خروج محمدرضاشاه پهلوی از ایران
رویداد۲۴ امیر بیابانگرد: «مدتیست که احساس خستگی میکنم و احتیاج به استراحت. ضمناً هم گفته بودم که تا خیالم راحت بشه و دولت مستقر بشه بعد مسافرت خواهم کرد. [مدت مسافرت] بستگی به حالت مزاجی من خواهد داشت البته. از الان که نمیتوانم بگم. فکر میکنم از اینجا به آسوان [شهری در جنوب مصر] برای استراحت برویم و اولین نقطهی اقامت ما در آسوان خواهد بود. حرفی غیر از حس وضعیت ممکلت و انجام وظیفه بر اساس میهنپرسی ندارم.»
اینها آخرین سخنان رسمی محمدرضا پهلوی واپسین پادشاه ایران، قبل از خروج از ایران در روز ۲۶ دیماه ۱۳۵۷ است. سفری بیبازگشت که با فوت شاه در روز ۵ مردادماه ۱۳۵۹ خاتمه یافت.
مظفرالدین شاه قاجار آخرین پادشاه ایران بود که در وطن از دنیا رفت. او کمتر از پنج ماه بعد از صدور فرمان مشروطیت در وطن درگذشت. پس از او تمامی پادشاهان مشروطه؛ محمدعلی شاه قاجار، احمد شاه قاجار، رضا شاه پهلوی و محمدرضا شاه پهلوی در تبعید از دنیا رفتند. محمدعلی شاه در ایتالیا، احمد شاه در فرانسه، رضا شاه در افریقای جنوبی و محمدرضا شاه در مصر. فرجام شومیست برای پادشاه که در سرزمینی که خود آنجا سلطنت کرده وفات نکند.
پیرو تنها اصل ثابت جهان یعنی «تغییر»، چنین سرنوشتی دور از ذهن نیست. خواجه نظام الملک در کتاب «سیاست نامه» ذیل حکایتی که از عمرو لیث صفاری آورده، نوشته است: «و [عمرو لیث]گفت: عبرت گیرید که من آن مَردَم که بامداد مطبخ مرا هزار و چهارصد شتر میکشید و شبانگاه سگی برداشته است و میبَرَد!» و گفت: «اَصبحتُ امیراً و امسیتُ اسیراً». [یعنی صبحگاه امیر بودم و شبانگاهان اسیر]
بیشتر بخوانید: مصاحبه باربارا والترز خبرنگار آمریکایی با محمدرضا شاه پهلوی
به گزارش رویداد۲۴ شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» گفته است: «نمیتوانم و بر آن نیستم، که احساساتم را هنگامی که در شانزدهم ژانویه ۱۹۷۹ به اتفاق شهبانو عازم فرودگاه میشدیم شرح بدهم. احساس میکردم واقعه شومی در شرف وقوع است، زیرا با تجربهتر از آن بودم که درباره آنچه احتمال وقوعش میرفت، تصوری نداشته باشم.»
شاه قبلاً و هنگام وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نیز ایران را موقتاً ترک کرده بود، اما با موفقیت کودتا به کشور بازگشت و قدرتش تثبیت شد. ۲۵ سال بعد، ولی اوضاع آنگونه نبود. گویی شاه، اطرافیانش، غیرایرانیها و انقلابیون همگی میدانستند بازگشتی در کار نیست.
فرح دیبا آخرین همسر محمدرضا پهلوی و ملکه ایران، برای جمعآوری یادگاری از آلبومهای خانوادگی و چند قلم از وسایل فرزندانش اقدام کرد. فرحناز پهلوی، دختر بزرگ شاه و فرح، یک ماه قبل به امریکا نزد برادرش رضا، ولیعهد ایران، رفته بود. لیلا و علیرضا پهلوی نیز روز ۲۵ دیماه به همراه فریده قطبی، مادربزرگشان، عازم آمریکا شدند. لیلا و علیرضا به ترتیب بعدها در غربت و دور از شکوه و جلال زندگی سلطنتی، خودکشی کردند.
فرح دیبا میگوید: «کسانی که در کاخ کار میکردند، گریه میکردند و اصرار میکردند که ایران را ترک نکنیم.» او به خدمه کاخ دلداری داده و هدایایی را برای یادبود به آنها تقدیم میکند. ویلیام سالیوان، آخرین سفیر امریکا در ایران شب قبل از خروج شاه از کشور با او در کاخ نیاوران ملاقات کرد.
سالیوان گفته است: «دست شاه را به گرمی فشردم. هم من میدانستم و هم خودش میدانست که دیگر باز نخواهد گشت، اما هر دو وانمود کردیم که اوضاع بهتر خواهد شد و او برای سفری کوتاه میرود.»
قرار بود به محض رای اعتماد مجلسین (شورای ملی و سنا) به دولت شاپور بختیار، شاه و ملکه برای چندین هفته مرخصی از کشور خارج شوند. شاه روزهای آخر را «اندوهبار» و شبها را توام با «بیخوابی» توصیف کرده است.
شاه گفته است که «هر لحظه نگران وضع کشورم بودم.» او میخواسته خود را قانع کند که رفتنش از ایران هیجانها را فروخواهد نشاند و از نفرتها خواهد کاست. او امیدوار بوده که با وجود خرابیهای وسیع، بخت با بختیار یاری کند و کشور پایدار بماند.
سرانجام شاه و ملکه با دو هلیکوپتر مجزا به فرودگاه مهرآباد رفتند. باد سرد زمستانی در فرودگاه میوزید. هواپیماها در اثر اعتصاب بیکار مانده بودند. فرح دیبا در کتاب خاطرات خود که «کهن دیارا» نام دارد مینویسد: «هر بار که صبح ۲۶ دی ۱۳۵۷ را به یاد میآورم اندوهی عمیق و بیپایان قلبم را میفشارد. آن روز تهران در سکوتی دلهرهآور فرو رفته بود گویی پایتخت ما که از چند ماه پیش در خون و آتش به سر میبرد، ناگهان نفس در سینه حبس کرده بود. ما در آن روز به سفر میرفتیم. مملکت را ترک میگفتیم با این گمان که دور شدن موقت پادشاه به آرام کردن شورش کمک خواهد کرد.»
شاه و فرح مختصر گفتگویی با خبرنگاران داشتند. آنها منتظر اعلام نتیجه جلسهی رای اعتماد ماندند. به علت اعتصاب کارکنان مخابرات امکان مکالمه تلفنی با آن جلسه میسر نبود و این کار با بیسیم انجام شد. بختیار پس از اخذ رای اعتماد خود را به فرودگاه رساند.
هنگامی که افسران گارد شاهنشاهی به پای شاه افتادند، بغض محمدرضا پهلوی ترکید. شاه وارث ۲۵۰۰ سال پادشاهی ایران بود و گرانیگاه قدرت طبقه حاکمه. خروج او از کشور مخالفان و آزادیخواهان را خشنود میکرد. اگرچه این واقعه حتی برای انقلابیون نیز غیرمنتظره و بهتآور بود، اما همچنان آنها به نقطه اوج لذت رسیدند.
برای چپگرایان راس هرم سرمایه در کشور و عمله امریکاییها به این وضع دچار شده بود. برای لیبرالها دشمن شماره یک مصدق؛ و برای اسلامگراها فرزند خلف یزید! امری به ظاهر دستنیافتنی که اکنون محقق شده بود. اما هنوز هیچکس از این رویداد با خبر نبود.
اولین بار اخبار ساعت دو ظهر این اتفاق را علنی کرد. سید حسن امامی امام جمعه تهران بر خلاف همیشه برای بدرقه نیامده بود. مذهبیها این حادثه را حاوی پیام خاصی دانستند. اما در واقع امامی بیمار بود و مدتی بعد نیز در سوییس درگذشت. شاه نسخهای از قرآن که میگفت هیچگاه از خود دور نمیکرد همراهش داشت. صدای هقهق گریه سکوت حاکم را میشکست.
شاه گفته است: «آخرین تاثیر کشور بر من که سی و هفت سال بر آن سلطنت کرده بودم و قدری از خونم را در راهش ریخته بودم، عمدتاً از دیدن ناراحتی عمیق بر چهرهی کسانی ناشی میشد که برای خداحافطی با من گرد آمده بودند و اشک در چشمانشان حلقه زده بود.»
شاه و همسرش وارد هواپیمای مخصوص خاندان سلطنتی که «شاهین» نام داشت شدند. بختیار و عباس قرهباغی، آخرین رییس ستاد بزرگ ارتشتاران، برای آخرین مذاکرات به داخل هواپیما رفتند. قرهباغی بعداً نقش کلیدی در اعلام بیطرفی ارتش و پیروزی انقلاب ایفا کرد.
گفته میشود که تا زمان خروج از مرز ایران، شخص شاه خلبان هواپیما بوده است. انقلابیون به محض اطلاع از این خبر به خیابانها آمده و به شادی پرداختند. خبرگزاری روسی تاس خروج شاه را «همچون یک فراری، بدون بدرقه تشریفاتی و گارد احترام» گزارش کرد.
به زعم فلسطینیها این رخداد «یک پیروزی برای سازمان آزادی بخش فلسطین» و «علیه منافع و نفوذ امریکا» تلقی شد. آمریکا، اما تا مدتها از پذیرش شاه سر باز زد. آنها در آن زمان به هدف خود مبنی بر عدم تسلط کمونیستها در ایران رسیده بودند. با این حال ورود شاه به خاک امریکا پس از ماهها حضور در دیگر کشورها، باعث بحران اشغال سفارت امریکا در تهران گروگانگیری کارمندان آنجا انجامید. بحرانی که به دست انقلابیون افراطی شکل گرفت و استعفای دولت لیبرال ایران را در پی داشت.
اگه یه دیکتاتور خوانده میشد باید کمی قوه ی قهریه بیشتری با پدران جاهل ما نشون میداد ک نداد و شد اینی ک الان هست....
یه ملت اکثرافقیروبیچاره که آرزوی یه.میوه و...داره
متاسفم ازنسل قبلی که ایران عزیزبه کجاکشوندن بااون پیشرفت باسرعت که درحال انجام بود
صدحیف