گزارش رویداد۲۴ از آخرین فیلم بهرام توکلی؛
«تختی» توکلی؛ فیلمی برای حسرتهای جهان پهلوان
آخرین فیلم بهرام توکلی درباره زندگی پهلوان غلامرضا تختی در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر به نمایش در آمد.
رویداد۲۴ مازیار وکیلی: «تختی» بهرام توکلی از آخرین روز زندگی جهان پهلوان شروع میشود که وصیت نامهاش را مینویسد تا به هتل آتلانتیک برود و مهمترین تصمیم زندگیاش را بگیرد. ماجرای فیلم پس از حضور جهان پهلوان تختی در اتاق ۲۳ هتل آتلانتیک فلاش بک میخورد به دوران کودکی باز میگردد و فیلم به صورت خطی داستان زندگی تختی را روایت میکند که از کودکی در محله خانیآباد رشد کرد و کشتیگیر شد و بدل شد به جهان پهلوان تختی.
تختی ِ بهرام توکلی از هر نظر فیلم کاملی به نظر میرسد. جزئیات چنان دقیق در آن رعایت شده و به لحاظ فنی و تولیدی سطح کار چنان بالاست که میتواند هر تماشاگری را مرعوب کند. چند صحنه نفسگیر دارد که پس از تماشای آن ناخواسته به توانایی و تسلط فنی کارگردان درود میفرستی و با خودت میگویی هستند کارگردانانی در سینمای ایران که میتوانند صحنههای این چنینی را همپای محصولات خارجی از کار در بیاورند. رعایت همین مسائل هم هست که تختی را حداقل به لحاظ کیفیت فنی و تولیدی چند پله بالاتر از سینمای ایران قرار میدهد. همه چیز آماده است که شاهد فیلمی در حد و اندازه نام جهان پهلوان تختی باشیم.
اما بهرام توکلی خودش این فرصت را از فیلم میگیرد و با تلاش بیهودهای که برای قدیس ساختن از تختی میکند، ماهیت اسطورهای جهان پهلوان را هم از بین میبرد.
اساطیر بر خلاف قدیسان اشتباه هم میکنند. اشتباهاتی بزرگ که منشاء تراژدی میشود. رستم بدون اینکه بداند پهلوی فرزند جوانش را میشکافد، سرنوشت تراژیکی را برای خودش و سهراب رقم میزند. سیاوش با بازگشت به توران زمین و حضور در بارگاه اسفندیار زمینه را برای عشق هوسآلود سودابه مهیا میکند و با دسیسههای او به کام مرگ میرود. زندگی تختی هم به عنوان مهمترین اسطوره ورزشی ایران زندگی تراژیک بود. اساطیر مانند تختی فیلم توکلی منفعل و مجبور نیستند. زندگیشان پُر است از اوج و فرودهایی که سرنوشتشان را رقم میزند. آنها قدیس نیستند که حتی سمت گناه هم نروند. آنها خطا میکنند، اشتباه انتخاب میکنند و مسیر زندگیشان را خودشان میسازند.
توکلی، اما هوشمندانه تمام تلاش خودش را میکند تا نوک تیز انتقادات را سمت همه چیز و همه کس بگیرد جز تختی. به خاطر همین هم هست که در پایان فیلم ما چیزی بیشتری از تختی نمیدانیم. تختی فیلم توکلی همان تختی کلیشهای است که از قبل میشناختیم. توکلی در فیلمش نه تنها پاسخ انتقادات را نمیدهد بلکه تلاش میکند با تحریف برخی واقعیتها (مثل نحوه ازدواج تختی) از او یک قدیس بسازد. قدیسی که نه اشتباه میکند و نه حتی سمت خطا میرود.
کارگردان میتواند ادعا کند همه چیز را با جزئیات و دقیق برای مخاطب تعریف کرده و تصویری منطبق با باورهای ذهنی تماشاگر از تختی ساخته است اما واقعیت این نیست. کارگردان هیچوقت به دنبال ریشهها نمیرود. از کنار ابهامات زندگی تختی که او را به کام مرگ کشاند میگذرد تا باور مخاطب آسیبی نبیند. اما تختی با همین آسیبهایش تختی شد. با تمام حسرتها و آرزوهایی که داشت و نتوانست به آنها برسد. حسرت ِ درس نخواندن که باعث فاصله او با همسرش شد. حسرت ِ نیرویی که در راه کمک به مردم تمام شد و نتوانست زندگی تختی را آنطور که میخواست پیش ببرد.
کارگردان از حسرتهای تختی به سادگی میگذرد و همین نادیده گرفتن باعث میشود از آن وجه تراژیک زندگی در فیلم هیچ نشانی نباشد. کارگردان تلاش میکند آن وجهی از زندگی جهان پهلوان را پُررنگ کند که به دردش میخورد؛ وجه پهلوانی را. البته که تختی پهلوان بود. مردمدار بود و قدرتمند. اصلاً همینها تختی را تختی کرد و مردم را برای مراسم ختمش به خیابان کشاند. اما تختی جز این چهره، چهره دیگری هم داشت که کارگردان به آن چهره کاری ندارد. تختی در زندگی شخصی و اجتماعیاش یک بازنده بود. نه ازدواج خوبی کرد و نه توانست فشارها را تحمل کند. کارگردان این تمام شدن توان تختی را گردن همه میاندازد تا به ساحت قدسی جهان پهلوان خدشهای وارد نشود. غافل از اینکه جهان پهلوان را همین اشتباهات، زمینی کرد و از جنس مردم. او را از آسمان بیرون آورد و زمینی کرد.
لابهلای تصاویر مرعوب کننده فیلم، تختی حضور دارد که منفعل است و بیروح. تختی نشسته بر صریر قدسی. تختی که همه تصمیمات زندگیاش بدون اشتباه بود. کاش توکلی دست از این محافظهکاری برمیداشت و اجازه میداد فیلم خوب و کمنقصش بدل به یک شاهکار شود. منتها آن محافظهکاری ذاتی که چند سالی است سراغ توکلی آمده، مثل تنگه ابوقریب تختی را هم به کام خود میکشد تا فیلم با وجود اینکه از حضور تختی پُر است، درباره تختی نباشد. درباره قدیسی باشد جدااُفتاده از مردم. کارگردان تلاشی نمیکند پاسخی به چراهای زندگی جهان پهلوان بدهد و همین بر ابهامهای فیلم میافزاید. چرا جهان پهلوان مصدقی شد؟ فیلم جوابی ندارد.
چرا جهان پهلوان به جای لیلی دختر ساده محلهشان دختری امروزی و تحصیلکرده را به همسری برگزید؟ فیلم جوابی ندارد؟ چرا تختی بر خلاف منش و جایگاهش نتوانست به لحاظ روانی شرایط موجود را تاب بیاورد و خودکشی کند؟ فیلم جوابی ندارد. اگر کارگردان به جای قدیس سازی از تختی تلاش میکرد آن وجه تراژیک زندگی تختی برود پاسخ این سوالات هم پیدا میشد. اما توکلی با محافظه کاری تمام سراغ کلیشهها میرود و تختی را از ساحت یک اسطوره خارج و بدل به قدیس میکند. غافل از اینکه تختی اسطوره بود نه قدیس.
عوامل فیلم:
تختی ِ بهرام توکلی از هر نظر فیلم کاملی به نظر میرسد. جزئیات چنان دقیق در آن رعایت شده و به لحاظ فنی و تولیدی سطح کار چنان بالاست که میتواند هر تماشاگری را مرعوب کند. چند صحنه نفسگیر دارد که پس از تماشای آن ناخواسته به توانایی و تسلط فنی کارگردان درود میفرستی و با خودت میگویی هستند کارگردانانی در سینمای ایران که میتوانند صحنههای این چنینی را همپای محصولات خارجی از کار در بیاورند. رعایت همین مسائل هم هست که تختی را حداقل به لحاظ کیفیت فنی و تولیدی چند پله بالاتر از سینمای ایران قرار میدهد. همه چیز آماده است که شاهد فیلمی در حد و اندازه نام جهان پهلوان تختی باشیم.
اما بهرام توکلی خودش این فرصت را از فیلم میگیرد و با تلاش بیهودهای که برای قدیس ساختن از تختی میکند، ماهیت اسطورهای جهان پهلوان را هم از بین میبرد.
اساطیر بر خلاف قدیسان اشتباه هم میکنند. اشتباهاتی بزرگ که منشاء تراژدی میشود. رستم بدون اینکه بداند پهلوی فرزند جوانش را میشکافد، سرنوشت تراژیکی را برای خودش و سهراب رقم میزند. سیاوش با بازگشت به توران زمین و حضور در بارگاه اسفندیار زمینه را برای عشق هوسآلود سودابه مهیا میکند و با دسیسههای او به کام مرگ میرود. زندگی تختی هم به عنوان مهمترین اسطوره ورزشی ایران زندگی تراژیک بود. اساطیر مانند تختی فیلم توکلی منفعل و مجبور نیستند. زندگیشان پُر است از اوج و فرودهایی که سرنوشتشان را رقم میزند. آنها قدیس نیستند که حتی سمت گناه هم نروند. آنها خطا میکنند، اشتباه انتخاب میکنند و مسیر زندگیشان را خودشان میسازند.
توکلی، اما هوشمندانه تمام تلاش خودش را میکند تا نوک تیز انتقادات را سمت همه چیز و همه کس بگیرد جز تختی. به خاطر همین هم هست که در پایان فیلم ما چیزی بیشتری از تختی نمیدانیم. تختی فیلم توکلی همان تختی کلیشهای است که از قبل میشناختیم. توکلی در فیلمش نه تنها پاسخ انتقادات را نمیدهد بلکه تلاش میکند با تحریف برخی واقعیتها (مثل نحوه ازدواج تختی) از او یک قدیس بسازد. قدیسی که نه اشتباه میکند و نه حتی سمت خطا میرود.
کارگردان میتواند ادعا کند همه چیز را با جزئیات و دقیق برای مخاطب تعریف کرده و تصویری منطبق با باورهای ذهنی تماشاگر از تختی ساخته است اما واقعیت این نیست. کارگردان هیچوقت به دنبال ریشهها نمیرود. از کنار ابهامات زندگی تختی که او را به کام مرگ کشاند میگذرد تا باور مخاطب آسیبی نبیند. اما تختی با همین آسیبهایش تختی شد. با تمام حسرتها و آرزوهایی که داشت و نتوانست به آنها برسد. حسرت ِ درس نخواندن که باعث فاصله او با همسرش شد. حسرت ِ نیرویی که در راه کمک به مردم تمام شد و نتوانست زندگی تختی را آنطور که میخواست پیش ببرد.
کارگردان از حسرتهای تختی به سادگی میگذرد و همین نادیده گرفتن باعث میشود از آن وجه تراژیک زندگی در فیلم هیچ نشانی نباشد. کارگردان تلاش میکند آن وجهی از زندگی جهان پهلوان را پُررنگ کند که به دردش میخورد؛ وجه پهلوانی را. البته که تختی پهلوان بود. مردمدار بود و قدرتمند. اصلاً همینها تختی را تختی کرد و مردم را برای مراسم ختمش به خیابان کشاند. اما تختی جز این چهره، چهره دیگری هم داشت که کارگردان به آن چهره کاری ندارد. تختی در زندگی شخصی و اجتماعیاش یک بازنده بود. نه ازدواج خوبی کرد و نه توانست فشارها را تحمل کند. کارگردان این تمام شدن توان تختی را گردن همه میاندازد تا به ساحت قدسی جهان پهلوان خدشهای وارد نشود. غافل از اینکه جهان پهلوان را همین اشتباهات، زمینی کرد و از جنس مردم. او را از آسمان بیرون آورد و زمینی کرد.
لابهلای تصاویر مرعوب کننده فیلم، تختی حضور دارد که منفعل است و بیروح. تختی نشسته بر صریر قدسی. تختی که همه تصمیمات زندگیاش بدون اشتباه بود. کاش توکلی دست از این محافظهکاری برمیداشت و اجازه میداد فیلم خوب و کمنقصش بدل به یک شاهکار شود. منتها آن محافظهکاری ذاتی که چند سالی است سراغ توکلی آمده، مثل تنگه ابوقریب تختی را هم به کام خود میکشد تا فیلم با وجود اینکه از حضور تختی پُر است، درباره تختی نباشد. درباره قدیسی باشد جدااُفتاده از مردم. کارگردان تلاشی نمیکند پاسخی به چراهای زندگی جهان پهلوان بدهد و همین بر ابهامهای فیلم میافزاید. چرا جهان پهلوان مصدقی شد؟ فیلم جوابی ندارد.
چرا جهان پهلوان به جای لیلی دختر ساده محلهشان دختری امروزی و تحصیلکرده را به همسری برگزید؟ فیلم جوابی ندارد؟ چرا تختی بر خلاف منش و جایگاهش نتوانست به لحاظ روانی شرایط موجود را تاب بیاورد و خودکشی کند؟ فیلم جوابی ندارد. اگر کارگردان به جای قدیس سازی از تختی تلاش میکرد آن وجه تراژیک زندگی تختی برود پاسخ این سوالات هم پیدا میشد. اما توکلی با محافظه کاری تمام سراغ کلیشهها میرود و تختی را از ساحت یک اسطوره خارج و بدل به قدیس میکند. غافل از اینکه تختی اسطوره بود نه قدیس.
عوامل فیلم:
کارگردان: بهرام توکلی
فیلمنامهنویس: سعید ملکان، بهرام توکلی
مدیر فیلمبرداری: حمید خضوعیابیانه
صدابردار: رشید دانشمند
چهرهپرداز: سعید ملکان
طراح صحنه: کیوان مقدم
طراح لباس: امیر ملکپور
تدوین: میثم مولایی
صداگذاری: امیرحسین قاسمی
موسیقی: افشین عزیزی
بازیگران: محسن تختی، شاهرخ شهبازی، علیرضا گودرزی، امیررضا فرامرزی، ماهور الوند، بهنوش طباطبایی، مجتبی پیرزاد، آتیلا پسیانی، فرهاد آئیش، پریوش نظریه.
خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
جلوی باجه بلیط که رسیدیم حس ششمم گفت این فیلم و این موقع توی تعطیلات عید و 15 دقیقه مونده به شروع سانس بعیده جا باشه. خانمم رفت توی صف بلیط خانمها که خلوت تر بود. از دور شنیدم که ظرفیت تکمیل شده؛ علی اصرار می کرد ساعت 23:30 بگیریم. مادرش هم چونه میزد که دیره, میریم و یه شب دیگه میاییم. خواستم قائله رو بخوابونم. حوصله خونه رفتن نداشتم و اصلا حال اینکه فردا شب دوباره این داستان را تکرار کنیم که دیگه اصلا. یه نگاه به تابلو فیلمهای پردیس سینمایی انداختم. پارادایز, شش مترو نیم, تختی. گفتم شش متر و نیم را بگیر. بلیط فروش گفت اقا الان وسط سانسه. دیگه حوصلم سر رفته بود. گفتم تختی را بگیر. حدس می زدم فیلم خسته کننده ای باشه. دیگه کی باشه که تختی را نشناسه و داستانش را ندونه. بلیط را گرفتیم و رفتیم برای قسمت شیرین برنامه یا بهتر بگم قسمت خوشمزه برنامه: پف فیل و پفک هندی. میدونستم فیلم هیجانی نداره و دیدن فیلمی که از اول آخرش را میدونی نمی تونه برات جذاب باشه برای همین 2 تا لیوان بزرگ پف فیل برای خودم گرفتم. اقلا مشغول میشم تا فیلم تموم بشه. 2 تا پف فیل و 2 تا فیلم هندی 20 هزارتومان!!! معمولا به قیمتها اعتراض نمی کنم ولی امشب باید خودمو یه کم خالی می کردم. به فروشنده گفتم فکر کنم تو بیشتر از سالن درمیاری! با تعجب گفت مگه چقدر درمیارم که با سالن برابری کنه. گفتم از فیلم تختی که بیشتر در میاری!؟ با پوزخند گفت تختی همیشه مظلوم بود.
وقتی وارد سالن کوچک پردیس شدیم علی نق زدن را شروع کرد, بابا این بدترین سالنیه که تا حالا دیدم. راست می کفت منم تا حالا سالن سینما به این کوچکی ندیده بودم. با این حال توی هر ردیف 2 یا سه نفر بیشتر ننشسته بودن, کلا 20 نفر هم نبودیم. واقعا مظلومیت تختی هویدا بود.
فیلم که شروع شد با صحنه های سیاه و سفید و فلاکت مردم جنوب شهر تهران دیگه مطمئن شدم باید به پف فیل خوردن اکتفا کنم. صدای قرچ و قروچ پف فیل و پفک هندی از صدای فیلم بیشتر به گوش می رسید. کم کم فیلم شکل گرفت, احساس کردم از شدت فک زدنها و پفک خوردنا کم شده, وقتی صحنه های جوانمردی تختی و همدلی مردم پخش می شد, وقتی که داستان به آزادگی و وارستگی مصدق می پرداخت, موهای تنم سیخ شده بود. دیگه هیشکی چیزی نمی خورد همه غرق در فیلم شده بودن, وقتی به آرزوهای دختر همبازی بچگیهای تختی که میخواست بره آلمان پزشکی بخونه پرداخته می شد ناخودآگاه اشک تو چشمام حلقه زد.
وسطای فیلم یهو فیلم سیاسی شد, با وجود اینکه عوامل فیلم خیلی خلاصه و کوتاه به جنبه سیاسی زندگی تختی پرداخته بودند و با وجود اینکه آقای طالقانی به نظرم چهره ای دوست داشتنی از جامعه روحانیت سیاسی است نمی دونم چرا حالت تهوع بهم دست داد. خیلی سیاست زده شده زندگیهامون. با لجاجت چند تا پف فیل سق زدم. از عمد با صدا جویدمشون. حالا داشت صحنه های زلزله بوئین زهرا و کمکهای مردمی و میدون داری تختی را نشون می داد و چقدر با شرایط سیل اینروزهای کشور و بی اعتمادی مردم به نهادهای مسئول شباهت داشت. وقتی مادر تختی که انگار خیلی از ازدواج پسرش راضی به نظر نمی اومد براش دعای خیر کرد واقعا بغض کردم.
و باز هم بحث شیرین اختلاس, انگار این مملکت بی اختلاس اموراتش نمی گذره, برادر تختی می گفت میخان تختی را بزنن, زورشون نمیرسه به من تهمت اختلاس زدن, خندم گرفت.
و وقتی که دیدم آدمهایی که نمی تونن نه بگن چقدر مظلومن و وقتی که تختی را خاک می کردن واقعا اشکم ریخت خدارو شکر چراغها خاموش بود و من زود پاک کردم.
موقع برگشتن حالم خیلی بهتر از 2 ساعت پیش بود, خدارو شکر یه توفیق اجباری باعث شد بعد از مدتها یه فیلم خوب ببینم ولی خدایی تختی خیلی مظلومه. الان ما به تختیهای بیشتری نیاز داریم و باید قدرشون را بدونیم تا جوون مرگ نشن.
شاهرخ ملک زاده بافقی, 14/1/98