رویداد۲۴ فرهاد فرزاد: حقیقت آن است که جمهوری اسلامی در تخصصیترین امور خود هم ناکارآمد بوده است؛ میپرسید چرا؟ کافی است به روحانیون نسل اول انقلاب که در حکومت قبل پرورش یافتهاند، نگاهی بیندازید و آنها را با روحانیون دوره جدید مقایسه کنید؛ اسامی همچون آیتالله مطهری، آیت الله بهشتی، آیت الله هاشمی رفسنجانی، علامه طباطبایی، آیت الله طالقانی و ... را در کنار اسامی همچون حمید رسایی، نصرالله پژمانفر، سیداحمد خاتمی، علیرضا پناهیان و ... بگذارید، آنگاه معلوم میشود چه اتفاقی رخ داده است!
سخنرانیهای آیت الله بهشتی را با سخنرانیهای مثلا پناهیان در یک ترازو بگذارید. خطبههای آیت الله طالقانی را با خطبههای سیداحمد خاتمی مقایسه کنید، جمع متکثر افرادی که پای آن خطبهها مینشستند را با ظاهر یکدست افرادی که امروز به نماز جمعه میروند قیاس کنید، آنگاه متوجه عمق فاجعه خواهید شد؛ شاید آن زمان دیگر این سوال مطرح نباشد که چرا سیداحمد خاتمی در خطبههای جمعه گذشته گفته است «بسیاری از بیحجابها، زنها و بچههای همان دزدها هستند.»؛ چه اینکه نتیجه این است که از چنین نسلی انتظاری نیست.
با چنین مقایسهای، احتمالا بیان چنین جملاتی طبیعیترین اتفاقی است که باید رخ دهد؛ چه آنکه در دوره جمهوری اسلامی بیش از هر قشری، روحانیون به لحاظ فکری و اندیشه عقب ماندند. اگر به گذشته بازگردیم، حتی نسل تندروی آنها همچون آیت الله مصباح یزدی هم به فلسفه و حوزه اندیشه مسلط بود؛ چه آنکه در فضای رقابتی که دهها «ایسم» دیگر وجود داشت، ناچار به پرورش خود بودند تا مخاطبان حرف آنها را بپذیرند.
در حقیقت از گروههای «ملی-مذهبی» و «روحانیون مسلمان» گرفته تا «چریکهای چپگرا» و «روشنفکران مسلمان»، همگی در ارتباط با مردم بودند و در چنین فضایی، گروهی برنده بود که قدرت تحلیل بالاتری داشت و به ابزار اندیشه تسلط بیشتری داشت، بنابراین تمام گروههای موجود تلاش میکردند در فضایی رقابتی خود را آماده مباحثه کنند. در چنین فضایی بود که چهرههایی همچون مطهری و بهشتی و طالقانی ساخته میشدند. نقل است آیت الله بهشتی، روحانیون را مجبور میکرد زبان انگلیسی بخوانند و در کلاسهای فلسفه کانت و هگل و حتی مارکس شرکت کنند تا بدانند قرار است چه چیزی را نقد کنند.
به گزارش رویداد۲۴ اگر تا پیش از انقلاب ۵۷ چنین فضایی در روحانیت ایران وجود داشت، از دوره انقلاب به بعد اتفاقی دیگر رخ داد؛ اتفاقی که نسل روحانیون را در فضایی غیررقابتی، تنبل و کمسواد تربیت کرد. روحانیون که به زبانآوری و قدرت بیان مشهور بودند، رفتهرفته در این مورد هم به مشکل برخوردند؛ چنانچه سخن گفتن رئیس جمهور و اشتباهات فراوان کلامی خود به تنهایی نشانگر همین اتفاق است.
برای تحلیل بهتر این اتفاق بهتر است مقایسه دیگری هم انجام شود. تا سال ۱۳۵۷ حوزههای علمیه به عنوان پرورشدهندگان روحانیون، مستقل از حکومتها بودند و حتی منبع درآمدشان نیز ارتباطی به حاکمیت وقت نداشت؛ تفاوتی نمیکرد حکومت قاجار بر سر کار باشد یا حکومت پهلوی؛ آنها معمولا امور خود را از طریق دریافت وجوه شرعی میگذراندند.
بیشتر بخوانید: نقش روحانیون منبری و وعاظ در انقلاب ایران چه بود؟
در هیچ دورهای چیزی به نام ردیف بودجه برای حوزههای علمیه مطرح نبود و اگرچه در مواردی از حکومت مبالغی دریافت میکردند، اما این کمکها که به صورت مداوم هم نبود، هیچگاه باعث از بین بردن استقلال حوزههای علمیه نمیشد. همین استقلال مالی بود که این قدرت را به روحانیون میداد که گاه استفاده از تنباکو حتی در کاخ پادشاه را تحریم میکرد یا در ماجرای کاپیتولاسیون چنان بر حکومت میتاخت که فضای سیاسی جامعه تحت الشعاع قرار میگرفت. تمام این اتفاقات ناشی از مستقل بودن نسل روحانیونی بود که باید برای پذیرش سخنانشان توسط مردم آنهم در فضای سکولار دوره پهلوی تلاش میکردند.
با وقوع انقلاب ۵۷ و به قدرت رسیدن روحانیت، حکومت دینی بیش از هر قشری به «روحانیون» توجه کرد و نتیجه این سیاست، بودجههای کلانی بود که به سمت حوزههای علمیه و نهادهای دینی سرازیر شد؛ بودجههایی که وجوه دینی و خمس و زکات در مقابل آن ناچیز بود و اساسا به حساب نمیآمد. بدتر آنکه، هزینهکرد این بودجهها هیچگاه مشخص نبود و طی یک حسابرسی دقیق مشخص نمیشد که هزاران میلیاردی که هر ساله در نهادهای مذهبی و حوزههای علمیه سرازیر میشود، چه خروجی دارد و چه تولید فکری به واسطه آن انجام شده است.
طبیعی بود که برای خود حکومت هم دشوار است که بخواهند هر ساله هزاران میلیارد بودجه برای حوزههای علمیه هزینه کنند اما خروجی آن، حرفی نباشد که خودشان میخواهند! در فقدان حسابکشی و کارآمدی هزینهکرد بودجههای هزار میلیاردی، نسلی از روحانیون پدید آمدند که عملا محصول شرایط غیررقابتی بودند. آنها نه نیازی داشتند خود را به علوم فلسفه و حوزه اندیشه و حتی علوم تخصصی دینی مسلح کنند و نه نیازی به رقابت با دیگر ایدهها و تفکرات داشتند؛ چه آنکه حکومت از یکسو آنها را به لحاظ مالی تامین میکرد و از سوی دیگر تمام رقبای آنها را حذف کرده بود.
در واقع چهرههایی همچون پناهیان یا سیداحمد خاتمی و افراد مشابه، محصول همین رویکرد نادرست حکومت به دین هستند. این یعنی با تصمیمهای نادرست و سیاستهای غلط، چهرههایی پرورش یافتهاند که فقط مورد قبول «خودمانیها» هستند و اگر بنا به یک مناظره جدی باشد، هیچ چهرهای در میان آنها وجود ندارد که بتواند در آن شرکت کند. این در حالی است که اگر به مناظرههای ابتدای انقلاب بازگردیم، چهرههایی همچون بهشتی آنقدر اعتماد به نفس داشتند که مقابل افرادی همچون احسان طبری و نورالدین کیانوری با آن دانش وسیع قرار بگیرند.
اگر به سخنان یکپارچه ائمه جمعه در سالهای اخیر توجه کنیم، موضوع بهتر درک میشود که چگونه استقلال سیاسی و حتی دانش روحانیون با همین سیاست از بین رفته است؛ ماجرا آنجا تلختر میشود که رئیس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه درباره آنکه خطبا چه بگویند و چه نگویند، هشدار میدهد و این یعنی قبول این نکته که هیچ حکومتی همچون جمهوری اسلامی نمیتوانست روحانیت را اینگونه بار بیاورد که حتی مردم عادی از هر سخن آنها، دهها ایراد و گاف بگیرند؛ چنانچه سخنان سیداحمد خاتمی یکی از همان موارد بود.
کافی بود یکی از او بپرسد اگر بیحجابان فرزندان دزدان هستند، پس تکلیف خانوادههای بزرگترین اختلاسگران تاریخ ایران چیست؟ اگر نامها را بگوییم حیرت میکنید؛ حسن رعیت، محمود خاوری، محمود سیف، عیسی شریفی، رفیقدوست، سعید مرتضوی، محمدرضا رحیمی، حسین فریدون، مهدی جهانگیری و ...! اگر تمام دزدیهای مردم ایران در طول تاریخ را کنار هم بگذاید، احتمالا به اندازه یک مورد این اختلاسها یا دزدیها نخواهد شد. آیا خانوادههای اینها همه جزو بیحجابان بودند؟
مسئله اینجاست که در یک انسداد سیاسی و در یک فضای غیر رقابتی، نه سیداحمد خاتمی لزومی میبیند درباره حرفهایش فکر کند و نه سیاستگذار واجب میداند رویکرد خود را تغییر دهد. شاید تا دهه هفتاد و حتی هشتاد که تا این حد دسترسی به اطلاعات وجود نداشت، بیان جملات مهمل اینچنینی نتیجهبخش بود، اما باید این واقعیت را پذیرفت که در دنیایی که میزان گردش اطلاعات آنقدر بالاست که به قول محمد قائد، «گاه یک دانشجوی ترم اول میتواند یک استاد را گوشه رینگ گیر بیاورد»، نمیتوان ایده «خود گویم و خود خندم» را همچنان استمرار داد و در فضای بسته، یکی متلکموحده باشد و دیگران هم بدون هیچ «ان قـُـلتی» آن را بپذیرند.