رویداد۲۴ | روابط ایران و روسیه در دوره صفویه آغاز شد. در آن زمان شاه عباس پادشاه مقتدر صفوی بر ایران حکومت میکرد و روسها هنوز هیچ برتری نظامی و تکنولوژیک بر ایران نداشتند. روسیه تازه از شر اردوی زرین، یعنی بازمانده مغولها رها شده بود و دوران دیکتاتوری ایوان مخوف ایالات مختلف این سرزمین پهناور را متحد کرده بود. جانشینان ایوان به اندازه وی مقتدر نبودند و وضع آنان در دیدار نماینده روسیه از دربار شاهعباس دوم دال بر همین واقعیت بود.
در آن زمان فئودور سوم تزار روسیه بود و روسیه کشوری نسبتا ضعیف و عقبمانده به حساب میآمد. شاه عباس نماینده تزار را به شدت تحقیر کرد و اطرافیان شاه تا چند ساعت وی را به سخره گرفتند. هیچکس تصور نمیکرد این همسایه ضعیف خطری برای امپراطوری صفوی باشد. اما حدود بیست سال پس از این واقعه فردی در روسیه به قدرت رسید که همه معادلات را بر هم زد؛ پطرکبیر تزار روسیه و از معروفترین حکام تاریخ جهان.
پطر کبیر به صورت معجزهآسایی در مدتی کوتاه دست به نوسازی روسیه زد و با الگو گرفتن از کشورهای اروپای غربی، زیرساختهای توسعه را در کشورش فراهم کرد. در واقع پتر کبیر کلید ورود روسیه به جهان مدرن بود.
وی سفرهایی به اروپا انجام داد و با الگوگیری از اروپاییها ثروت کشورش را در جهت ساخت و ساز و ایجاد نهادهای علمی بکارگرفت. منابع غنی روسیه نیز در این پیشرفت ناگهانی بیتاثیر نبودند. اما در همان دوره، حکام ایرانی مدام در حال لشکرکشی به مناطق مختلف بودند و همانطور که مایکل آکسورثی میگوید «عقب ماندگی ایران از کاروان ترقی و تبدیل روسیه به یک ابرقدرت نظامی در تاریخ مشابهی رخداد»؛ یعنی زمانی که نادرشاه افشار و آقامحمدخان قاجار بر استبداد و شمار جنگهای بی پایان خود میافزودند، روسها مشغول فراگیری علوم مدرن و ساخت شهرهای پیشرفتهای مانند سنت پترزبورگ بودند، اما آغامحمدخان و اخلافش این تفاوت را نمیدیدند و تصور میکردند روسیه همان کشور بیاهمیت سابق است.
به همین دلیل آغامحمد خان به گرجستان که تحت تسلط روسیه بود حمله کرد و آتش جنگ با روسها را برافروخت، به این ترتیب جانشین آغامحمدخان، یعنی فتحعلی شاه قاجار، در حالی به سلطنت رسید که سلفش دشمن جدیدی برای ایران تراشیده بود. اطرافیان فتحعلی شاه نیز وی را ترغیب میکردند که به روسیه تزاری حمله کند و سپاه کفار را شکست دهد. اما حاصل دو دوره جنگ میان روسیه و ایران، قرارداد ترکمانچای و گلستان بود. این عهدنامه در لشکرگاه گلستان واقع در کرانه رود سیوا در قرهباغ توسط «میرزا ابوالحسن ایلچی» نماینده ایران و نماینده روسها «ژنرال رتیشچف» فرمانده نیروهای گرجستان و نماینده میانجی از انگلستان «سر گور اوزلی» سفیر این کشور صورت گرفت. براساس این قرارداد بنا شد لشکریان هر دو طرف بعد از امضای قرارداد، هرجایی که هستند در همان محل بمانند و در حقیقت آن مکان، مرز نامرئی بین روس و ایران محسوب میشد تا بعد نقشهای دقیقتر ترتیب بدهند و مرز را مشخص کنند.
همین بند از قرارداد که حدود مرزی را به صورت دقیق مشخص نمیکرد، بعدها باعث بروز اختلاف دیگری میان دو کشور که منجر به از سرگیری و برافروختگی دوباره جنگ شد. ایران کرانههای غربی رود ارس همراه با بسیاری از خاننشینها یا ایالتهای تابع همچون باکو، گنجه، دربند، شیروان و قره باغ را از دست داد. همچنین دولت ایران از گرجستان، داغستان و آبخازی باید صرفنظر میکرد و چشمداشتی به این سرزمینها نمیداشت.
عهدنامه گلستان دارای یازده فصل جداگانه بود که یکی از مهمترین بخشهای آن به مقررات کشتیرانی در منطقه دریای خزر مربوط میشد. طبق این تعهد ایران پذیرفت حق استفاده و بهرهبرداری از کشتیهای جنگی در این دریا را ندارد و در عوض هرگاه نیاز به کمکی داشته باشد، دولت روس از هیچ کمک و امدادی مضایقه نکند، اما روسها به همین سادگی دستبردار نبودند و در پی تسلط بیشتر بر مناطق قفقاز که در اختیار ایران بود، میگشتند.
روسها قبلا در متن معاهده گلستان شروطی به جای گذاشته و دولتمردان ایران نیز به آن توجه نکرده بودند. به این صورت که در آن قرارداد خط مرزی میان ۲ کشور به روشنی مشخص نشده بود و به همین دلیل نیز دوره دوم جنگ ایران و روسیه در ۱۲۴۱ قمری آغاز شد. دوره دوم جنگهای ایران و روسیه از بسیاری جهات چکیده جنگ اول بود، با این اختلاف که این بار روسها با قاطعیت بیشتری پیروز شدند و به همین دلیل هنگامی که نیروهای روسیه به تبریز رسیدند مانعی بر سر راه تهران نبود. فتحعلی شاه قاجار تقاضای صلح کرد و معاهده ترکمانچای پایانی بر این جنگها بود.
جالب اینجاست که ایرانیان حتی دلیل شکست خود را نمیدانستند! روحانیونی که شاه را در جنگ اول علیه روسها تحریک کرده بودند، اکنون تقصیر را بر گردن سپاهیان میانداختند. سپاهیان هم که از عالم و آدم بیخبر بودند به وی گوشزد نکردند که روسیه اکنون دیگر علاوه بر سلاحهای پیشرفته، حدود صد برابر ایران ثروت دارد و حمله به چنین کشوری عقلانی نیست و در پی چنین شرایطی نمایندگان ایران و خود شاه مجبور به امضای عهدنامهای تحقیرآمیز شدند که چنین آغاز میشد: «الحمدالله الوافی و الکافی بعد از انعقاد عهدنامه مبارکه گلستان و مبادلات و معاملات دوستانه دولتین علیتین و ظهور آداب کمال مهربانی و یک جهتی حضرتین بهیتین به مقتضای حرکات آسمانی برخی تجاوزات ناگهانی از جانب سر حد داران طرفین به ظهور رسیده که موجب سنوح غوایل عظیمه شد و از آن جا که مرآت ضمایر پادشاهانه جانبین از غبار اینگونه مخاطرات پاک بود، اولیای دولتین علیتین تجدید عهد مسالمت را اهتمامات صادقانه و کوششهای منصفانه در دفع و رفع غایله اتفاقیه به ظهور رسانیده عهدنامه مبارکه جدید به مبانی و اصولی که در طی فصول مرقومه مذکور است مرقوم و مختوم آمد به مهر وکلای دولتین علیتین.»
بیشتر بخوانید: میخائیل گورباچف سیاستمدار فروپاشی و بحران
فتحعلی شاه که تا چند سال پیش دم از انتقام میزد و قول داده بود روسها در خاک خود به دو نیم خواهد کرد، قراردادی با روسها امضا کرد که قسمتی از متن آن چنین بود: «اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران از جانب خود و از جانب ولیعهدان و جانشینان به دولت روسیه واگذار میکند، تمامی الکای نخجوان و ایروان را خواه این طرف روس باشد یا آن طرف و نظر به تفویض، اعلیحضرت ممالک ایران تعهد میکند که بعد از امضاء این عهدنامه، در مدت ۶ ماه، همه دفتر و دستور العمل متعلق به اداره این ۲ دولت مذکوره باشد به تصرف امرای روسیه بدهند.»
ایران به پرداخت ۲۰ میلیون روبل نقره متعهد شد. انحصار عبور و مرور کشتیهای جنگی در دریای خزر به روسیه مورد تائید قرار گرفت. علاوه بر امضای معاهده ترکمانچای، عهدنامه تجاری نیز با ایران به امضا رسید که روسها در تجارت با ایران از مزایای بسیاری برخوردار شدند.
زمانی که روسیه با عثمانی درگیری پیدا کرد، ایرانیان تصور کردند دیگر لازم نیست به مفاد قراردادشان پایبند باشند. تخطی ایرانیها از اجرای مفاد قرارداد باعث اعتراض الکساندر گریبایدوف وزیرمختار (سفیر) روسیه در تهران شد.
اطرافیان جاهل شاه نیز حمله به سفارت روسیه در تهران را برنامهریزی کردند که باعث کشته شدن گریبایدوف شد. این رخداد میتوانست برای ایران بسیار گران تمام شود. اما عباس میرزا که از معدود دولتمردان عاقل قاجاریه بود دست به کار شد و نامهای مبنی بر عذرخواهی به تزار نوشت: در آغاز نامه آمده است: «[خدمت]پادشاه ذیجاه تمامی ممالک روسیه که نامش در جهان نیکوست و لطفش از هر جهت دلجو و قهرش ویرانی هر خانه و مهرش آبادانی هر ویرانه، مکشوف و معروض میداریم که هرچند از حوادث زمانی و قضایای آسمانی شرمندگی و خجلت دولت ایران زیاده از شرح و بیان است، خدای عالم که به هر راز نهان عالم است گواهی دارد که اخلاصمند از درون دل راضی بر آن بود که خود با تمامی اخوان و اخلاف در امثال این فتنه و بلا به اتلاف رسد [= هلاک شوم]و بدنامی چنین برای این دولت نماند و همچنین همگی اولیای این دولت و اعیان و معارف این مملکت امروز از این واقعۀ هایله در عزا و ماتمند و شاهنشاه والاجاهِ ممالک ایران در معرض هزار اندیشه و غم میباشد. به ذات پاک جهانآفرین و تاجوتخت همایون پادشاه سوگند که این کار زشت و کردار بد بجز فتنۀ جُهّال و شورش عوام هیچ منشأ و مأخذ نداشته. توقع و درخواست این مخلص صداقتمند از آن حضرت ارجمند این است که هر نوع فرمایشی در این باب دارند به این اخلاصکیش فرمایند تا دولت ایران انشاءالله از زیر بار این خجلت برآید.»
وقتی خسرو میرزا پسر عباسمیرزا برای عذرخواهی رسمی از طرف ایران به روسیه رفت، اول به خانۀ مادر گریبایدوف رفت و همراه با او گریست تا ابراز همدردی کند. همچنین شاه الماس بینظیری موسوم به «الماس شاه» را که نادر در لشکرکشی به هند غنیمت گرفته بود، به عنوان خونبها برای تزار روسیه فرستاد.
از آن به بعد و با شکست فتحعلی شاه در جنگهای ایران و روس، روسیه رسما نقش استثمارگر را در ایران بازی کرد و در امور داخلی ایران نیز دخالت میکرد. انقلاب مشروطه رخداد خوشایندی برای روسیه تزاری نبود؛ به همین دلیل در دوران استبداد صغیر سرسختانه از محمدعلی شاه و شیخ فضلالله نوری حمایت کرد. در آن ایام شوم و پربلا، قوای روس ابتدا مجلس را به توپ بست و سپس در تهران حکومت نظامی برپا کرد و خانهگردی و آزار و کشتار مشروطهخواهان به دستور سرهنگ استاروسلسکی، رئیس حکومت نظامی، آغاز شد. کسروی در تاریخ مشروطه مینویسد: «به هر که گمان مشروطهخواهی میبردند گرفتند و خانهاش را غارت کردند. همه نشانههای مشروطه از میان برخاست. نه روزنامهیی، نه انجمنی، نه گفتاری»
در این ایام ۲۵۰ تن از مشروطهخواهان توسط قوای روس و به دستور لیاخوف کشته شدند.
پس از پیروزی مشروطه و شکست محمدعلی شاه نیز شرارت روسها در ایران همچنان ادامه داشت. تزار روسیه به واسطه عقبماندگی ایران امتیازهای بسیاری گرفته بود و منافعش در گرو نبود قانون و نظم در ایران تضمین میشد. به همین دلیل در پی بهانهای برای حمله به به آزادی خواهان بود و این بهانه با حضور مورگان شوستر، حسابدار محبوب آمریکایی، محقق شد.
با پیروزی مشروطه و مواجهه مشروطهخواهان با لزوم بازسازی کشور، خالی بودن خزانه و نابسامانی امور مالی بزرگترین سد انجام وظایف مجلس شورای ملی بود و مانع از عمل به برنامههای اصلاحی کشور میشد.
در نتیجه مورگان شوستر از طرف مجلس ایران و برای سامان دادن به اوضاع به کشور دعوت شد. روسها که گمرک ایران را به طور کامل به دست گرفته بودند از حضور شوستر خشمگین شدند.
شوستر برای گرفتن مالیات از مفسدان و خانها و تجاری که کاسبان این وضع پر هرج و مرج بودند یک ژاندارمری ایجاد کرد که کارش صرفا اخذ مالیات بود. اقدام دیگر شوستر این بود که زمانی که محمدعلی شاه مخلوع سعی کرد دوباره به ایران بازگردد و سلطنت را به دست بگیرد، شوستر با اختصاص بودجه برای قشون آزادیخواه، از حضور مجدد شاه در قدرت جلوگیری کرد. با این اقدام شوستر عملا در جبهه نیروهای مقاومت قرار میگرفت. این امر باعث شد تزارها در کمال وقاحت به مجلس و دولت ایران اولتیماتوم بدهند و خواستار اخراج شوستر از کشور شوند.
آزادیخواهان در مقابل توهین روسها ایستادند، ولی ناصرالملک که میدانست روسها چه سبعیتی دارند مجلس را منحل کرد و اولتیماتوم را پذیرفت. اما روسها به رغم پذیرش اولتیماتوم، به کشور حمله کردند و پس از تصرف بندر انزلی به سمت تبریز رفتند. تبریز در این مقطع تنها بود و جانانه دربرابر اشغالگران مقاومت کرد. خطوط تلگراف قطع شده بودند و شهر در محاصره ارتش روسیه بود. با این اوصاف مردم تبریز چنان در برابر ارتش متجاوز روسیه مقاومت کردند که بارها نیروی کمکی از مسکو به تبریز ارسال شد.
مبارزان مشروطهخواه در روز نخست موفق شدند روسها را در جبهههای مختلف و در داخل شهر شکست دهند. احمد کسروی که خود در معرکه حاضر بود، در کتاب تاریخ هیجده ساله آذربایجان مینویسد: «هر کس میخواست غیرت و مردانگی را تماشا کند، میبایست در این روز به تبریز میآمد. سراسر شهر شوریده و مجاهدان میکشتند و کشته میشدند و گامبهگام پیش میرفتند.»
بنابر آنچه از خاطرات مبارزان حاضر در میدان میتوان دریافت، همه میدانستند که این مقاومتها در برابر آن همه قشون مجهز به جایی نمیرسد؛ اما به تعبیر کسروی «با این همه جوشش خون و غیرت، مردم را آسوده نمیگذاشت.» دولت وقت به مجاهدین پیغام میفرستادند که «جنگ با روسها را رها کنید و حتی در این پیکار تبریز را گناهکار میشمردند.»
در سه روز اول جنگ، ۸۵۰ تن از مهاجمان روسی به دست مجاهدین کشته شدند. اوضاع به جایی رسید که روز چهارم دست از جنگ کشیدند و منتظر نیروی کمکی شدند. کم مانده بود مردم تبریز سربازان روسی را از شهر بیرون کنند. اما کشتار زنان و کودکان توسط روسها باعث شد مجاهدان مشروطه برای حفظ جان مردم تسلیم شوند. در واقع روسها زنان و کودکان را گروگان گرفته بودند و با اعمال وحشیانهای، چون شقهشقه کردن و سوزاندن در تنور باعث ارعاب مردم تبریز میشدند.
کسروی در روزنوشتهای خود درباره روز ششم نبرد مینویسد: «امروز جنگ سختی در سوی مارالان [یکی از محلههای تبریز]بود. روسیان در این کوی در خانهها کشتار و تاراج دریغ نمیگفتند و به هر خانهای در میآمدند زن و مرد و بزرگ و کوچک زنده نمیگذاردند و بسیاری را در تنور انداخته و نفت ریخته آتش میزدند.»
این جنگهای دلیرانه به غرور روسها ضربه زد، به گونهای که پس از اشغال شهر برخوردی در نهایت کینتوزی و سبعیت با مردم و مجاهدان تبریز در پیش گرفتند. روسها ۵ روز در شهر کشتار و تاراج کردند و عده زیادی از مشروطهخواهان را به دار آویختند.
رهبری مشروطهخواهان با ثقهالاسلام بود. همان شخصیتی که وقتی پیشنهاد تسلیم کردن شهر را به او دادند برآشفت و به دولت مرکزی نوشت: «هنگامی که در زمان شکست عباسمیرزا آقا میرفتّاح جلو افتاده شهر تبریز را بهدست روس سپرد، از آن زمان صد سال میگذرد؛ و همیشه نام آقا میرفتاح به بدی یاد میشود. شما چگونه خرسندی میدهید که من در این آخر زندگی از ترس مرگ خود را به پناهگاهی کِشم و دیگران را در دست دشمن گذارم؟!»
روز دستگیری وی و همراهانش مصادف با روز عاشورا بود و همه میدانستند که ثقهالاسلام به زودی توسط دشمنان ملت اعدام خواهد شد. کسروی مینویسد: «ثقهالاسلام به همگی دل میداد و از هراس و غم ایشان میکاست و میگفت: ما را چه بهتر از اینکه در چنین روزی و در دست دشمنان ملت کشته شویم.».
اما کشتار مردم تبریز از وقتی اوج گرفت که روسها «صمدخان شجاعالدوله» دستنشانده بدنام خود را والی تبریز کردند. صمدخان در سفاکی، کمنظیر بود و به تبریز آمده بود تا کار ناتمام روسها را به پایان برساند.
به دستور او خانههای باقرخان و ستارخان که محل انجمن ایالتی و سایر آزادیخواهان بود با دینامیت منفجر شد. سپس برادرزادههای ستارخان و حاجی علی دوافروش که از رهبران آزادیخواه و یکی از بنیانگذاران مرکز غیبی بود اعدام شدند.
دو روز بعد نیز نایب حسن و فرزند ۱۶ ساله وی را اعدام کردند. همچنین مشهدی محمد عمواوغلی که از همراهان نزدیک حیدرخان عمواوغلی و از جمله کسانی بود که در تهران به کالسکه محمدعلی شاه بمب انداختند، به همراه یارانش اعدام شد. بنابر گزارشهای کسروی، همه مبارزان با دلیری مرگ را پذیرفته و خود به سمت چوبه دار میآمدند و واپسین جملهای که از دهان آنها خارج میشد از این قرار بود: «زندهباد ایران، زندهباد مشروطه».