رویداد۲۴ علیرضا نجفی: آزادی یکی از اصلیترین شعارهای انقلاب ۵۷ بود. توسعه اقتصادی ایران در دوران محمدرضاشاه موفق بود و ایرانیان به یکی از ثروتمندترین مردم منطقه تبدیل شده بودند و نهادهای مدرنی چون دانشگاه، تامین اجتماعی و آموزش و پرورش در کشور شکل گرفته بود.
درآمد هر ایرانی در دهه ۳۰ حدود ۲۰۰ دلار بود و در اوایل دهه ۵۰ این سرانه به حدود ۲ هزار و ۲۰۰ دلار رسید. این پیشرفتها به دلیل رابطه اقتصادی و فرهنگی با غرب و وجود تکنوکراتهای کارکشته در دولت امیرعباس هویدا بود.
جامعه مدنی و شهروندان نیز اغلب آزادیهای اجتماعی مانند حق انتخاب پوشش و سبک زندگی فردی را بهدست آورده بودند اما از زمان کودتای ۲۸ مرداد تا سالهای آخر حکومت پهلوی، آزادیهای سیاسی به صورت فزایندهای محدود شدند.
محمدرضاشاه در سالهای میانی حکومت خود به همگان وعده داده بود فضای سیاسی باز و اجازه فعالیت احزاب را تضمین کند: «اگر من دیکتاتور بودم و پادشاه مشروطه نبودم، میبایست وسوسه میشدم تا همانند هیتلر یا مانند آنچه امروز در کشورهای کمونیستی میبینید، حزب واحد مسلطی تشکیل دهم. اما من به عنوان یک پادشاه مشروطه آن توان و جسارت را دارم که فعالیتهای حزبی گسترده به دور از خفقان نظام یا دولت تک حزبی را تشویق کنم.» بر خلاف چنین سخنانی، در سال ۱۳۵۳ حزب رستاخیز تاسیس شد و حکومت رسما تکحزبی شد.
نیروهای ملیگرا و گروهی از احزاب چپگرا اصلیترین معترضان فقدان آزادیهای سیاسی بودند. این مساله بهخوبی در نامه معروفی که سه تن از رهبران ملیگرا -کریم سنجابی، شاپور بختیار و داریوش فروهر- نوشتند مشخص است: «این مشروحه سرگشاده به مقامی تقدیم میگردد که چند سال پیش در دانشگاه هاروارد فرمودهاند: نتیجه تجاوز به آزادیهای فردی و عدم توجه به احتیاجات روحی انسانها ایجاد سرخوردگی است و افراد سرخورده راه منفی پیش میگیرند تا ارتباط خود را با همه مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسیله رفع این سرخوردگیها احترام به شخصیت و آزادی افراد و ایمان به این حقیقتها است که انسانها برده دولت نیستند، بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است.»
اصلیترین عامل پیوستن احزاب ملیگرا، ملیمذهبی و چپگرا به انقلاب همین فقدان آزادیهای سیاسی بود. اما خواست آزادی، روایت دیگری نیز داشت که به روایت مسلط بدل شد چرا که در میان تودهها محبوبیت داشت و با عقاید سنتی و دینی ایرانیان تطابق داشت. این روایت آزادی را نوعی «آزادی عرفانی» برای رهیدن از دنیای مادی تفسیر میکرد و آزادی را نوعی رهایی روحی میفهمید.
در نگاه عرفانی و دینی جهان مادی اصالت فینفسه ندارد و گذرگاهی برای عالم آخرت است. متفکران نوافلاطونی که پدران عرفان به حساب میآیند، برای بیان جسم مادی از لغت «سوما» استفاده میکردند که به معنی زندان است. دنیا و جسم دنیوی زندان روح است و عارف آرزویی جز مرگ و رهایی از بند تن ندارد. در تصویری که از انقلابیون ثبت شده است بیت معروفی از مولانا دیده میشود که بیانگر همین مضمون است: «این جهان زندان وما زندانیان/ همتی بنما و خود را وارهان»
بیشتر بخوانید: ریشههای انقلاب ایران و سقوط پهلوی/ «معترضین اندک» چگونه شاه را سرنگون کردند؟
در واقع معنایی که امروزه بشر مدرن از آزادی دارد بیشتر معنی سیاسی این واژه است و به حق انتخاب شخصی برای زیست جمعی و فعالیت اجتماعی دلالت میکند. اما آزادی یا رهایی در گفتمان عرفانی و دینی نه تنها چنین دلالتی ندارد، بلکه معنایی خلاف آن را در بر دارد.
در ادبیات دینی عالم مادی و طبیعی را «ناسوت» و مینامند؛ عالمی که چیزی جز گذرگاه نیست و آلوده شدن به آن تباهی و خسران است. در مقابل عالم فرامادی، «لاهوت» یا «ملکوت» نام دارد که به معنی پادشاهی است و منظور از آن قلمرو خداست. هدف زندگی دینی آمادگی برای گذر از است.
به گزارش رویداد۲۴ لیلی عشقی متفکر فرانسوی و شاگر هانری کربن، کتابی درباره انقلاب ۵۷ نوشته که در آن انقلاب ۵۷ را بر اساس همین مفهوم تحلیل میکند. وی مینویسد: «هجوم غرب و ارزشهای مدرن آن، موجد نوعی احساس «غربت غربیه» شده و احساس تحقیر و ترک هویت به ایرانیان داده بود. نارضایتی از این غربت غربی تکانه اصلی انقلاب بود. آن چیزی که طلب میشد نوعی «بازگشت به خویشتن» یا «بازگشت به ایران» بود که آیتالله خمینی آن را رهبری میکرد. بازگشت به خویشتن یعنی برگرداندن ایران به ایرانیان و فارغ شدن از غربی که با سیطره خود اشراق ایرانی- شیعی را به سوی ظلمت میکشاند، انقلاب بازگرداندن نور به خانه بود که با وجود ارزشهای غربی کم سو شده و ایرانیان را به نوستالژی سرزمین مألوف میکشاند.»
بنابر تحلیل کریستین ژامبه فیلسوف و اسلامشناس فرانسوی، باور ملکوتی و خواست رهایی از هر آنچه غیر از ملکوت است، باعث شد ایرانیان از تاریخ بگسلند و آن را به نفع ملکوت کنار بگذارند. عشقی نیز برای بیان این مضمون عبارت «زمانی غیر زمانهای دیگر» را برای وقوع انقلاب ۵۷ انتخاب میکند؛ رویدادی عرفانی که بهکلی بیرون از تاریخ و جهان مادی است.
رویدادهای بزرگ و گسستآور ابتدا در زمان لطیف (جهان ملکوت) رخ میدهند و بعد به تاریخ میجهند که «زمان کثیف» است. عشقی با اشاره به گزارشهایی که مورخان از صحنههای روزمره انقلاب ثبت کرده بودند مینویسد: «انقلابیون خودشان را به جلوی گلوله میسپردند، آنها احتیاط معمول را نداشتند، گویی که در عالم خاصی میزیستند و در ملکوت به سر میبردند؛ آنها از این عالم بریدهاند. به گونهای که ارتش ایران به این نتیجه رسید که بدنهای در مقابل آنها قرار گرفته معمولی نیستند، شوقی دیگر دارند و به سلاحی دیگر مجهزند تا اینکه ارتش نیز خود را به رویداد سپرد و در واقع در برابر ملکوت تسلیم شد.»
البته تحلیل عشقی و ژامبه از انقلاب ایران بسیار تقلیلگرایانه است، ولی نکات درست و مستند بسیاری دارد. آیت الله خمینی خود پس از پیروزی انقلاب بارها بر هدف معنوی و ضدمادی آن تاکید کرده بود: «مردم برای خربزه انقلاب نکردند برای اسلام انقلاب کردند.» یا «فرقی بین ملکوت و اینجا نیست، ملکوت میتواند همین جا باشد.»
این سخن آیت الله خمینی به شیوهای جالب توجه، زمین و ناسوت را نیز ملکوتی میکند و با منطق ملکوت جهان ماده را درک میکند. معنای آزادی برای آیت الله خمینی و طرفدارانش بر همین منطق استوار بود.
احزاب ملیگرا و چپ که فهمی عُرفی از معنای آزادی داشتند، پس از پیروزی انقلاب خود را در وضعیت غیر قابل باوری میدیدند و دچار سرخوردگی شده بودند. آنها فاقد درک ایدههای رهبران مذهبی بودند که بر سنت عرفانی و دینی خاصی بنا شده بود.
اونقدر خائن بود که حتی با صدام هم همدست شدن برای کشتن مردم ایران
تاریخ به خود چنین خائنانی رو ندیده