رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «بدترین بلایی که ممکن است گریبان یک ملت را بگیرد این است که فاسدترین قشر، اراذل و اوباش قدرت را در جامعه به دست گیرند.» آرتور شوپنهاور
روزنامه حبلالمتین مینویسد که اوباش چون پول و زنجیر و ساعت طلای او را دیدند ابتدا چند تیر به او زدند، بعد پسر سیدنقیبالسادات شیرازی که در سلک روضهخوانهاست جلو آمد و گفت «مسلمانان شاهد باشید و روز قیامت پیش جدم شهادت بدهید که من در راه دین اول کسی هستم که چشم مشروطهطلبان را بیرون آوردم» و بعد با کارد (یا قلمتراش) چشم آن جوان را کند، سپس اورا شقه کردند و به درخت آویختند. علیاف ترک را بههمان سبب یا سبب دیگر چند زخم منکر میزنند. استرداران و شترداران نتراشیده دژآگاه و اوباشان سنگلج و چاله میدان و… به مجلس و مجلسیان حمله میکردند و کلاه نمدیهای محلات و اشرار در میدان توپخانه شعار میدادند: ما دیگ پلو خواهیم، مشروطه نمیخواهیم/ ما چای و پلو خواهیم، مشروطه نمیخواهیم» تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی
یکی از بزرگترین دستاوردهای بشر حکومت قانون و دولت مدرن است. پیش از ظهور دولت مدرن خشونت بسیار در سطحی وسیع وجود داشت و آمار قتل در حدود پانصد برابر جوامع توسعهیافته امروزی بود؛ نرخی که تصورش دشوار است.
انسانها در جوامع پیشامدرن در حال نزاع دائم بودند و همانطور که «توماس هابز» نشان داد، این نزاع دائمی از دو عامل ناشی میشد: یکم حمله برای بهدست آوردن منافع مادی و معنوی و دوم حمله پیشگیرانه برای جلوگیری از یورش قبایل و گروههای دیگر.
در میان گروهها و افراد جامعه، حالت نزاع دائمی با همین منطق بهوجود آمده بود. اگر رقبا، دشمنان و همسایگان حذف نمیشدند، هر لحظه بیم آن میرفت که حمله کنند لذا باید پیش از آنها دست به عملیاتی ویژه و حمله پیشگیرانه زده میشد تا نقشه بالقوه خنثی شود. افراد و قبایل مقابل هم دقیقا نگاهی مشابه داشتند و باید در میان حمله پیشگیرانه و دفاع در مرزهای خود یکی را انتخاب میکردند.
این وضعیت به دور باطلی منجر شده بود که در آن فرد یا باید میکشت یا اینکه کشته میشد: چرخه بیانتهای تلافیجویی هریک از طرفین درگیر را نیز محق جلوه میداد و به عنوان مقابله به مثل تفسیر میشد. طبعا این نزاع دائمی به افراد و گروههایی که درگیر جنگ نبودند نیز آسیب میزد و این امر دلیل اصلی عقبماندگی و سطح بالای خشونت در جوامع بیدولت بود. توماس شلینگ، استاد علوم سیاسی، این وضعیت را «تله هابزی» مینامد.
هابز تحلیل خود از جامعه را با ترسیم چنین وضعیتی آغاز میکند و برای فراروی از آن راهحلی را پیش میکشد: «انحصار کاربست خشونت به دولت.» دولت با تعیین مجازات برای مهاجم، «تله هابزی» و بازتولید خشونت را خنثی میکند و نگرانیهای کلی درباره حمله پیشگیرانه منحل میشود.
استیون پینکر استدلال هابز را چنین خلاصه میکند: «در هر کنش خشونت سه طرف دخیل هستند: مهاجم، قربانی و یک ناظر. هر کدام از اینها انگیزهای برای خشونت دارند؛ مهاجم برای طعمه ساختن قربانی، قربانی برای انتقام، و ناظر برای به حداقل رساندن خسارات ناشی از نزاع آن دو. خشونت در میان طرفین درگیر را میتوان جنگ نامید و خشونت ناظر علیه پیکارجویان را دولت. نظریه هابز در یک کلام این است که دولت بهتر از جنگ است.»
تا این مرحله تحلیل هابز درست است. اما اگر دولت خود دست به خشونت بیمحابا زد چه؟ در تاریخ دولتهای مطلقه و بسیار خشن فراوان بودهاند و انحصار بدون قید قدرت به دولت خطرناک است. در پاسخ به این مساله بود که روشنگران و متفکران سیاسی پس از هابز ایده حکومت قانون را پیش نهادند: «دولت باید بر اساس مشروعیت مردمی بنا شود، تابع قانون بوده و در برابر تصمیماتش پاسخگوی شهروندان باشد.»
این دیدگاه چکیده و اصل دولت و سیاست مدرن است که از عصر روشنگری تا کنون در جهان بسط پیدا کرده و دولت-ملتها نیز در ظاهر خود را ملتزم به آن میدانند. اما برخی از دولت-ملتهای مدرن، در عمل راههایی برای دور زدن و فراروی از محدودههای حکومت قانون یافتند که یکی از آنها استفاده از اوباش و لمپنها برای سرکوب شهروندان و تضمین منافع اقشار خاص بود؛ به این ترتیب گروهی که ورای قانون دست به خشونت میزنند و ضمن مردمی جلوه دادن درگیریهای سیاسی، اعمالی که دولت رسما مجاز به انجام آن نیست را با حمایت دولت به انجام میرسانند.
هیچ دولتی نمیتواند صرفا با سرکوب و نیروی قهری حکومت کند؛ بلکه باید مشروعیت داشته باشد. اگر چنین مشروعیتی در کار نباشد، آنگاه باید در تبلیغات و پروپاگاندا ساخته شود. سرکوبگران باید نیروهای «مردمی» معرفی شوند و طوری وانمود شود که مردم وفادار به حاکمیت خود در مقابل معترضین ایستادگی کردهاند دخالت دولتی درکار نبوده و در نتیجه دولت مشروع است و با صرف سرکوب و زور حکومت نمیکند.
در این شرایط نام «سرکوب» نیز با کلماتی مانند «قیام باشکوه» و «حماسه مردمی» بیان میشود تا خودجوش بودن و مردمی بودن سرکوب دولتی را القا کند. نمونه بارز این «مردمی» جلوه دادن نیروهای سرکوبگر دولتی را میتوان در جریان کودتای ۲۸ مرداد مشاهده کرد که تا سال ۱۳۵۷ توسط دولت پهلوی «قیام ملی» خوانده میشد.
به گزارش رویداد۲۴ اراذل و اوباش را در اروپای پس از رنسانس لمپن مینامیدند. این کلمه در زبان آلمانی به معنای لباس مندرس و کهنه است. در جنگهای دهقانی قرن شانزدهم، عبارت لمپن را برای تحقیر دهقانان راندهشده به شهرها استفاده میکردند. بعدها به پایینترین ردههای جامعه و روستاییان مهاجر به شهرها نیز این لقب داده شد. این واژه به معنای تنلش، طفیلی، انگل و کودن نیز آمده است.
استفاده از اوباش و نیروهای لباس شخصی برای سرکوب مخالفان سیاسی را نخستین بار «کارل مارکس» فیلسوف برجسته آلمانی در آثارش بیان و تحلیل کرد. مارکس اوباش و چماقدارانی که در خدمت دولت بودند را «لمپن پرولتاریا» نامید و آنها را اینگونه بیان کرد: «طبقهای خطرناک از پستترین افراد جامعه. تودهای منفعل و گندیده که اغلب از طبقات پایین و اقشار سنتی جامعه هستند و آنها را میتوان تفالههای طبقات بالا و بورژوای صنعتی، یعنی اراذل و اوباش، نامید.»
مارکس لمپن پرولتاریا را جیرهخوارهای حکومتی مینامید؛ افرادی کمسواد و مرتجع که در شهرهای بزرگی مانند پاریس و لندن دیده میشدند و اغلب هیچ مهارت و حرفه معنی نداشتند. مارکس در کتاب «نبرد طبقاتی در فرانسه»، انقلاب ۱۸۴۸ را در تاریخ فرانسه تحلیل میکند و نقش لمپنها را در سرکوب انقلابیون نشان میدهد.
او لمپن پرولتاریا را بدتر از صاحبان واقعی قدرت میداند که هر گونه تحول و ترقی اجتماعی منوط به کنار زدن این اوباش جیرهخوار است. وی در همین کتاب مینویسد: «لمپن پرولتاریا در همه شهرهای بزرگ حضور دارند و جماعتی کاملا متفاوت از پرولتاریای صنعتی را تشکیل میدهد. آدمهایی بیخاصیت، ولگردانی بی سروپا و دون مایه، مطلقا رشوه خوار و یکسره بی شرم. آن هنگام که کارگران فرانسوی در جریان انقلاب روی دیوار خانهها مینوشتند مرگ بر دزدان، همزمان با این اوباش میجنگیدند و تعدادی از آنها را به گلوله میبستند. این امر از این شناخت صحیح ناشی میشد که میباید خود را از شر این رسته راحت کنند. هر یک از رهبران کارگری که گروهی از این اوباش را به عنوان محافظ به دور خود داشت یا بر آنان تکیه میکرد، با همین امر به تنهایی خیانت خود را به جنبش اثبات مینمود.»
لمپنها از دوران انقلاب کبیر فرانسه تا نیمه نخست قرن بیستم، در اغلب رخدادهای سیاسی ادروپا نقش داشتند و بهواسطه دولت و برای سرکوب و پروپاگاندا به کار گرفته میشدند. اما پس از جنگ جهانی دوم و تحکیم مبانی دموکراتیک و نظارتی، لمپنیسم در معنایی که بحث کردیم نقشی در جوامع توسعه یافته نداشت و اقدامات فراقانونی دولت، توسط جامعه مدنی مهار شد و لمپنیسم از صحنه سیاست حدف شد.
اما درباره کشورهای در حال توسعه چنین نبود. در نیمه دوم قرن بیستم جولان اوباش و لمپنها در کشورهایی مانند شیلی، مصر، عراق، آرژانتین، ونزوئلا و... که دارای دولت ملتزم به قانون و پاسخگوی شهروندان، و جامعه مدنی مستحکمی نبودند، به وفور دیده میشد و امروز هم دیده میشود. این امر بهویژه درباره ایران که فاقد دموکراسی و سازمانهای مدنی بوده، صادق است.
ببنید: از شعبون بیمخ تا هانی کرده/ لاتها از کجا آمدند؟
در تاریخ معاصر ایران نیز اوباش و نیروهای غیررسمی دولتی نقش مهمی در تثبیت دولتهای استبدادی و سرکوب شهروندان داشته اند. در دوره قاجار قشری در میان اقشار اجتماع پدید آمد که به آنها «لوطی» میگفتند. این گروه اغلب آدمهای بزنبهادری بودند که از طریق خفتگیری و راهزنی ادامه حیات میدادند و مردم با نامهایی چون «جاهل» و «لات» نیز خطابشان میکردند.
اطلاق واژه لوطی در همان زمان به اوباش ساکن در محلات نیز اطلاق میشد؛ گروهیهایی که با توجه به فقدان دولت قدرتمند مرکزی، همه کاره محلات میشدند و دست به هر عملی که توان داشتند میزدند. تنها عامل بازدارنده این گروه، ریشسفیدان و پهلوانان خود محلات بودند و دولت توان و اراده کنترل آنها را نداشت که هیچ، بلکه در مواقع ضرورت آنها را به کار میگرفت و اجیر میکرد.
امیرهوشنگ کشاورز درباره جایگاه ممتاز اوباش در کتاب تاریخ معاصر ایران اینگونه مینویسد: «کشور ما ایران، بهشت طفیلیهاست و این به سبب ضعف و عقبماندگی تاریخی در پایگیری، عمر کوتاه و استخوانبندی طبقات اجتماعی و همچنین فقر تولید از یکسو و خصلت فوق طبقهای دولت از دیگرسوست. چنین فضائی معمول فضای اوج عزت طفیلی و طفیلی گری و حضیض ذلت تولید و طبقات اجتماعی است، چرا که طفیلی نه تنها با ماشین حکومتی در معارضه نیست بلکه در بی اعتنائی به تولید با دستگاه حکومتی در وحدت است.»
گروه لوطیها را میتوان مانند «عیاران» [و دیگر اوباش و اقشار بزهکار در دوران ماقبل شکلگیری دولت مدرن] لباسشخصیهای دوره صفویه و قاجار نامید. ویلم فلور پژوهشگر تاریخ اهل هلند درباره این موضوع مینویسد: «لوطیها از خود اندیشه و آرمان خاصی نداشتند، اندیشه آنان بستگی داشت به اینکه به چه گروهی نزدیک شوند. رنگ آنها را میگرفتند و با ایجاد آشوب و درگیری راه را برای خواستههای فرد یا جریان موردنظر باز میکردند. لوطیها از حکومت مقرری منظم نمیگرفتند بنابراین عامل حکومت محسوب نمیشدند، اما متنفذان محلی برای رسیدن به منویات خود از آنان استفاده میکردند. در واقع آنها به وسیلهی اعیان به فساد کشیده میشدند.»
نخستین نمود مهم اوباش و لوطیها در تاریخ معاصر ایران در همان بدو ورود دولت مدرن و حکومت قانون بود: انقلاب مشروطه. در جریان این رویداد دورانساز، جناح مخالف مشروطه، که عبارت بودند از درباریان محافظهکار و روحانیون طرفدار آنها، اوباش و لباس شخصیها را برای سرکوب انقلابیون استخدام کردند.
یحیی دولت آبادی که خود شاهد وقایع مشروطه بود در کتاب «حیات یحیی» نمونههای فراوانی از استخدام اوباش و نیروهای خودسر توسط مخالفان مشروطه را گزارش میکند. برای نمونه، تجمع مخالفین مشروطه در سال ۱۲۸۶ در میدان توپخانه اینگونه ثبت شده است: «شیخ فضلالله نوری و سیدعلی یزدی و میرزا ابوطالب زنجانی و ملا محمد آملی و ملا محمدعلی رستمآبادی و جمعی از روحانیان را که با شاه همراه هستند در میدان حاضر کرده. شبها مشروب بسیار برای مشتیها و سردستگان اشرار حاضر میکنند... جمعی از فواحش را در میدان حاضر میکنند. به تحریک سیدمحمد یزدی جوانی میرزا عنایتالله نام را به درختی بستند و هر یک از آن جماعت به او قداره زدند و شرحهشرحهاش کردند و این همه را در مخالفت با مشروطیت انجام دادند.»
در واقع فاجعه میدان توپخانه یکی از تلخترین حوادث تاریخ معاصر ایران است که در آن اراذل و اوباش توحش و سَبُعیت عجیبی از خود نشان دادند. اما در کتابهای تاریخ کمتر به این واقعه اشاره میشود که شاید دلیلش نقش برجسته برخی چهرهها در بطن فجایع باشد.
مهدی ملک زاده در کتاب تاریخ مشروطیت به روشنی و بدون تعارف این واقعه تلخ را بیان میکند: «واقعهی میدان توپخانه به دست افراد طویله سلطنتی بهوجود آمد. پس از به توپ بستن مجلس در دوره استبداد صغیر، عناصر شریر این طویله از هیچگونه هرزگی و بیناموسی و تعدی به دکان و مال مردم فروگذار نکردند و درمقابل از مراحم مخصوص شاهانه بهرهمند شدند و بهعنوان پاداش و انعام هر از چندی پول عرق به جیب آنها ریخته میشد. هزارها نفر درشکهچی، کالسکهچی، جلودار، شاطر، مهتر، میرآخور، قاطرچی، شتربان و گاریچی در طویلهی سلطنتی مشغول به کار بودند. از رذلترین و پستترین و پرروترین مردم تهران بودند.»
نهایتا در جریان پیروزی انقلاب مشروطه، مردم بر حاکم ستمگر و اوباش غلبه کردند. اما نقشآفرینی اوباش در تاریخ ایران به پایان نرسید. به گزارش رویداد۲۴ با تغییر ماهیت جامعه ایران و مدرن شدن فزاینده کشور، فرهنگی لوطیگری نیز تغییر کرد. تغییرات صنعتی و ساختاری کشور و تقویت دولت مرکزی باعث تضعیف جایگاه اوباش شد؛ اما از سوی دیگر این اوباش سازماندهی آنها در نهادهای نظامی، مانند بریگاد قزاق و ژاندارمری، نوعی خصلت میلیتانت (نظامی) به اوباش داد.
معروفترینِ اوباشی که توسط رضاشاه [که در آن زمان سردار سپه بود] جذب حکومت پهلوی شد فردی بود به نام محمد درگاهی که در افواه به «ممد قمه» شهرت یافته بود. رضاشاه وی را به بریگاد قزاق آورد و به زودی به ریاست نظمیه رسید و از مهمترین رجال سیاسی کشور شد. با این وجود نقش اوباش در دوران پهلوی اول به طرز چشمگیری در سیاست کاهش یافته بود. اما با عزل رضاشاه و حکومت محمدرضا پهلوی، اوباش و قدارهکشها دوباره به قدرت رسیدند.
صنعتی شدن کشور و تغییر سبک زندگی، جنس این اقشار را تغییر داد و به آنچه مارکس لمپن پرولتاریا مینامید، نزدیکتر کرد. البته بسیاری از آنها با توسل به رانت دربار دیگر پرولتر نبودند و با ثروتهای بادآورده، بیشتر «لمپن بورژوا» یا محسوب میشدند. در دوران پهلوی کلمات «لات» و «جاهل» رواج پیدا کردند و لوطی دیگر کمتر استفاده میشد.
لاتهای دوران پهلوی در دوران محمدرضاشاه پهلوی رسما بدل به نیرویی سرکوبگر و صاحب امتیاز برای حکومت شدند؛ اما تفاوت عمدهای با پیشینیان خود داشتند. این تفاوت به وجه تبلیغاتی حکومت بازمیگشت؛ درحالی که پیش از دوران پهلوی، مثلا در جریان فاجعه میدان توپخانه، اراذل و اوباش برای جبران کمبود نیروی نظامی در صحنه نزاع حاضر میشدند، در جریان کودتای ۲۸ مرداد برای نقشی تبلیغاتی و مردمی جلوه دادن کودتا حضور یافتند.
در جریان کودتای ۲۸ مرداد ارتش با کمک بریتانیا نقش اصلی را بازی کردند و اوباش و لباسشخصیها پس از اتمام کار وارد شهر شدند تا دو هدف را محقق کنند: یکی «ملی» جلوه دادن کودتا و دیگری ایجاد رعب و وحشت برای متوقف کردن ترقیخواهان.
شعبان جعفری معروف به «شعبون بیمخ» سردسته لباس شخصیها بود به گفته اغلب شاهدان ماجرا تا ساعت دو بعد از ظهر روز ۲۸ مرداد در زندان به سر میبرد. او مخالف سرسخت مصدق بود و توسط حکومت ماموریت یافت با نمایشی خیابانی به روشنفکران و دفاتر روزنامهها و نهایتا به منزل دکتر مصدق حمله کند.
مظفر بقایی نیز که با بازاریان روابط خوبی داشت تعدادی از بازاریان، اوباش و کارگران جنسی شهرنو را با پول تطمیع کرد تا علیه مصدق راهپیمایی برپا کنند.
گروه دیگر اوباش «هفت کچلون» بودند؛ خانوادهای بزهکار و از لاتهای معروف تهران که با تیمور بختیار و مظفر بقایی رابطه خوبی داشتند. این گروه از اوباش به همراه نوچههای خود در روز کودتا و تا سالها پس از آن ماموریت یافته بودند که گردهمایی و میتینگهای حزب توده را بر هم بزنند.
طیب حاج رضایی نیز که در سال ۱۳۳۲ به جرم قتل در زندان بود، ده روز پیش از کودتا از زندان آزاد شد و در روز کودتا با نوچههایش به سازمان رادیو و دفتر دکتر مصدق حمله کرد. یرواند آبراهامیان برجسته تاریخ در اینباره مینویسد: «مرداد ماه سال ۱۳۳۲، طیب به دوستان و همکاران خود پیام داد که فردا در بازار میوه و ترهبار جمع شوند. فردا نزدیک سیصد نفر دور هم آمده بودند. همهشان هم مجهز به سلاح سرد بودند. طیب پولی را که از گروه سه نفره برادران بانکدار یعنی همان مجراهای انتقال پول دریافت کرده بود بین آنها توزیع کرد و جمعیت از میدان تره بار به سمت مرکز شهر حرکت کرد.»
جالب است که اغلب اراذل و اوباش معروف تهران در جریان کودتا حضور داشتند و همه از منافع دربار بهرهمند شدند. شاه پس از تثبیت قدرت خود و کنار زدن جبهه ملی، امتیازات چشمگیری به اوباش لباسشخصی داد؛ مثلا به شعبان جعفری یک وام بیست میلیون تومانی داده شد تا زورخانه خود را توسعه دهد و تزیین کند!
به «حسین رمضون یخی» تعدادی زمین در منطقه جنتآباد تهران داده شد. همچنین برادران هفت کچلون با پول کودتا تعدادی رستوران و نانوایی تاسیس کردند. طیب حاجرضایی نیز انحصار خرید و فروش هندوانه در میدان میوه و تره بار را پیدا کرد.
پس از کودتا، نفوذ اوباش در حکومت پهلوی به حدی رسید که طیب حاجرضایی با نعمت الله نصیری رئیس ساواک اختلاف داشت و مشخص نبود که یک فرد بدون هیچ صمت رسمی و دولتی چرا باید با رئیس ساواک اختلاف داشته باشد!
شعبان جعفری نیز مستقیما با شاه و افسران ارتش مراوده داشت و اغلب میهمانان خارجی دولت را برای تفرج به زورخانه خود میبرد. وی مکرر مورد لطف و تمجید دربار قرار گرفت و پس از کودتا روی مجلهای عکسش را چاپ کردند که زیر آن اعلام کرده بود: «تا شش نفر تودهای را نکشم کشته نخواهم شد.»
نقش اوباش به قدری حیاتی بود که وقتی بین دو تن از آنها، یعنی طیب و رمضون یخی و نوچههایشان نزاعی خونین درگرفت، تیمور بختیار برای پادرمیانی رفت و آنها را آشتی داد. اما طیب نیز مانند بسیاری از اوباش نهایتا با حکومت به اختلاف برخورد و حذف شد. دلیل اختلاف این بود که حکومت چک ضمانت یک و نیم میلیون تومانی طیب را به اجرا گذاشته بود و وی را برای مدت کوتاهی به خاطر برگشت خوردن چک به زندان انداخته بودند. پس از آن رابطه طیب و حکومت رو به سردی گرایید و جایی پیش رفت که طیب و نوچههایش در تظاهرات پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ علیه حکومت پهلوی شعار دادند و حکومت نیز به همین خاطر پروندههای قتل طیب را دوباره گشود و وی و ۴ تن از نوچههایش را اعدام کرد.
حکومت پهلوی مانند اغلب حکومتهای غیر مردمی و نامشروع، برای بقا گزینهای جز سرکوب نداشت و این سرکوب باید مردمی جلوه داده میشد. در سالهای بعدی و با تاسیس ساواک بسیاری از اوباش و لباسشخصیهای حکومتی جذب این اداره مخوف شدند و به همان شیوه سابق به سرکوب و شکنجه و همچنین جاسوسی و خرابکاری در اعتراضات مردمی پرداختند. اما اراده ملی همه اوباش و انسانهای بدوی را پس زد و بسیاری از آنها عاقبتی بهتر از طیب نداشتند. بسیاری از لمپنها و لباسشخصیها در جریان انقلاب اعدام شدند، اما ساختار و تفکر لمپنی و سرکوب فراقانونی از بین نرفت و تا امروز همچنان وجود دارد.