رویداد۲۴ مریم آیتی: شدّاد و شدید فرزندان عاد بودند و بنابر بسیاری مآخذ (مانند: تاریخ بخارا، مجمل التواریخ و القصص) پسرعموی ضحاک میشدند.
شدید، بزرگ قوم عاد و انسانی دادگر و درست کردار بود. وی پس از ۳۰۰ سال پادشاهی از دنیا رفت و پس از او شدّاد که انسانی کافر و زورگو بود و ادعای خدایی داشت به جای او نشست و با قلدری جمعی را به دور خود جمع کرد و به فتح شهرها پرداخت، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط یافت.
حضرت هود (ع) که پیامبر قوم عاد و مامور هدایت قوم عاد بود، پیش شدّاد رفت و او را به دین حق و یکتاپرستی دعوت کرد. به او گفتای شداد خداوند به تو هزار سال عمر داد که هزار گنج نهادی و هزار زن گرفتی و هزار لشکر را شکستی. اگر ایمان بیاوری روز قیامت به بهشت داخل میشوی. شدّاد گفت: اگر من حرف تو را بپذیرم و ایمان بیاورم، خدایت چه پاداشی به من میدهد؟ حضرت هود گفت: خداوند جایگاه تو را در بهشت برین قرار میدهد و زندگی جاوید به تو خواهد بخشید.
شدّاد گفت: بهشت چیست؟ کجاست و چگونه است؟ حضرت هود بهشت برین را به بهترین نحو برای او توصیف کرد. شدّاد گفت: بهشتی که تو گفتی چیزی نیست و من خودم این گونه بهشت را خواهم ساخت.
بیشتر بخوانید: مسجد ضرار کجاست و توسط چه کسانی ساخته شد؟
به این ترتیب شدّاد ایمان نیاورد و در کفر و طغیان باقی ماند.
شداد در صدد ساختن شهری برآمد که شبیه بهشت برین باشد. دستور داد در سرزمین دمشق زمینی را انتخاب کنند که خاکش خوشبو باشد. ۳۰۰ نفر از مهندسان، ۱۰ سال جستجو کردند تا زمینی به وسعت ۴۰ در ۴۰ فرسخ را پیدا کنند که مناسب ساخت بوستان یا به عبارتی بهشت شداد باشد.
ساخت قصر، قریب ۳۰۰ تا ۵۰۰ سال طول کشید و در این مدت طلا و نقره و جواهر نزد هیچ کدام از مردم نمانده بود و همه را در ساخت بهشت شداد هزینه کرده بودند.
شدّاد برای پادشاهان جهان نامه نوشت که هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند و آنها آنچه داشتند، فرستادند.
یک نفر را پیش ضحاک تازی (خواهرزاده یا پسر عموی شداد) فرستادند -در آن زمان ضحاک بر مملکت جمشید (ایران) حکومت میکرد- و از او خواست که هر چه میتواند طلا و نقره فراهم سازد. ضحاک بنا به دستور شداد هر چه توانست زر و زیور تهیه کرده و به شام فرستاد.
شداد به اطراف مملکت خویش نیز اشخاصی فرستاد و در تهیه طلا و نقره و جواهر و مشک و عنبر کوشش فراوان نمود و استادان و مهندسین ماهر را برای ساختن شهر بهشتی آماده کرد.
۳۰۰ هزار کارگر و هزاران معمار مشغول به کار شدند. در داخل باغ ۳۰۰ قصر بزرگ و زیبا که با انواع جواهرات تزیین شده ساخته شد. باغی ساختند که خشتهای آن از طلا بود. قصرهایی ساختند که زبرجد و زمرد در آن به کار رفته بود و ستونهایی داشت که به شهادت قرآن در دنیا بینظیر بود.
دیوارهای بهشت شداد از جنس طلا و نقره بود و بر سر کنگرههای آن رشتههای مروارید آویزان شده بود. درختان این باغ با طلا و نقره و زمرد و یاقوت آراسته شده بود و مشک و عنبر و زعفران بر روی خاک آن افشانده بودند. درون نهرها به جای سنگ پوشیده از جواهرات بود.
درختهایی از طلا ساختند که بر شاخههای آن مشک و عنبر آویخته بود و هر وقت باد میوزید بوی خوشی از آن درختها در فضا منتشر میشد.
به گزارش رویداد۲۴ نهرهای گوارا و درختان بسیار بلند و سرسبز با دیوارهایی از زر، سیم، یاقوت و زمرد ساخته شد. گفته شده طول دیوارهای باغ ۱۲ فرسخ و گرداگرد آن حصاری به بلندی ۲۰۰ ذراع کشیده شده است.
۱۰۰ نفر از قهرمانان لشکرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر یک از آن قهرمانان هزار نفر کارگر را سرپرستی میکردند و آنها را به کار مجبور میساختند. نوشتهاند ۱۲ هزار کنگره از طلا که به یاقوت و جواهر آراسته بود بر گرد قصر او ساختند و ۵۰۰ سرهنگ داشت که برای هریک، فراخور مقامش در اطراف قصر کوشک بلند مناسب با آن قصر تهیه کردند. زنان بسیاری را از اطراف جمع کردند و در بهشت مصنوعی خود جای داد و از هر نظر وسایل استراحت و خوشگذرانی را فراهم کرد. در مدت ۵۰۰ سال هر چقدر سیم و زر و قدرت بود برای ایجاد آن شهر به کار برده شد. آن قهرمانان مدت طولانی به بهشتسازی مشغول بودند تا این که از ساختن آن فارغ شدند. در روز افتتاح بهشت، دختران خوبروی و زیبا را مانند پیشاهنگان آراستند تا در افتتاح بهشت شداد توسط او سان ببیند. تا اینکه به شداد خبر دادند بهشتی را که دستور داده بودید، آماده است. شدّاد با همراهان، با زرق و برق بسیار عریض و طویلی به سوی آن شهر (که در جزیره العرب، بین یمن و حجاز قرار داشت) حرکت کردند.
روایت اول: شداد در محلی به نام «حضرموت» به سر میبرد پس از اطلاع از اتمام ساخت بهشت ارم با لشکری فراوان برای دیدن آن شهر حرکت کرد. وقتی به یک منزلی شهر رسید آهویی به چشمش خورد که پاهایش از نقره و شاخهایش از طلا بود. از دیدن چنین آهویی در شگفت شد و اسب از پی آن تاخت تا از لشکر خود جدا شد.
ناگاه در میان بیابان، سواری مهیب و وحشتآور پیش او آمد و گفت:ای شداد! خیال کردی با این عمارت که ساختی از مرگ محفوظ میمانی؟!
از این سخن لرزه بر اندام شداد افتاد. پرسید: که تو کیستی؟
جواب داد: من عزرائیل هستم.
پرسید: با من چه کار داری و در این بیابان چرا مزاحم من شدهای؟!
عزرائیل گفت: برای گرفتن جان تو آمدهام!
شداد التماس کرد که مهلت بده تا فقط برای یکبار باغ و بستان خود را ببینم آنگاه هر چه میخواهی بکن!
عزرائیل در پاسخ گفت: به من این اجازه را ندادهاند و در آن حال شداد از اسب درغلتید و
در حالیکه یک پا در رکاب و یک پا در زمین بود قبض روح و روحش از قالب تن جدا شد و تمام لشکر او نیز با بلایی آسمانی از میان رفتند و آرزوی دیدار بهشت را به گورستان بردند. بهشت شداد بیصاحب به همان حال ماند و هیچ مالک و مملوکی از آن بهرهمند نشد.
روایت دوم: وقتی ساخت قصر تمام شد و شدّاد خواست پایتخت خود را به آن جا منتقل کند، به اندازه یک شبانه روز راهِ کاروان رو، مانده بود که به آنجا برسد، که خدا صیحهای بر آنها فرستاد و نابودشان کرد. ناگاه صاعقهای همراه با صدای کوبنده و بلندی از سوی آسمان به سوی آنها آمد و همه آنها را به سختی بر زمین کوبید و همه آنها متلاشی شده و به هلاکت رسیدند.
دلسوزی عزرائیل برای شداد
روزی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از او پرسید: «ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی رحم آمد؟
عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت: ۱- روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را درهم شکست، همه سرنشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیرهای افکند، در این میان فرزند پسری از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شدّاد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بینظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج کرد تا تکمیل شد. وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از اینرو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود، اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و گفت: «ای محمد! خدایت سلام میرساند و میفرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم، بیمادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خودبینی و تکبر ورزید و پرچم مخالفت با ما برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت میدهیم، ولی آنها را رها نمیکنیم.
چنان که در قرآن میفرماید «إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ» ما به آنها مهلت میدهیم تنها برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار کنندهای آماده شده است.
خداوند ارم ذات العماد «بهشت شداد» را پس از ساختهشدن از چشم جهانیان پنهان کرد. از آن پس جز آنکه خدای متعال بخواهد، کسی به آنجا راه نیافته است.
در تفسیر ابوالفتوح رازی آمده که در زمان معاویه، شخصی به نام عبدالله بن قلاده که در جستُوجوی شترش در بیابانهای یمن بود، به آنجا وارد شد و دیگر تا روز رستاخیز کسی به آنجا راه نخواهد یافت.
در کتاب «الف لیلة و لیلة» نیز روایت بهشت شدّاد آمده و به این مطلب اشاره شده که کسی جز عبدالله بن قلاده آنجا را ندیده است.
خداوند باغ ارم را نابود کرد و همه آن را در ماسه و شن مدفون کرد. طوری که دیگر اثری از آن باقی نماند. نام شهر ارم پس از ترجمه داستانهای هزار و یک شب به ادبیات غربی راه پیدا کرد.
در دهه ۱۹۸۰ میلادی عده از دانشمندان و محققان آمریکایی با کمک تصاویر ماهوارهای موفق به یافتن مکان احتمالی شهر شدهاند. ظاهراً شهر بر روی سقف غار آهکی بنا شده بود و مردم شهر از آب جمع شده در غار برای آشامیدن استفاده میکردهاند. در آخر سقف غار فرو میریزد و شهر را به درون خود فرو میبلعد.
برخی میگویند این باغها در صحرای عدن بین صنعا و حضرموت در سرزمین یمن قرار دارد و ارم شهر گمشدهای در شبه جزیره عربستان در کشور یمن است و نام شهر نیز بهطور کامل ارم ذات العماد است. برخی هم مانند صاحب «منتهی الارب» اعتقاد دارند باغ ارم در دمشق یا اسکندریه یا در سرزمین مصر قرار دارد.
برخی منطقهای در نزدیکی شهر اوبار (یکی دیگر از نامهای ارم) در کشور عمان را مکان اصلی این شهر میدانند. در متون باستانی از شهر اوبار (یا ارم) نام برده شده است و در داستانها آمده که این شهر در قسمت جنوبی شبه جزیره عربستان مرکز داد و ستد بوده است. در افسانهها آمده که شهر حدود سه هزار سال پیش از میلاد مسیح بنیان گذاشته شده و تا قرن نخست میلادی پابرجا بوده است.
براساس آیات ۶ تا ۸ سوره فجر در قرآن، که صحبت از «ارم و عاد» شده معلوم میشود آن، شهری آباد و بینظیر و دارای قصرهای با شکوه و ستونهای برافراشته بوده است. بعضی در ذیل آیه ۶ تا ۸ سوره فجر ماجرای بهشت شدّاد و هلاکت او را قبل از دیدار آن بهشت نقل کردهاند.
در این آیات چنین میخوانیم: «اَ لَمْ تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ» آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ با آن شهر اِرَم و باعظمت عاد چه نمود؟ همان شهری که مانندش در شهرها آفریده نشده.
در قرآن به شهر ارم اشاره شده و در سوره الفجر آیه ۶ تا ۱۵ آمده است:
مگر ندانستهای که پروردگارت با عاد چه کرد (۶) با عمارات ستوندار ارم (۷) که مانندش در شهرها ساخته نشده بود (۸) و با ثمود همانان که در دره تختهسنگها را میبریدند (۹) و با فرعون صاحب خرگاهها [و بناهای بلند](۱۰) همانان که در شهرها سر به طغیان برداشتند (۱۱) و در آنها بسیار تبهکاری کردند (۱۲) [تا آنکه]پروردگارت بر سر آنان تازیانه عذاب را فرونواخت (۱۳)، زیرا پروردگار تو سخت در کمین است (۱۴)، اما انسان هنگامی که پروردگارش وی را میآزماید و عزیزش میدارد و نعمت فراوان به او میدهد میگوید پروردگارم مرا گرامی داشتهاست (۱۵)