صفحه نخست

سیاسی

جامعه و فرهنگ

اقتصادی

ورزشی

گوناگون

عکس

تاریخ

فیلم

صفحات داخلی

پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ - 2024 June 20
کد خبر: ۳۷۲۷۴۸
تاریخ انتشار: ۱۹:۵۹ - ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد:

آیا دکتر مصدق دشمن اسلام و فردی لامذهب بود؟

تا سال‌های متمادی، دکتر محمد مصدق مهم‌ترین اپوزیسون حکومت پهلوی به حساب می‌آمد و محمدرضاشاه حضور مصدق را در عرصه‌ی قدرت بزرگترین خطر حکومت خود می‌دانست. با این وجود میزان ناسزاگویی و نفرتی که اسلام‌گرایان نسبت به دکتر مصدق ابراز کرده اند بسیار بیشتر از سران حکومت پهلوی بوده است. اما دلیل این دشمنی دیرپا چیست؟ در گزارش پیش‌رو علل نفرت و دشمنی اسلام‌گرایان با دکتر مصدق را تحلیل می‌کنیم.

رویداد ۲۴: آیت‌الله کاشانی در مقطع ملی شدن صنعت نفت ایران رابطه دوستانه‌ای با دکتر مصدق داشت و از دولت وی پشتیبانی می‌کرد. اما پس از کودتای ۲۸ مرداد خواستار اعدام دکتر مصدق شد و بار‌ها جبهه ملی و شخص دکتر مصدق را با عباراتی، چون «دشمن اسلام» خطاب کرد. روحانیون دیگر نیز رابطه‌ی خوبی با دکتر مصدق نداشتند و اغلب برعلیه او و دولتش بودند. اما دلیل این دشمنی چه بود؟

تراژدی مصدق

سقوط دکتر مصدق از بسیاری جهات مشابه سرنوشت مشروطه‌خواهان بود. به تعبیر عباس امانت، تاریخ‌نگار برجسته ایرانی، «دوران مصدق از بسیاری جهات ادامه‌ی انقلاب ناتمام مشروطیت بود، او که سعی می‌کرد آمال و آرزو‌های ملی ایرانیان را محقق کند و هم‌زمان به اصول و آرمان‌های مشروطه پایبند بماند.»

در واقع رفتار‌های متناقض دکتر مصدق را نیز می‌توان در بستر آشفتگی اوضاع تاریخی آن دوران تحلیل کرد؛ یعنی در نبرد میان مشروطه‌خواهان و مشروعه‌خواهان که پس از سقوط رضاشاه دوباره رو آمده و زنده شده بود. مصدق و یارانش از طرفی اسلام و روحانیون را در مقام منبع هویت ایرانی تکریم می‌کردند و همزمان امید داشتند که آرمان‌های سکولار دوران مدرن، مانند آزادی مطبوعات، برابری شهروندان در مقابل قانون و دموکراسی پارلمانی را محقق کنند که طبعا در تضاد با نگاه اسلام‌گرایان و مشروعه‌خواهان قرار داشت. امانت در ادامه می‌نویسد: «مصدق فردی با ذهنیت سکولار بود و مانند متحدان خود سکولاریسم را به عنوان چهارچوب ضروری حقوق فردی، تقسیم قوا، رهایی از قید هژمونی اقتصادی و دسایس خارجی گرامی می‌داشت.»

مخالفت اسلام‌گرایان با دکتر مصدق و جبهه ملی را نیز باید از خلال همین گرایش درک کرد. چهره‌های هم‌عصر مصدق، مانند آیت‌الله کاشانی و نواب صفوی از مخالفان اصلی مصدق بودند و پس از انقلاب نیز او برخی را بی‌دین می‌خواندند. این درحالی است که دکتر مصدق یک مسلمان معتقد بود و دلیل مقابله اسلام‌گرایان با وی را باید در تفاوت میان مسلمان بودن مصدق و اسلام‌گرا بودن امثال نواب صفوی درک کرد.

«اسلام‌گرا» فردی است که در پی برانداختن نظم جهانی و برپایی حکومت اسلامی است، ولی یک «مسلمان» لزوما چنین نیست. در میان دولتمردان دوران قاجار و پهلوی مسلمانان معتقدی وجود داشتند، اما اسلام‌گرا نبودند. آنچه به نام اسلام‌گرایی مطرح شده، پدیده‌ای متاخر و ایدئولوژیک است و هر مسلمانی لزوما اسلام‌گرا نیست.

برای بسیاری از اسلام‌گرایان مسائل اجتماعی و سیاسی از امور فردی و معنوی اهمیت بیشتری دارند. بی‌دلیل نیست که عباراتی، چون «اسلام آمریکایی»، «شیعه انگلیسی» و «آخوند درباری» مورد علاقه آنهاست و از آن سخن می‌گویند. برای آن‌ها مسلمان سکولار خطرناک‌تر و بدتر از غیرمسلمانان و کفار است. در واقع به دلیل همین نگاه است که از منظر آنها، مصدق، ولو اینکه در امور فردی به دین اسلام التزام داشته است، در زمره کفار و دشمنان اسلام است. مواجهه این گروه با مصدق و افکار و منش سیاسی وی را در دو مقطع تاریخی می‌توان به روشنی مشاهده کرد: در ایام کودتای ۲۸ مرداد و در سال‌های نخست پس از انقلاب ایران.

آغاز دشمنی‌ها 

مخالفت علنی با دکتر مصدق از روز‌های ابتدایی نخست‌وزیری مصدق آغاز شد و دو عامل در شکل‌گیری این دشمنی موثر بود. یکی اینکه «فدائیان اسلام» از مصدق درخواست اسلامی کردن کشور را داشتند و با مخالفت شدید وی مواجه شده بودند. محمد عبدخدایی از اعضای مهم فدائیان اسلام درباره این مساله می‌گوید: «فدائیان اسلام از محمد مصدق درخواست حکومت اسلامی داشتند، اما نخست وزیر گفت من آخرین دولت نخواهم بود و درخواست حکومت اسلامی را برای بعد از من بگذارند. به این صورت میان آن‌ها اختلاف افتاد.»
دلیل دوم «دستگیری نواب صفوی» رهبر گروه فدائیان اسلام به دستور دکتر مصدق بود. نواب صفوی در سال ۱۳۳۰ به یک دبیرستان دخترانه در شهر ساری حمله کرد و دکتر مصدق که سه ماه بیشتر از ایام نخست‌وزیری‌اش نمی‌گذشت، شخصا دستور دستگیری نواب صفوی را صادر کرد.

نواب صفوی در تیرماه همان سال در خیابان ژاله تهران دستگیر شد و با توجه به پرونده پیشین او که معاونت در ترور رزم‌آرا بود، پرونده دیگری برایش از سوی دادستانی تشکیل شد.

در متن کیفرخواست دادستانی چنین آمده: «سیدمجتبی نواب صفوی فرزند جواد ۲۹ ساله دارای عیال، بدون اولاد ساکن تهران خیابان امیریه کوچه اسلحه‌دارباشی منزل نواب صفوی، به موجب دادنامه شماره ۲۴۳–۲۸/۷/۲۷، دادگاه ساری که به شرح گزارش مأموران کلانتری تهران مشار‌الیه از دیدار آن استنکاف نموده به گناه ورود به عنف به دبیرستان ایران‌دخت به دو سال حبس تادیبی و پنج هزار ریال غرامت نقدی، غیابا محکوم گردیده است.»

این مسائل باعث دشمنی فداییان اسلام با دکتر مصدق شد. آن‌ها دیگر می‌دانستند که مصدق فردی سکولار است و با امثال نواب صفوی فاصله‌ای عمیق دارد. نواب صفوی در مرداد ماه سال ۱۳۳۰ شمسی بیانیه‌ای صادر کرد و به مصدق لقب کذاب داد: «تو،‌ای مصدّق کذّاب، بیش از پیش چهره کریه باطن خود را به دنیا و مسلمانان نشان دادی.»

پس از دستگیری نواب صفوی گروهی از هواداران او دست به راه‌پیمایی زده و با پلیس درگیر شدند. این مساله باعث دستگیری تعدادی از اعضای فداییان اسلام شد و این گروه بیانیه‌ای علیه مصدق صادر کردند: «حکومت ضد اسلام مصدق، فرزندان اسلام و ایران را به خاک و خون کشید. پس از یک ماه [دستگیری نواب صفوی]مجددا این حکومت غاصب و اجنبی‌پرست چنگال خود را تا جگرگاه مردم فروبرده است. پنجاه نفر زخمی و هجده نفر دستگیر و بازداشت شدند.»


بیشتر بخوانید:رازهای قتل محمود افشارطوس | چگونه مخالفان مصدق، رئیس‌کل شهربانی او را شکنجه و ترور کردند؟


فداییان اسلام چند ماه پس از دستگیری نواب صفوی و به تلافی بازداشت اعضای گروه خود، نقشه ترور یکی از نزدیکان دکتر مصدق، یعنی دکتر حسین فاطمی را به اجرا گذاشتند. با بالاگرفتن اختلافات میان دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی در تیر ۱۳۳۱ فدائیان اسلام دشمنی خود با مصدق را تشدید کردند و در این میان آیت‌الله کاشانی در حالی که با فدائیان اسلام اختلافات فراوان داشت، از آن‌ها حمایت کرد.

با چنین پیشینه‌ای طبیعی بود که فداییان اسلام و گروه‌های نزدیک به آن‌ها در جریان کودتای ۲۸ مرداد به حمایت از زاهدی و کودتاچی‌ها برخاستند و علیه مصدق و جبهه ملی فعالیت کردند. نواب صفوی در سال ۱۳۳۲ پس از مدت کوتاهی از زندان آزاد شد و به مصر رفت. او در مصر با سید قطب دیدار کرد و با اخوان‌المسلمین روابط حسنه‌ای برقرار کرد و در بازگشت به ایران نامه‌ای به شاه نوشت و کودتای ۲۸ مرداد را «انقلاب اسلامی» خواند.

کودتا یا انقلاب اسلامی؟

احتمالا این نخستین بار در تاریخ ایران بود که عبارت انقلاب اسلامی شنیده می‌شد. نواب از برکناری مصدق بسیار خوشحال بود و حتی در آن سال تصمیم گرفت نامزد مجلس شورای ملی شود. در بیانیه‌ای که نواب در بازگشت از مصر و در حمایت از کودتا نوشته چنین می‌خوانیم: «به خدای محمد علیه و آله قسم که اگر دو روز دیگر حکومت مصدق باقی‌مانده و رجاله‌بازی‌های بیگانه‌پرستان ادامه پیدا می‌کرد عقده‌های درونی مردم مسلمان ایران به هزاران برابر شدیدتر از آن طور که شد منفجر گردیده و رگ‌های بدن فرد فرد عمال کوچک و بزرگ شوروی رذل را به دست و دندان خشمناکشان بیرون کشیده بنیاد هستی یک یک آن‌ها را بدون استثناء در شعله‌های سوزان غیرت خویش می‌سوزاندند... خدای رحیم رحمی کرد که شاید هدایت شوند و از راه پلید فروش دین و ناموس و وطن به بیگانه بازگردند. پس مملکت به خاطر اسلام و به نیروی ایمان حفظ گردیده و هر نفعی به هر که رسید در پناه اسلام رسید و اگر قانون اساسی صحیح است اصل دوم متمم قانون اساسی و سایر اصول آنهم صحیح است و شاه و نخست‌وزیر و وزرا عملاً باید دارای مذهب شیعه و مروج آن باشند و باید قوانینی که مخالف احکام مقدس خداست و به غلط از مغز‌های پوسیده گمراهانی تجاوز کرده لغو و باطل گردیده و به عمر کثیف منکرات و مفاسد خاتمه داده شود و در مرحله اولی مسکرات خانمانسوز و لختی و بی قیدی شرم آور زنان و موسیقی شهوت‌انگیز فضیلت کش و رقاص‌خانه‌های جنایت بار و قوانین قضایی پوسیده اروپایی از میان برود و تعالیم عالی و احکام حیات بخش اسلام جایگزین آن‌ها گردد تا شاه و هیات حاکمه قانونی و رسمی و خوشبخت و سعادتمند باشند و بر ملتی خوشبخت و سعادتمند هم حکومت کنند و خدا و خلق خدا از آن‌ها راضی باشند و در این خصوص کتاب رهنمای حقایق [برنامه مصوب فدائیان اسلام]راهنمائی‌های لازم را با براهین کافی از سال‌های پیش نموده است.»

آنچه آشکارا از سخنان نواب صفوی می‌توان فهمید این است که آزادی‌های اجتماعی مانند آزادی پوشش و سبک زندگی و همچنین حقوق بشر اروپایی که نواب تحت عنوان «قوانین پوسیده اروپایی» از آن یاد می‌کند عامل اصلی خصومت آن‌ها با دولت مصدق بود.
این مطلب را حجت‌الاسلام فلسفی که در آن زمان از وعاظ معروف تهران بود در کتاب خاطرات خود بیان کرده و علت خشم روحانیون از مصدق را باور وی به آزادی بیان و اصول قانون اساسی می‌داند. فلسفی می‌نویسد: «آنچه علما را بسیار خشمگین می‌کرد این بود که مصدق روزنامه‌های کمونیستی را آزاد گذاشت که هر چه می‌خواهند بنویسند و هیچگاه به اعتراض مردم مسلمان و روحانیون اهمتی نداد.»

آیت‌الله کاشانی نیز فردای روز کودتا با روزنامه‌ای اروپایی مصاحبه کرد و در پاسخ به سوال خبرنگار که پرسیده بود «آیا عقیده دارید مصدق مستحق چنین سرنوشتی بود؟» چنین پاسخی داد: «خداوند عادل است و آنچه امروز بر مصدق گذشته نتیجه عدل خداوندی است.»
این دیدگاه آن معنی را می‌داد که گویی سقوط دولت دکتر مصدق نه در نتیجه کودتای دو کشور خارجی و فعالیت اراذل و اوباش، که بر اثر اراده الهی بوده است. سازمان سیا و شعبان جعفری و پول‌هایی که بین اوباش پخش شد، نیز عوامل تحقق عدل و اراده الهی بوده‌اند.
فعالیت و تبلیغات علیه دکتر مصدق به اندازه‌ای بود که پس از موفقیت کودتا بسیاری تصور می‌کردند که نبرد میان شاه و دکتر مصدق نبردی بر سر اسلام و کفر بوده است. مشهور شده بود که مصدق در پایان‌نامه دکترای خود در بحث وصیت در اسلام سهم‌الارث زن و مرد را برابر دانسته است. همچنین به فرائض دینی مقید نبوده و دلیل ادعای آن‌ها هم این بود که عکسی از مصدق در حال بوسیدن دست ثریا اسفندیاری وجود دارد.

ارتداد دکتر مصدق

همانطور که سعید حجاریان در مقاله «مصدق: مسلمان سکولار» نوشته است، اعمالی که اسلام‌گرایان به دکتر مصدق نسبت می‌دادند حتی اگر واقعی باشد، موجب ارتداد فرد نیست. حجاریان می‌نویسد: «مصدق می‌تواند مسلمان باشد، اما معصیت هم از او سر زند. معصیت البته امری است که با کیفر خداوند در جهان آخرت مواجه می‌شود، اما مسلمانی را از کسی سلب نمی‌کند.»
خود دکتر مصدق درباره اعتقاد به دین اسلام و تشیع می‌گوید: «من مسلمانم، خانواده‌ام مسلمان، پدر و مادرم مسلمان، من ایرانی، مسلمانم علیه هر چه ایرانیت و اسلامیت ما را تهدید می‌کند تا زنده هستم مبارزه می‌نمایم... حضرت سیدالشهدا فرموده، چون در هر حال مرد باید بمیرد همان به که مردانه با شمشیر کشته شود.»

با این اوصاف دشمنی نسبت به دکتر مصدق و اشتهار وی به ارتداد و کفر پس از انقلاب نیز ادامه پیدا کرد و زمانی در اصل دیانت مصدق نیز شک کردند. البته در سال‌های بعد این دیدگاه تعدیل شد؛ چنانچه در دیدار اعضای ستاد انقلاب فرهنگی با ایشان اینگونه روایت شده است که بعد از اتمام جلسه، علی شریعتمداری (وزیر فرهنگ و آموزش عالی در دولت بازرگان و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و اولین رئیس فرهنگستان علوم بعد از انقلاب) موضوع ارتداد دکتر مصدق را با آیت‌الله مطرح کرد و گفت: «حضرتعالی درباره آقای مصدق فرموده‌اید «او هم مسلم نبوده» حالا این برای ما سوال است که اگر مسلم نبود چرا بزرگانی مثل آیت‌الله کاشانی و طالقانی ایشان را تایید کرده‌اند.» سپس اضافه کرده که «اگر کسی حتی نماز هم نخواند، ولی منکر وجوب نماز نباشد باز هم مسلمان است». پس از شریعتمداری، اعضای دیگر جلسه نیز مشاهدات شخصی خود از متشرع بودن دکتر مصدق را مطرح کردند و آیت‌الله خمینی در پاسخ آن‌ها گفت «ان‌شاءالله مسلم بوده است.»

آیت‌الله سیدرضا زنجانی که از روحانیون مخالف اسلام‌گرایی بود، درباره مصدق چنین می‌گفت: «آن مرحوم بدون تردید مسلمان معتقدی بود و اسلام را بالاتر از آن می‌دانست که آن را وسیله پیش‌برد مقاصد سیاسی و جلب افکار قرار بدهد. در تعجبم به چه مبنا این سوال مطرح شده است! کدامیک از نخست‌وزیران و وزیران قبلی و بعد کابینه ایشان مسلمان‌تر از ایشان بودند. او شخصیت سیاسی بود نه مبلّغ رسمی مذهب.»

با این مطالب می‌توان نتیجه گرفت که دلیل مقابله با دکتر مصدق این است که از منظر آن‌ها «نهاد دین با نهاد سیاست یکی است» و حتی «وجوه سیاسی دین بر وجوه شخصی آن تقدم دارد.»، اما برای دکتر مصدق که مسلمانی سکولار به حساب می‌آید، دین مقوله‌ای شخصی و مربوط به حوزه شخصی شهروندان است.

نظرات شما