رویداد ۲۴ | رونالد ریگان در دهه ۱۹۸۰ سیاستهای نولیبرالی را در ساختار اقتصادی آمریکا رواج داد. این رویکرد که بر پایه اصول بازار آزاد و کاهش مداخلات دولتی بنا شده بود، در آن زمان با حمایت محافل اقتصادی و نخبگان مالی همراه شد. ریگان با وعده ایجاد یک اقتصاد شکوفا و کارآمد به ریاستجمهوری رسید و بلافاصله دست به اصلاحات گستردهای زد که بسیاری از آنها بر پایه اصول نولیبرالی و تئوری «اقتصاد قطرهای» قرار داشتند.
این تئوری به ادعای خود، کاهش مالیات بر ثروتمندان و شرکتهای بزرگ را توجیه میکرد و معتقد بود که این رویکرد باعث میشود ثروت به طبقات پایین جامعه تسری یابد. اما در واقعیت، این سیاستها به نفع طبقات مرفه و صاحبان سرمایه بود و به جای افزایش فرصتهای اقتصادی برای طبقات پایین، منجر به افزایش نابرابریهای اقتصادی و شکاف طبقاتی شد. کاهش بودجه رفاهی، بهویژه در حوزههایی مانند آموزش، بهداشت و خدمات اجتماعی، تأثیر مستقیمی بر زندگی طبقات متوسط و فقیر جامعه گذاشت.
ریگان در عرصه بینالمللی نیز با سیاستهای سختگیرانه علیه اتحاد جماهیر شوروی و گسترش نفوذ آمریکا در مناطق مختلف، به دنبال تثبیت قدرت نظامی و اقتصادی کشور بود. او با شعارهای ضدکمونیستی و حمایت از دموکراسی، در تلاش بود تا نفوذ آمریکا را در جهان افزایش دهد. این رویکرد تهاجمی در سیاست خارجی که با افزایش هزینههای نظامی و رقابت تسلیحاتی همراه بود، در داخل کشور نیز به افزایش بودجه نظامی و کاهش سرمایهگذاری در بخشهای اجتماعی انجامید.
در این تصویر ریگان نگاهی مطمئن و چهرهای آرام دارد و دست خود را به سوی ترامپ که جوانی جاهطلب و میلیاردری آیندهدار در دنیای تجارت، دراز کرده است. این لحظه نمادین میتواند نشانهای از انتقال دیدگاههای اقتصادی و سیاسی ریگان به نسل جدیدی از سرمایهداران و نخبگان اقتصادی آمریکایی باشد. دیدگاهی که قدرت و ثروت را در دست عدهای محدود متمرکز میکند و به جای بهبود زندگی اقشار عمومی، تنها به تقویت طبقات بالا میپردازد.
در دهه ۱۹۸۰، ترامپ به عنوان یک تاجر و سرمایهدار موفق در صنعت املاک و مستغلات نیویورک به شهرت رسید. او با ساخت هتلها، برجها و مجتمعهای تجاری مجلل و لوکس، چهرهای شاخص از موفقیت در دنیای تجارت شد. ترامپ با جسارت و سبک تهاجمی در معاملات خود، بهسرعت به نمادی از سرمایهداری بیپروا و جاهطلبی تبدیل شد. او از فرصتهایی که سیاستهای نولیبرالی فراهم کرده بود، نهایت بهره را برد و به گسترش امپراتوری مالی خود پرداخت.
رویکرد تجاری ترامپ نمادی از سرمایهداری جدید و تهاجمی است که به جای تعهدات اجتماعی و مسئولیتپذیری، بر پایه سودآوری و گسترش نفوذ مالی قرار دارد. این سبک سرمایهداری که بهویژه در دوران ترامپ شکوفا شد، نماد همان نولیبرالیسمی است که ریگان بذرهای آن را کاشته بود و به مرور به صورت فرهنگ غالب در آمریکا درآمد.
ترامپ در دوران ریاستجمهوری خود نیز به سیاستهای مشابه ریگان بازگشت. او با کاهش مالیات بر ثروتمندان و شرکتهای بزرگ، به دنبال تداوم همان سیاستهای نولیبرالی بود که در نهایت به نفع نخبگان اقتصادی و به ضرر طبقات پایین تمام شد. قانون «اصلاح مالیات» که در سال ۲۰۱۷ به تصویب رسید، مالیات شرکتها را به شدت کاهش داد و به نفع ثروتمندان و شرکتهای بزرگ بود. این سیاستها بار دیگر نابرابریهای اقتصادی را افزایش داد و منجر به شکاف بیشتری بین طبقات اجتماعی شد.
این تصویر به شکلی نمادین بیانگر تداوم ساختارهای قدرت و نابرابری در جامعه آمریکاست. ریگان، بهعنوان نماینده نسل قدیمی محافظهکاری و نولیبرالیسم، با ترامپ، سرمایهدار جوان و جاهطلبی که بعدها خود به چهرهای شاخص در همین مسیر تبدیل شد، دیدار میکند. این لحظه، نشانهای از نوعی اتحاد و پیوند بین سیاستمداران و سرمایهداران است که با وجود تغییر چهرهها، همچنان به بازتولید قدرت و نابرابری میپردازند.
در دهههای پس از ریگان، تمرکز بر بازار آزاد و نولیبرالیسم به عنوان سیاست غالب در آمریکا، به مرور باعث افزایش فاصله طبقاتی و تمرکز ثروت در دست طبقات خاص شد. این سیاستها با کاهش حمایت از اتحادیههای کارگری، کاهش حداقل دستمزد، و تضعیف شبکههای ایمنی اجتماعی، قدرت چانهزنی طبقات پایین و متوسط را کاهش داد و به تضعیف رفاه عمومی انجامید.
یکی از بزرگترین انتقاداتی که به سیاستهای نولیبرالی وارد میشود، تاثیرات منفی آن بر اقشار کمدرآمد و متوسط جامعه است. این سیاستها که از دوران ریگان شروع شد، به مرور خدمات عمومی مانند بهداشت، آموزش، و مسکن را تحت فشار قرار داد و اقشار متوسط و فقیر را با هزینههای بالای زندگی مواجه کرد. در دهههای اخیر، هزینههای بهداشت و آموزش در آمریکا بهشدت افزایش یافته و بسیاری از خانوادهها از دسترسی به خدمات پایهای محروم شدهاند.
بیشتر بخوانید: وقتی جیمی کارتر هم به حکومت پهلوی پشت کرد| چرا آمریکا همپیمان خوبی نبود؟
سیاستهای ترامپ نیز در همین مسیر بود و کاهش مالیاتها و حمایت از شرکتهای بزرگ، تنها به افزایش ثروت نخبگان و شرکتها انجامید. از سوی دیگر، کاهش برنامههای حمایتی و بودجه رفاهی، باعث شد تا اقشار آسیبپذیر جامعه بیش از پیش تحت فشار قرار بگیرند و از فرصتهای برابر برای رشد و پیشرفت بیبهره شوند. این سیاستها نه تنها به نفع اقشار فرودست نبود، بلکه آنها را در وضعیت اقتصادی ضعیفتری قرار داد.
سیاستهای نولیبرالی که توسط ریگان در آمریکا رواج یافت، نه تنها در داخل کشور بلکه در سطح جهانی نیز تأثیرات گستردهای داشت. آمریکا به عنوان یکی از قدرتهای اقتصادی و سیاسی جهان، با اعمال سیاستهای اقتصادی مبتنی بر بازار آزاد و تشویق به خصوصیسازی، در پی صدور این مدل اقتصادی به کشورهای دیگر بود. در دوران ریگان، صندوق بینالمللی پول (IMF) و بانک جهانی به عنوان ابزارهایی برای گسترش سیاستهای نولیبرالی در سطح جهان مورد استفاده قرار گرفتند و کشورهایی که نیازمند وام بودند، مجبور به پذیرش اصلاحات اقتصادی مشابه سیاستهای نولیبرالی شدند.
این تاثیرات بینالمللی به ویژه در کشورهای در حال توسعه به بروز مشکلات اقتصادی و اجتماعی گستردهای منجر شد. کاهش بودجههای اجتماعی، خصوصیسازی منابع طبیعی و خدمات عمومی، و افزایش فقر و نابرابری از پیامدهای مستقیم اجرای این سیاستها در کشورهای مختلف بود. کشورهای آمریکای لاتین، آفریقا، و حتی بعضی از کشورهای آسیایی به دلیل تبعیت از این سیاستها و کاهش دخالتهای دولتی در اقتصاد، به بحرانهای اقتصادی و کاهش سطح رفاه عمومی دچار شدند. به این ترتیب، سیاستهای نولیبرالی ریگان و دیگر سیاستمداران محافظهکار نه تنها در آمریکا بلکه در سطح جهانی موجب تحولات منفی و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی شد.
ترامپ نیز با تکیه بر همین ایدئولوژی اقتصادی، به نوعی این میراث را در سیاست خارجی خود بازتاب داد. او با شعار «اول آمریکا» (America First) و خروج از برخی توافقنامههای بینالمللی مانند پیمان پاریس و برجام، سعی کرد مدل اقتصادی خود را بر مبنای منافع داخلی آمریکا و تقویت قدرت اقتصادی آن ادامه دهد. ترامپ با تحریمها و سیاستهای تجاری خود به نوعی یک نسخه تندرو از سیاستهای اقتصادی محافظهکارانه را دنبال کرد که باز هم در عمل بیشتر به نفع نخبگان اقتصادی و شرکتهای بزرگ بود تا بهبود وضعیت طبقات پایین و متوسط جامعه آمریکا یا کشورهای دیگر.
در دهههای اخیر، آمریکا شاهد افزایش اعتراضات اجتماعی و جنبشهای اعتراضی بوده است. جنبشهایی مانند جنبش «وال استریت را اشغال کنید» (Occupy Wall Street) در سال ۲۰۱۱ و جنبش «جان سیاهپوستان مهم است» (Black Lives Matter) نمونههایی از این اعتراضات هستند که ریشه در نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی دارند. این جنبشها به نوعی واکنشی به سیستمی هستند که با وجود وعدههای مختلف، در عمل به تثبیت ساختارهای قدرت و نابرابری میپردازد.
ترامپ در دوران ریاستجمهوری خود واکنشهای متفاوتی به این جنبشها داشت. او به جای تلاش برای اصلاحات و کاهش نابرابریها، در برخی موارد با برخورد تند و سرکوبگرانه به مقابله با اعتراضات پرداخت. از سوی دیگر، سیاستهای اقتصادی او نیز تنها به نفع ثروتمندان بود و در نتیجه طبقات پایین و متوسط جامعه نتوانستند از مزایای اقتصادی وعده دادهشده بهرهمند شوند. این شرایط به افزایش خشم و نارضایتی در جامعه انجامید و شکافهای اقتصادی و اجتماعی را عمیقتر کرد.
این تصویر همچنین بازتابی از چگونگی تبدیل نولیبرالیسم به فرهنگ مسلط سیاسی و اجتماعی در آمریکا است. نولیبرالیسم نه تنها یک مدل اقتصادی، بلکه به مرور به یک ارزش اجتماعی تبدیل شد که در آن موفقیت و ثروتاندوزی به عنوان معیارهای اصلی ارزشگذاری افراد در نظر گرفته میشوند. از زمان ریگان تا ترامپ، ایده موفقیت فردی و استقلال اقتصادی به عنوان اصول بنیادین این فرهنگ رواج یافت و نقش دولت به عنوان پشتیبان طبقات پایین و متوسط به تدریج کاهش یافت.
این دیدگاه فرهنگی باعث شد تا بسیاری از سیاستهای عمومی، از جمله سیاستهای بهداشتی، آموزشی، و رفاهی تحت تاثیر ایدههای نولیبرالی قرار بگیرند. دولت به جای تمرکز بر ارائه خدمات اجتماعی و کاهش نابرابری، به دنبال کاهش هزینههای خود و تشویق افراد به اتکا بر بازار شد. این تغییرات فرهنگی، در طول زمان منجر به از بین رفتن حس همبستگی اجتماعی و افزایش فردگرایی شده است.
ترامپ، به عنوان چهرهای که موفقیت فردی و ثروتاندوزی را نمایندگی میکرد، با استفاده از این فرهنگ توانست خود را به عنوان نماینده قشر کارگر و مردم عادی معرفی کند. اما در عمل، سیاستهای او تنها به نفع نخبگان و ثروتمندان بود و فرهنگ فردگرایی را تقویت کرد. این دیدگاه فرهنگی که در دهههای اخیر در آمریکا گسترش یافته، باعث شده تا ارزشهای اجتماعی همچون همبستگی و عدالت اجتماعی کمرنگ شوند و نابرابریها و شکافهای طبقاتی عمق بیشتری بیابند.