رویداد۲۴ علیرضا نجفی: تصویر ثبتشده دربهمن ماه ۱۳۶۰ که اعضای کمونیست شاخه مائوئیست ایران را نشان میدهد که قصد داشتند از طریق عملیات مسلحانه و تصرف آمل یک شورش همگانی علیه جمهوری اسلامی ایجاد کنند.
سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ را میتوان از حساسترین سالهای تاریخ معاصر ایران دانست. با سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب در بهمن ماه ۵۷، آنچه تبدیل به مهمترین مسئله کشور شد، عبارت بود از جایگزینی قدرت و طولی نکشید که گروههای مختلف درگیر در انقلاب برای رسیدن به قدرت به اختلاف برخوردند.
پس از انقلاب تقریبا تمام اپوزیسیون رژیم پهلوی مدعی سهم داشتن در انقلاب بودند که بسیاری از این گروهها مسلح بودند و سازمان و تشکیلات خود را داشتند. رخدادهایی که در طی سالهای ۵۹ و ۶۰ اتفاق افتادند اما نهایتا جمهوری اسلامی توانست قدرت خود را تثبیت کند و دولت، به معنای دقیق کلمه که عبارت است از نهادی که «انحصار امور اجرا» را در دست دارد، در سال ۱۳۶۰ تشکیل شد. اما مشکل جدید این بود که دولت جدید دیگر گروههای انقلابی را در خود جذب نکرده بود و در واقع با کنار گذاشتن آنها به پیکرهای یکپارچه و خالص رسیده بود دیگریها در آن جایی نداشتند.
این وضعیت در نتیجه دو عامل ایجاد شد، یکی اینکه ایدئولوژی مسلط بر انقلاب که پشتوانه مردمی بسیار وسیعی داشت در پی ساختن دولتی اسلامی بود و نمیخواست این فرصت تاریخی را از دست بدهد. عامل دوم نیز عبارت بود از فقدان شعارهای دموکراتیک در بین بسیاری از انقلابیون و بیاعتنایی به اصول دموکراسی و پارلمانتاریسم که از دوران مشروطه برای آن مبارزه شده بود.
اختلافات حزب جمهوری اسلامی با دیگر گروهها، و همچنین درگیری کشور در جنگ با عراق، حذف گروههای دیگر و تکصدایی شدن حکومت را تسهیل کرد و نهایتا در سال ۱۳۶۰ آن را به تثبیت رساند. جواد منصوری از نخستین فرماندهان سپاه در سالهای ابتدایی انقلاب گفته «جنگ برای ما عالی بود، با جنگ توانستیم ضدانقلاب داخل را سرکوب کنیم!»
در ادامه گروه ملیمذهبیها پس از سقوط بازرگان به راحتی حذف شدند، چرا که علاوه بر رهبر قدرتمند انقلاب، چپگرایان و مجاهدین نیز با آنها مخالف بودند و مشی لیبرالی نهضت آزادی ابدا در آن فضای انقلابی تحمل نمیشد. اما حذف دیگر گروهها به همین سادگی نبود. وقایع خرداد ماه سال ۱۳۶۰ باعث به راه افتادن اختلافات شدیدی در کشور شد و هزینه کنار گذاشتن ابوالحسن بنیصدر و سازمان مجاهدین خلق بسیار بیشتر از آنچه تصور میشد بود. به همین خاطر در سالهای بعد حذف گروههای دیگری مانند چپگرایان شاخه اکثریت، جناح آیتالله شریعتمداری و آیتالله منتظری با احتیاط و به تدریج انجام شد.
در نهایت اگر بتوان دو سال انتهایی دهه پنجاه را سالهای هژمون شدن حزب جمهوری اسلامی و تکحزبی شدن کشور نامید، سالهای پس از آن، تا انتهای دهه شصت، را میتوان دوران یکدستسازی عرصه عمومی و جامعه مدنی دانست.
در مرحله نخست کار سختتر بود چرا که هنوز دولت قدرت کافی نداشت و گروههای رقیب اغلب مسلح بودند و همچنان در فضای انقلابی به سر میبردند و شعارهای انقلاب هنوز به گوش میرسیدند. به همین دلیل با برکناری بنی صدر موجی از درگیریهای مسلحانه در کشور آغاز شد که یکی از آنها در آمل بود که در جریان آن اتحادیه کمونیستهای ایران که سازمانی مائوئیستی بود، مبارزه مسلحانهای را علیه حکومت مرکزی آغاز کرد که نهایتا به «واقعه آمل» مشهور شد.
طبق آنچه رهبران حزب که خود را «سربداران جنگل» میخواندند، پس از دستگیری و در جریان اعترافات اعلام کردند اتحادیه در پی گشودن جبهه سومی علیه جمهوری اسلامی بود. حسن تاجمیر ریاحی از رهبران سربداران آمل در دادگاه اینگونه گفته است: «جبهه اول جنگ ایران و عراق است که بخش عمدهای از امکانات و نیروهای نظام را به خود مشغول کردهاست، جبهه دوم مبارزات کردها و گروههاست، بنابراین ایجاد یک جبهه سوم در جنگل بدون مقاومت چندانی از سوی حکومت میتوانست موفقیت بیشتری را در پی داشته باشد و نهایتاً به سقوط حکومت بینجامد که به تز جبهه سوم معروف بود.»
اعضای فعال حزب در مبارزه مسلحانه سال ۶۰ را حدود ۱۰۰ تا ۱۸۰ نفر اعلام کردهاند. آنها که مشی مائوئیستی داشتند و از مناطق مختلف بهویژه کردستان آمده و در جنگلهای آمل مستقر شده بودند، نام سربداران به خود دادند و آمل را با الگوگیری از واقعه سیاهکل -که ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹ توسط سازمان چریکهای فدایی خلق انجام شده بود- انتخاب کردند.
سال ۱۳۴۹ وقتی که به علت دستگیری حسن ضیاظریفی و بیژن جزنی (شاخه تهران)، گروه مسعود احمدزاده - امیر پرویزویان (شاخه مشهد) دست بالا را در چریکهای فدایی خلق پیدا کرد، تز مبارزه مسلحانه در سازمان مطرح شد که تا آن زمان با آن مخالفت میشد. احمدزاده با تز «موتور کوچک - موتور بزرگ» معتقد بود آنها موتور کوچک هستند که با حرکتشان (آغاز مبارزه مسلحانه)، موتور بزرگ یعنی مردم به حرکت در خواهد آمد.
این تز که برای نخستین بار با ایده «مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک» انجام شده بود، در در دوره دهه چهل بسیار اثرگذار بود و در حقیقت نوع مبارزه با حکومت پهلوی را تغییر داد و اصلا قرار نبود بعد از آن مبارزه گسترده شود، بلکه بنا حرکتی باشد که به زعم چریکها مردم و همچنن روشنفکران را به تحرک وادارد.
کمونیستهای واقعه آمل اما در تحلیلی نادرست قصد داشتند به سبک مبارزات جنگهای کوبا یا مبارزات دهقانان چینی، الگوی مائوئیستی را در ایران پیاده کنند و بعد از تصرف آمل، مناطق دیگر را نیز تصرف کنند؛ که خب طبیعی بود چنین ایدهای برای کشوری که به تازگی انقلاب کرده و اکنون در مرحله جنگ و دفاع از تمامیت ارضی خود است، ایدهای نادرست بود و همانگونه که تصور میشد مردم نیز به آنان نپیوستند.
سربداران واقعه آمل دارای انواع سلاحهای گرم بودند و در کمپهای بیست نفره در جنگلهای آمل مستقر شده بودند. تعدادی از اعضا در قالب گروههای سه نفره با رفتن به شهر، به تهیه گزارشهای اطلاعاتی، شامل نقشه و کروکی بسیج، سپاه، سازمانها و ادارات دولتی، خانهها و نام افراد حزباللهی و نیز برنامههای عملیاتی سپاه و ژاندارمری میپرداختند. تهیه این کروکیها عمدتاً توسط زنان انجام میشد. همچنین سربداران قصد راهاندازی ایستگاهی رادیویی را داشتند اما با وجود بردن بسیاری از تجهیزات به جنگل موفق به راهاندازی آن نشدند.
در تاریخ ۱۸ آبان ۱۳۶۰ گروه سربداران آماده حرکت به سمت آمل شدند. گروهی به رهبری یوسف گرجی برای چند ساعت جاده هراز در ۱۵ کیلومتری آمل را مسدود کرده تا مانع کمکرسانی هرگونه نیروی نظامی از تهران به آمل شوند و سپس شروع به پخش اعلامیه و تبلیغات کردند و بقیه نیروی سربداران در مسیر جاده خاکی، خود را به جاده امامزاده عبدالله رساندند.
یکی از اهالی با مشاهده یک وانت افراد مسلح که وارد جنگل شده بود، به سپاه آمل خبر داد. سپاه صرفاً برای ارزیابی خبر، ۳ نفر را به منطقه فرستاد که به محض رسیدن، گروهی که نامشان گروه پیشرو بود، با آنان درگیر شدند.
در این درگیری یکی از نیروهای بسیج به نام ولی الله کارگر جان باخت و از نیروهای سربداران نیز فرمانده گروه به نام بهنام رودگرمی کشته شد. پس از آن به دستور فرمانده نظامی گروه یعنی کاک اسماعیل، افراد سریع به داخل جنگل بازگشتند، سپس با بیسیم به یوسف گرجی دستور عقبنشینی دادند.
پس از درگیری ۱۸ آبان در سازماندهی نیروها تغییراتی ایجاد شد. نیرویی متشکل از سپاه، بسیج و ارتش با اعزام به منطقه دست به اجرای «عملیات چکش و سندان» زد که منجر به عقبنشینی سربداران تا جنگلهای منطقه «عالیکیا سلطان» شد البته در این درگیری در اثر شلیک آرپیجی به یکی از ریوهای ارتش، ۱۱ نفر از نیروهای سپاه و ارتش جان باختند. همچنین در این درگیری از نیروهای اتحادیه کمونیستها ۱ نفر کشته و دو نفر زخمی شدند.
بیشتر بخوانید: حمله چریکهای فدایی خلق به پاسگاه سیاهکل
پس از این جریان گروه تغییر موقعیت داد تا با تجدید برنامه و نقشه دوباره حمله کند. حمله بعدی در ۳۰ آذرماه به پاسگاه سپاه در «روستای رزکه» انجام شد که تلفات جانی نداشت، چراکه سربداران سریع عقبنشینی کردند. اما در همان روزها ۴ نفر از نیروهای مائوئیست که تازه به جنگل رسیده بودند تا به سربداران بپیوندند، در اثر اشتباه نگهبانان خودی مورد حمله قرار گرفته و ۳ نفر از آنان زخمی و یکی از آنان در حین انتقال به تهران در اثر شدت جراحات جان داد که این موضوع باعث شد حدود ۲۰ نفر از سربداران خصوصاً افراد بومی که به آنها پیوسته بودند، گروه را ترک گفتند.
عملیات اصلی گروه سربداران که تسخیر شهر آمل بود، در بهمن ماه انجام شد. به گزارش رویداد۲۴ گروه سربداران صبح روز ۵ بهمن به آمل رسیدند و از ساعت هشت و نیم شب انتقال نیروها با وانت که با چادر استتار شده بود انجام شد و نیروها در شهر مستقر شدند.
۵ تیم ۲۰ نفره مأمور حمله به آمل شدند و حمله به شهر، در ساعت ۲۳:۴۵ دقیقه شب ۵ بهمن با شلیک یک موشک آرپیجی به ساختمان بسیج آغاز شد. پس از ۴۸ ساعت درگیری سرانجام در روز ۶ بهمن با تمرکز قوای نیروهای سپاه پاسداران، ژاندارمری و بسیج، سربداران تمام مواضع خود را از دست داد و یازده نفر از اعضای گروه سربداران در مقابل ساختمان بسیج کشته شدند و به زودی کشتهها به ۴۰ نفر رسید. پس از آن ۲۸ نفر از اعضای گروه از آمل گریختند. ۱۰ تن از اعضای سربداران در ۷ بهمن ۶۰ اعدام شدند. در سالگرد این واقعه نیز، ۲۱ نفر از اعضا، محاکمه و به اعدام محکوم شدند و اعدام ۷ نفر از جمله سیامک سرزعیم برای شناسایی دیگر اعضا به تعویق افتاد.
پس از این واقعه، بسیاری از اعضای اتحادیه کمونیستها متواری و پنهان شدند. حسین ریاحی رهبر اتحادیه نیز در ۲۴ تیر ماه ۱۳۶۱ با دو نفر از رهبران اتحادیه در خیابان ویلا دستگیر شد. نهایتا سیامک سرزعیم و تعدادی دیگر از اعضا که هنوز اعدام نشده بودند، در سال ۱۳۶۳ و در استادیوم فوتبال شهر آمل، در حضور تماشاچیان اعدام شدند.
در واقع حزب تصور میکرد با آغاز درگیریها در آمل، دیگر شهرها نیز به قیام خوهند پیوست و دولت مرکزی ساقط خواهد شد. این دید سادهلوحانه برای بسیاری گران تمام شد و باعث شکست آنان در نبرد شد.
رهبران اتحادیه آنقدر امیدوار بودند که برنامه انتخاباتی برای پس از سقوط جمهوری اسلامی داشتند، انتخاباتی که به زعم آنها «متحجرین» و «طرفداران سلطنت و روحانیت» حق شرکت در آن را نداشتند که مورد اخیر نشانگر اقدامات آنها در صورت رسیدن به قدرت است.
سربداران شناخت درستی از اوضاع کشور نداشتند و محبوبیت و نفوذ آیتالله خمینی در آن سالها را در ارزیابی خود دخیل نکرده بودند. علاوه بر این، کمونیسم و اندیشه سوسیالیسم سکولار، ابدا تودهای نشده بود و بر خلاف آن از دهه سی به بعد اسلامگرایی و اعتقادات دینی با شور تمام در همه نقاط ایران هر روز افزایش یافته بود. بنابرین انتظار پیوستن مردم به تودهها برای مقابله با نظام اسلامی، تقریبا خیالی به نظر میرسید.