رویداد۲۴ علیرضا نجفی: تصویر ثبت شده در سال ۱۹۶۱ که محاکمه آدولف آیشمن به اتهام کشتار سیستماتیک یهودیان و جنایتهای جنگی همچون سوزاندن انسانها در کورههای آدمسوزی را نشان میدهد. آیشمن مدتی مسئولی اداره اردوگاههای کار اجباری و مدتی هم مسئولیت امور مهاجرت یهودیان را برعهده داشت. آیشمن بیشترین نقش را در جنایات هولوکاست داشت.
«در محاکمه آیشمن، با آنکه واقعیات بینهایت هولناک بودند، شخص مرتکب نه هراسانگیز بود و نه دیوانه، تنها ویژگی او در گذشته و نیز در رفتارش در جریان دادرسی و بازجوییهای پلیس، واقعیتی سلبی بود: حماقت نبود، ناتوانی شگفتانگیز و ذاتی اندیشیدن بود.» هانا آرنت، آیشمن در اورشلیم
واقعه هولوکاست چنان سهمگین و گسترده بود که نظیرش را در سراسر تاریخ بشر نمیتوان یافت. بسیاری از افسران نازی که در این واقعه تلخ دست داشتند پس از شکست آلمان به آمریکای لاتین فرار کردند چرا که دیکتاتورهای آن مناطق به نازیها و یهودستیزان پناه میدادند. از جمله کسانی که نقش بسیار پررنگی در کشتار یهودیان ایفا کرد، آدولف آیشمن بود که پس از جنگ به آمریکای لاتین فرار کرد.
آیشمن در خانوادهای معمولی بهدنیا آمده بود و از زمانی که در ادامه تحصیل دچار مشکل شد، نزد پدر خود کارگری میکرد. اما پیوستن به ارتش زندگی او را دگرگون کرد. آیشمن ابتدا جذب حزب نازی اتریش شد و سپس به «اساس» پیوست. «اساس» به معنی واحد حفاظت، ابتدا برای حفاظت از آدولف هیتلر تشکیل و سریعا بدل به نیروی ضربت نازیها در قتل و کشتار مخالفان حزب شد.
مسئولیت آیشمن در «اساس» اداره اردوگاههای کار اجباری بود و با نشان دادن وفاداری خود در سمت مذکور، به اداره امنیت رایش سوم منتقل شد و مسئولیت امور مهاجرت یهودیان را بر عهده گرفت که وظیفهاش عبارت بود از تصرف اموال یهودیانی که قصد خروج از آلمان و اتریش را داشتند.
نازیها برنامه اخراج یهودیان از کشور و محصور کردن شهروندان یهودی در مناطق خاصی از شهر را از سالها پیش از وقوع جنگ دنبال میکردند، اما پس از آغاز جنگ جهانی دوم برنامه جدیدی در دستور کار قرار گرفت که «راه حل نهایی» نامیده میشد. راه حل نهایی عبارت بود از برنامه کشتار و حذف سیستماتیک یهودیان و ریشه کن کردن نسل یهود.
سوابق آیشمن در این مساله باعث شد حزب نازی وی را به عنوان مسئول اجرایی «راه حل نهایی» انتخاب کنند و از سال ۱۹۴۱ به دستور آیشمن واحدهای سیار و کمپهای ویژه کشتار در مناطق تحت سیطره نازیها ایجاد شدند تا برنامه حزب عملی شود. یهودیان با قطارهای ویژهای به کمپهای کشتار انتقال داده میشدند تا به قتل رسیده و در کورههای آدمسوزی سوزانده شوند.
آدولف آیشمن در سالهای جنگ مشغول ساماندهی این کشتار بیسابقه بود و پس از شکست آلمان نازی در جنگ به اسارت آمریکاییها درآمد، ولی ناشناخته ماند و از اساتگاه آمریکاییها فرار کرد. وی با کمک کلیسای کاتولیک موفق شد به همراه خانوادهاش به آرژانتین فرار کند و درآنجا چند سالی در با هویت دیگری زندگی کرد.
سازمان اطلاعاتی اسرائیل سالهای در پی آیشمن بود تا اینکه در سال ۱۹۶۰ رد آیشمن را پیدا کرده و توسط یک گروه ویژه افسران اطلاعاتی وی را دستگیر و به اورشلیم منتقل کرد. آیشمن پس از یک سال در دادگاهی محاکمه شد و با عنوان «جنایت علیه بشریت» مجرم شناخته شد. دادگاه وی بسیار جنجالی بود؛ دادگاهی که رای به اعدام آیشمن داد و وی چند ماه پس از رای دادگاه اعدام شد.
نکته جالب درباره دادگاه آیشمن این بود که توجه بسیاری از متفکران آن دوران، ازجمله هانا آرنت را به خود جلب کرد و بسیاری دربارهاش نوشتند. آرنت در گزارش خود از جلسات محاکمه آیشمن، به فضای شدیدا سیاسی دادگاه اشاره میکند و همچنین از شگفتزدگی بسیاری از حضار مینویسد. این شگفتزدگی از آن جهت بود که کسانی که آوازه این انسان مخوف را شنیده بودند، انتظار مواجهه با هیولایی خوفنگیز را داشتند، اما صرفا با یک فرد معمولی و گاه بذلهگو مواجه شده بودند.
آرنت مینویسد: «ذهن آیشمن تا خرخره با کلیشههای و تکیه کلامهایی پرشده بود که مرتباً میکوشید با استفاده از آنها در برابر دادگاه از خود دفاع کند. حافظه به شدت ضعیف و غیر قابل اتکایی داشت به نحوی که در رخدادی نادر، کاسه صبر قاضی لاندائو را پر کرد و از متهم پرسید: پس شما چه چیزی را میتوانی به یاد بیاوری؟ اما نکته اینجاست که آیشمن حتی یک جمله از جملاتی را که اینجا یا آنجا به دردش خورده بود تا احساس شعف کند فراموش نکرده بود. هربار که در بازجوییها، قضات تلاش میکردند تا به وجدان آیشمن متوسل شوند، با شعف مواجه میشدند. برای هر دورهای از زندگی خود، یک کلیشه مشعوف کننده در آستین داشت. با وجود همه تلاشهای دادستانی، همه میتوانستند ببینند که این مرد هیولا نیست بلکه صرفاً یک دلقک است.»
ببینید: عکسهای تاریخی از اردوگاه آشویتس
بر اساس گزارش آرنت، آیشمن از منظر خلقیات، و به معنی کلاسیک کلمه، جنایتکار نبود. بلکه صرفا آدمی سطحی و بدون پرنسیپ بود؛ آدمی معمولی که قوانین را میپذیرفت و از خود عقیدهای نداشت. وی از دوران جوانی فهمیده بود که برای پیشرفت در ساختار حکومت نازی باید مطیع قوانین بالادستیها باشد و چون و چرا نکند. وی در پاسخ به اتهاماتش در دادگاه مدام تاکید میکرد که تنها تابع دستور بوده و نه تنها گناهکار نیست بلکه بابت وظیفهشناسی از وی تقدیر کنند.
آرنت با اشاره به واقعیت فوق، از خصلت جدید شرارت میگوید: «پیشپا افتادگی شرارت.» این مفهوم جدید دیگر بر کسی که از روی انتخاب و اراده اعمال شریرانه انجام میدهد نیست. بلکه ساز و کاری همه جا حاضر است و به رفتار و سکنات انسانها جهت میدهد. در چنین وضعیتی انسانها از تفکر و همدلی تهی میشوند و به اطاعت «جسدوار» از بالادستیها تن میدهند. همچنین هرگونه نظام اخلاقی به نفع «قانون» و «اطاعت» تعلیق میشود. آنگونه که آیشمن مدام تکرار میکرد: «من تنها از دستورها پیروی میکردم»
بنابر تحلیل آرنت، آیشمن و دیگر جنایتکاران نازی ذرهای در کار خود تردید نمیکردند چرا که خود را همرنگ جماعت کرده بودند. در جنبشهای فاشیستی تودهها به طغیان درآمده و دست به اعمال خلاف عرف و عادت میزنند و هرکس که با آنها همراه نباشد را منحرف و غیرخودی میخوانند. همرنگ جماعت شدن از ملزومات جنبشهای فاشیتی است. دیگر «فرد» وجود ندارد و اعمال افراد از سر تطبیق خود با جماعت و دستورهای رهبر انجام میپذیرد.
به تعبیر آرنت، عامل تکاندهنده در پیروزی توتالیتاریسم، همان بیخویشتنی هواداران این جنبش است و هرکجا تودهه وجود داشته باشد، شکلگیری جنبش توتالیتر امکانپذیر است. اصطلاح توده در اینجا تنها به مردمی اطلاق میشود که ماهیتاً چیزی بیشتر از مجموعهای از انسانهای بیهویت و بیتفاوت نیستند. آنها، هر کدام به دلیلی، فردیت خود را تعلیق کردهاند و مانند ماده خامی هستند که شکل و جهتشان را پیشوا تعیین میکند.
آرنت این «سرکوب خودانگیخته» را اصل اساسی فاشیسم میداند، اصلی که از خانواده آغاز میشود و نهایتا افراد را بدل به «توده» میکند: «این نکتهای تعیینکننده است که جامعه توتالیتر، در همه سطوحش، طردکننده و مانع امکان عمل خودانگیخته است. عملی که پیشتر در خانه طرد و منع شده بود. حکومت توتالیتر به جای عمل خودانگیخته، با وضع قواعد بیشمار و گوناگون جملگی اعضای خود را بههنجار میسازد و به رفتار وامیدارد و عمل خودانگیخته یا دستاورد خارق عادت را طرد و منع میکند.»
بنابرین علت رفتار شریرانه آیشمن تعلیق خرد و فردیت و به تعبیر آرنت «نیندیشیدن» بود. انفصال او از واقعیت اعمال شریرانهای که انجام هیچ درکی نداشت و تنها به دستورها و قوانین عمل میکرد. او از «قوه حکم» تهی شده بود.
عبارت اخیر از مفاهیم امانوئل کانت در کتاب «سنجش قوه حکم» است. کانت در این کتاب از استعداد صدور احکام زیباییشناختی و ارزشی بحث میکند و در جملاتی نیروی فراگیری آن را چنین بیان میکند: «قوه داوری استعداد ویژهای است که تجهیز به آن بیشتر از یادگیری نیازمند تمرین و ممارست است. فقدان قوه داوری معنایش حماقت است و به چنین محرومی از قوه داوری، هیچ کمکی نمیتوان کرد. بسیاری از انسانهای باسواد هم اغلب فاقد چنین استعدادی هستند.»
آیشمن مانند دیگر افسران نازی تربیتی مبتنی بر فقدان همدلی و دوری از حکم اخلاقی یا وجدانی داشت. او هرگز نتوانست به درک کاری که میکند نائل آید، چون «قادر به اندیشیدن از منظر کسی دیگر نبود. در فقدان این توانایی شناختی، او این جنایتها را در موقعیتی مرتکب شده بود که تقریباً برای او محال بود که بداند یا حس کند در حال ارتکاب چه فعل قبیحی است.»
بنابراین، ورای ارتکاب شر هولوکاست، از فطرتی خبیث و هیولایی شیطانی، یعنی شری که فردی عامدانه و با نیت ارتکاب شر بدان دست زند، خبری نبود. بلکه تنها انسانی مطیع و وظیفهشناس بود. آرنت تاکید میکند که حتی انگیزهی آیشمن برای پیوستن به حزب نازی عقاید ایدئولوژیک وی نبود، بلکه او در جستوجوی هدف و جهت برای زندگی خود به عضویت این حزب درآمده بود.
آرنت از رمان «بیگانه» آلبر کامو یاد میکند که در آن شخصیت داستان «بر حسب اتفاق مردی را میکشد، بدون آنکه بعد از ارتکاب قتل در خود نشانهای از احساس ندامت بیابد. هیچ نیت خاصی یا انگیزهی شرارتآمیز روشنی در میان نبود؛ قتل همینطوری اتفاق اقتاده بود.»