رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «من تازیانه خشم خدا هستم. گرز و شمشیرِ خدا. اگر شمایان بیگناه بودید، خداوند مجازاتی، چون مرا به سویتان گسیل نمیداشت. من به اراده ملکوت آسمانها برای قومم امپراطوری بزرگی را بنا نهادم. اما عمر کوتاهم مانع از فتح تمام و کمال جهان است و بر اخلاف و فرزندانم واجب است هدف ناتمام مرا به انجام برسانند.» چنگیز خان مغول پس از فتح بخارا در مسجد جامع شهر
«خوشبختی یعنی درهم کوبیدن دشمنان، به زانو درآوردن و شکار آنها، غارت مال و اموالشان، غرق در اشک و اندوه کردن خانواده و عزیزان آنها و به آغوش کشیدن و تجاوز به زنان و دخترانشان.» تموچین معروف به چنگیز خان مغول
امروزه چنگیز خان مغول در آسیا طرفداران بسیاری دارد و بهویژه در کشور مغولستان به حد یک الله رسیده و بسیاری از جوامع آسیای میانه هویت خود را بر اساس شخصیت و شهرت چنگیز خان تعریف میکنند و او را پدر معنوی خود میدانند. حتی ایرانیان نیز که از چنگیز و مغولها خاطره خوبی ندارند و وی را سفاک میدانند، گاه نام فرزندان خود را چنگیز میگذارند و این نامگذاری طبعا در کشورهای آسیای میانه بسیار بیشتر از کشوری مانند ایران است.
تکریم چنگیز خان و احترام به امپراطوری مغول به حدی رسیده که افرادی در مغولستان به جرم بیاحترامی به چنگیزخان محکوم به حبس شدهاند و در سراسر کشور مجسمههای عظیم وی دیده میشوند. زمانی که حکومت سوسیالیستی اتحاد شوروی بر آسیای مرکزی چیره بود، اشاره به نام چنگیز خان مغول ممنوع شد و داستانهای مربوط به او در کتب درسی، که غالبا تکریمآمیز بودند، حذف شدند.
حزب کمونیست دستور تخریب زیارتگاههای چنگیزخان در مناطقی چون ختن را داد و با قوه قهریه جلوی قهرمانسازی از چنگیز خان را گرفت اما با فروپاشی شوروی و استقلال مغولستان در سال ۱۹۹۲ میلادی، جایگاه چنگیز خان در این کشور ترمیم شده و به سوژه عمده هنر و فرهنگ عامه تبدیل شد. نام چنگیز خان بر فرودگاه اصلی این کشور در شهر اولانباتور گذاشته شده و پرتره و مجسمههای عظیم وی در سراسر کشور و حتی کشورهای همسایه دیده میشود و تصویرش بر اسکناسهای کشور مغولستان جا خوش کرد. اما چنگیزخان که بود و چه کرد که اینچنین محبوب ملل آسیای مرکزی است؟
مجسمه چنگیز خان مغول در مغولستان
مغولها تا قرن دوازده میلادی قومی ناشناخته بودند. آنان نسبت به همسایگان خود در جنگ و سوارکاری دست برتر را داشتند و زندگی صحرایی و چادرنشینی با شرایط سخت جنگی سازگارشان کرده بود. در استپهای بین سیبری و مغولستان که چنگیزخان نیز در همان منطقه به دنیا آمد، شهر بزرگی وجود نداشت و در واقع بخاطر شرایط جوی نمیتوانست وجود داشته باشد. بنابرین قبایل چادرنشین مختلفی در سراسر منطقه پراکنده شده بودند که اغلب با یکدیگر در حال جنگ بودند.
شرایط زنده ماندن در این منطقه به قدری سخت بود که کسانی که زنده میماندند از شرایط جسمانی و خوی جنگجویی عجیبی برخوردار بودند که حتی جنگجویان خشن ژرمن با دیدن آن به وحشت میافتادند. اصطلاح «منگل» را اروپاییها برای توهین و اشاره به بدویت این قبایل وضع کردند. این نام در زبانهای غربی به صورت صفتی توهینآمیز درآمد و وارد زبان فارسی هم شد که در زبان فارسی هم کلمه «منگل» صفتی تحقیر آمیز به معنای عقبافتاده به کار رفت.
در آن دوران اروپاییها خود در عصر قرون وسطی زندگی میکردند و اغلب مردم و جنگجویان زندگی و رفتار بسیار خشونتباری داشتند. با این حال مغولها آنچنان از مدنیت به دور بودند که به چنین صفاتی مشهور شدند. مغولها بهواسطه مهارت در سوارکاری سرعت بالایی در پیشروی داشتند و در تغذیه نیز نسبت به همسایگان خود برتری داشتند. برای مثال اغلب جمعیت چین در آن زمان برنج میخوردند و غلات تنها منبع تغذیه آنان بود. در آن زمان هنوز بدن همه انسانها قادر به هضم لبنیات نبود، اما مغولها با جهش ژنتیکی شگفتانگیزی که پیش از چندپارگی برایشان رخ داده بود میتوانستند مواد لبنی مصرف کنند و این امر باعث شده بود استخوانهای بسیار قویتری داشته باشند.
در لشکرکشیها نیز سرعت مغولها به دلیل نداشتن قسمت تدارکات و حمل بار تغذیه بسیار سریع بود. آنها بر خلاف دیگر ارتشها غذای چند ماه خود را در لشکرکشیها حمل نمیکردند. آنها میتوانستند با شرایط مختلف سازگار شوند و اغلب تغذیه لشکریان گوشت خام نمک سود شدهای بود که در حال حرکت و روی زین اسب میخوردند. گاها هم کمی خون از گردن اسب خود میگرفتند و با آمیختن آب مینوشیدند. عادت اخیر باعث شده بود همسایگانشان به آنها لقب خونآشام بدهند که موجب وحشت بیشتر از این قوم جنگجو میشد.
بیشتر بخوانید: نادر شاه افشار؛ ماجراجوی نظامی منطقه که اسطوره ناسیونالیسم ایرانی شد
به گزارش رویداد۲۴ قبایل مغول تا سال ۱۲۰۰ میلادی از یکدیگر جدا بودند و وحدت سیاسی نداشتند. این بزرگترین شانس دیگر ملل و همسایگانشان بود. اما با ورود چنگیزخان به صحنه تاریخ این پراکندگی از بین رفت و اتحاد بزرگی میان قبایل مغول شکل گرفت. متحد کردن قبایل مغول کار هر کسی نبود و قطعا فردی که قادر به انجام چنین کار عظیمی بود استعداد خارقالعادهای در زمینه نظامی داشته است.
تموچین که بعدها به چنگیزخان معروف شد، همان فرد خارقالعاده بود که در سال ۱۱۶۷ بدنیا آمد. در داستانی مغولی روایت کردهاند که هنگام زاده شدن، لکه خونی در کف دست تموچین دیده شده و پیشگویان این نشانه را تفسیر کرده و اعلام کردهاند زمانی که این کودک بزرگ شود جهان را به آتش خواهد کشید. نام او در اصل تموچین (Temujin) بود که به معنی «آهن» یا «آهنگر» است.
پدر تموچین از دودمان پادشاهی بود و زمانی که تموچین ۹ سال بیشتر نداشت توسط رقبای خود به قتل رسد. تموچین در سن کم سوارکاری را آموخت و با شکار پرندگان در تیراندازی مهارت پیدا کرد. به زودی شکار با شاهین را فرا گرفت، زیرا این مهارت برای رهبران قبیله ضروری بود. تموچین هرگز خواندن و نوشتن نیاموخت. از نظر بدنی قدرتمند بود پس از مرگ پدر، تموچین و خانوادهاش در بیابان رها شدند تا خود به خود بمیرند، اما نهایتا زنده ماندند و با شکار به زندگی خود ادامه دادند. کودکی تموچین بسیار دشوار بود و از همان ابتدا وی مجبور شد روحیه جنگجویانه و خشونت بسیار در کردار خود داشته باشد.
تموچین در یازده سالگی برادر خود را که چند ماهی از وی دزدیده بود به قتل رساند. او چند سال بعد توسط قبایل دیگر دزدیده شده و به بردگی گرفته شد، اما توانست اسبی بدزدد و از اسارت بگریزد. وی پس از بازگشت تعدادی رمه به دست آورد و ازدواج کرد اما یورش قبیله مرکیت باعث شد زنش به بردگی گرفته شود، ولی خود نیز موفق به فرار شد.
تموچین پس از این ماجرا به رهبر قدرتمند قبیله کرائیت یعنی طغرل نزدیک شد و طغرل همسر وی را از اسارت آزاد کرد. از طرفی هم استعداد فوقالعاده تموچین در جنگجویی توجه بسیاری را جلب کرد. تموچین موفق شد در مدت کوتاهی سپاهی ماهر جمعآوری کند. وی در این دوران در کنار اتحاد با طغرل به فکر گسترش قدرتش بود.
نخستین هدف تموچین تاتارها بودند که پدر وی را به قتل رسانده بودند. وی در سال ۱۱۹۷ با قبایل مرکیت و تاتار جنگید و هر دو را شکست داد. غنائم جنگ را نیز به طغرل بخشید. تموچین از این تاریخ به بعد شروع به جنگ علیه دیگر قبایل مغول کرد تا همه آنها را متحد کرده و لشکر بزرگ و مخوف خود را تاسیس کند.
نبرد بعدی با قبیله نایمان بود. تموچین و طغرل با قبایل مختلفی که متحد با نایمانها بودند جنگیدند، اما طغرل در بازگشت و زمانی که با شبیخون دشمنان مواجه شد پا به فرار گذاشت. نهایتا تموچین تمام دشمنان را شکست داد دیگر عملا نسبت به طغرل دست بالا را پیدا کرد.
دشمنی قبایل مغول بسیار پیچیده و خوفناک بود. آنها جاسوسانی در دربارهای یکدیگر داشتند و از هیچ نیرنگی برای پیروزی پرهیز نمیکردند. گاه به صورت ظاهری با قبیلهای دیگر متحد میشدند تا در عمل آن را از میان بردارند بنابراین هیچگاه نمیشد به کسی اعتماد کرد. تموچین در چنین وضعیتی موفق شد روز به روز قبایل دیگر را شکست دهد و پس از پیروزی نیز بهجای کشتن اسرا و دشمنان آنها را در سپاه خود جذب میکرد؛ کاری که در آن ساختار بیسابقه بود.
قبایل مختلف با دیدن این موفقیت حیرتانگیز شروع به اتحاد با یکدیگر کردند که علیه تموچین ایستادگی کنند. در سال ۱۲۰۰ میلادی جنگی با تعدادی از این قبایل درگرفت و تموچین نیروهای متحد را در کرانه رود انون شکست داد. او هزاران زن و کودک را به اسیری گرفت و همچنین نقل شده که تارگوتای دشمنی قدیمیاش نیز که در میان اسرای جنگ بود را از وسط نصف کرد.
در سال ۱۲۰۲ شانزده قبیله مغول که تا آن زمان دشمن یکدیگر بودند برای شکست تموچین متحد شدند. وی اغلب آنها را شکست داد. او در آن جنگ با تیری سمی که به گردنش اصابت کرده بود، زخمی شد. جراحت عمیق بود و سم در بدنش نفوذ کرده بود. تموچین در روزهای نخست هوشیاریاش را از دست داد، اما نهایتا به طرز معجزهآسایی از مرگ نجات یافت.
تموچین تا سال ۱۲۰۴ قبایل کرائیت، تاتارهای شرق و تمام قبایل مرکزی مغولستان را شکست داد و طغرل نیز پس از جدا شدن از وی کشته شد. تمام کسانی که از قتل عام رهایی یافته بودند به سپاه تموچین پیوستند. او در سال ۱۲۰۶ جشن بزرگی برای گرامیداشت پیروزی خود برپا کرد و خود را چنگیزخان نامید. شورایی نیز در همان سال تشکیل شد که در این شورا تموچین لقب چنگیز خان را دریافت کرد و به عنوان فرمانروای امپراتوری کل آسیا انتخاب شد. چنگیز از کلمه «چین» به معنی درنده و بیباک میآمد. نام وی از آن به بعد چین بزرگ خوانده شد یا بیباک بزرگ.
طبق اعتقادات مذهبی چادرنشینان این اقدامات چنگیز و کسب قدرت وسیع وی از طرف قدرتی آسمانی بود. چنگیز سلسله قوانینی به نام «یاسا» نوشت که این قوانین در سراسر قلمرو حکومت وی معتبر بودند. یاسا نزد مغولان بسیار مقدس و شایستهٔ احترام بود.
چنگیز در زمان حیات خویش جغتای را مأمور نظارت بر اجرای یاسا کرده بود و فرمان داده بود مقررات یاسا را روی سنگهای بزرگ جادههایی که مسیر عبور سربازان بود، حک کنند. مادهٔ اول یاسا که با حروف درشت روی صخرهٔ سنگی بزرگی در فلات پامیر حک شده، این است: «هرکس از یاسا سرپیچی کند، سرش را به باد خواهد داد» و در پایین آن آمدهاست: «همچنان که آسمان بیش از یک خدا ندارد، زمین نیز بیش از یک خدا ندارد و آن خدا هم منم: چنگیزخان.»
یاسا با احکام سخت و خشن خود نظام مغول را حفظ کرد، همهٔ مردم را مطیع کرد و تحت فرمان یک نفر درآورد و یکی از علل پیشرفت چنگیز خان شد. قوبلای قاآن تا حدی به رعایت یاسا اهمیت میداد که یکی از فرزندانش را به دلیل خیانت کردن به یاسا چوب زد و حبس کرد. اقتدار یاسا در دوران تیمور گورکانی و جانشینان او تا زمان سلطان بابر نیز حفظ شد.
چنگیزخان کاری کرده بود که حقیقتا محال به نظر میرسید. وی تمام قبایل را متحد کرد و سپاه عظیمی از جنگندههای مغول تشکیل داد و یک میلیون صحرانشین را متحد کرد. وی سلسله مراتب منظمی برای ارتش خود ساخت. همچنین طایفهسالاری را کنار گذاشت و آموزش منظم نظامی ایجاد کرد. اکنون وی قدرتمندترین ارتش دنیا را داشت و بنا کرده بود این ماشین کشتار خود را به سراسر دنیا گسیل کند.
ارتش متحد مغول که در نتیجه فعالیتهای چنگیز بوجود آمده بود تا زمان اختراع باروت شکستناپذیر بود و اگر تکنولوژی جنگی جدید اختراع نمیشد، کسی نمیتوانست آنها را شکست دهد.
چنگیز ابتدا به چین لشکرکشی کرد. تاخت و تاز به چین نهایتا در ۱۲۱۵ تکمیل شد. مغولها پکن را آتش زدند و به دستور چنگیز تمام موجودات زنده، اعم از انسان و حیوان را به قتل رساندند. چنگیز گاه دستور میداد که شهر یا دولتی را چنان ویران کنند که دیگر قابل سکونت نباشد. سربازان مغول در این مواقع وظیفه داشتند که حتی کودکان شیرخواره را نیز سر ببرند و حیوانات را به آتش بکشند و به زمینهای کشاورزی نمک بپاشند.
چنگیز خان بعد از لشکرکشی به چین، به ترکستان حمله کرد و اویغورها را شکست داد. مغولها خط اویغوری را از آنها فراگرفتند و نهایتا صاحب خطی برای نوشتار شدند. چنگیز تعدادی بازرگان و یکی از نمایندگان خود را نیز برای مذاکره به ایران فرستاد. در آن زمان خوارزمشاهیان بر ایران حکومت میکردند. چنگیز قصد داشت بدون حمله به ایران آن را خراجگذار خود کند. اما کاروان مغول به دست یکی از والیان سلطان محمد خوارزمشاه غارت شدند و سفیر چنگیز کشته شد. به این ترتیب بزرگترین بلا و مصیبتی که ایرانیان به تاریخ خود دیده بودند بر سر آنها آوار شد.
چنگیز با صد و پنجاه هزار جنگجو به غرب ایران حمله کرد و تمام شهرها را به آتش کشید، زنان را به بردگی گرفت و شهروندان را برای کارگری به مغولستان فرستاد. سلطان محمد نیز به غرب گریخت و در نزدیکی دریای خزر کشته شد. سپاهیان چنگیز در شهرهای مختلف تپههایی از سر بریده ساختند و آثار باستانی و معماری را تخریب کردند.
چنگیز دستور داده بود در شهر نیشابور، که بیش از حد مقاومت کرده بود، به سگان و گربهها نیز رحم نکنند و به این ترتیب نیشابور که از شهرهای مهم ایران بود با خاک یکسان شد. دیگر شهرها نیز سرنوشتی مشابه داشتند. آلن جان پرسیوال تایلر مورخ بریتانیایی مینویسد: «بیش از نصف جمعیت سرزمین پارس تسخیر شده نابود گردید، و این مملکت که همان ایران امروزیست، هرگز جلال و ابهت پیشین خود را دیگر بازنیافت.»
همچنین دیوید مورگان تاریخنگار آمریکا مینویسد: «شکی نیست که نابودی و ویرانی که در حین خیزش دولت مغول در ایران بهوقوع پیوست و قتلعام وسیعی که در آن زمان رخ داد، در هزار سال هم ترمیم نخواهد گشت، حتی اگر فاجعه دیگری نیز بوقوع نپیوندد.»
فرزند سلطان محمد نیز تاب مقاومت علیه این شبیخون بلا را نداشت و به سمت هند گریخت. چنگیز وی را تا هند دنبال کرد و تا آنجا تمام مناطق را تسخیر کرد. مغولها ثروت مناطق تسخیر شده را به مغولستان گسیل داشتند و از ایران به سمت روسیه رفتند و در نزدیکی اوکراین لشکر روسها را شکست دادند.
سپاه مغول برای چند قرن روسیه را نیز در تسخیر خود گرفت. به این ترتیب چنگیزخان و لشکریانش بیشتر آسیا و شرق اروپا را تسخیر کردند و اروپاییها شانس آوردند که چنگیز در سال ۱۲۲۷ که آماده ادامه لشکرکشیهایش میشد، بر اثر بیماری مرد و جانشینهانش تنها میتوانستند قلمروهای گسترده پدر را حفظ کنند نه اینکه به کشورگشایی ادامه دهند.
بیشتر بخوانید: حسن صباح بنیانگذار نخستین سازمان تروریستی جهان
به گزارش رویداد۲۴ چنگیزخان حدود ۲۰ تا ۵۰ میلیون نفر انسان را به قتل رساند و به قدری آثار فرهنگی و علمی ممالک مختلف را تخریب کرد که بسیاری از تلاشها و پیشرفتهای بشری در قرون متمادی بر باد رفتند. خسارت و ضرری که وی به جامعه بشری زد با کمتر مصیبتی در سراسر تاریخ جهان قابل قیاس است. در ایران نیز مشابه چنین کاری توسط نادرشاه افشار انجام شد که او نیز به کشورهای دیگر حمله کرد و شهرهای زیادی را تخریب کرد. عجیب آنکه برای بسیاری از ایرانیان کار نادر به عنوان «فتوحات بزرگ» یاد میشود اما همان کار توسط جنگیز خان مغول به عنوان «وحشیگری» توصیف میشود!
قهرمانسازی از افراد بدنام تاریخ در تمام دولت-ملتهای جدید وجود دارد. در اروپا نیز بسیاری از پادشاهان استعمارگر تکریم میشوند و به عنوان قهرمان از آنها یاد میشود. با این حال ظاهرا در دوره جدید تغییراتی رخ داده است؛ از جمله اینکه بعد از مرگ جورج فلوید و در اعتراضات علیه نژادپرستی، بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکایی مجسمه تعدادی از استعمارگران را زیر کشیدند و نام و نقش آنها را که به نشانه احترام در کتابها و اسکناسها چاپ شده بود یا خیابانهایی که به نام آنها نامگذاری شده بود را پاک کردند. برای مثال لئوپولد دوم که وی را پدر بلژیک مدرن میدانند رفتاری بسیار غیرانسانی با اهالی کنگو داشته و سربازان لئوپولد در جریان استعمار کنگو، دست و پای کسانی که به حد کافی ثروت جمع نمیکردند را قطع میکردند.
در سال ۲۰۱۸ جنبشی اعتراضی در بلژیک به راه افتاد که خواستار حذف «نمادهای باقیمانده از دوران بردهداری و استعمار» بود و مجسمه لئوپولد در چند شهر بلژیک به زیر کشیده شد.
البته در اروپا و آمریکا نیز گروههای راست افراطی هنوز حامی استعمارگران و نژادپرستان هستند، اما آنها اقلیت را دارند و به گواه تاریخ کشورهای اروپایی در سراسر قرن بیستم، هر چه بیشتر نسبت به تاریخ استعماری گذشته خود حالت انتقادی پیدا کردهاند.
اینکه چنین رویکردی فقط در اروپا و مناطقی از قاره آمریکا رخ داده است، به دلیل تاثیر انقلاب روشنگری و آرمانهای جهان شمول انسانی در آن تمدنهاست. این عمل در قیاس با برخی از کشورهای آسیایی و آفریقایی که از خونخواران و جانیان تاریخ برای خود قهرمان ساختهاند دارای ارزش است و مبارزه با نژادپرستی و اعمال ضدانسانی که متاسفانه هنوز در اروپا و آمریکا هم وجود دارد، فرایندی است که نباید هیچگاه متوقف شود.
چنگیز مغول که میلیونها انسان اعم از زنان، مردان، کودکان و پیر و جوان را سبعانه به قتل رسانده و بسیاری از میراث فرهنگی و باستانی تمدنهای مختلف را تخریب کرده است بیش از تکریم، لایق لعن و طرد تاریخ است. امری که درباره تمام حکما و افراد مهم تاریخی اعم از برخی پادشاهان ایرانی، مقدونیها، سزارهای رومی و... صادق است.
انسانها برای ارزشگذاری تاریخی باید بر اساس اخلاقیات جهانشمول امروزی به میراث گذشتگان بنگرند و در قضاوت تاریخی خود نوع انسان را ببینند و نه یک قوم و کشور خاص را. اخلاقیات امروز انسان مدرن، حداقل در سطوح آرمانی، معطوف به نوع بشر است و نه مانند گذشته معطوف بر یک قبیله، قوم و کشور خاص.
بشر عصر جدید به دلایل فراوانی همچون گسترش سطح آگاهی، ایجاد نظام مدرن تعلیم و تربیت، انقلابهای حقوقی، ارتباطات بیناتمدنی و به طور کلی آنچه میتوان «مدرنیته» نامید، بسیار اخلاقیتر از پیشینیان خود زندگی میکنند و سطح خشونت و اعمال انسانی در کل جهان، به حد چشمگیری نسبت به دورانهای ماقبل مدرن کاهش یافته است. اگرچه هنوز جهان خشن و غیر اخلاقی است اما مبارزات رهایی بخش سیاسی و فرهنگی در سراسر تاریخ سطوح خشونت و سبعیت انسانی را کمتر کرده و این فرایند باید همچنان ادامه پیدا کند. بدون شک آگاهی تاریخی و ارزشگذاری جهانشمول اخلاقی نسبت به پیشینیان و پادشاهان گذشته میتواند جزوی از فرایند مبارزه و تلاش برای ساختن جهانی بهتر باشد.
وضع کامنت ها هم که خرابه و تعريفی نداره