رویداد۲۴ شادی مکی: چند روز پیش بود که شهره لرستانی بازیگر پرسابقه سینما و تلویزیون اعلام کرد که یک ترنس مرد (کالبد زنانه با احساس هویتی مردانه) بوده و تغییر جنسیت داده است، موضوعی که با واکنشهایی متفاوتی مواجه شد که برخی از این واکنشها عجیب و ظالمانه بودند.
واقعیت این است که میان بیشتر جمعیت جامعه و آنها تنها یک واژه فاصله میاندازد: «ترنس»؛ هرچند بیشتر مردم با واقعیت ترنس بودن و تفاوت آن با «انحراف اخلاقی» آشنا هستند، اما هنوز هم در لایههای مختلف جامعه، افراد ترنس مورد آزار و اذیت قرار میگیرند.
قوانین ایران اجازه تغییر جنسیت را به افرادی که ترنس بودن آنان مورد تایید نهادهای ذیربط قرار میگیرد میدهند، اما مردم جامعه و خانوادههایی که یکی از اعضای آن ترنس هستند همچنان به سختی پذیرای موضوع بوده و فرد ترنس را از خود میرانند. شاید نشستن پای درد و دل تعدادی از افراد ترنس برای درک احساس و موقعیت آنان ضروری باشد.
ساناز یک ترنس زن است و تمایل دارد که به عنوان یک زن در جامعه زندگی کند. ساناز درباره وضعیت خودش به رویداد۲۴ میگوید: با وجود کالبدی مردانه، ذهنیت، تفکرات و واکنشهایش متعلق به یک زن است؛ مسالهای که از کودکی با او همراه بوده است، به نحوی که همبازیهای کودکی ساناز همه دختر بودند. بزرگتر که میشود با این فکر که یک پسر است و باید با پسرها نشست و برخاست کند وارد دنیای پسرها میشود و وارد مدرسه پسرانه میشود. از ۷ سالگی به سمت لباسهای مادرش کشیده میشود و آنها را امتحان میکند.
در سن ۱۱سالگی حسی عجیب را تجربه میکند. او هر شب را به این امید صبح میکند که پس از بیداری به کالبد یک دختر باز میگردد. در این مدت متوجه میشود مشکلی وجود دارد که آن را درک نمیکند.
ساناز در نوجوانی و سن حساس ۱۶ سالگی از طریق مطالعاتش متوجه میشود که ترنس است و میتواند عمل تغییر جنسیت را انجام دهد. به صورت طبیعی ابتدا دست به خود انکاری میزند و حتی خود را به دلیل تمایلات زنانهاش سرزنش میکند.
او که به دلیل شرایط اقتصادی خانواده از نوجوانی مجبور به کار و درآمدزایی است، به نحوی که به شیوهای که خودش اغراقشده میخواند به سمت کارها و رفتارهای مردانه میرود در مدرسه و در محیط کار، با این حال افاقه نمیکند، تا اینکه در ۱۸ سالگی مشکل خود را با روانشناس در میان میگذارد و متوجه میشود که بهتر است برای تغییر جنسیت خود اقدام کند. اما داشتن خانوادهای مذهبی، سنتی و کم سواد او را میترساند.
خانواده وقتی متوجه شرایط ساناز و تمایلش برای تغییر جنسیت میشوند او را طرد میکنند. این زن جوان میگوید: سر این ماجرا بارها کتک خوردم، حتی یکبار مادر و برادرم به این دلیل که مجوز تغییر جنسیت را گرفتهام و در حال اقدام هستم، من را مورد ضرب و شتم قرار دادند و فکم را شکستند و ناچار شدم پساندازم را به جای تغییر جنسیت خرج عمل فک کنم، بعد از مدتی هم من را از خانواده طرد کردند. اما خوشبختانه محل کارم با شرایط من کنار آمده و هرگز برخورد بدی از سوی آنها ندیدهام؛ در محیط دانشگاه نیز تا حدود زیادی بین بچهها پذیرفته شدهام.
این جوان ۲۲ ساله ادامه میدهد: اوایل با نگاهها متعجب و بد مردم مواجه میشدم زمانی که پوشش مردانه داشتم، اما از گوشواره و تل استفاده میکردم، اما حالا که هورمون تراپی کرده و ظاهری زنانهتر دارم و در کنار آن از پوشش زنانه هم استفاده میکنم مشکلی ندارم. هر قدر به ظاهر زنانه نزدیک میشوم آرامش بیشتری به دست میآورم.
او به دلیل طرد از سوی خانواده و عدم توانایی در پرداخت اجاره خانه ابتدا در خانه دوستانش سرگردان میشود و نهایتا به صورت استثنایی و پنهانی در یکی از گرمخانههای تهران شبهایش را به صبح میرساند. خودش میگوید: بارها ناچار شدم شب را در خیابان به صبح برسانم. تعدادی از دوستان ترنس من که از خانه طرد شدند ناچار شدهاند برای داشتن سرپناه تن به روابط جنسی ناخواسته بدهند یا حتی مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند.
ساناز میگوید: ترنس زن (افرادی با ظاهر مردانه، اما هویت و رفتارهای زنانه) بیش از ترنسهای مرد (ظاهر زنانه رفتارها و هویت مردانه) در جامعه مورد آزار و سرزنش قرار میگیرند به این دلیل که از نظر جامعه ایرانی مرد بودن موهبتی است که کسی حق ندارد آن را از خود سلب کند و مردی که رفتاری زنانه داشته باشد بیشتر مورد سرزنش قرار میگیرد.
او میگوید: اگر چه دوستان ترنسی دارم که کاملا مورد حمایت خانواده هستند، اما دوستانی هم دارم که به دلیل طرد شدن از سوی خانواده بیسرپناه شده یا زندگی مستقلی را با زحمت زیاد تجربه میکنند یا به دلیل شرایطشان و بهویژه نداشتن سرپناه و درآمد به تنفروشی روی آوردهاند.
شایان یک ترنس مرد است، یعنی کالبدی زنانه دارد، اما در اصل هویت و رفتارهایش مردانه هستند. او آنقدر نسبت به کالبد زنانهاش حس بدی دارد که حاضر نیست نام زنانهای که در شناسنامهاش به ثبت رسیداه را بگوید. تتوهای نهچندان ظریف روی گردن، موهای کوتاه پسرانه، حالت ایستادن و نشستن و حتی لحن خاص حرف زدنش همگی وضعیت او را نشان میدهند.
تولد در خانوادهای پرآسیب، نبود حمایتهای جامع و کامل از کودکانی مانند او و در نهایت دست تقدیر شرایط را به گونهای رقم میزنند که سامر این روزها در حال ترک اعتیاد در یکی از مراکز کاهش آسیب زنان در تهران است آنهم در شرایطی که مادرش هم مانند او در همین مرکز کاهش آسیب زندگی کرده و مانند خودش درحال ترک اعتیاد است.
جوان ۲۳ ساله فرزند دوم خانواده و در واقع به صورت ظاهری تک دختری متولد شده د ر میان دو برادر بوده است. خانواده شایان هرگز سروسامانی نداشته است اعتیاد پدر که به تدریج مادر را هم گرفتار میکند، دعواهای مداوم میان والدین و در نهایت طلاق و ترک منزل توسط مادر شرایط او را که میداند مانند سایر دخترها نیست وخیمتر میکند.
بیشتر بخوانید: اظهارات بهنوش بختیاری درباره فعالیت ترنسها در سینمای ایران
۱۱ ساله است که متوجه میشود واقعا با دخترهای دیگر متفاوت است وقتی که به دختری در همان سن کم علاقهمند میشود، این موضوع را که کنار مقاومت شدیدش در برابر پوشیدن لباسهای دخترانه میگذارد متوجه میشود که موضوع ساده نیست و نگران میشود. همیشه برای خودش و حتی خانوادهاش عجیب است که چرا ترجیح میدهد با پسرها همبازی باشد و در میان دخترها معذب است. به سن بلوغ که میرسد متوجه میشود پسرها برایش جذابیتی ندارند و این دخترها هستند که توجهش را جلب میکند، با راهنمایی یک دوست تحقیق میکند و متوجه میشود انحراف اخلاقی ندارد بلکه یک ترنس است.
وقتی موضوع را با پدر و اقوام پدریاش در میان میگذارد رگبار تمسخر و تحقیر نثارش میشود. هنوز خیلی کوچکاست که او را برای تامین معاش خانواده به عنوان کارگر راهی محل کار میکنند. آنجا هم شرایطش سخت است و مورد تحقیر و تنبیه قرار میگیرد. شرایط برایش روز به روز سختتر میشود. به امید شرایط بهتر قید خانواده و پدر را میزند و در ۱۳ سالگی خانه را ترک میکند و به یکی از استانهای همجوار میرود که شنیده مادرش در آنجا ساکن است.
مادرش که گرفتار اعتیاد شده پیدا میکند و شایان بار دیگر آواره میشود، به بهزیستی همان شهر مراجعه میکند، مشاور اعتمادش را جلب کرده و درباره خانوادهاش سوال میکند در نهایت با وجود وحشت شدید نوجوان از خانواده بار دیگر او را راهی همان خانواده آشفته میکنند و دریغ از اقدامات حمایتی مناسب!
نوجوان این بار در کنار خانواده دست به مواد مخدر برده و معتاد میشود، با این حال از کتکها و شرایط بدی که از رهگذر آسیبخیز بودن خانواده و ترنس بودن نصیبش میشود بار دیگر دست به فرار میزند؛ این بار مقصد تهران است. در تهران کارگری میکند، با تعدادی دختر آشنا و همخانه میشود، هنوز شرایط همخانه شدن با پسرها را ندارد. با دختران که هم سن و سال خودش هستند به ساقیگری در پارتیها روی میآورد. در این مدت به بهزیستی برای طی مراحل تغییر جنیست مراجعه میکند و مجوز را میگیرد، اما پول مراحل درمانی را ندارد.
بعد از دو سه سال شایان از ضعف جسمی و روانیاش خسته میشود، از دوستانش جدا و و برای ترک اعتیاد به یکی از کمپها و مراکز کاهش آسیب زنان مراجعه میکند بعد از مدتی هم مادر را با خود همراه میکند تا اعتیادش را ترک کند.
او اصلا نمیخواهد به دوران سخت کتکها و تمسخرها به دلیل ترنس بودن بازگردد؛ حداقل در مرکز کاهش آسیب به آنچه که هست احترام میگذارند. طی مراحل تغییر جنیست هم آنقدر هزینهبر است که برای جوان آسیبدیدهای مانند او تامین این هزینه به شدت سخت است
او میگوید: از اینکه ترنس هستم عذاب میکشم تقاضای کمک هم کردم، اما هیچ اتفاقی نیفتاده است، چون پول ندارم. من در دو دنیای مختلف زندگی میکنم یکی نگاه و حس خودم و دیگری نگاه و حس دنیای پیرامونم. آنها من را به عنوان یک دختر شناسایی میکنند در حالیکه من خودم را به عنوان یک مرد شناسایی میکنم. این حس دوگانه عذابآور است و کنار آمدن با آن سخت.»
قهرمان این داستان تلخ تنها تا کلاس هفتم درس خوانده و زندگی مجالی برای علمآموزی و توانمندسازی به او نداده است. او حالا و در سن ۲۳ سالگی با تحمل مشقات روحی و جسمی تصمیم گرفته داستان زندگیاش را از نو بنویسد. او در حال یادگیری خیاطی است به امید اینکه روزی از راهی درست و مناسب کسب درآمده کرده و بتواند هزینه عمل تغییر جنسیت و درمانهای آن تامین کند. ترک اعتیاد و بازگشت به زندگی عادی با هویتی که مورد پذیرش خود اوست هر دو مسیری سخت و صعب را برای او رقم زدهاند که در سایه خلاهای حمایتی زندگی او را به چالش کشیدهاند.
مونا یک ترنس زن است. او با کالبدی مردانه متولد شده، اما خودش را به عنوان یک زن شناسایی میکند، خانوادهاش ترنس بودن او را انکار میکنند. مونا میگوید: «خانوادهها معمولا وضعیت ترنس بودن را درک نمیکنند و میخواهند شرایط بدون تغییر بماند یعنی پسر برای خانواده پسر بماند یا دختر همچنان دختر باشد این در حالی است که درون آن فرد اتفاق دیگری در جریان است.»
او ادامه میدهد: مشکلات افراد ترنس از همان لحظهای که ما وارد مدرسه میشویم آغاز میشود، در مدرسه مورد تحقیر و تمسخر از طرف سایر دانشآموزان و گاهی اولیای مدرسه قرار میگیریم. رفتاری که برای فرد ترنس بحرانآفرین است. من هر وقت این تفاوت رفتار بقیه با خودم را میدیدم ناراحت میشدم و واقعا نمیدانستم به چه علت دیگران با من چنین رفتاری دارند. سعی میکردم علاقهام به آرایش کردن یا حتی پوشیدن لباس دخترانه را پنهان کنم، اما گاهی یواشکی این کار را میکردم، اما بعد از اینکه جلوی آینه خودم را نگاه کرده و کلی هم ذوق میکردم دلم برای خودم میسوخت و گریه میکردم.
مونا در دوران مدرسه احساس دختری را داشته که در میان پسرها احاطه شده است و گاهی رفتارهایی از سوی آنها میدیده که در یک تعبیر روشن دستدرازی و تعرض به یک زن بوده است تنها برای لحظهای خنده! رفتارهایی که مونا را به انزوا و گوشهگیری میکشاند، حتی ناظم مدرسه پسرانه هم به شکایات مونا گوش نداده و به او میگوید درست رفتار کن تا اذیت نشوی.
او از رفتارهای فامیل هم دل خوشی ندارد. حرفهای درگوشی دوست و فامیل وقتی به خانه آنها آمده و او را میدیدند برایش توانفرسا بوده است. مونا ادامه میدهد: گاهی سوالات ناراحتکنندهای از من میپرسیدند مثلا سوال میکردند «ابروهات رو دستکاری کردی»، یا مثلا «چرا اینقدر لباسهات تنگه» یا «این لباستو از کجا گرفتی؟ مردونهش هم هست» و بعد به من میخندیدند. این رفتارها خانوادهام را هم آزرده میکرد و باعث میشد پدرم با ناراحتی سرم داد بزند تا به اتاقم بروم.
مونا تاکید میکند که برخی از دوستانش بعد از جراحی به دلیل تنهایی و طرد از جمع خانواده و دوستان دچار افسردگی شدید شده و گاهی از حضور در اجتماع هم دچار استرس شده و پرهیز میکنند. او میگوید که افراد ترنس بعد از انجام جراحی هم کمتر موفق به ازدواج میشوند چرا که اولا معمولا مردم حاضر به ازدواج با یک ترنس نیستند و دوم آنکه این افراد بچهدار نمیشوند.
آنطور که مونا میگوید معمولا این افراد بعد از انجام جراحی یا پیشنهاد صیغه دریافت میکنند یا اینکه ارتباطاتی در حد دوستی دریافت میکنند و در واقع احساسات انسانی آنها توسط سایرین نادیده گرفته میشود. او افرادی را میشناسد که با مشاهده چنین رفتارهایی دست به خودکشی زدهاند یا حداقل به آن فکر میکنند.
این موارد تنها گوشهای از رنج افرادی است که ترنس متولد میشوند و در ایجاد این معضل نقشی نداشتهاند، با این حال به نظر میرسد با فقدان فرهنگسازی و حمایتهای اجتماعی و اقتصادی مناسب از این افراد جامعه ما تا رسیدن به این درک که این افراد نه انحراف اخلاقی دارند و نه مایه شرمساری خانواده و جامعهاند و نه خطرآفرین راهی طولانی در پیش دارد.