رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «پتر کبیر از همان آغاز تمامی سنن اسلاوها را زیر پاگذاشت: روسیه به آب [دریا] نیاز دارد. نخستین پیششرط هرگونه توسعهای آب بود؛ دریا بود. فقط دگرگونی مسکو از یک کشور درون بوم محض به حکومتی با سواحل دریایی میتوانست محدودیتهای دیرینه سیاست مسکو را رفع کند … سنتشکنی ضروریترین چیزها بود.» دیباچهای بر تاریخ روسیه اثر کارل مارکس
اسلاوها قومی از مردم هندواروپایی به حساب میآیند که پس از جدا شدن از دیگر اقوام هندواروپایی در شرق اروپا ساکن شدند و تبار مردم کشورهایی چون روسیه، بلاروس، لهستان، چک و... که همه در شرق اروپا واقع شدند، هستند.
تا قرنهای متمای مردم اسلاوتبار در مناطق مذکور با آشفتگی و در هیات قبایل متعدد زندگی میکردند. کشورها و امپراطوریهای قدرتمند نیز به راحتی میتوانستند مناطق شرقی اروپا را تصرف کنند و از اقوام اسلاو باج و خراج بگیرند. این قوم آنقدر تحت حمله و ستم قرار داشتند که امروزه واژه slave در زبان انگلیسی معنی برده میدهد و از نام این قوم برگرفته شده است.
اولین بار در قرن نهم میلادی بود که دولتی در مناطق اسلاونشین تشکیل شد. سازنده این دولت روریک از قوم وارانگیانها بود که این عبارت نامی است که در امپراطوری بیزانس بر وایکینگها نهاده بودند. روریک و جانشینانش در کییف حکومت کردند و نام دولت آنها «حکومت روس» بود.
روریک پیش از آن در «ولیکی نووگورود» حکومت میکرد که امروزه در خاک روسیه است. حکومت روریک در آن منطقه را خاقانات روس مینامیدند و زمانی که وی به کییف آمد، همین نام بر حکومت جدید نیز نهاده شد. در واقع حکومت روسها از کییف آغاز شد و تا مسکو رسید.
مهمترین پادشاه خاندان روریک، ولادیمیر کبیر بود که امروزه از قدیسان کلیسای ارتدوکس است. وی تغییرات بزرگی در حکومت روسها ایجاد کرد. ولادیمیر با سختیهای فراوان به پادشاهی رسید. یاروپولک یکی از برادران وی پس از رسیدن ولادیمیر به پادشاهی سر به شورش گذاشت و باقی برادران را به قتل رساند.
ولادیمیر نیز از بیم وی به اسکاندیناوی گریخت. یاروپولک توانست کییف را نیز از برادر دیگرش، اولگ، پس بگیرد. ولادیمیر در سوئد با کمک شاه نروژ، ارتشی بزرگ ترتیب داده و ولیکی نووگورود را از یاروپولک گرفت سپس در ۹۸۰ میلادی ناحیه روس کییف را نیز تصرف کرد و فرمانروای کلیه ملت روس و اسلاو شد.
ولادیمیر قلمرو دولت خویش را از اوکراین کنونی تا دریای بالتیک گستراند و با قبایل شرقی و بلغارها جنگید. خاندان روریک و اسلاوها تا آن زمان دین خود را داشتند که آمیزهای از بتپرستی و جادوباوری بود. به گزارش رویداد۲۴ ولادیمیر در سال ۹۸۸ میلادی به دعوت امپراتوری بیزانس به مسیحیت ارتدکس گروید و فرایند مسیحیسازی مردم روس را آغاز کرد، به همین دلیل برای روسها، کلیسای ارتدوکس اهمیت فراوانی دارد.
حکومت مسیحی کییف به زودی به سرزمینهای شرقی نیز رسید و به ویژه در مسکو اهمیت فراوان یافت و با اصلاحات فرزند ولادیمیر، یعنی یاروسلاو خردمند وارد دورهای از شکوفایی اقتصادی شد اما فقدان قوانین سیاسی و اجتماعی که موجب بحران جانشینی و در نتیجه آشوب و خونریزی میشد، حکومت را به سمت زوال برد و در قرن سیزدهم که مغولها به روسیه حمله کردند از مسکو تا کییف، همه جا تبدیل به ویرانه شد.
به مغولهای ساکن در روسیه «اردوی زرین» میگفتند که از مسکو تا کییف امتداد داشت. سلاطین شرق و جنوب روسیه، به مغولهای ارتش زرین که عموماً «تاتار» نامیده میشدند، باج میدادند، درعوض این به آنها این امتیاز را میداد که به عنوان نماینده مغولها تحت عنوان خوانین حکومت کنند.
کلاً، حاکمان آزادی قابل توجهی داشتند تا مطابق میل خود حکم کنند، درحالی که کلیسای ارتودوکس روسیه حتی (مراسم) احیای معنوی خود را تحت نظارت سلطان تزار الکسیس (حاکم) پایتخت و سرژیوس از رادونژ برگزار میکرد. برای کلیسای ارتودوکس و بیشتر سلاطین روسی، به نظر میرسید جنگجویان صلیبی متعصب تهدید بزرگتری برای روال زندگی روسها باشد تا برای مغولها.
دراواسط قرن سیزدهم، الکساندر نوسکی حاکم منتخب نوگورود در نتیجه فتوح بزرگ خود علیه سرداران تیوتونی و سوئدیها به مقام قهرمانی دست یافت. الکساندر حمایت و مساعدت مغولها را در مبارزه با مهاجمان غربی به دست آورد که امیدوار بودند طی حملات مغولها از فروپاشی روسی سود ببرند و میکوشیدند تا این قلمرو را به چنگ آورده و روسیه را به کیش کاتولیک رمی متمایل سازند.
تا اواسط قرن ۱۴ قدرت مغولها رو به تنزل نهاد، و سلاطین بزرگ (روسی) احساس کردند میتوانند علناً مخالفت خود را نسبت به سیطره مغولها نشان دهند. در سال ۱۳۸۰ کولیکوفو در کنار رود دن، خان مغول را شکست داد و این آغاز استقلال روسها بود.
خاندان رومانف در روسیه
نهایتا استقلال روسها از از شهر مسکو آغاز شد و در قرن چهاردهم، ایوان سوم که حاکم مسکو بود دیگر به مغولها باج نداد و آنها را از کشور بیرون کرد. امیرنشین مسکو کمتر از ۶۰ هزار کیلومتر مربع وسعت داشت. او وسعت قلمرو خود را سه برابر کرد. ایوان در رقایت با دوک بزرگ لیتوانی تلاش کرد بر نواحی نیمهمستقل قلمرو علیا و حوزههای رود دنیپر و رود اوکا دست یابد و در نهایت با نقض پیمانهای پیشین و با جنگ طولانی توانست بر «نوگورود» و توِر» سلطه یابد.
نقل شده راهبی به نام فیلوفی به ایوان سوم نامهای نوشت و پیشبینی کرد که قلمرو وی «روم سوم» خواهد بود. ایوان سوم پس از شکست دادن مغولها، حکام مناطق دیگر را را وادار کرد حکومت سلطان بزرگ روسیه را به رسمیت شناسند و فرزندان او را به عنوان حاکمان بیچونوچرا برای کنترل امور نظامی، قانونی و خارجی بدانند. تدریجاً، سلطان شهر مسکو به یک حاکم قدرتمند و خودکامه به نام «تزار» تبدیل شد. اولین حاکم مسکو تحت عنوان تزار، که در زبان اسلاوی معنی پادشاه میدهد، ایوان چهارم بود.
رخدادهای سیاسی، دین متمایز، آب و هوا و شرایط اقلیمی سخت و بسیاری از عوامل دیگر روحیه مردم روسیه را متفاوت کرده است. این تفاوت با ایوان مخوف و سنت استبدادی وی اشکال رادیکالتری هم پیدا کرد و آنها نمیدانند اروپایی هستند یا شرقی. این امر انگار به کشمکش درونیشان هم سرایت کرده است؛ چه اینکه انسان روسی احساساتی است، احساساتی که انسان را از خود به در میبرد و مانند همه چیز به افراط و تفریط میرود؛ رذالت به نبوغ میرود و گذشت به انکار نفس، میانه هم وجود ندارد. سرکشی به حد انکار خدا میرسد و عشق به قدری بالا میرود که عشق مسیحایی میشود.
ایوان چهارم در سال ۱۵۴۷ میلادی و در ۱۶ سالگی به سلطنت رسید و به دلیل سنگدلی فراوانش به «ایوان مخوف» مشهور شد. ایوان حکومتی بسیار مخوف و سرکوبگر ایجاد کرد و بنیان نوعی استبداد را در روسیه گذاشت که در کمتر جایی از تاریخ میتوان دید.
ایوان ارزشهای کلیسای ارتدوس را به قدرت مسلط در کشور بدل کرد و مناطق خودمختار را تصرف کرد و امتداد قتل و اعدامهای وی به پسر ارشد خودش نیز رسید و وی با کشتن فرزندش حتی به بحران جانشینی در روسیه دامن زد.
پس از مرگ ایوان روسیه دوباره به هرج و مرج رفت و نهایتا پس از حکومت کوتاهمدت «بوریس گودونوف» و جانشینان وی، «خاندان رومانف» روی کار آمد؛ خاندانی که تا سال ۱۹۱۷ و انقلاب اکتبر بر روسیه حکومت میکرد.
صعود خاندان رومانوف به قدرت از زمان ازدواج «آناستازیا زاخارینا» با ایوان چهارم آغاز شد. وی دختر فردی به نام «رومان زاخارین یوریف» بود که بعداً نام خاندان رومانوف از وی گرفته شد. بعد از مرگ ایوان، پسر کوچک وی فیودور به سلطنت رسید. با مرگ فیودور که فرزندی نداشت، دودمان روریک منقرض شده و بوریس گودونوف برادر همسر وی به سلطنت رسید که در دوران سلطنتش سعی در از میان بردن افراد خانواده رومانوف داشت.
بعد از مرگ بوریس گودونوف در سال ۱۶۰۵ میلادی، روسیه وارد دوران هرج و مرج شد و برای چند سال با شورشها و مدعیان تاج و تخت گوناگونی روبرو شد. سرانجام در سال ۱۶۱۳ میلادی، به تصمیم مجلس اشراف روسیه، سلطنت به «میخائیل فیودرویچ رومانوف»، نوه برادر آناستازیا که در آن زمان ۱۶ ساله بود، سپرده شد. به این ترتیب میخائیل به عنوان اولین تزار روسیه از خاندان رومانوف به سلطنت رسید.
مهمترین حاکم خاندان رومانف، پتر کبیر بود که وی را میتوان بنیانگذار روسیه مدرن دانست. کسی که حدود ۴۳ سال حکومت کرد و روسیه را بدل به یکی از کشورهای قدرتمند جهان کرد. پتر دوران نوجوانی خود را در محله خارجیها گذراند؛ محلهای که در آن آلمانیها، فرانسویها، هلندیها و انگلیسیها حضور چشمگیری داشتند. او عقیده داشت روسیه تا زمانی که در عرصه فناوری به پای اروپا نرسد، هرگز یک امپراتوری قدرتمند نخواهد شد. برای همین کارشناسان فنی خارجی را استخدام کرد تا چگونگی ساخت کشتیهای بهتر و بنای استحکامات نیرومندتر را به روسها بیاموزند. مدارسی را برای آموزش ریاضیات و مهندسی برپا کرد که برای هدفگیری دقیقتر توپخانه و بنای استحکامات مناسب به دانستن آنها نیاز داشتند. نخستین روزنامه روسیه را به راه انداخت تا روسها مانند اروپاییان بتوانند دربارهٔ وقایع جاری کسب اطلاع کنند. او تقویم سنتی روسیه را که تاریخ رخدادها را از پیدایش جهان تعیین میکرد، کنار گذاشت و به جای آن تقویم مورد استفاده در اروپای غربی را پذیرفت که تاریخ رخدادها را از میلاد مسیح محاسبه میکرد. درهای مناصب دولتی را که تا آن زمان تنها به پسران اشراف اختصاص داشت، به روی پسران با استعداد خانوادههای معمولی گشود. آکادمی علوم را برای ترویج آموزش و پژوهش تأسیس کرد. او به مردم دستور داد او را به جای تزار، امپراتور بنامند. پتر فرمانی صادر کرد که به جز روحانیون و دهقانان، همه روسها میبایست ریش خود را میتراشیدند. این فرمان، مخالفتهای زیادی را بین مردم در پی داشت چرا که برای مردم ریش صرفاً یک آرایش نبود بلکه اهمیتی مذهبی داشت.
تصویری از پتر کبیر
پتر کبیر شخصیتی تندخو و بیرحم داشت و افرادی که مورد غضب واقع میشدند به شدت مورد شکنجه قرار میگرفتند؛ حتی پسر او که با اصلاحاتش موافق نبود، در زندان زیر شکنجه قرار گرفت و کشته شد. در دوران پترکبیر، ارتش روسیه به سبک ارتشهای اروپایی بازسازی و نیرومند شد و علوم مدرن اروپایی به همراه فرهنگ و ادبیات آن، در سراسر خاک روسیه گسترش پیدا کرد و مسلط شد. این رخدادها روسیه را به چنان کشور قدرتمندی تبدیل کردند که دیگر جانشینان پتر کبیر بیش از امور داخلی، توان خود را معطوف به کشورگشایی و توسعه طلبی در مناطق خارج از روسیه کردند. معروفترین این توسعهطلبان «کاترین کبیر» بود که در دوران حکومت طولانی مدت خود به مناطق مختلفی لشکرکشی کرد که مهمترین آنها امپراطوری عثمانی بود.
در دوران کاترین، اما وضعیت دهقانان و کارگران بد شد و کاترین تمام امتیازهایی که پتر کبیر از اشراف ستانده بود را به آنها بازگرداند. به این ترتیب شورشهای طبقات پایین آغاز شد و گروهی از دهقانان به رهبری «یلمان پوگاچف» دست به شورش زدند که طی آن با شعار «اربابان را دار بزنید» به نبرد با حکومت اشراف پرداختند.
این شورشیان به شدت سرکوب شدند و رهبر آنها در میدان سرخ دو شقه شد، اما تفکر انقلابی به حیات خود ادامه داد و در ابتدای قرن بیستم با طرد اشراف و اسلاووفیلها به قدرت رسید. این دو گروه، یعنی اروپادوستان و اسلاودوستان، در زمان کاترین پیدا شدند و در نیمه قرن نوزدهم عملا کشور را به دو گروه تقسیم کردند.
این شورش در جنگهای ناپلئونی نهفته بود؛ زمانی که شماری از افسران کارآزموده روسی در راستای مبارزات نظامی به اروپا سفر میکردند که درآنجا در مواجهه با لیبرالیسم اروپای غربی، طی بازگشت آنها به دنبال تغییر روسیه با حکومت خودکامه بودند. این امر موجب بروز شورش دسامبریست در (دسامبر ۱۸۲۵) شد که هدف این تشکیلات کوچک اشراف آزادیخواه و افسران نظامی این بود که میخواستند برادر نیکلای را به عنوان پادشاه مشروطه در روسیه منصوب کنند.
این شورش به سادگی سرکوب و سبب شد که نیکلای از برنامه غربیسازی پتر کبیر فاصله بگیرد. این فاصلهگیری به روشنی حرکتی علیه غربگرایان بود. تفکر اسلاووفیل که بر جدایی روسیه از غرب و بازگشت به آرمانهای کلیسای ارتدوکس متمرکز بود، در این دوره قوت گرفت و تا زمان انقلاب اکتبر دست بالا را داشت.
روسها از همان ابتدای مدرنسازی کشور توسط پتر کبیر، گفتمانی به راه انداختند که «بازگشت به خاک مقدس» نامیده شد. تمایز بین کلیسای ارتدوکس روسیه و کلیسای کاتولیک رومی هم این دوگانه را تقویت میکرد. تاثیرگذارترین چهره هنری اسلاوگرایان، فئودور داستایفسکی بود که پس از تبعید و در زمانی کم مانده بود اعدام شود به مسیحیت ارتدوکس و اسلاووفیلی گرایش پیدا کرد که این گرایش در سراسر آثارش مشهود است.
جالب اینجاست ویساریون گریگوریویچ بلینسکی منتقدی که باعث شهرت داستایفسکی شده بود، در بین غربگرایان قرار داشت. هر کدام از این دو جبهه در تاریخ نیز قهرمانانی داشتند. پتر کبیر قهرمان تاریخی اسلاوگرایان بود و در مقابل ولادیمیر کبیر قهرمان تاریخی پاناسلاوها به شمار میرفت.
علت قداست ولادیمیر، همانطور که بحث شد، این بود که روسیه را از پاگانیسم (بتپرستی و چندگانه پرستی) به مسیحیت راهبری کرده بود. در واقع تاریخ مقدس برای گروه دوم سال ۹۸۸ میلادی یعنی سال غسل تعمید ولادیمیر کبیر، که بعدها ولادیمیر مقدس نامیدندش، بود.
همچنین جماعت پاناسلاو بر قدیسان و مومنان مسیحیت ارتدوکس در برابر فلاسفه و متفکران عصر روشنگری تاکید میکردند. در مقابل نیز غربگرایان آثار روشنگران و فلاسفه فرانسوی و آلمانی را به روسی ترجمه میکردند.
پاناسلاویسم امروز بیش از تمام سالهای قرن بیستم طرفدار دارد. ولادیمیر پوتین در مارچ سال ۲۰۱۴ که بر سر ماجرای کریمه با غرب درگیر شده بود در سخنرانی معروفی تاریخ به روایت اسلاووفیلها را به میان کشید تا اقدامات نظامی علیه کشورهای اروپایی در مجاورت روسیه را مشروعیت ببخشد. سخنان وی نشانگر نیات امپریالیستی اسلاووفیلها بود و با حمله روسیه به اوکراین اهمیت چنین نگاهی آشکار شد.
به گزارش رویداد۲۴ پوتین در آن سخنرانی چنین گفت: «بنابر واقعیات تاریخی، مردم روسیه و اکراین یک ملت واحد هستند. مهم نیست دیگران چه بگویند. پیش از بودن روسیه، قبایل اسلاو وجود داشتند. ۱۶ تا ۳۲ قبیله. با گرایش به مسیحیت، ولادیمیر [مقدس] خود را در خرسونسوس غسل تعمید داد. این امر کریمه را برای ما به مکانی مقدس تبدیل کرده است. ولادیمیر مقدس پس از آن به کییف روسیه آمد و همگان غسل تعمید شدند. پس از این واقعه بود که ملت روسیه شکل گرفت؛ سرزمینی که از ابتدا چندقومیتی بود. امروزه همه مردم اوکراین خود را روسی میدانند. بله، گالیسیا هم وجود داشت، قلمروهای غربی که به اروپای غربی نزدیک بودند. طبیعی بود که بهواسطه این منطقه، روابطی با جهان کاتولیک ایجاد شود. اما آنها نباید دیدگاه خود را به مابقی مردم اکراین تحمیل میکردند.»
نمونه بارز این مساله را میتوان در رمان «برادران کارامازوف» دید؛ جایی که داستایفسکی دست به تمسخر «دیدرو» میزند. همچنین یادداشتهای زیرزمینی که مستقیما علیه «قصر شیشهای» مورد وصف در کتاب نیکلای گاوریلوویچ چرنیشفسکی یکی از بزرگترین غربگرایان زمانه نوشته شده است.
تقابل بین کلیسای کاتولیک و ارتدوکس در بخش «مفتش اعظم» برادران کارامازوف مشهود است و البته بهجز داستایوفسکی بسیاری از هنرمندان و روشنفکران دیگر روسی هم گرایشهای پاناسلاوی داشتند؛ از سولژنتسین و بوریس پاسترناک تا آندره تارکوفسکی که اغلب در دوران کمونیسم شوروی سرکوب میشدند چرا که پان اسلاویسم ایدئولوژی تزارها بود و در واقع بلشویکها با هر دو گروه سر ستیز داشتند؛ هم با غربگرایان به علت گرایشهای اشرافی و لیبرالیستی و هم با اسلاووفیلها به دلیل تعصبات دینی و گرایشهای ارتجاعی.
در ادبیات روس رگههای شدید سوگواری اسلاووفیلها برای «روسیه مقدس» است که گویی با «انقلاب اکتبر» قداست خود را از دست داده است. آنها روسیه را با سمبلهایی، چون «مادر» و «خاک» بازنمایی میکردند. به همین دلیل رمان پاسترناک با خاکسپاری مادر آغاز میشود و نشانگر «خاکسپاری روسیه مقدس» توسط بلشویکهاست.
این روایت پاناسلاوها از انقلاب اکتبر روسیه بود. پاناسلاویسم امروز بیش از تمام سالهای قرن بیستم طرفدار دارد. ولادیمیر پوتین در مارچ سال ۲۰۱۴ که بر سر ماجرای کریمه با غرب درگیر شده بود در سخنرانی معروفی تاریخ به روایت اسلاووفیلها را به میان کشید تا اقدامات نظامی علیه کشورهای اروپایی در مجاورت روسیه را مشروعیت ببخشد. سخنان وی نشانگر نیات امپریالیستی اسلاووفیلها بود و با حمله روسیه به اوکراین اهمیت چنین نگاهی آشکار شد.