رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «در تمام زندگی هم و غمم این بود که از چیزی دفاع کنم که به نظر من حقیقتی علمی است. خرافات راحتطلبانه را باید رها کرد. به مابعدالطبیعه اطمینانی نیست.» زیگموند فروید
زیگموند فروید را میتوان در کنار کارل مارکس و فردریش نیچه جنجالیترین متفکران عصر جدید نامید. این سه متفکر تصورات ما از جهان و از خودمان را عمیقا دگرگون کردند و نوشتههایشان در حکم تازیانههایی بودند که بر پیکر خوشخیالی عصر جدید وارد آمد. به همین اعتبار بود که پل ریکور، فیلسوف بزرگ فرانسوی، این یه متفکر را «پیامبران سوءظن» نامید.
از میان این سه تن، فروید پدر علم روانکاوی است که در ابتدای قرن بیستم کوشید کشف ساز و کاری به نام ناخود آگاه را در بستر تاریخ اروپا جای دهد. وی از جایگاه انقلابی خود در تاریخ تفکر آگاه بود و این ایده را مطرح کرد که سه کشف علمی در طول تاریخ انسان را از جایگاه متعالی و رفیعی که برای خود تصور کرده بود به زیر کشیدهاند.
ابتدا کوپرنیک ثابت کرد زمین به دور خورشید میچرخد نه بالعکس و به این ترتیب مرکزیت انسان در عالم را زیر سوال برد. سپس داروین گفت انسان حاصل تحول تدریجی است و ما اشرف مخلوقات نیست، بلکه صرفا حیواناتی پیشرفته و تکامل یافته هستیم. سومین ضربه مهلک از آن خود فروید است که اثبات میکند انسانهای متمدن نه تنها چیزی جز حیوانات پیشرفته نیستیم، بلکه حیوانات بیماری هستیم و فرایندهای روانی و ذهنیمان از ذهن خودآگاه ناشی نمیشود بلکه در ذهن ناخودآگاه رقم میخورد.
فروید در نیمه قرن نوزدهم ۱۸۵۶، در خانوادهای متمول به دنیا آمد و در شهر وین بزرگ شد. فروید از همان کودکی نبوغ خود را به اطرافیان و خانواده اثبات کرد و علاوه بر موفقیت تحصیلی در دبیرستان ممتاز شهر وین، زبانهای ایتالیایی، فرانسوی، انگلیسی، اسپانیایی، عبری، لاتین و یونانی را فرا گرفت و در کنار زبان آلمانی ادبیات زبانهای مذکور را نیز مطالعه کرد.
فروید از کودکی علاقه خاصی به آثار بزرگ ادبیات جهان داشت و از میان آنها خصوصا به آثار ویلیام شکسپیر علاقهمند بود. فروید در هفده سالگی وارد دانشگاه وین شد و در دانشکده پزشکی تحصیل کرد. همزمان مشغول مطالعه فلسفه شد و همچنین تحت تاثیر چارلز داروین، در کلاسهای جانورشناسی دورههای آموزشی گذراند.
در سال ۱۸۸۲ فروید کار پزشکی خود را در درمانگاه روان پزشکی تئودور ماینرت در بیمارستان عمومی وین آغاز کرد. او در سال ۱۸۸۶ از کار در بیمارستان استعفاء کرد و بهصورت خصوصی در رشته اختلالات عصبی تخصص گرفت و در همان سال با مارتا برنایز نوه ایساک برنایز یک خاخام ارشد در هامبورگ ازدواج کرد.
فروید در سراسر دوران زندگی خود فردی خانوادهدوست بود و مبادی آداب بود و اغلب اوقات خود را صرف پژوهش و مطالعه میکرد. وی پس از به قدرت رسیدن نازیها مجبور به ترک وطن شد و نهایتا در سال ۱۹۳۹ در شهر لندن درگذشت.
فروید از نخستین کسانی بود که درباره ذهن ناخودآگاه و شیوه تاثیر آن بر رفتار آدمی نظریهای منسجم وضع کرد. او در مقاله «ناخودآگاه چیست» نظام روانی انسان را به دو بخش و حالت عمده تقسیم میکند. اول ذهن خود آگاه که مشخصهاش آگاهی و تسلط به افکار و اعمال است و جایگاه تفکر منطقی و عقلایی است و دوم ناخودآگاه که بخش عمده حیات روانی ما در آن میگذرد و ما به طورمستقیم به آن آگاهی نداریم.
فروید بعدها نوع سومی به این تقسیمبندی اضافه کرد که «نیمه خودآگاه» نام دارد و آن منطقهای از ذهن است که بین خودآگاه و ناخودآگاه قراردارد و اطلاعات ذخیره شده در آن در هنگام نیازبه قلمرو خود آگاهی میآیند و همیشه حاضر در ذهن خود آگاه ما نیستند.
به باور فروید ناخودآگاه قلمرو اصلی ذهن و افکار ماست که از واکنشهای رانشی تشکیل شده و مقر اصلی امیال آرزومندانه است. یعنی ناخودآگاه مخزن امیال سرکوبشده، عقاید و خواستهای ممنوع و خطرناکی است که اجازه ماندن در ذهن خودآگاه را ندارند و باید به ناخودآگاه تبعید شوند.
فروید نام این تبعید را «واپسزنی» میگذارد. برای درک بهتر مفهوم واپسزنی باید به الگوی دوم فروید از چگونگی کارکرد ذهن بپردازیم. در سال ۱۹۲۲ فروید کتابی تحت عنوان «خود و نهاد» [Id و Ego] منتشر کرد و در آن چگونگی کارکرد ذهن و انگیزهها و محرکهای آن را توضیح داد.
بیشتر بخوانید: سمت درست تاریخ یعنی چه و تبعات هولناک این ایده چیست؟
فروید سه ساحت را در کارکردهای ذهنی مشخص کرد. ساحت اول نهاد که بخش ابتدایی ذهن است و جایگاه امیال غریزی است. دوم «خود» که وظیفهاش واکنش به واقعیت خارجی و ترکیب اندیشهها برای آگاهی دادن به نهاد در مواقع خطر و اضطرار است و سوم «فراخود» [Superego] است که احساس درستی و غلطی، گناه، خوب و بد و زشتی و... را ایجاد میکند.
این قسمت توسط اجتماع و والدین ساخته میشود و به یک معنا متضاد با نهاد است. نهاد در پی ارضای نیازها بدون در نظر گرفتن دیگران و جامعه است، در حالیکه فراخود منعکس کننده ارزشهای جامعه و دیگران است.
فروید معتقد است بین این دو قلمرو به صورت مداوم تعارض و نزاع وجود دارد. هر جا میل به چیزی وجود دارد، منع به میلورزی هم با آن همراه است. نتیجتا این تعارضات به اضطراب و فشار روانی میانجامند.
فروید متداولترین عامل اضطراب را ناکامی جنسی میداند که حالتی است که در کودکی ایجاد میشود. از طرفی نهاد خواستار لذت است و از طرفی خود و فراخود این میل به لذت را سرکوب میکنند.
فروید تحت تاثیر قانونی که توسط «هلم هولتز» پیشنهاد شده بود یعنی «اصل پایستگی انرژی» نتیجه گرفت که افکار و امیال سرکوبشده از بین نمیروند، بلکه به ناخودآگاه واپس زده میشوند. ناخودآگاه همان قلمرو اصل لذت بدون مانع است؛ جایگاه تاریک غرایز و رانههایی که ارضای مداوم را طلب میکنند.
او در مقاله ناخود آگاه میگوید: «تکانههای رانشی دوشادوش یکدیگر حضور دارند بدون اینکه از یکدیگر اثر بپذیرند و از تضاد و تعارض با یکدیگر مصوناند. ناخودآگاه نه زمان میشناسد نه واقعیت.»
«جاش کوهن» مفسر معروف فروید مثال مشهوری برای توضیح جملهی بالا دارد. او میگوید: «شک نیست که من میتوانم بخواهم هم کیک را بخورم و هم آن را داشته باشم. ولی خودآگاه بودن به این معناست که من میدانم که بر آورده شدن یکی از این دو میل در حکم نفی و حذف دیگری است. اما ضمیر ناخودآگاه این تعارض را نمیشناسد. درک این تعارض فقط توسط تجربه استمرار زمان و درک واقعیت میسر میشود.»
کانت فیلسوف مشهور قرن هیجدهم تفکر را تابع صورتهای ضروری که عبارتند از زمان و مکان میدانست. فروید سخن کانت را تصحیح میکند و حاکمیت این قانون را محدود به تجربه خودآگاه میداند و وجود ناحیهای بیشکل را در ذهن مسلم میگیرد که در آن (چیزی جز مشتی محتوا درکار نیست). هر فکر ناخودآگاه پس از آنکه واپس زده شد به حیات خود ادامه میدهد.
رانههای ناخودآگاه که منشاء روانرنجوریاند، با دو فرایند جابجایی و تلخیص قابل تحمل شده با لباس مبدل وارد خودآگاهی میشوند. فروید مهمترین این لباسهای مبدل را رویاها، خطاهای کلامی، لطیفهها و افکار خرافی میداند. اینها راههایی هستند که افکار و امیال سرکوب شده از طریقشان به سطح خودآگاهی آمده و خود را به صورت درد نشان (symptom) بیان میکنند.
کتاب آسیبشناسی زندگی روزمره فروید در واقع گزارشهایی است از این قسم لغزشها در زندگی هر روزه انسانها. مثلا یکی از مثالهای فروید در این کتاب درباره آقایی از بیمارانش است که در یک مهمانی شام درباره چشمانداز گلها در فروشگاه خیابان وستهایم به خانمی محترم چنین میگوید: «فضا کاملا دکولته decolleted است.» واژهی دکولته به معنای یقهباز است. در واقع آن فرد به جای واژه دکوریتد decorated، به معنای آراسته، از دکولیتد، به معنی یقهباز شده، استفاده کرده بود چرا که آداب معاشرت در آن محفل اجازه نمیداد که با گستاخی و بینزاکتی به ستایش از یقه باز یک خانم بپردازد. در اینجا ناخودآگاه با یک جناس ناقص یعنی دکولته به جای دکورته وارد سخنان آن مرد میشود. کار روانکاو تحلیل این لغزشها و نشانگان بیماری افراد روانرنجور است.
فروید در کنار ایدههای مذکور، درباره مسائلی دیگری چون تمدن و هنر نیز نوشت و نوشتار وی در اغلب این زمینهها عمیقا اثرگذار بود و باعث الهام پژوهشگران پس از وی شد.
به گزارش رویداد۲۴ پس ازفروید برخی از همکاران و شاگردانش راه او را ادامه دادند، ولی اکثر آنها بعدها با گسست از فروید به نقد نظریات وی پرداختند. مهمترین آنها عبارت بودند از «آلفرد آدلر» که با عقاید فروید درباره امیال جنسی مخالفت کرد. همچنین «اتو رانک» که به نقد عقده ادیپ پرداخت و در نهایت «کارل گوستاو یونگ» که مدتی با فروید دوستی و همکاری نزدیک داشت، در سال ۱۹۱۲ با نقدهایی که در دانشگاه فوردهام در نیویورک وضع کرد رسما از فروید جدا شد ومکتبی تحت عنوان «روانشناسی تحلیلی» با تاکید بر دین، اسطوره، عرفان و علوم غریبه! بنا نهاد.
امروزه دیگر افرادی چون یونگ و آدلر جزو جریان روانکاوی محسوب نمیشوند. ملانی کلاین، کارل هورنای و اریک فروم از پیروان بعدی مکتب فروید بودند. کلاین عقاید فروید را روی کودکان پس از جنگ سنجید و اریک فروم به رابطه جامعه و روانکاوی پرداخت.
در واقع به قول یکی از شارحان فروید، سرگذشت پدر روانکاوی بسیار شبیه کتاب توتم و تابو -یکی از آخرین کتابهای فروید- است. فروید در این کتاب اسطورهای را پی میریزد که در آن پسران قبیله با همدیگر متحد شده و کمر به قتل پدر میبندند و میراث پدر را بین خود تقسیم میکنند. فرزندان فروید نیز با او چنین کردند.
چند سال پس از مرگ فروید به تدریج خواندن کتابهای فروید منسوخ شد و جای آن را جزوههای کوچک روانکاوی گرفتند. از طرفی با وقوع جنگ جهانی دوم پایگاه روانکاوی از اروپا به آمریکا منتقل شد و مفاهیمی چون رانه مرگ، نا خرسندیهای فرهنگ و محتومیت روانی زیر سایه رویای آمریکایی و منطق مصرفگرایی رنگ باختند.
در چنین شرایطی بود که مهمترین روانکاو بعد از فروید و یکی از بزرگترین متفکران قرن بیستم یعنی «ژاک لاکان» با شعار (بازگشت به فروید) در اروپا ظهور کرد و روانکاوی مدرن را پدید آورد.
لاکان با استفاده از زبانشناسی و فلسفه به بازخوانی آثار فروید پرداخت. لاکان مدعی شد ناخودآگاه را نه در مغز، بلکه در زبان شکل گرفته است. ناخود آگاه در نظر لاکان ساختاری مشابه زبان دارد که مبتنی بر استعاره و مجاز است.
نظریات لاکان پس از دهه هشتاد میلادی در موضوعاتی چون روانکاوی، فلسفه، نقد ادبی و سینما نفوذ فراوان کردند. لویی آلتوسر در سال ۱۹۶۴ مقالهای تحت عنوان «فروید و لاکان» منتشر کرد و از منظر مفاهیم روانکاوی به بازخوانی نظریات مارکسیستی پرداخت.
پس از آلتوسر، ارنستو لاکلائو و شانتال موفه در کتاب بسیار مهمشان تحت عنوان «هژمونی و استراتژی سوسیالیستی» مفهوم «امر سیاسی» در سنت چپ را از منظر مباحث روانکاوی به بحث گذاشتند.
از طرفی فمنیستهایی مانند لوس ایریگاری و ژولیا کریستوا تحت تاثیر نظریات لاکان درباره تفاوت جنسی مباحث درخشانی در زمینه مطالعات زنان مطرح کردند. لورا مالوی نیز نظریات لاکان را در تئوریهای نقد فیلم از منظر فمنیستی به کار برد.
تمام این نوآوریها مرهون درآمیختن روانکاوی با «فلسفه قارهای» و سنت «چپ ارتدکس» بود که توسط ژاک لاکان و پیروانش انجام گرفت. در حال حاضر فیلسوفان چپگرایی چون اسلاوی ژیژک، آلن بدیو، آلنکا زوپانچیچ و ملادن دالر ادامهدهنده مکتب روانکاوی لاکان هستند و مباحث درخشانی را در عالم نظریه خلق کردهاند که نفوذشان از فلسفه و نقد ادبی تا مردمشناسی و علوم اجتماعی مشهود است. در واقع تمام این پیشرفتهای تئوریک را مدیون فروید به عنوان پدر علم روانکاوی و دیدگاه علمی او به انسان هستیم.
این مقاله و نوشته در مورد فروید و افکار و آرائ ایشان بسیار ارزشمند و مفید بود بر خود لازم دانستم که از شما تشکر و سپاسگزاری کنم. موفق باشید