رویداد۲۴ فرهاد فرزاد: «سیاست به معنی هنر جستجوی مشکلات، تشخیص اشتباه آنها و پیچیدن نسخه غلط برای حل کردنشان است.» گروچو مارکس، کمدین معروف آمریکایی
«سیاست چیزی نیست جز سازمان نظاممند دشمنیها» هنری آدامز
تا چند سال پیش عبارت «من سیاسی نیستم» بسیار شنیده میشد. جملههایی مانند «سیاست پدر و مادر ندارد» نیز سابقهای دیرینه در فرهنگ و تاریخ ما ایرانیان داشته است. اما هر قدر مناسبات کشور تغییر کرد و شهروندان با تبعات تصمیمات سیاسی خود مواجه شدند، اینگونه جملات بیش از پیش بیمعنی شدند و فضای عمومی کشور هر روز بیشتر سیاسی شد. اما سیاست چیست و به چه معنی نمیتوان از سیاست حذر کرد و باید سیاسی بود؟
واژه سیاست از ریشه «ساس» در زبان عربی است که معنی آن عبارت است از «رام کردن اسب» و همچنین برای اشاره به «ادب کردن، و مجازات کردن» نیز به کار میرود. مترجمان قرون وسطی در جهان اسلام «سیاست» را برای ترجمه لغت «پلیتیکا» به کار بردند که در زبان یونانی به معنی «تدبیر امور شهر». البته واژه شهر در قاموس یونانیها به معنی «دولت» است. ترجمه پلیتیکا به سیاست، با توجه به ریشه گرفتن زبان عربی از زیست بادیهنشینی قابل فهم است؛ زیستی مبتنی بر شبانی که در آن اهلی کردن حیوانات اهمیت فراوان دارد.
سیاست در یونان باستان زاده شد. آنها حیات ارزشمند را لزوما جمعی و سیاسی میدانستند و سیاست را بر امور دیگر برتری میدادند. در زبان یونانی واژه «احمق» به کسی اطلاق میشد که از سیاست دوری میکند و نسبت به امور جمعی بیتفاوت است. افلاطون در آثار خود تمرکز اصلی را بر سیاست گذاشت چرا که سعادت بشر را در گرو «سیاست» میدانست و ارسطو راه استاد خود را ادامه داد و انسان را «حیوانی ذاتا سیاسی» نامید.
افلاطون لزوم سیاست را در کتاب اصلی خود چنین توضیح میدهد که انسانها «خود بسنده» نیستند و توان فردی برای تامین نیازها کافی نیست. انسان مملو از احتیاج و نیاز است و احتیاج، انسانها را با یکدیگر شریک میکند و پیوند میدهد. کثرت حوایج موجب میشود انسانهای زیادی در یک مرکز گرد آمده، با هم معاشر شوند و به یکدیگر کمک کنند و این محل تجمع را «شهر» یا همان دولت مینامند. پس پایه و اساس شهر، احتیاجات انسانها به یکدیگر است و بزرگترین و نخستین نیازمندی ما فراهم کردن خوراک است. تهیه مسکن و تهیه لباس در رتبه بعد قرار دارند. عدهای باید بنّا و عدهای دیگر برزگر و گروه سومی پارچهباف، دیگران کفشدوز و پیشهور و جز آن باشند تا مایحتاج بدن فراهم شود.
افلاطون مینویسد «طبیعت در همه ما استعدادهای مشابه خلق نکرده، برخی برای یک کار شایستهاند، در حالی که دیگران برای کارهای دیگر» و از همین رو همکاری برای انسانها مهمترین عامل ادامه حیات است که نوع و شکل این همکاری را سیاست معین میکند.
بیشتر بخوانید: سمت درست تاریخ یعنی چه و تبعات هولناک این ایده چیست؟
به گزارش رویداد۲۴ پس از افلاطون، شاگردش ارسطو درباره سیاست بحث کرد و مباحث استاد خود را غنایی تازه بخشید. ارسطو سیاست را غایت همه فعالیتهای بشری میدانست و شرط سعادت افراد را در گرو سعادت جمعی و سیاسی میدانست. او در کتاب سیاست مینویسد: «چون دانش سیاست همه دانشهای عملی را برای مقاصد خود به کار میبرد و علاوه بر این، قوانینی مینهد دایر بر این که چه باید کرد و چه نباید کرد. پس معلوم میشود غایت دانش سیاست حاوی غایات همه دانشهای دیگر است.»
از منظر ارسطو حتی شیوه پرستش خدایان نیز سیاسی است. او در کتاب اخلاق نیکوماخوس مینویسد: «سیاست به خدایان فرمان مىراند چرا که فرمانهایى درباره همه امور جامعه و دولت صادر مى کند و دین نیز امری از امور جامعه است.»
غایت عمل عادلانه، تأمین و نگهدارى از سعادت و لوازم نیکبختى جامعه است و «جامعه» یعنى شهروندان. بنابرین سیاست در جهان باستان از ارزش و اعتبار بسیاری برخوردار بود و بر تمامی امور دیگر اولویت داشت اما پس از ظهور مسیحیت و در سراسر دوران قرون وسطی «سیاست» تحت سایه «دین» قرار گرفت و استقلال خود را از دست داد.
امر سیاسی در قرون وسطی بر اساس اراده پاپ و پادشاه بود و در متن عقاید مسیحیت فهم میشد. مسیحیت وعده پادشاهی مسیح بر زمین را به مومنان داده بود و هرگونه حکومت دنیوی را مذموم میشمرد. در قرون وسطی حکومتها جملگی نامشروع بودند چرا که تنها حکومت مشروع از آن مسیح شمرده میشد. از طرف دیگر نیز کلیسا مومنان را به دست شستن از دنیا و تمام امور دنیوی و انسانی تشویق میکرد. به همین دلیل بود که کتاب سیاست ارسطو تا قرن سیزدهم میلادی ترجمه نشد و اثری از آن نبود.
در واقع قرون وسطی را میتوان دوران طرد سیاست به نفع امور دینی و قدرت روحانیون مسیحی دانست. شکل اصلی اندیشیدن درباره سیاست در قرون وسطی در سیاستنامهها آشکار شد که در ایران نیز وجود داشت و بیشتر از همه با کتاب «سیاستنامه» خواجه نظام الملک شناخته میشود.
سیاستنامهنویسی نوعی اندرز به پادشان بود که به پادشاهان توصیه میکردند عادلانه عمل کنند و از ظلم و ستم بپرهیزند. از منظر این نوع تفکر، شاه سایه خدا بر زمین است و باید عادلانه رفتار کند و اگر شاهی ظالم باشد به اراده الهی سرنگون خواهد شد.
سیاستنامهها برای اثبات این نظر خود داستانهایی از سرگذشت شاهان گذشته نقل میکردند که شاهان از آن عبرت بگیرند و عادلانه رفتار کنند. بنابرین اندیشه سیاسی در قرون وسطی محدود به اندرزنامه نویسی بود و طبعا کارایی لازم را نیز نداشت. چرا که هیچ پادشاهی با نصایح اخلاقی دست از ظلم و تعدی بر نمیداشت و برای محدود کردن قدرت و جلوگیری از تعدی نیاز به ساز و کارهای عینی بود.
مساله متفکران جهان باستان، توضیح بهترین شکل فرمانروایی و تقسیم انواع حکومتها بود. همه این مباحث حول فرمانروایی شهروندان آزاد و برابر میگردید، اما این مباحث تا پایان قرون وسطی غایب بودند چرا که فرمانروایی برای خدا و نمایندگان خدا بود و رفاه مادی و اراده سیاسی شهروندان جایی در تفکر روحانیون نداشت.
با تضعیف کلیسا و برآمدن عصر رنسانس، امور انسانی و توجه به انسان دوباره در مرکز توجه اندیشمندان قرار گرفت و سیاست، مستقل از دین و نصایح اخلاقی دوباره در شکلی جدید مطرح شد. این شکل جدید بیش از همه با نام «نیکولا ماکیاولی» اندیشمند بزرگ ایتالیایی شناخته میشود که او را عموما پدر علم سیاست مینامند.
ماکیاولی در آثارش استدلال کرد که حوزه سیاست و روابط و مناسبات سیاسی نسبتی با نصایح سیاست نامهنویسان ندارد و همچنین فضیلت ارسطویی ربطی به مناسبات سیاسی ندارد. او سیاست را به عنوان «مناسبات قدرت» در جامعه تعرف کرد و متفکران پیش از خود را متوهم و خیالزده نامید. ماکیاولی نشان داد که در عالم، سیاست بیش از همه چیز قدرت اثرگذار است و مناسبات سیاسی را باید مناسبات بین نیروها دانست و نه اعمال فردی و اخلاقی حکمرانان. بهواسطه همین ایده بود که از اواخر دوران باستان، راهی جدید برای فهم و تعریف سیاست گشوده شد.
بحث درباره آرای متفکران سیاسی و تعاریف مختلف سیاست در این مجال نمیگنجد. اما میتوان از دو معنای سیاست در عصر جدید سخن گفت. «اتو فون بیسمارک» صدراعظم معروف آلمان، سیاست را «هنر حکومت کردن» نامید که به معنی یونانی آن نزدیک است. سیاست هنر اخذ تصمیمات جمعی برای حفظ، اصلاح و یا تغییر امور اجتماع است و سیاستمدار کسی است که این هنر را دارد و بهترین تصمیمات را میشناسد. اما چنین تعریفی سیاست را محدود به امور دولت و تصمیمات دولتی میکند. در واقع چنین تعریفی موضوع سیاست را محدود به حکومت government میکند.
این عبارت در گستردهترین معنا دلالت بر فرمانروایی کردن و کنترل انسانها دارد. حکومت یعنی توان تصمیمگیری و اتخاذ تصمیمات جمعی. حکومت کردن بیشتر بر فرآیندهای رسمی و اداری قدرت دلالت دارد و کارکرد اصلی آن عبارت است از قانونگذاری (قوه مقننه)، اجرای قانون (قوه مجریه) و نهایتا تفسیر قانون (قوه قضاییه)
به این نوع سیاست معمولا «سیاست رسمی» گفته میشود؛ آنگونه که سیاستمداران و تصمیمگیران را شامل میشود. در این تعریف نوعی سیاستزدایی از شهروندان وجود دارد. یکی از مهمترین نظریهپردازان این مفهوم از سیاست «کارل اشمیت» است که عموما وی را نظریهپرداز اصلی فاشیسم مینامند.
امر سیاسی از منظر اشمیت تشخیص دوگانه «دوست/ دشمن» است؛ تشخیص این دوگانه نیز بر عهده حاکم است. حاکم در وضعیت استثنایی [وضعیتهایی مانند جنگ، حمله تروریستی، تحریم یا جنگ اقتصادی] مشخص میکند که دشمن کیست و دوستها چه کسانی هستند. حاکم میتواند قانون را تعلیق کند و به نام مصالح عمومی پا را از قانون فرار بگذارد. در تز اشمیت سیاست چیزی نیست بهجز کسی که «تصمیم» میگیرد. تصمیم حاکم در فضای استثنایی رخ میدهد و هرگونه قانونی را معلق میکند تا قلمرو حاکمیت را معین کند.
اما در برابر تعریف بیسمارک و اشمیت از امر سیاسی، تعاریف دیگری از سیاست وجود دارند که محدود به حکمرانان نمیشوند و دامنه گستردهتر کنش سیاسی را در بر میگیرند. یکی از این تعاریف مربوط به هانا آرنت است که سیاست را «عمل هماهنگ در عرصه عمومی» تعریف میکند. تعریفی که سابقه آن به بزرگترین فیلسوف جهان باستان، ارسطو، بازمیگردد.
در این تعریف امر سیاسی با تمام کنشهای عمومی انسان عجین است. در اینجا موضوع سیاست دیگر صرفا حکومت government نیست بلکه حکومتداری governance است. حکومتداری به شیوههای گوناگون زندگی اجتماعی اشاره دارد و حکومت در آن صرفا یکی از ابزراهای هماهنگی زندگی اجتماعی دانست.
آنطور که ژان ژاک روسو میگفت، فقط با با مشارکت مستقیم و مستمر همه شهروندان در زندگی سیاسی است که دولت و جامعه به سوی خیر و مصلحت حرکت میکند. ابزارهای اصلی حکومتداری نیز عبارتند از انجمنها، بازارها، سلسله مراتب و شبکههای درهم تنیده قدرت.
به تعبیر «اندرو هیوود» در حکومتداری ترجیح بر کمتر حکومت کردن است. حکومت کردن جای خود را به همکاری، مشورت، رقابت، گفتگو و چانهزنی میدهد و تصمیمات سیاسی از کنش آزادانه و سیاسی شهروندان ناشی میشود.
هانا آرنت مینویسد که این مفهوم از سیاست دقیقا به دلیل تمرکز بر تعامل میان شهروندان آزاد و برابر، مهمترین شکل فعالیت بشر است. آرنت میگوید این سیاست به زندگی معنا میدهد و یگانه و متمایز بودن زندگی انسانی را تصدیق میکند. بنابرین سیاست جزو انفکاک ناپذیر زندگی بشری و حتی میتوان گفت مهمترین ساحت آن است. انسانگریزی از سیاست ندارد و عبارت «من سیاسی نیستم» خود گونهای انتخاب سیاسی است.
البته مفهوم از «سیاست» را نباید با عضویت و هواداری از احزاب سیاسی اشتباه گرفت بلکه منظور «سیاست به معنای یک علم» و نوعی آگاهی و بینش است که ابزار تحلیل جامعه است. از این منظر سیاسی بودن یعنی داشتن آگاهی و خنثی نبودن در مواجهه با پدیدههای اجتماعی.