رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «ماکیاولی به تمامی در برابر ماکیاولیسم قرار دارد؛ چرا که حقههای قدرت را توصیف میکند و تمام نمایش را لو میدهد. او فردی اغواگر و سیاستمداری زیرک بود که در دیالکتیک قدرت زیست و بابصیرتهای بدست آمده از آن تلاش کرد ساز و کار قدرت را پنهان کند.» ژاک دریدا
«اگر ماکیاولی واقعا «ماکیاولیست» بود دست به کار میشد و کتابی بس آموزندهتر از شهریار مینوشت.» کارل اشمیت/ مفهوم امر سیاسی
«ماکیاولی متفکری واقعگرا بود پیچیدگی طبیعت انسان و ضرورت توجه به عمل واقعی و موثر در سیاست را کشف کرد» هانا آرنت
ماکیاولی بدنامترین متفکر عرصه سیاست است. نام او در اذهان عموم با «حیله و تزویر» گره خورده و او را همسنگ ابلیس میانگارند. این مساله اغلب با لغت «ماکیاولیسم» بیان میشود و ایده اصلی آن نیز با جمله معروف و غلط فهم شده «هدف، وسیله را توجیه میکند» بیان میشود.
بدنامی ماکیاولی از زمان مرگ او و انتشار کتاب شهریار آغاز شد. شکسپیر وی را «آدمکش» لقب داد و ادموند برک خشونتهای انقلاب فرانسه را به «قواعد و سیاستهای نفرتانگیز» ماکیاولی نسبت داد. اما به مرور زمان متفکران مختلف آثار ماکیاولی را مطالعه کردند و به عمق و غنای آنها پی بردند. امروز اندیشمندان معاصر قدردان ماکیاولی و ستایشگر وی هستند ولی نام وی در عرصه عمومی همسنگ بیاخلاقی و شرارت است.
به گزارش رویداد۲۴ نیکولو ماکیاولی در ۱۴۶۹ در فلورانس زاده شد. خانواده وی از سرمایهداران قدیمی توسکانی و پدر ماکیاولی مشاور حقوقی برجستهای بود. درباره زندگی وی در دوران کودکی و نوجوانی اطلاعات زیادی نداریم جز اینکه مطالعات زیادی در نوشتههای کلاسیک یونان و روم داشتهاست. اما سبک نوشتار بیتکلف، نیرومند و ساده نوشتههای ماکیاولی نشان میدهد که آموزش مدرسهای رسمی نداشته است و خود مباحث علمی و تاریخی را مطالعه کرده است.
ماکیاولی در مقطعی از زندگی خود وارد عرصه عملی سیاست شد و به عنوان دیپلمات به مناطق مختلف سفر کرد. بعدها که خاندان مدیچی قدرت را بهدست گرفتند ماکیاولی زندانی و شکنجه شد. در این ایام اوضاع ایتالیا نیز هر روز آشفتهتر میشد و هر قسمت از ایتالیا به دست حاکمی متفاوت بود.
ماکیاولی خواهان یکپارچگی و نیرومندی ایتالیا بود و میخواست کشورش را از چنگ فساد و از انقیاد بیگانگان رها کند. وی رسیدن به این مقصود را جز با فهم «سیاست» بهواسطه خرد و روش علمی ممکن نمیدانست و به همین دلیل شروع به پژوهش علمی درباره سیاست و «مناسبات قدرت» کرد. ماکیاولی هواردار «حقوق شهروندی» و «نظام جمهوری» است و این حکومت مطلوب خود را در کتاب گفتارها شرح میدهد. اما وضعیت جامعه وی برای رسیدن به حکومت جمهوری مهیا نبود و به همین دلیل کتاب «شهریار» (The Prince) را نوشت؛ کتابی متناسب با جامعهای فاسد و همچنین برای گذار به حکومت جمهوری.
بیشتر بخوانید:
کتاب شهریار اثر ماکیاولی درباره چیست؟
چرا افراد پس از رسیدن به قدرت تغییر میکنند؟
تا پیش از ماکیاولی سخن از سیاست فراوان زدهاند، اما علم سیاست و سیاست مدرن با ماکیاولی آغاز میشود ماکیاولی در عرصه سیاست متفکری واقعگرا و اساسا بنیادگذار واقعگرایی در فهم سیاست است. وی در عصر آغاز سکولاریسم زندگی میکرد و میخواست سیاست را قاطعانه از مذهب جدا کند. او سیاست را از مذهب و اخلاقیات جدا کرد و به دولت به عنوان موجودی مستقل روی آورد.
در تمام نظریات سیاسی پیش از ماکیاولی، تئوریهای سیاسی به «امر اخلاقی» باز میگشت. مثلا افلاطون «خوب و بد اخلاقی» را تعریف میکرد و آن را به حکومت بسط میداد. یعنی میگفت کار خوب فلان است و کار بد بهمان. او بر همین اساس حکومت خوب و حکومت بد را تعریف میکرد و کاری با واقعیات عینی نداشت.
اخلاق، معیاری بیرون از مناسبات قدرت بود. بینش مهم ماکیاولی این بود که به علوم جدید توجه کرد و دید که علوم جدید بر خلاف علوم جهان باستان و قرون وسطی، مبتنی بر «تجربه و استقرا» هستند. استقرا یعنی از جز به کل رفتن، یعنی مثلا اینکه آب را حرارت دهیم و ببینیم در چه درجه حرارتی به جوش میآید و این عمل را با آبهای مختلف و در مکانهای مختلف تکرار کنیم و به حکم کلی علمی برسیم و بگوییم آب در صد درجه سانتیگراد به جوش میآید.
متفکران جهان باستان و قرون وسطی استقرا را روش علمی نمیدانستند و از قیاس استفاده میکردند که مبتنی بر آمدن از کل به جز است. یعنی مثلا میگفتند جهان از چهار عنصر بنیادین تشکیل شده و این فرض را حقیقت میدانستند و بر اساس این حقیقت کلی طبیعت را تبیین میکردند. فیالمثل در علم قدیم به دلیل فرض گرفتن همین مساله چهار عنصری بودن طبیعت، بدن انسان را نیز دارای چهار طبع یا خلط میدانستند [سوا، بلغم، خون، زردآب] و بیماری را حاصل غلبه یک طبع بر طبع دیگر. روش قیاسی باعث که رکود طولانی مدتی در علم و تکنولوژی شده بود در عصر جدید زیرسوال رفت و عالمان جدید به تجربه و استقرا روی آوردند.
ماکیاولی نیز برای اینکه «سیاست» را بدل به «علم» کند آن را کلیگوییهای ذهنی و دوری از واقعیت جدا کرد و به مطالعه و پژوهش سیاست با «شیوه استقرایی» روی آورد. ماکیاولی با روش استقرایی به سراغ تاریخ رفت و قوانین رفتار حکومتها را با شیوه تجربی و غیر متافیزیکی مطالعه کرد.
او با اینکه حکومتها اخلاقی یا غیر اخلاقی عمل کردهاند کاری نداشت بلکه آنچه را در واقعیت بود بررسی میکرد. وی به این نتیجه رسید که با این کار میبینیم موضوع اصلی سیاست چیزی نیست جز «قدرت»
قوانین حاکم بر رفتار حکومتها و سیاستمداران قوانین قدرت بوده و نه اخلاق یا مذهب یا امور دیگر. ماکیاولی اخلاق و سیاست را از یکدیگر تفکیک کرد. با این فرض ماکیاولی تاریخ سیاست را با سه پرسش کندوکاو کرد: «حکومتها در طول تاریخ چگونه قدرت خود را بهدست آورده؟ و چگونه آن را حفظ کردهاند؟ و چگونه قدرت خود را از دست دادهاند؟ به این اعتبار میتوانیم ماکیاولی را موسس علم سیاست دانست.»
همانطور که دکتر سیدجواد طباطبایی میگوید «پیش از ماکیاولی شیوه نوشتن درباره سیاست به دو نوع نوشتار محدود میشد. نوع اول سیاستنامه نویسی بود.» سیاستنامه نویسی، جریانی در حوزه اندیشه سیاسی است که هم در اروپا و هم در ایران وجود داشت و به آن «آینه شاهان» میگفتند.
سیاستنامهنویسی در واقع نوعی اندرزنامه نویسی بود که در آن آینهای در برابر شاه قرار میدادند تا اعمال و رفتار او را به خودش و دیگران نشان بدهند و توضیح دهند که پادشاه باید در درجه اول عادل باشد. بخش بسیار مهم از این رسالهها درباره این بحث میکند که شاه نماینده خداست و بهترین کاری که باید به عنوان ظلالله انجام دهد اجرای عدالت و رعایت آن است. سپس مقدار زیادی عبرتنامه و داستان آورده میشد که عبرت شاه باشد از آنهایی که عدالت نورزیدند و افتادند و آنهایی که عدالت ورزیدند و نامدار شدند.
شیوه دیگر که از افلاطون و ارسطو آغاز شده بود عبارت بود از توضیح بهترین شکل فرمانروایی و اینکه نظامهای حکومتی چند نوع هستند و به چه صورتی به دست میآیند و به چه صورت عمل میکنند که همه این «بهترینها»، بهترینهای اخلاقی بودند. اما شیوه اخیر بحث درباره سیاست ویژگی منحصر به فردی داشت که سیاستنامه نویسی از آن بهرمند نبود. این ویژگی عبارت بود از اینکه ارسطو، بر خلاف سیاستنامه نویسان، شاه را سایه خدا بر زمین نمیدانست و اساسا موضوع حکمرانی را به شاه محدود نمیکرد بلکه منظور وی از سیاست مناسبات شهروندی میان افراد آزاد و برابر بود. در واقع ارسطو مساله سیاست و حکمرانی را فینفسه ارزشمند میدانست و نه در ذیل الهیات. اما اروپاییها تا قرن دوازدهم میلادی این رساله ارسطو را نمیشناختند و در عالم اسلام نیز تا قرن جدید ناشناخته مانده بود.
ترجمه کتاب ارسطو تحت عنوان پلیتیکا در قرن دوازدهم میلادی صورت گرفت و متفکران قرون وسطی را به تکاپو انداخت. سیدجواد طباطبایی در دسگفتارهایی که درباره اندیشه ماکیاولی برگزار کرده است درباره این مساله میگوید: «تحت تاثیر بازیافت کتاب ارسطو و خواندن و تفسیر کتاب پلیتیکا برخی از مفاهیم تغییر مضمون میدهند. یکی از این مفاهیم لغت لاتینی Governare که لغت انگلیسی Government به معنای حکومت از این کلمه گرفته شده است، بود که به معنی فرمان راندن یا به عربی، حکومت کردن است. این مفهوم در درجه اول و در دوران پیشین در مورد تدبیر نقش انسان به کار میرفت. یعنی این کلمه در درجه اول تدبیر نفس بوده است نه تدبیر امور شهر و مدینه. در عالم اسلام نیز چنین بود. کلمه تدبیر فارابی و ابن باجه، که به کار میبریم و تصور میکنیم که سیاسی است، در فردی و الهیاتی است و نه سیاسی. تا زمانی که کتاب ارسطو هنوز ترجمه و تفسیر نشده بود، بحث بر سر نجات فرد و رستگاری فرد و تدبیر نفس انسان در جهان بود و بعد از آن به تدریج از طریق ارسطو مساله استقلال دنیا فهمیده شده و تدبیر نفس بر تدبیر امور مدینه سرایت داده شد.»
مساله استقلال دنیا و امر سیاسی در ارسطو بر ماکیاولی اثرگذار بود، اما نهایتا ارسطو نیز حکومت را بر اساس اخلاق توضیح میداد. ماکیاولی از هر دو این سنتها برید و اعلام کرد حوزه سیاست و روابط و مناسبات سیاسی در میدان قدرت جریان پیدا میکند که نه محل فضیلت ارسطویی است و نه محل عدل سیاستنامهنویسان. ماکیاولی برای نخستین بار سیاست را به عنوان مناسبات قدرت در جامعه و در استقلال کامل از همه حوزههای دیگر مطرح کرد.
ماکیاولی با چنین رویکردی درباره مسائل سیاسی مینویسد. او میگوید خوب است حاکم عادل باشد ولی آیا این لزوما باعث پایداری حکومت خواهد شد؟ جواب منفی است. او اشاره میگوید اتفاقا در بسیاری از اوقات این رفتار عادلانه باعث فروپاشی حکومت میشود. او میگوید اتفاقا سیاست را از انسانهای شرور بیشتر میتوان آموخت.
سوءتفاهمی که درباره ماکیاولی بهوجود آمده است ناشی از نگاه پیشامدرن و نصیحتالملوک نویسی است. ماکیاولی نصیحتالملوک نمینویسد که به حاکمان نصیحت کند. جمله «هدف، وسیله را توجیه میکند» بزرگترین سوءتفاهم درباره ماکیاولی است. گویی منظور ماکیاولی این است که برای رسیدن به هدف میتوان از هر وسیلهای استفاده کرد؛ در صورتی که بحث او «ارزشی» نیست و میگوید رسیدن به هر هدفی مستلزم به کارگیری لوازم مناسب آن است.
الگوی ماکیاولی علم جدید است. در علم جدید ما صرفا تبیین میکنیم و مثلا درباره ساختار اتم پژوهش میکنیم تا آنچه هست را توصیف کنیم؛ حال ممکن است نتیجه عملی آن بمب اتمی باشد یا تولید برق. علم در درجه اول توصیف میکند و از ارزشها و اخلاقیات جداست. ماکیاولی نیز میگوید اگر با همین شیوه علمی حکومت را تبیین کنیم شرایطی را میبینیم که قدرت در آن تضعیف میشود و شرایطی که تقویت میشود. توصیف ابژکتیو قوانین حاکم بر تقویت و ضعف قدرت، شرط تاسیس سیاست به عنوان یک علم است.
اگر چنین نگاه کنیم «نسبت سیاست و اخلاق» معکوس میشود و به درکی از خوبی و بدی میرسیم که درونمانگار (Immanent) سیاست است. ماکیاولی میگوید سیاستمدار خوب، یک سیاستمدار شکستخورده نیست بلکه آنی است که بتواند قدرت را بهدست آورده یا حفظ کند. کار حاکم حفظ قدرت و قانون است و هر کاری که برای حفظ این قوانین لازم است، از لحاظ سیاسی خوب است ولو اینکه از منظر اخلاقی خوب نباشد.
باید توجه داشت که ماکیاولی حکومت را تجلی شهروندان میدانست. در واقع در زمان ماکیاولی، دولت و حاکم یکی بودند. دولت چیزی نبود جز تجلی اراده شهروندان و به هیچوجه در برابر منافع شهروندان تعریف نمیشد. ماکیاولی در کتاب «شهریار» پند میدهد که حاکم چه باید انجام دهد تا کشورش در میان دیگر کشورها که برای قدرت میجنگند حفظ شود. شهریار هر کاری میکند، باید برای بزرگ داشتن ملت باشد نه خواست و منافع شخصی خودش.
بیشتر بخوانید: سیاست چیست و چرا ایده «من سیاسی نیستم» درست نیست؟
ماکیاولی استدلال میکند که دو عامل مناسبات سیاسی را رقم میزنند؛ یکی شانس یا «فورتونا» و دیگری «ویرتو». عبارت ویرتو ترجمه دقیقی به فارسی ندارد و داریوش آشوری مهمترین مترجم ماکیاولی در ایران، آن را «فضیلت» ترجمه کرده است.
منظور ماکیاولی از فورتونا شراط و مناسبات بیرونی جامعه و قدرت است که در بسیاری از مواقع اتفاقی و از روی بخت رقم میخورند. در برابر این شرایط اتفاقی و بیرونی، سیاستمدار باید «ویرتو» داشته باشد یعنی بداند که چگونه از این اتفاقات و شرایط استفاده کرده و قدرت را تسخیر کند. شرایط متفاوت، کنشهای متفاوت و گاه متضادی را ایجاب میکنند و سیاستمدار خوب میداند در هر شرایطی چگونه عمل کند تا قدرت را بهدست آورده یا تثبیت کند. وضعیت سیاسی متشکل از شرایط و کنش فضیلتمندانه سیاستمداران است.
ماکیاولی برای ملموس کردن مفاهیم اخیر مثالی از «هنر جنگ» میزند و میگوید وقتی که یک تیرانداز میخواهد تیر را به هدف بیندازد چند چیز را باید محاسبه کند؛ بهویژه زمانی که هدف در دوردست قرار دارد. از آنجایی که تیر پس از پیمودن مقدار مشخصی از مسیر پرتاب به سمت پایین میل میکند تیرانداز باید بتواند حساب کند که تا کجا تیر مستقیم میرود و از چه حدودی به طرف پایین میل میکند تا تیرش به هدف بخورد. تیرانداز همچنین باید قدرت دست و بازوی خود و نوع و کیفیت وسایل تیراندازی را نیز بسنجد. پس نوعی حساب پیچیده در کار است. سیاستمدار هدف را مستقیم نشانه نمیگیرد بلکه حسابهای بسیاری را وارد میکند تا بتواند هدف را بگیرد که با توجه به شرایط و اوضاع و احوال و دگرگونیها به هدف برسد.
به گزارش رویداد۲۴ ماکیاولی مدعی بود برای کنش سیاسی اول باید قوانین سیاست یا همان «قدرت» را بشناسیم سپس به اهداف حکومت بیندیشیم. رسیدن به این اهداف در عالم سیاست فقط با ابزارهای «کارآمد» و «مادی» ممکن است.
ماکیاولی معتقد است طبیعت انسان ثابت است، ولی خصلتهای انسانی متغیر هستند. او طبیعت انسانی را منفعتجویی، ظاهربینی و غریزه صیانت از نفس میداند. اما خصلتهای بشری حاصل تجارب جمعی و فردی اوست و جامعه میتواند طبیعت بشری را در راستای منافع اکثریت مردم قرار دهد. انسان موجودی خودخواه است، اما میتوان او را با روح جمعی بار آورد.
ماکیاولی خصلتهای انسانی را حاصل جامعه و سیاست میدانست و معتقد بود اگر جامعهای فاسد باشد، انسانها نیز در آن فاسد خواهند شد. ماکیاولی عقیده دارد مادامی که جامعه چنین فاسد است و در اشغال بیگانگان، تاسیس «جمهوری» محال است و باید از شیوههای «کتاب شهریار» استفاده کرد تا به نقطه تاسیس جمهوری رسید.
ماکیاولی اصلیترین عامل فساد جامعه را نابرابری اقتصادی و فاصه زیاد میان فقیر و غنی میداند و میگوید در چنین جامعهای انسانها فاسد و بیانگیزه خواهند بود و امکان تاسیس جمهوری وجود ندارد. در جامعه نابرابر مردم رابطه خصومتآمیزی با یکدیگر دارند و نفرت و ترس بر جامعه حکمرانی میکند. برای محقق شدن حکومت جمهوری به طبقات متوسط و توزیع عادلانه منابع نیازمندیم. در جامعه فاسد و نابرابر که در خطر یورش است و تحت اشغال بیگانگان، باید از اصول مادی و عملی [و گاه غیر اخلاقی] شهریار استفاده کرد.
همانطور که ذکر شد مساله «حکومت خوب» در کتاب گفتارها بحث شده است. هدف عالی جامعه از منظر ماکیاولی، امنیت و سعادت دنیوی انسانها است و نه فضایل اخلاقی و بردن آنها به بهشت. از منظر وی حکومت چیزی است که انسان بهواسطه آن امنیت و رفاه و کرامت فردی را تجربه میکند. شهریار جدی باید حکومت خود را به حکومت قانون و مردم خود را به شهروندان تابع قانون بدل کند. حکومت باید نظم و قانون را حاکم کند و مسئول آزادی شهروندان است. ماکیاولی معنای آزادی را امنیت جان و مال انسانها و حفظ کرامت انسانی در سایه قانون میدانست.