رویداد۲۴ مازیار وکیلی: غلامرضا تختی در سال ۱۳۰۹ در تهران محله خانیآباد به دنیا آمد. پدربزرگش حاج قلی فروشنده خوار و بار و بنشن بود و به خاطر اینکه در مغازهاش روی تخت بلندی مینشست به تختی مشهور شد و همین نام بر روی فرزندان حاج قلی باقی ماند. پدر تختی از ارثیهای که به او رسید در محل سابق انبار راه آهن زمینی خرید و در آن یخچال طبیعی احداث کرد.
پدر تختی بعد از مدتی مجبور شد برای تامین معاش خانواده پُرجمعیت خود خانهاش را گرو بگذارد. اتفاقی که باعث شد صاحبخانه به خانه آنها بیاید و اسباب و اثاثیه آنها را بیرون بریزد. تختی در یکی از آخرین مصاحبههایش از این خاطره اینگونه یاد میکند: «یک روز طلبکاران به خانه ما آمدند و اثاثیه خانه و ساکنینش را به کوچه ریختند، ما مجبور شدیم که دو شب را توی کوچه بخوابیم. شب سوم اثاثیه را بردیم به خانه همسایهها و دو اتاق اجاره کردیم. چندی بعد روزگار عرصه را بیشتر بر پدرم تنگ کرد تا این که مجبور شد یخچال طبیعی اش را نیز بفروشد.» همین مسئله باعث شد تختی نتواند بیش از نه سال درس بخواند. همین در نخواندن در آینده بدل به یکی از حسرتهای بزرگ تختی در زندگی بدل شد. به طوری که میگفتند زمانهایی که تختی دلش میگرفت برای رفع ناراحتی به خیابانهای اطراف دانشگاه تهران میرفت و در آنجا قدم میزد.
تختی به جای دانشگاه و درس، خیلی زود مدارج ترقی را در کشتی طی کرد و بدل به یکی از قهرمانان بزرگ کشتی ایران شد. یک طلا و دو نقره مسابقات المپیک و دو طلا و دو نقره مسابقات جهانی و یک طلای مسابقات آسیایی را به دست آورد. از مبارزات تختی فیلمی موجود نیست. اما همه تختی را نابغهای در کشتی میدانستند.
در چهار دوره مسابقات المپیک شرکت کرد و در سه دوره آن مدال گرفت. برای اثبات نبوغ کافی است به آمار رجوع کنیم. تختی در المپیک بیست و چهار بار به روی تشک رفت که حاصل این مبارزات بیست پیروزی یک مساوی و سه شکست بود. او از بیست پیروزی خود پانزده پیروزی را با ضربه فنی پشت سرگذاشت که در سطح جهان رکوردی کمنظیر است.
تلخترین المپیک تختی المپیک ۱۹۶۴ توکیو است. تختی پس از مسابقات ۱۹۶۲ تولیدو عملاً از کشتی خداحافظی کرده بود. اما با فشار مردم و درخواست مسئولان به روی تشک بازگشت و در المپیک شرکت کرد. مردم در سالن فعلی هفت تیر برای بازگشت او شعار میدانند «نور دو دیده کجایی بیا؛ رستم دوران کجایی بیا» این فشارها باعث شد فدراسیون کشتی هم راضی شود تا تختی را به تیم ملی برگرداند.
از همان روزهای آغازین اردو که در محل دانشکده افسری تشکیل شده بود با تختی برخوردهای بدی میکردند. عطا بهمنش در این باره نوشته است: «در نهان گروهی از دست اندرکاران دوست داشتند که تکلیف یکسره شود و برای همیشه پرونده تختی بسته شده و از دردسر رهایی یابند.»
به گزارش رویداد۲۴ سیدرضا سکاکی که مدیر اردو بود. نیمه شبی صدای گریه شنید و تختی را روی پلههای راهرو دید. با تختی از محل اردو بیرون آمد تا با گشت و گذار در شهر تختی قدری آرام بگیرد.
تختی به سکاکی گفته بود: «روز تمرین حریف ندارم، افراد هموزنم را وا میدارند که با من تمرین نکنند. بی ادبی و بی حرمتی رواج دارد. گروهی تشویقم کردند که دوباره برگردم، حالا هم وسیلهای شده اند که روحیه ام خراب شود و اردو را ترک کنم»
حتی حاضر نشدند او را پرچمدار کاروان ورزشی ایرانی کنند. تختی با چنین روحیهای به مسابقات المپیک توکیو رفت. تختی در توکیو تنها بود. هیچ مربی با او روی تشک حاضر نمیشد تا او را راهنمایی کند.
به جای سرمربی عبدالله خدابنده کشتیگیر ۵۷ کیلو ایران تختی را همراهی میکرد. تختی کشتیگیران مجارستان، انگلستان و ژاپن را به راحتی شکست داد. بعد از شکست حریف ژاپنی در حالی که از روی تشک پایین میآمد عطا بهمنش با میکروفون سراغ او آمد و پرسید: نظر شما را درباره فردا میخواستم سوال کنم. تختی هم گفت: فراد حریفان بزرگی پیش رو دارم. بهمنش پرسید: اما مردم میخواهند صدای شما را بشنوند که تختی جواب داد: من در برابر ایران تعظیم میکنم. روز بعد تختی به احمد آییک تُرک با یک خاک باخت. این در حالی است که برومند عضو تیم وزنهبرداری ایران تختی را کنار تشک همراهی میکرد.
تختی برای کسب مدال برنز به مصاف حریف بلغار رفت که به او هم باخت و چهارم شد. تختی بعد از شکست در این مسابقه به برومند گفت: «همین مدال برنز برای این بلغاری کاملا ارزش دارد و در زندگی اش مؤثر خواهد بود.» اما این موفقیتها و مدالها نبود که تختی را جهان پهلوان کرد.
به گزارش رویداد۲۴ خاطرهای که الکساندر مدوید از تختی نقل میکند برای شناخت تختی کافیست. مدوید درباره تختی میگوید: «در تولیدو تختی و من دیدار نهایی را برگزار کردیم. در جریان این مسابقهها، پای راست من به شدت ضرب خورده و روحیه ام را خراب کرده بود. فکرم متوجه تختی بود که باید با این پای ناجور با او مبارزه میکردم. به راستی تا آن موقع از خصوصیات اخلاقی، رفتار و کردار انسانی و والای تختی خبرنداشتم. اما در آنجا به عظمت، انسانیت و جوانمردی تختی پی بردم و تحت تاثیر آن قرار گرفتم. او که شنیده بود پای راست من ضرب دیده با این پا به خوبی مدارا کرد و هرگز نخواست با هجوم به این پا مرا زجر دهد. او تا آخرین لحظه، مردانه و تمیز کشتی گرفت و از پای ناراحت من اصلا استفاده نکرد. تختی با این کارش نشان داد که یک قهرمان به معنای واقعی است. بعد از این جریان، ما به صورت دو دست صمیمی درآمدیم. او همیشه مرا دوست میداشت. او ملت خودش را هم دوست میداشت و فکر میکنم تختی اصلا برای ملتش زندگی میکرد. آشنایی با او برای من افتخار بزرگی به حساب میآید. تختی بسیار خوب و فنی کشتی میگرفت و من چیزهای زیادی از او آموختم. ما روی تشک دو حریف سخت کوش بودیم و در خارج از تشک دو دوست جدانشدنی، تختی میتواند الگوی خوبی از نظر ورزشی و اخلاقی برای جوانان شما باشد»
تختی روحیه متفاوتی نسبت به دیگر کشتیگیران ایرانی داشت. در زمانهای که تحلیل و آنالیز فنی چندان مرسوم نبود رقبای خود را آنالیز میکرد و اغلب پیشبینیهایش هم درست از آب در میآمد.
در نوشتههای تختی حتی به ظاهر فیزیکی رقبای او هم اشاره شده است. به همین دقت نظر و روحیه خاص بود که پیشبینی از مسابقات جهانی تهران در سال ۱۹۵۹ از هر خبرنگاری دقیقتر از کار درآمد. تختی چندان اهل خشونت نبود. با اینکه نتوانسته بود تحصیلات چندانی داشته باشد عاشق دانشگاه بود. به جای همنشینی با ستارههای سینما و ورزشکاران با اهالی سیاست نشست و برخاست میکرد.
تختی در همان ایام جوانی به حزب زحمتکشان پیوست و بعد از انشعاب خلیل ملکی از حزب با او همراه شد. عاشق مصدق بود و همین عشق به مصدق و ارادتی که به کاظم حسیبی از چهرههای سرشناس جبهه ملی داشت باعث شد عضو عضو شورای مرکزی جبهه ملی شود.
روزی که هواداران به دیدار دکتر مصدق رفتند تختی جلودار این کاروان بود. از تهدید هم نمیترسید. همین مسئله باعث شد ساواک روی او حساس شود و برای رفت و آمدهایش ایجاد مشکل کند.
ساواک اجازه نمیداد تختی در ورزشگاه حاضر شود، مستمری ماهیانه او را قطع کرد و اجازه نداد به آلمان سفر کند. سفرهای آلمان از این جهت برای تختی مهم بود که تختی در این سفرها از آلمان ماشین وارد میکرد و میفروخت و این تنها راه تامین درآمد تختی بود.
اولین حضور جدی تختی در عرصههای اجتماعی در زلزله بوئین زهرا رقم خورد. بعد از زلزله بوئین زهرا تختی خودش وارد گود شد و شخصاً شروع به جمعآوری پول کرد. این حرکت تختی با چنان استقبال کمنظیری مواجه شد که همه را متحیر کرد.
یکی از ماندگارترین صحنههای این واقعه صحنهای است که پیرزنی فقیر که هیچ چیز ندارد چادر خود را به تختی اهدا میکند. تختی از سپردن این پولها به نهادها و ارگانهای دولتی خودداری کرد و شخصاً برای هزینه پولها اقدام کرد.
این وقایع هر روز نهادهای مختلف امنیتی را حساستر میکرد. این حساسیت باعث شد عرصه را چنان بر تختی تنگ کنند که او برای تامین مایحتاج خود دچار مشکل شود. تختی برخلاف همصنفهایش روشنفکر بود. خودش عاشق شد و زن گرفت. زنی متجدد و با فرهنگ از خانوادهای اصیل. شهلا توکلی همسر تختی زنی امروزی بود. دانشگاه میرفت. تختی هم هیچگاه مخالفتی با دانشگاه رفتن همسرش نداشت. همین باعث شد تا از سوی رفقای قدیمیاش شایعاتی ایجاد شود. انتقادهایی ناحقی که تختی را میرنجاند.
به گزارش رویداد۲۴ بعد از مرگ تختی خیلیها اختلاف فرهنگی او با همسرش را علت خودکشی میدانستند. این ادعا با اینکه هیچگاه ثابت نشد، اما در افکار عمومی به عنوان یکی از دلایل قطعی مرگ تختی جا افتاد. شهلا توکلی هم با سکوتش به این شایعات دامن زد. اما چیزی که مشخص است این است که تختی مردی نبود که با یک اختلاف ساده با همسرش خودکشی کند.
مرگ تختی یکی از بزرگترین ابهامهای تاریخ معاصر است. اتفاقی که در هتل آتلانتیک تهران رخ داد هنوز مبهم است. اما احتمال خودکشی تختی قویتر از کشتن او به دست ساواک به نظر میرسد. تختی خودش را کشت. اما دلیل این خودکُشی تنها اختلاف با همسر نبود. دستگاههای امنیتی کشور چنان او را تحت فشار روحی و روانی قرار داده بودند که تختی چارهای جُز خودکشی نداشت. مرگ تختی، اما از او اسطوره ساخت. اسطورهای که اطرافش هاله پُررنگی از قداست دیده میشود.
تختی در زمانهای ظهور کرد که عصر عُسرت سیاسی در ایران بود. کودتای بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ و وقایع خرداد ۱۳۴۲ راه هرگونه مبارزه مسالمتآمیز را به روی فعالان سیاسی بسته بود. مردم ایران که احساس میکردند توسط حکومت تحقیر شدند احتیاج به اسطورهای داشتند که از جنس خودشان باشد. اسطورهای که به آنها یادآوری کند که با وجود چنین تحقیرهایی میشود امیدوار بود.
اسطورهای که به آنها یادآوری کند هنوز هستند کسانی که در مقابل قدرت سر خم نمیکنند. تختی دقیقاً چنین کسی بود. تختی بیش از هر چیز نماد یک دوران بود. دوران عُسرت سیاسی ایران. نماد دورانی که جامعه داشت پوست میانداخت و نمادهای مدرنیته به وسیله توسعه آمرانه شاه در گوشه گوشه ایران به چشم میخورد. مدرنیتهای که به مردم ارتباطی نداشت. به همین خاطر مردم به دنبال اسطورهای میگشتند که از دل سنتها بیرون آمده باشد. میان خودشان زندگی کرده باشد و همان حرفی را بزند که آنها میخواهند. تختی همان فرد بود. یک کشتیگیر پایین شهری که با تکیه بر تلاش و استعداد خودش توانسته بود قهرمان کشتی شود. مردی که میتوانست با نزدیکی به قدرت و با توجه به جایگاهی که داشت به مدارجی برسد که همه ایران به حسادت بورزند. اما تختی برخلاف جهت آب شنا کرد. کنار مردم ماند و با قدرت کنار نیامد.
کشتیگیران زیادی مثل امامعلی حبیبی راهی بر خلاف راه تختی را طی کردند و تا نمایندگی مجلس هم پیش رفتند. همین مسائل بود که باعث شد تختی اسطوره شود. اسطورهای که زندگی تراژیک داشت. اگر آن هاله پُررنگ اطراف تختی را کنار بزنیم.
زندگی تختی یک تراژدی کامل بود. مردی که در زندگیاش شکست خورد. نتوانست تحمل کند و خودکشی کرد. اما همین سرنوشت تراژیک بود که تختی را به اساطیر ایرانی پیوند زد. همین سرگذشت تلخ بود که او را شبیه سیاوش شاهنامه کرد و همین سرنوشت تلخ بود که از او نماد مقاومت ساخت.
به گزارش رویداد۲۴ تختی آنقدر خودش بود که روشنفکران را هم عاشق خودش کرد. دانشجویان او را روی دست میبردند و شاعران برای او شعرها سرودند. هیچ چهره ورزشی دیگری جایگاه تختی را میان روشنفکران ایرانی ندارد. امروزه برخی اعتقاد دارند تختی چندان هم سیاسی نبود. شاید این حرف درست باشد شاید هم درست نباشد. سیاسی بودن یا نبودن تختی مثل تعظیم کردن یا نکردنش مقابل محمدرضا پهلوی چندان مهم نیست. مهم جایی است که تختی ایستاد. تختی در سراسر زندگیاش کنار مردم ایستاد و همین باعث شد اسطوره شود. اسطورهای که نقطه ضعف هم کم نداشت، اما مردم با همین نقاط ضعف دوستش داشتند.
مرگ تختی مرگ اسطوره در ایران بود. بعد از تختی دیگر کسی ظهور نکرد که اسطوره باشد. کسی که برخلاف خاستگاهش عمل کند. از سنت به مدرنیته برسد و انتخابهایی انجام دهد که جاودانه شود. تختی نماد یک دوران سپری شده است. یک خاطره دور است. خاطرهای خوش. تختی نماد همه آن چیزهایی است که مردم ایران هنوز هم در جست و جوی آن هستند. عزت، شرافت و فتوت.