رویداد۲۴ هدی کاشانیان: سرزمین بینالنهرین که امروزه به آن عراق میگویند، به دلیل بسیاری از اولینهایی که در این سرزمین رخ داد و به تاریخ عرضه شد، شهرت بسیاری دارد. اولین نگارش خط، اولین شهر، اولین قوانین مدون و اولین پادشاهی را به تاریخ بشر تقدیم کرده است.
اولین پادشاه جهان «نمرود» یا «نیمرود» نام داشت که از نوادگان حضرت نوح (ع) بود، اما با این حال ستمگری و زورگویی بر مردم را در جهان رواج داد. او در برابر یکتاپرستی میایستاد و با تمام نیرو، خداوند یکتا را منع و خود را بریر و بالاتر میدانست.
طبق روایات و اشعار شاعران بزرگ، نمرود در کودکی به همراه خانوادهاش سوار کشتی میشود. در میان دریا کشتی دچار طوفان شده و به امر الهی مادر نمرود که او را در آغوش داشت بر تخته چوبی سوار میشود و خود را به ساحل امنی میرساند، اما به فرمان خداوند حضرت عزائیل بر او ظاهر میشود و جانش را میگیرد و نمرود در کنار جنازه مادرش در ساحل باغی که به آن رسیده بودند میماند. از اینکه او چگونه بزرگ شد و به پادشاهی رسید مطلبی وجود ندارد.
نمرود پادشاه بسیار ستمگر و بیرحمی بود و همه باید از او فرمان برداری میکردند تا اینکه کاهنان معبد به او خبردادند که پسری به نام ابراهیم به دنیا میآید و تخت پادشاهی تو را نابود خواهد کرد.
بیشتر بخوانید: بیوگرافی حضرت هود (ع)
نمرود بعد از شنیدن این اخبار دستور داد تا همه فرزندان پسری که به دنیا میآیند کشته شوند، اما از آنجایی که هیچ بشری نمیتواند با خواست الهی بجنگد، حضرت ابراهیم در شهری دیگر به نام الورکاء به دنیا آمد و بعدها همراه پدرش به شهر بابل آمد.
از آن جایی که نمرود خود را صاحب مطلق جهان میدانست، سخت مخالف یکتاپرستی بود و دستور ساخت بتهای فراوانی از طلا را داده بود و مردم موظف به پرستیدن آنها بودند. حضرت ابراهیم (ع) که جوانی برومند و یکتاپرست بود با بتپرستیهای نمرود مخالفت میکرد و مردم را به یکتاپرستی و دوری از بتپرستی فرا میخواند، اما مردم به شدت از نمرود و ستمهای او میترسیدند تا اینکه به دستور خداوند حضرت ابراهیم شبانه به داخل معبد رفت و تمام بتها را شکاند.
به گزارش رویداد۲۴ بعد از اینکه حضرت ابراهیم (ع) بتها را شکست، او را نزد نمرود بردند. حضرت ابراهیم (ع) برای اثبات وجود خدای یگانه و رد ادعای خدایی نمرود با او شروع به مناظره میکن. و به او میگوید: خدای من میتواند راه شما را بمیراند یا زنده کند سپس نمرود میگوید من هم میتوانم. از اینرو برای اثبات کلام خود دو زندانی را فرا میخواند یکی را میکشد و دیگری را آزاد میکند. حضرت ابراهیم (ع) میگوید: خدای من خورشید را از مشرق بیرون میآورد تو میتوانی آن را از مغرب بیرون آوری؟ نمرود از این اتفاق وحشتزده شد؛ چراکه او توانایی انجام این امر را نداشت.
وقتی نمرود در حضور مردمان بابل در مناظره با ابراهیم (ع) شکست خورد، تصمیم گرفت او را با آتش مجازات کنند. به همین خاطر نمرود دستور داد در مکانی مشخص برای آتش هیزم جمع کنند. این کار در آن زمان به حدی مهم شده بود که برخی زنان نذر کردند که هیزم را برای سوختن ابراهیم فراهم کنند، در صورتیکه مشکلاتشان حل شود یا بیمارشان بهبود یابد. بعد از اینکه هیزمها را آتش زدند، هیچکس نمیتوانست نزدیک آتش برود، پس او را با یک منجنیق به داخل آتش پرتاب کردند، اما به امر الهی، آتش برای ابراهیم سرد و بیآسیب شد. چند روز بعد، نمرود از محل آتش که همچنان شعلهور بود، گذر کرد و با تعجب دید که ابراهیم (ع) درون آتش نشسته و سالم است. برای اطمینان از اوضاع ابراهیم، دستور ساخت برجی داد تا از بالای آن بتواند وضعیت را مشاهده کند. وقتی از سلامتی ابراهیم اطمینان پیدا کرد، به او گفت: خدای تو بزرگ است که تو را از این آتش حفظ کرده است. آیا میتوانی از آتش بیرون بیایی؟ حضرت ابراهیم (ع) پاسخ داد: بله، میتواند و در حالیکه آتش همچنان شعلهور بود، او به سلامت بیرون آمد.
بعد از معجزه سرد شدن آتش از سوی خداوند یکتا به دست حضرت ابراهیم (ع)، نمرود تصمیم گرفت ابراهیم (ع) را آزاد کرده و چهار هزار گاو به پیشگاه پروردگار بکشد. حضرت ابراهیم (ع) قربانی را پذیرفت؛ ولی به نمرود گفت وقتی تو خداوند یکتا را نمیپذیری و خود را برابر با او میدانی این چه قربانی است، اما نمرود همچنین بدون پذیرش یکتاپرستی، به قربانی کردن ادامه داد.
«رعضه» دختر نمرود همراه پدرش در جایگاه ویژه سلطنتی نشسته و منظر به آتش انداختن حضرت ابراهیم (ع) بود، رعضه برای آنکه صحنه را بهتر ببیند، در بالای بلندی ایستاد؛ اما در کمال ناباوری دید که حضرت ابراهیم (ع) در میان آتش، در یک گلستان نشسته است. رعضه بلند گفت: ای ابراهیم این چه حال است که آتش تو را نمیسوزاند. حضرت ابراهیم (ع) گفت: هر کسی در زبانش پیوسته نام خدا و قلبش مملو از معرفت الهی باشد، آتش برای او اثر ندارد. رعضه با شنیدن این حرف گفت: من هم مایلم با تو همراه باشم، سپس با آوردن نام پروردگار وارد آتش شد و خود را به ابراهیم رساند و در حضورش ایمان آورد.
نمرود برای جنگیدن با خدا عقابهایی را پرورش داد و صندلی به پاهای آنها بست تا او را به آسمان ببرند، ولی نمرود از ارتفاع ترسید و نتوانست خدا را پیدا کند و با او رودررو شود. پس از ناامید شدن نمرود از پیدا کردن خداوند در آسمان، فرشتهای به صورت انسان به سوی نمرود آمد و او را به یکتاپرستی دعوت کرد، اما نمرود پادشاهی غیر از خودش را انکار کرد و سپاه خدا را به جنگ طلبید. فرشته به او سه روز وقت داد تا سپاه خود را جمع کند. بعد از سه روز به امر خداوند پشهها آمدند و سپاه نمرود را نیش زدند و خداوند پشهای را مأمور کرد تا آن پشه از راه بینی وارد سر نمرود شود و شروع به خوردن مغز سرش کند. نمرود دچار سردردهای زیادی شد تا جایی که سرش را به ستونها میکوبید تا پشه آرام بگیرد. طبق منابع تاریخی این وضعیت تا ۴۰ سال ادامه داشت و بعد از آن، نمرود از دنیا رفت.