند.
فقر و تبعیض طبقاتی، فساد گسترده و ماجراجویی نظامی در کشورهای دیگر مسائلی بود که مخالفان تزار را برآشفته میکرد و اوضاع بد اقتصادی نیز مردم را با آنها همراه کرده بود. نان و غذا بسیار کم و گران بود و مردم روسیه به معنای واقعی کلمه غم نان داشتند. اینها همه باعث اعتراض مردم شده بود.
حمله روشنفکران متمایل به غرب متوجه تزار و مقام فراقانونی و مستبدانه او بود که در این راستا مذهبیون و روشنفکران متحد شده و دست به انقلاب ۱۹۰۵ زدند که چیزی مانند انقلاب مشروطه ایران بود. علت این واقعه شکست خفتبار روسیه از ژاپن و بحران اقتصادی بود که با چند اعتصاب در شهرهای اصلی شروع شد و به زودی تبدیل به تظاهرات خیابانی گشت که کاملا صلحآمیز بود. در جریان این اعتراضات لنین اجازه نداد کارگران به تجمعات بپیوندند زیرا این اعتراضات را جنگ درونی مرتجعان میدانست و میگفت کارگران نباید گوشت جلوی توپخانه بورژازی بشوند.
معترضان دست به تظاهراتی زدند که در آن هیچگونه سلاحی حمل نمیشد و هیچگونه توهینی به تزار نشد. مردم در سرمای شدید سنت پترزبورگ انقلابیون را همراهی کردند و برای معشیت اقتصادی خود شعار دادند. در این اتقلاب کشیشی به نام گئورگی گاپون رهبر تظاهرات بود و مردم علاوه بر اعتراض به گرانی و فقر خواستار حق رای عمومی و پایان دادن به ماجراجوییهای نظامی روسیه در ژاپن نیز بودند.
تزار اما با خشونت تظاهرات را سرکوب کرد و به سربازان دستور شلیک و جلوگیری از اعتراضات را داد و به مسئولان رده بالای حکومت گفت در حالی که کشور در جنگ است و دشمنان روسیه چشم طمع به آن دارند هیچگونه تحریکی از داخل نباید تحمل شود. سربازان به دستور تزار مردم را به گلوله بستند و بیش از هزار نفر در روز ۲۲ ژانویه سال ۱۹۰۵ در روسیه کشته شدند. خیابانها مملو از خون معترضان بود و این سبعیت تزار همگان را شگفت زده کرده بود. مردم روسیه این روز را یکشنبه خونین نامیدند و پس از آن تمام تلاش مردم روسیه به یک چیز خلاصه میشد: سقوط تزار.
تزار تا پیش از آن نقش «پدر ملت» را داشت و توسط کلیسای ارتدکس روسیه به عنوان قدیس شناخته میشد. بسیاری از مردم نیز به این اعتبار وی را دوست داشتند و برایشان قابل احترام بود. اما پس از یکشنبه خونین چنین تصوری از اساس تخریب شد و خونهای ریخته شده در سالهای بعدی حکومت هیچگاه از دامن تزار پاک نشد. پدر گئورگی گاپون با جملهای ماندگار این واقعیت را بیان کرد: «تزار دیگر وجود ندارد؛ رودی از خون میان تزار و مردم فاصله انداخته است.»
تصویری از ولادیمیر لنین و لئون تروتسکی در جریان انقلاب روسیه
بیشتر بخوانید:تظاهرات زنان روس در هشتم مارس ۱۹۱۷
به گزارش رویداد۲۴ تزار سرکوب مخالفان را از سالهای پیش آغاز کرده بود، اما پیش از وقایع ۱۹۰۵ هیچگاه مردم عادی در این وسعت هدف گلوله ارتش تزاری قرار نگرفته بودند و بیشتر کسانی که در سالهای پیشین سرکوب شدند مبارزان انقلابی بودند. یکی از انقلابیونی که در سالهای پیش از انقلاب ۱۹۰۵ به دست تزار اعدام شده بود الکساندر اولیانف برادر بزرگ ولادیمیر ایلیچ لنین، بود.
لنین و دیگر مبارزان انقلابی و حتی مسیحیان تحولخواه در مواجهه با چنین خشونتهایی راه اصلاح را در روسیه تزاری بسته میدیدند و از همان سالهای ابتدایی قرن بیستم اغلب کنشگران سیاسی به فکر انقلابی تمامعیار برای سقوط تزار بودند.
نابسامانی و نارضایتی از حکومتی تزاری در ارتش نیز گسترش پیدا کرده بود. در سال ۱۹۱۴ میلادی، یعنی در آغاز جنگ جهانی اول، روسیه بزرگترین ارتش جهان را داشت، حدود ۱۲ میلیون سرباز و ۶ میلیون سرباز ذخیره؛ ولی در پایان سال ۱۹۱۶ میلادی، پنج میلیون نفر از سربازان روسیه کشته، زخمی یا اسیر شده بودند. حدود دو میلیون سرباز نیز محل خدمت خود را ترک کرده و غالباً با اسلحه به شهر و دیار خود بازگشته بودند. در میان ۱۰ یا ۱۱ میلیون سربازِ باقیمانده نیز، اعتبار تزار و سلسله مراتب ارتش و اتوریته افسران بالا دست از بین رفته بود. این امر با توجه به اینکه تنها نیروزی حفظ قدرت تزاری نیروی قهری بود اهمیت بسیاری داشت.
خشم عمومی از کشتار تزار در یکشنبه خونین ۱۹۰۵ بالاخره در ۱۹۱۷ بالا گرفت و اعتصابات کارگری یکی پس از دیگری شروع شدند. در اوایل فوریه ۱۹۱۷ میلادی اکثر کارگران صنعتی در پتروگراد و مسکو دست به اعتصاب زدند. سپس شورش به پادگانها و سربازان رسید. اعتراضات دهقانان نیز گسترش یافت. سوسیال دموکراتها هدایت اعتراضات را در دست گرفتند.
انقلاب روسیه به رهبری لنین و استالین برگرفته از آموزههای انگلس و مارکس بود
در ۱۱ مارس ۱۹۱۷ میلادی نیکلای دوم تزار وقت روسیه فرمان انحلال مجلس روسیه را صادر کرد، اما اکثر نمایندگان مجلس متفرق نشدند و با تصمیمات نیکلای دوم مخالفت کردند. در ۱۵ مارس ۱۹۱۷ میلادی، نیکلای دوم سعی کرد برادرش گراند میخائیل را به عنوان جانشین خود بگمارد ولی میخائیل پیشنهادش را نپذیرفت و اعلام کرد پذیرش تاج و تخت توسط او منوط به رأی موافق مردم است. سرانجام در پی تظاهرات گسترده کارگران و سپس نافرمانی سربازان در سرکوب تظاهرکنندگان در پتروگراد، نیکلای دوم از مقام خود استعفا کرد و به این ترتیب حکمرانی دودمان رومانوفها بر روسیه پس از حدود سیصد سال پایان یافت اما این پایان ماجرا نبود.
مجلس دومای روسیه، در ۱۵ مارس ۱۹۱۷ میلادی، یک حکومت موقت را به رهبری شاهزاده گئورگی لووف و وزارت الکساندر کرنسکی سوسیال دموکرات مسئول اداره امور کشور کرد. همزمان با به قدرت رسیدن حکومت موقت، تزار نیکلای دوم و اعضای خانوادهاش به سیبری انتقال یافتند.
در این دوره حزب بلشویک قدرت بالایی در روسیه داشت و برای آنها محدود ماندن قدرت به اشراف و شاهزادگان قابل قبول نبود. دولت در مواجهه با اعتراضات کاری انجام نداد بهجز اینکه وزیر دادگستری شاهزاده، یعنی الکساندر کرنسکی را به نخست وزیری گمارد تا ظاهرا به خواسته بلشویکها که پایگاه تودهای قدرتمندی داشتند تن بدهد. اما دولت موقت کرنسکی و شاهزادگان و اشراف باقیمانده در حکومت عملا کاری نکردند و نارضایتی مردمی برطرف نشد.
در همین وضعیت بود که بلشویکها با شعارهای «به جنگ خاتمه دهید»، «تمام زمینها برای دهقانها» و «تمام قدرت در دست شوراها» به میان مردم آمدند. رهبر نیرومند آنها، ولادیمیر ایلیچ لنین که در تبعید به سر میبرد سریعا خود را به روسیه رساند. لئون ترتسکی نیز از آمریکا به وطن بازگشت. بلشویکها با مدیریت تروتسکی در شورای پتروگراد، ملوانان کرونشتات و سربازان ناراضی را سازماندهی و منظم کردند. لنین به پتروگراد رفت و از اقدامات تروتسکی در سازماندهی قیام حمایت کرد.
در اکتبر۱۹۱۷ کمیته انقلابی شورای پتروگراد به رهبری تروتسکی، شبانه پلها، راهآهن، خطوط تلفن و ساختمانهای دولتی را تصرف کردند و با یک یورش نظامی، کاخ زمستانی تزار را در شب هفتم نوامبر ۱۹۱۷ به اشغال خود درآوردند. الکساندر کرنسکی گریخت، ولی اکثر اعضای حکومت موقت دستگیر شدند و به این ترتیب بعد از ۹ ماه حکومت موقت سوسیال دموکرات ناشی از انقلاب فوریه سرنگون شد.
بر اثر انقلاب اکتبر، بلشویکها شورای کمیسرهای خلق را بهوجود آوردند. لنین رهبر شورا، تروتسکی کمیسر امور خارجه و استالین کمیسر داخلی شد. مسکو به تصرف بلشویکها درآمد و پایتخت از سنتپترزبورگ به مسکو منتقل شد و اینگونه انقلاب کبیر اکتبر روسیه پیروز شد و بلشویکها بلافاصله به جنگ خاتمه دادند و پیمان «برست-لیتوفسک» را در مارس ۱۹۱۸ با امپراتوری آلمان امضا کردند.
در جریان انقلاب روسیه مالکیت خصوصی لغو شد و تمام امور به شوراهای روستایی واگذار شد. تمام زمینهای مالکان نیز میان دهقانان تقسیم شد. در ۱۹۱۸ میلادی، بلشویکها رسماً نام خود را به حزب کمونیست اتحاد شوروی تغییر دادند.
پیروزی بلشویکها در نتیجه اتحاد دهقانان و کارگران بود که در نوع خود پدیده بسیار منحصر به فردی به حساب میآید. این دو طبقه بنابر تعاریف تاریخی دو طبقه مجزا به حساب میآیند که در شرایط خاص روسیه تزاری به منافع مشترکی رسیده بودند.
کارل مارکس طبقه کارگر را طبقه پیشرو میدانست و معتقد بود چون دستمزد روزانه دریافت میکند و با صنعت آشناست، محافظهکاری ندارد اما طبقه دهقان چون فعالیتی انجام میدهد و یکسال تا ثمر دادن آن فعالیت منتظر میماند، کمی محافظهکار است بنابراین او کارگران را پیشروتر از دهقانان میدانست. البته یکبار در تاریخ این گزاره نقض شد و مائو تسه دونگ توانست دهقانان چین را علیه بورژوازی بسیج کند و انقلاب کمونیستی چین را رقم بزند.
کریس هارمن نویسندهٔ مارکسیست و عضو کمیته مرکزی حزب سوسیالیست کارگری بریتانیا این واقعه عجیب را اینطور توضیح میدهد: «دو فرآیند مقارن، تاریخ روسیه را در دوره بین انقلابهای فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ رقم زدند. فرآیند اول رشد بسیار سریع آگاهی طبقه کارگر بود که در شهرها رخ داد. کارگران صنعتی تا ماه ژوییه به درکی از منافع مختلف طبقات در انقلاب رسیده بودند؛ و دیگری دهقانان بودند که دو طبقه دارای مالکیت را شامل میشد. یک طرف زمینداران و طرف دیگر دهقانان قرار داشتند. دهقانان مقاصد سوسیالیستی را پی نمیگرفتند، بلکه بهدنبال تصرف املاک زمینداران بودند تا آنها را بر اساس فردگرایانهای تقسیم کنند. ممکن نبود انقلاب بدون وقوع همزمان این دو فرآیند روی دهد. بااینحال آنچه آنها را به یکدیگر گره میزد، نه تطابق هدف نهاییشان، بلکه این واقعیت بود که بورژوازی صنعتی بنابه دلایل تاریخیِ وابسته به شرایط، نمیتوانست بهلحاظ سیاسی از زمینداران بزرگ بگسلد. ناتوانی این طبقه در این امر، دهقانان -که بهطور مؤثر ارتش را شامل میشدند- و کارگران را در یک جبهه قرار داد.»
جوزف استالین و ولادیمیر لنین
نه قیام شهری میتوانست بدون همراهی ارتشی که عمدتاً از دهقانان تشکیل شده بود بهثمر بنشیند و نه دهقانان میتوانستند بدون آنکه با رهبری یک نیروی متمرکز و بیرونی به یکدیگر بپیوندند برای یک مبارزه پیروزمندانه اقدام کنند. تنها نیرویی که در روسیه ۱۹۱۷ از پس چنین کاری برمیآمد «طبقه کارگر سازمانیافته» بود. کارگران توانستند در شهرها قدرت را بهدست بگیرند، زیرا قادر بودند دهقانان را در لحظه حیاتی با خود همراه کنند.
بیشتر بخوانید: اکتبر سرخ؛ حرکت بزرگ انقلاب روسیه
به گزارش رویداد۲۴ حکومت کمونیستها طی سالیان بعد روسیه را از کشوری دهقانی به یکی از قدرتهای صنعتی جهان تبدیل کرد و در عرصههای اجتماعی دست به اقداماتی زد که تا آن زمان در جهان بیسابقه بود. اقداماتی، چون آزادی و برابری کامل زنان و مردان، برگزیدن نخستین وزیر زن در تاریخ، حق سقط جنین، حمایتهای گسترده اجتماعی و رفاهی از طبقات تهیدست و آزادسازی اراضی استعماری که توسط دولت تزاری به دست آمده بودند. مورد اخیر بهویژه برای ایران بسیار مفید بود چرا که ایران را از تجزیه بین دولت بریتانیا و روسیه نجات داد و باعث خروج نیروهای روس از ایران شد.
بنابر عهدنامهای که روسیه و بریتانیا در اوت ۱۹۰۷ امضا کرده بودند بنا بود به زودی ایران که دولتی بسیار ضعیف داشت و کشوری عقبمانده و فقیر بود مابین این دو کشور تقسیم شود و منطقه بیطرفی مابین دو قلمر به صورت مستقل باقی بماند.
لنین مدت کوتاهی پس از پیروزی انقلاب سخنرانی کرد و درباره ایران چنین گفت: «رفقا، برادران و خواهران، وقایع عمده در خاک روسیه در جریان است. خاتمه مجازات خونینی که از برای تقسیم کردن ممالک دیگران شروع شده بود نزدیک میشود. سلطنت وحشیانه که زندگانی ملل عالم را بنده خود قرار داده بود مقهور شد. عمارت کهنه و پوسیده استبداد و بندگی در زیر ضربات انقلاب روس خراب میشود. مسلمانان مشرق، ایرانیان، ترکها، عربها، هندیها، تمام طوایفی که سباع حریص اروپا زندگی و دارایی و آزادی شما را در قرون متوالی مالالتجاره از برای خود قرار داده و غارتگران جنگجو میخواهند ممالکتان را تقسیم کنند! ما اعلام میکنیم که عهدنامه سری راجع به تقسیم کشور ایران محو و پاره گردید و همین که عملیات جنگی خاتمه یابد، قشون روس از ایران خارج میشود و حق تعیین مقدرات ایران به دست ایرانیان تأمین خواهد شد.»
در پی اعلامیه لنین، تروتسکی به عنوان کمیسر نیروهای مسلح روسیه اعلام داشت که به واحدهای نظامی روسیه که بر طبق عهدنامه انگلستان و روسیه مبنی بر تقسیم ایران در این کشور مستقر شدهاند، دستور خروج فوری از ایران را داده است.
سران انقلاب روسیه سپس برای جلب اعتماد ایرانیان به حرفهای خود «براوین» دیپلمات روسیه را به تهران فرستادند تا افکار عمومی ایران را حضورا از ماوقع آگاه سازد و به عنوان نماینده سیاسی روسیه در ایران بماند. بیست روز پس از صدور اعلامیه لنین نیروهای روسیه به فرماندهی ژنرال باراتف ایران را ترک گفتند. در نتیجه اقدامات لنین، دولت ایران در مرداد ۱۲۹۷ در مصوبهای، الغای قرارداد ترکمانچای و دیگر امتیازات واگذار شده به دولت روسیه تزاری را اعلام کرد و از جمله امتیاز کاپیتولاسیون برای شهروندان روسیه را لغو شد.
این واقعه از معدود رویدادهای خوشایند تاریخ معاصر ایران است و به همین دلیل روشنفکران و شعرای آن دوره اشعار ستایش آمیز فراوانی برای لنین سرودند. در واکنش به این تغییرات ملکالشعرای بهار چنان بر سر ذوق آمد که در باره تغییر روابط دو طرف گفته است: «دو دشمن از دو سو ریسمانی به گلوی کسی انداختند که او را خفه کنند. هر کدام یک سر ریسمان را گرفته میکشیدند و آن بدبخت در میان تقلا میکرد، آنگاه یکی از آن دو خصم یک سر ریسمان را رها کرد و گفت ای بیچاره من با تو برادرم و مرد بدبخت (ایران) نجات یافت. آن مرد که ریسمان گلوی ما را رها کرده لنین است»
عارف نیز لنین را «فرشته رحمت» نام نهاد و از وی ستایش کرد. از آن زمان به بعد موجی در میان روشنفکران ایران و جهان آغاز شد که میتوان آن را ارتعاشات ناشی از زمین لرزه انقلاب اکتبر نامید. در این امواج پی در پی روشنفکران و دانشجویان به صورت روزافزونی به مارکسیسم گرایش پیدا کردند و قرن بیستم عملا تبدیل به قرن رویارویی لنین و دشمنانش شد.
بعد از انقلابی که شرق و غرب به دنبال زمین زدنش بودن و نتونستن و الان یکی از بزرگترین چالشهای غرب حساب میشه و در عین حال تکیه گاه اساسی روسیه تو جنگ جهانی سوم هست رو کنار بذاری!
آهان یادم نبود برای بعضیا دنیا همون کشورهای خارجی هستند. هرچیزی به ایران و اسلام مربوط باشه املی و عقب موندگی و بدبختیه!
حله داداش!