رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «پس از آن فرورتیش با سواران کم گریخت. به سرزمین ری نام در ماد از آن سو روانه شد. من سپاهی دنبال او فرستادم . وی اسیر شد و به سوی من آورده شد . من هم بینی هم دو گوش هم زبان او را بریدم و یک چشم او را کندم . بسته به دروازه من نگاهداشته شد. همه او را دیدند پس از ان او را در همدان دار زدم و مردانی که یاران برجسته او بودند انها را در همدان درون دژ اویزان کردم.» بند بیست و سوم کتیبه بیستون
خشایارشا، که گاه به غلط او را «خشایار شاه» مینامند، یکی از چهرههای مشهور جهان باستان بود که در ایران امروز و پس از ترویج روایات اسطورهای درباره گذشته ایران، نقشی اسطورهای پیدا کرده است. وی به علت حمله به یونان و آتش زدن آتن و همچنین رهبری یک امپراطوری بزرگ مورد ستایش افراد است. بهویژه پس از نمایش فیلم ۳۰۰ و تصویر چهرهای هالیوودی از خشایارشا، بسیاری در پاسخ چهره و شخصیت وی را برجسته کردند و شائبه توطئه هالیوود علیه تاریخ ایران قوت بیتری گرفت.
از منظر آنها اسکندر مقدونی شخصیتی منفور است چرا که به پرسپولیس حمله کرد و اموال و کتابخانهها را آتش زد. البته در کنار این نفرت باید یادآوری کرد که اسکندر این کار را در پاسخ به حمله خشایارشا و آتش زدن آتن توسط وی و سربازانش انجام داد و نمیتوان نادیده گرفت که امپراتوری هخامنشی نیز مانند دیگر امپراتوریهای قدیم (و البته کنونی) بر اساس همین حملهها و غارتهای ملل و قبایل مختلف تبدیل به یک امپراطوری شد؛ درست مانند مغولها که در دید مردمان وحشی و غارتگر به حساب میآیند.
در اینجا با تناقض بنیادین تفکر ایرانشهری مواجه هستیم؛ اگر حمله و غارت بد است، پس چرا شاهان هخامنشی چند تمدن عظیم را نابود کردند و به بسیاری از مناطق حمله کرده و آنها را غارت کردند. اگر هم خوب است پس چرا حمله اسکندر و مغول در ذهن ایشان بد است و به عنوان توحش و اعمال ضدانسانی از آن یاد میکنند؟ تناقضی که اساسا پاسخی ندارد؛ چرا که باورهای جزمی و خرافی تن به استدلال و عقلانیت نمیدهند.
تصویر اسطورهای خشایارشا مانند بسیاری از تصاویری که در رسانهها، فضای آموزشی و دیگر دم و دستگاههای ایدئولوژیک ساخته شده، ریشه در باورهای خرافی و مهندسی فرهنگی دولت-ملتهای جدید دارند و یکی از عوامل تفرقه، نژادپرستی، و انفعال و خود بزرگبینی ملتهای مختلف شدهاند. شرط هرگونه رستگاری و رهایی از مشکلات بنیادین امروز که بویژه در کشور ما دیده میشوند در گرو فهم درست واقعیات تاریخی و نقد خرافات تاریخی است.
بیشتر بخوانید: کوروش کبیر ؛ اسطورهای برای جعل ایدئولوژیک تاریخ
خشایارشا در کنار کوروش کبیر و داریوش بزرگ از معروفترین شاهان سلسله هخامنشی است. نام وی را گاه به غلط «خشایارشاه» میگویند. در واقع نام وی در پاسی دو بخش «خشای» به معنای «فرمانروا» و «آرشا» بهمعنای «مردان» پدید آمده که «فرمانروای مردان» معنا میدهد.
به گزارش رویداد۲۴ در حکومت هخامنشی، مانند اغلب تمدنهای جهان باستان، زنان حقوقی نداشتند و موجودی درجه دوم به حساب میآمدند و مردان در راس قدرت و ارزشهای اجتماعی قرار داشتند. نام خشایارشا نیز به همین معناست؛ یعنی وی مرد مردان و حکمران آنان است و موجودات درجه دوم در ذیل حکومت وی جایی ندارند. البته یکی از معشوقههای یهودی وی، به نام استر، نفوذ فراوانی بر وی و تصمیماتش داشت و ظاهرا معشوقه شاه از جنس دوم بودن مستثنی بود.
خشایارشا فرزند داریوش بزرگ از همسر محبوبش آتوسا بود و پیش از رسیدن به پادشاهی در بابل حکمرانی میکرد. در آن زمان بابل تحت اشغال هخامنشیها بود و خشایارشا به عنوان نماینده شاه در آنجا حکومت میکرد و مراقب بود شورشی درنگیرد.
پس از مرگ داریوش، خشایارشا در ۳۶ سالگی به حکومت رسید. خشایارشا خود در کتیبه تخت جمشید ادعا میکند که داریوش بزرگ، با وجود اینکه فرزندان ذکور دیگری داشته، شخصا وی را به پادشاهی برگزیده است. اما «پروفسور آملی کورت» در «کتاب هخامنشیان» میگوید پس از مرگ داریوش نزاعی بر سر جانشینی برپاشد که در آن فرزند بزرگ داریوش یعنی ارتابرزن با برادر خود به نزاع پراخت و نهایتا ساتراپ حکم به برتری خشایارشا داد و وی به پادشاهی رسید.
بیشتر بخوانید: داریوش بزرگ؛ پادشاه مقتدر هخامنشی
پادشاهی خشایارشا مصادف بود با شورش مناطقی که تحت سلطه هخامنشیان بودند و در پی شنیدن خبر درگذشت داریوش، آنها دست به شورشهای استقلالطلبانه زدند. در راس آنها مصر و بابل بودند که خراجهای سنگین موجب نارضایتی آنها شده بود.
مصریها به ویژه پس از شنیدن ناکامی داریوش در جنگ ماراتن جرات قیام پیدا کرده بودند. خشایارشا در واکنش به مصر لشکرکشی کرد و آنها را سرکوب کرد و افراد زیادی را بردگی گرفت و بسیاری از مخالفان را اعدام کرد.
کتاب تاریخ جامع ایران لشکرکشی خشایارشا به مصر را اینگونه نقل کرده است: «برخورد خشایارشا در این عملیات -که بر اساس برخی منابع خود فرماندهی لشکر را بر عهده داشت- بسیار بیرحمانه بود. او در این لشکرکشی اموال بسیاری از معابد را مصادره کرد... وی حتی پادشاه مصر را از عناوین خود حذف کرد.»
مسالهای که در روایات تحریف شده و شوونیستی از ایران باستان وجود دارد، این است که حملات متعدد بیگانگان به فلات ایران باعث غارت ثروت فراوان ایرانیان در تخت جمشید شده است. اما این حملات در حالی محکوم میشوند که خود هخامنشیان ثروتشان را از غارت مناطقی همچون مصر و بابل به دست آورده بودند. گویی غارت و جنایت فقط برای دیگر تمدنها بد است و برای ایرانیان مجاز است.
رودیگر اشمیت پژوهشگر بزرگ تاریخ باستان، مینویسد: «در عملیات سرکوب بابلیها معبد مردوک تخریب و غارت شد و بسیاری از آثار و مهرهای آن به تخت جمشید منتقل شدند. حتی مجسمه مردوک که حدود ششصد کیلوگرم طلای خالص بود به تخت جمشید منتقل شده و ذوب شد.»
سپاهیان هخامنشی همچنان یکی از باستانیترین معابد و دستاوردهای هنری بشر یعنی «زیگوارت بابل» را تخریب کردند. استرابو ادعا میکند که اسکندر مقدونی بعد از حمله به فلات ایران معبد بابل را بازسازی کرد، اما تخریب زیگوارت به حدی بود که نمیشد آن را بازسازی کرد.
غربیان معتقدند اسکندر مقدونی بیش از اغلب فرمانروایان باستانی به ادیان و باورهای محلی احترام میگذاشت و میگویند آتش زدن تخت جمشید به تلافی اقدام خشایارشا در آتش زدن آتن صورت گرفت. آنها اینگونه استدلال آوردهاند که اسکندر شاگرد ارسطو بوده و به پشتوانه فرهنگ غنی یونانی متفاوت از دیگر پادشاهان عمل میکرده است.
خشایارشاه پس از مصر به بابل رفت و پس از تصرف آنجا، برای لشکرکشی به یونان آماده شد. یونانیها با وجود قدرت نظامی همسایگان هیچگاه تسلیم نشده بودند و هیچگاه در پی تصرف مناطق همسایه و ایجاد امپراطوری نبودند؛ اسکندر مقدونی نیز یونانی نبود بلکه اهل تراکیه بود و توسط دانشمندان یونانی آموزش دیده بود.
خشایارشا میخواست ناکامی پدر خود در حمله به یونان را جبران کند بنابرین لشکر بسیار عظیمی گرد آورد که متشکل از سربازان مزدبگیر بود و هزینه آن با مالیاتی که از مردم عادی گرفته میشد، تامین شد. کتاب تاریخ ایران باستان به نقل از دو ایرانشناس بزرگ یعنی کنت و لکوک، انگیزه خشایارشا را از این اقدامات چنین بیان میکند: «برخوردها و سرکوبهای خشایارشا علیه شورشیان ناشی از نشان دادن اقتدار شاهی خود پیش از حمله به یونان بود و بخشی نیز از سیاست عدم تساهل و تسامح وی نسبت به سایر ادیان و اقوام ناشی میشد که تا حدی در کتیبههای وی نیز مشخص است.»
قابل ذکر است خشایارشا حدود بیست سال پادشاهی کرد که تمام این بیست سال را صرف جنگ و لشکرکشی به منطقه گذراند. لشکرکشی خشایارشا به یونان با حدود دو میلیون سرباز رخ داد که سربازان مزدبگیری بودند که از تمام مناطق مختلف، از هند تا مصر و بابل، اجیر شده بودند. در واقع آنها برخلاف یونانیها برای پول میجنگیدند نه برای وطن و قبیله و دین خود؛ همین امر ناکامی خشایارشا در تسلط بر یونان را توضیح میدهد. برخی کسانی که از فیلم سیصد حمایت میکنند، روی همین نقطه دست میگذارند و میگویند تفاوت لشکر یونان با ایران همین بود که لشکر خشایارشاه، ایرانی نبود و همگی اجیر شده برای پول بودند به همین دلیل این چهره از آنها تصویر شده است. آنها همچنین درباره چهره کریهی که از خشایارشا تصویر شده میگویند به خاطر سنگدلی او در آتش زدن یونان و تمام کتابخانههای تمدن آن منطقه بوده و به همین دلیل از او به بدی یاد شده است.
خشایارشا ناوگان دریایی قدرتمندی برای نبرد با یونان ترتیب داد و دولتشهرهای یونانی نیز در مقابل همه با هم متحد شدند که علیه نیروی بیگانه ایستادگی کنند. اولین بدشانسی سپاه هخامنشی در هم شکستن پلی بود که توسط قایقها در گلوگاه آسیای صغیر ساخته بودند. این پل به واسطه توفان و امواج عظیم دریایی نابود شد و در مقابل خشایارشا دستور داد با زنجیرهای آهنین دریا را تازیانه بزنند!
نخستین نبرد مهم سپاه هخامنشی نیز با اسپارتیها بود که تعداد بسیار کمی داشتند. اسپارتیها با تربیت نظامی سختی پرورش یافته بودند. فرمانده آنها لئونیداس بود و زمانی که ارتش ایران در گردنههای شمالی یونان در تنگه ترموپیل با سربازان اسپارتی به رهبری او مواجه شدند، شاهد مقاومت او بودند.
بعد از چندین زد و خورد، تعدادی از نیروهای ایرانی با عبور از میان کوهها به پشت سر نیروهای لئونیداس رسیده و پس از نبردی سخت توانستند آنها را شکست دهند. پیروزی در برابر نیروهای متحد یونانی در نبرد ترموپیل باعث شد ایرانیان به راحتی آتن را تصرف کرده و به آتش بکشند.
هرچند جنگ لشکرکشی در دنیای آن دوره مرسوم بوده اما اقدام عجیب خشایارشاه آتش زدن آتن بود که در حقیقت ضربهای کاری به تمدن بشری بود، چرا که یونانیان آثار گرانبهایی در علم، فلسفه و هنر تولید کرده بودند و این آتشسوزی بسیاری از آنها را نابود کرد.
تاریخ هرودوت درباره اقدامات هخامنشیان در آتن به تلخی چنین نقل کرده است: «زمانی که سپاه خشایارشا به آتن رسید، این شهر خالی از سکنه بود -مردم از ترس شهر را تخلیه کرده بودند- و تنها خدمتکاران معبد و افراد فقیر درون معبد پناه گرفته بودند. وقتی آتنیها سربازان را در بالای ارگ دیدند، عدهای خود را از آن بالا به پایین پرت کردند و کشته شدند و عدهای نیز به درون صحن معبد پناه بردند. سربازان هخامنشی، نخست دروازههای دژ را گرفتند و آنها را روی دیگران گشودند و سپس به کشتار پناهندگان پرداختند و همه را تا آخرین نفر از دم تیغ گذراندند و آنگاه به تاراج پرستشگاه پرداختند و هر چه را که بر روی ارگ باقی مانده بود آتش زدند.»
همزمان با درگیری نیروی زمینی هخامنشی و اسپارت در ترموپیل، آنسوتر در خلیج آرتمیزیون ناوگان دریایی ایران با توفان روبرو شده و خسارات زیادی دیدند. ناوگان آتن به دستور تمیستوکلس از این فرصت استفاده کردند و به ناوگان دریایی خشایارشا ضربات کاری وارد کردند. با این حال ایرانیان به دنبال نابود کردن ناوگانهای یونانی وارد خلیج سالامیس شدند، اما به علت بزرگی کشتیها و کوچک بودن خلیج، کشتیهای ایرانی به هم برخورد میکردند و بخش اعظمی از ناوگان ایرانیان نابود شده و ایرانیان تلفات سختی داده و عقبنشینی کردند. پس از قطع ارتباط دریایی هخامنشیان با نیروهای پشتیبان خود، سپاهیان متحد آتن و اسپارت و دیگر دولتشهرها سپاهیان خشایارشا در آتن را محاصره کرده و شکست دادند.
شکست سپاه عظیم خشایارشا برای یونانیها بسیار روحیهبخش بود و باعث آغاز عصر طلایی در آتن شد و در نتیجه آن فلاسفه و ادبیای یونانی توانستند درخشانترین میراث فرهنگی تمدنهای جهان باستان را شکل دهند. حکومت آتن با شیوه دموکراتیک اداره شد و پریکلس به واسطه ثروت عظیمی که در نتیجه اتحاد دولتشهرها بوجود آمده بود در آتن آثار باشکوهی ساخت.
شکست سپاه خشایارشا از یونانیها دو دلیل عمده داشت؛ اول اینکه یونانیان از کشور خود دفاع کردند و دولتشهرهای مختلف اغلب دارای دین و زبان واحدی بودند و دیگر نمیخواستند باج و خراج به امپراتوری هخامنشی بدهند به همین دلیل دلیرانه جنگیدند. ولی سپاهیان هخامنشی که برای کشور و دین خود نمیجنگیدند و سربازان مزدوری بودند که چون از اقصی نقاط امپراطوری گردآوری شده بودند، حتی دین و زبان واحدی نداشتند. این سپاهیان مزدور سریعا میدان نبرد را ترک میکردند و روحیه بسیار پایینی نسبت به یونانیها داشتند.
خشایارشا در واکنش به این شکست سنگین، دریاسالار فنیقی خود را اعدام کرد و در نتیجه این اقدام بسیاری از سربازان ارتش هخامنشی فرار کردند و این امر آخرین امید وی برای پیروزی بر سرزمین هلاس را از بین برد.
دوم اینکه پادشاهان هخامنشی خود را «جانشین خدا» و «نظم فرابشری» میدانستند و بقیه در واقع بنده و رعیت آنها به حساب میآمدند. ولی در یونان و با ساختار دموکراتیک، ولو دموکراسی محدود، شهروندان در انتخاب حاکم مشارکت داشتند و دولتشهر جای هرگونه متافیزیک را میگرفت. در واقع شهروندان یونانی برای آزادی و دولتشهر میجنگیدند و سپاهیان هخامنشی برای خشایارشا. این امر باعث شده بود یونانیها با جان و دل علیه اشغال سرزمین و آزادی خود بجنگند. علاوه بر اینها برتری دریایی یونانیان و نا هموار بودن سرزمین اصلی یونان نیز به کمک یونانیها میآمد.
پایان زندگی خشایارشا مانند اغلب پادشاهان فلات ایران بود. وی که به تعبیر هما کاتوزیان «پادشاهی بدخو بود و رفتار بوالهوسانه و بی رحمانه داشت» به دست درباریان خود کشته شد. این اولین نمونه شاهکشی در تاریخ ایران بود که تا عصر جدید نیز ادامه پیدا کرد. بین درباریان، بهویژه پسر خود خشایارشا در قتل او مشارکت کرد تا جانشینش شود؛ نام وی اردشیر اول است. وی که خلق و خویی چون پدرش داشت و به محض رسیدن به قدرت تمام خواهران و برادران خود را کشت و اعدامهای گسترده بین درباریان و مردم عادی راه انداخت. سپس سعی کرد با پول، اسپارت را علیه آتن تحریک کند و کار ناتمام پدران خود را به انجام برساند. اما آتن و اسپارت باز هم متحد شدند و ایران را شکست دادند. از این به بعد دیگر یونان تهدید جدی علیه ایران بود و نه بالعکس.
از آن تاریخ به بعد هخامنشیان ۱۳۰ سال دیگر حکومت کردند و برادرکشی تبدیل به قاعده آنان شد و در تاریخ سلسلههای دیگر پادشاهی ادامه پیدا کرد. این قتلها بسیار بیرحمانه صورت میگرفت؛ برای مثال اردشیر سوم تمام زنان و مردان و حتی کودکان را سلاخی کرد مبادا جایگاهش به خطر بیفتد. همچنین نبودن قانون و نظم دموکراتیک سراسر امپراتوری را به شورشهای متوالی و اوضاع درهم ریخته اقتصادی کشاند. این چرخه معیوب با حمله اسکندر و روی کارآمدن سلوکیان تعدیل شد و با اشکانیان و ساسانیان اوضاع دوباره آرامش نسبی یافت.
ویل دورانت در جلد یکم تاریخ تمدن میگوید: «شکست امپراتوری هخامنشی از یونانیها یکی از بزرگترین و امیدبخشترین رخدادهای تاریخ بود. این شکست باعث شد یونانی از رخوت شرقی و اسبتداد و تئوکراسی هخامنشیان به دور باشند و بنیادهای علم و تفکر عقلانی را پیریزی کنند. تفکر یونانی عقلانی ماند و در الهیات مسیحی به حیات خود ادامه داد تا اینکه در عصر رنسانس و به واسطه ترویج گسترده متون یونانی علم و عقلانیت جانی تازه گرفت و بشر به تدریج از دوران باستان به مدرنیته قدم گذاشت. مدرنیتهای که آن را از جهات عدیده وامدار یونانیان و انسانباوری و ایدههای درخشان فلسفی آن میدانند. اگر هخامنشیان یونان را تصرف میکردند و تمدن و یونانی نابود میشد بعید بود سرنوشت جهان چنین رقم بخورد.»
خشایارشا مانند اغلب حاکمان جنگطلب بود و بر خلاف پدرش داریوش هیچ ساخت و سازی و آبادانی را در فلات ایران انجام نداد و مدام به مناطق مختلف لشکر کشید و کشت و کشتار به راه انداخت. هر چقدر در دوره پدر اقدامات خوبی انجام شد، در دوره خشایارشاه چنین نشد؛ مثلا داریوش استعداد بالایی در نظم و مدیریت امور کشور از خود نشان داد و در نخستین اقدام خود ممالک تحت حکومت خود را تقسیمبندی کرد و برای هر یک شهریاری برگزید که یونانیها به آنها «ساتراپ» میگفتند. برای کمک کردن به شهریاران و نیز برای اینکه کلیه کارها در دست یک نفر نباشد، دو نفر از مرکز مامور میشدند؛ یکی برای فرماندهی قشون محلی و دیگری تحت عنوان سردبیر کارهای اداری را راهبری میکرد.
با این حال کشتار و بیلیاقتی چهرههایی همچون خشایارشا و شاهان دیگر هیچ دخلی به ایران امروز ندارد؛ همانطور که اقدامات سازنده داریوش نیز بیارتباط با ایران امروز است. افرادی که در دولت-ملتی جدید به نام ایران زندگی میکنند، تصورشان این است که در حدود ۲۵۰۰ سال پیش هم ایرانی وجود داشت و مردمان آن را ایرانی مینامیدند. این گروه به این مساله توجه ندارند که خود مفهوم «کشور» حدود دویست سال است که به وجود آمده و اساسا جهان پیشامدرن و پیشاصنعتی، بهویژه جهان باستان یعنی دنیای قبل از ظهور مسیحیت، بسیار متفاوت از امروز بوده و درک مناسبات کهن با ذهن امروزی نه علمی و نه عقلانی است و موجب فهم وارونه تاریخ میشود.
در جهان باستان انسانها خود را در ذیل کلیاتی مانند قبیله، نژاد و دین تعریف میکردند و تصوری از ایران به عنوان یک کشور واحد متشکل از شهروندانی که حقوق برابر دارند وجود نداشت. ایرانی که در آثار فردوسی و امثالهم هم بازنمایی میشود، تاریخ یک کشور متحد با تاریخ عینی نیست بلکه تاریخ فرهنگی-اسطورهای یک منطقه خاص است.
نسل و نژاد ایرانیان امروز نیز مخلوطی از اقوام مختلف سراسر منطقه و حتی قارههای مختلف است و اساسا تمام انواع بشر به یک گونه بازمیگردد و همه از گونههایی واحد متولد شده و رشد کردهاند. به گزارش رویداد۲۴ در تاریخ فلات ایران نیز اقوام و زبانهای مختلفی چیره بودهاند که همه با یکدیگر دشمن بودند. بهویژه قسمت مهمی از فلات ایران، از جمله مرزهای کنونی کشور ایران، برای بیش از هزار سال تحت حکومت خلفا، اعراب، مغولها و ترکان بوده است. به همین دلایل مفاهیمی، چون نژادآریایی و تاریخ هزاران ساله ایران مفاهیم مهمل و بیپایهای هستند.
اما هرچه باشد این نوع تصور غلط از تاریخ و جهان باستان، پس از اینکه نقاط مختلف ایران با نیروی قهری دولت تابع مرکز شدند و ایران به عنوان دولت-ملتی مدرن تشکیل شد، لازمه تشکیل دولت بود چراکه هر دولت (state) فراگیری که بنای تشکیل قدرتی مرکزی و سامان یافته دارد، علاوه بر نیروی قهری و نظامی، با اسطورهسازی و ایجاد ایدئولوژیهای ملت باورانه کشور و کلیت خیالی خود را تشکیل میدهد. این موضوع از زمان باستان به صورت بسیار محدودی وجود داشته، اما پس از انقلاب کبیر فرانسه و تشکیل کشورهای نوین به صورت گستردهای مطرح شده و در دستور کار دولتها قرار گرفت.
اغلب کشورها در دوره جدید برای خود پیشینه اسطورهای ساختند و جایگاه حکومت مرکزی را به این افسانههای تاریخی تکیه دادند. حماسههای ملی که تا دوران جدید خواننده چندانی نداشت و اغلب سرایندگانش نیز در فقر و تنگنا مرده و فراموش شده بودند، پس از تشکیل دولت-ملتهای جدید دوباره احیا شدند و وارد درس رسمی مدارس و دانشگاهها شدند و از سُرایندگانشان تجلیل شد.
در خود ایران تنها پس از اینکه رضاشاه کشور را تبدیل به دولت-ملت کرد و ساختار مدرن حکومت داری به آن بخشید، مقبره فردوسی بازسازی شد و مجسمههای وی را در میان میادین شهری ساختند و شاهنامه را که اثر ادبی سترگ و غنی و چند وجهی بود، تبدیل به متن ایدئولوژیک دولت ایران کردند. نامهایی مانند جمشید، کوروش، سیاوش، تهمینه و... را نمیتوان در دورانهای پیش از مشروطه یافت، در اواخر دوران قاجار باب شده و در دوران پهلوی اول اوج گرفتند.
در واقع خواندن شاهنامه و پژوهش درباره تاریخ باستانی فلات ایران نیز پیش از دوره پهلوی در انحصار محققین خارجی و ایرانشناسان اروپایی بود؛ چنانکه نخستین تصحیح معتبر شاهنامه توسط متیو لومسدن انجام گرفت و معروفترین نسخه آن چاپ نیکلسون مسکو در دوران شوروی است. همچنین کاوش و کشف آثار باستانی و تمدنهای کهن فلات ایران با کار باستانشناسان اروپایی انجان گرفت و پیش از آن مردم این منطقه حتی اطلاعات تاریخی درستی از سلسلههایی مانند هخامنشی و ساسانی نداشتند.
ایده کشوری مدرن که بر اساس ملیت سامان یافته و برای خود قوای نظامی و مرزهای جغرافیایی میشناسد و پیشینه تاریخی و فرهنگی متمایزی متصور میشود، توسط اروپاییها به منطقه غرب آسیا آمد و شناسانده شد و پدیدهای متاخر است. پیش از آن انسانها خود را در ذیل کلیاتی مانند قبیله، نژاد و دین تعریف میکردند و چنین تصوری از ایران وجود نداشت بنابراین ایرانی که در آثار فردوسی و امثالهم هم بازنمایی میشود تاریخ یک کشور متحد با تاریخ عینی نیست بلکه تاریخ فرهنگی-اسطورهای یک منطقه خاص است. نسل و نژاد ایرانیان امروز نیز مخلوطی از اقوام مختلف سراسر منطقه و حتی قارههای مختلف است و اساسا تمام انواع بشر به یک گونه بازمیگردد و همه از گونههایی واحد متولد شده و رشد کردهاند. در تاریخ فلات ایران نیز اقوام و زبانهای مختلفی چیره بودهاند که همه با یکدیگر دشمن بودند. به ویژه قسمت مهمی از فلات ایران، از جمله مرزهای کنونی کشور ایران، برای بیش از هزار سال تحت حکومت خلفا، اعراب، مغولها و ترکان بوده است.