رویداد۲۴ شادی مکی: شهرک رجایی یک از محله های پر سوژه و آسیب خیز شهر مشهد است؛ منطقهای که به تازگی شهرداری مشهد با ایجاد فضای سبز در برخی خیابانهای اصلی سعی کرده آن را از انگ «حاشیه بودن» رها کند، اما تلخی آسیب اجتماعی و فقر در کوچه پس کوچههایی تنگ و باریک این شهرک که گاهی از نگاه شهروندان به دور مانده، احساس میشود. اعتیاد و خرید و فروش مواد مخدر که به تازگی با دخالت ارگانهای نظامی کمتر شده از شاخصههای اصلی این محله است.
اقشار کمدرآمد و مهاجران افغانستانی ساکنان اصلی این منطقه اند، اما گروه دیگری هم در این محله ها زندگی میکنند که شاید کمتر کسی درباره آنها بداند. افرادی که روایت زندگی شان را به بهانه حفظ آبرو و امنیت، سانسور کرده اند. زنانی که به دلایل مختلف با افرادی فاقد شناسنامه یا مهاجران کشورهای همسایه به ویژه افغاستان ازدواج کرده و امروز فرزندان آنها با مشکل بیهویتی دست و پنجه نرم میکنند و فریادرسی هم ندارند. این زنان غالبا تنها بوده و زندگی زناشویی موفقی را تجربه نکرده اند و حالا باید کوه مشکلات
کودکان بیهویت خود را نیز به دوش کشیده و نگران آینده مبهم آنان باشند.
ملیحه دخترکی که در بیخبری به عقد مرد افغانستانی درآمد
ملیحه 22 ساله تازه از کلاس آمده است. قرار است یاد بگیرد چگونه در آینده فروشندهای قابل شود. میخواهد به جای پدری که دیگر نیست، بار معاش خانواده را به دوش بکشد. با خستگی وارد خانه میشود؛ سر و صدایی که در خانه است نشان از حضور مهمان دارد. از ظاهرشان پیداست اهل افغانستانند؛ تعجب نمیکند. یکی از آشناها مدتی پیش پسری از اهالی افغانستان را برای ازدواج ملیحه پیشنهاد کرده بود؛ برایش مهم نیست. مادر از او میخواهد سریعتر لباسی خوب بر تن کند و به مجلس بیاید.
با اکراه و خستگی وارد مجلس میشود. با ورودش صدای هلهله، جیغ، دست و موسیقی خانه را پر میکند. «مبارک باشه عروس خانم، به پای هم پیر شین». مادر تند تند اسفند بر آتشمیریزد. آتشی که قرار است آیندهاش را نابود کند.
ملیحه باتعجب به جمع نگاه میکند. نمیداند چه بلایی سرش آمده. اینهمه تبریک برای چیست؟ دراین بین مرد جوانی طرفش میآید و کنارش میایستد. مادرش توضیح میدهد که وقتی سرکلاس بوده او را به عقد این مرد درآوردهاند. از نظر مادر ملیحه، داماد که ۳ سالی کوچکتر از ملیحه است، موردی خوب برای شروع یک زندگی مشترک است.
ازدواج جایی ثبت نمیشود. تنها مدرک ازدواجشان عقدنامهای است که توسط عاقد نوشته شده و بزرگترها هم آن را امضا کردهاند و او دراین معامله هیچ جایی نداشته. با همه بهتی که دارد هیچ نمیگوید؛ میگذارد سرنوشت راه خودش را برود.
«گچ کار بود، اما زیاد کار نمیکرد و خرجی نمیداد. حالا اینا مهم نیست... بددهن بود. دست بزن نداشت اما کاش میزد و بددهنی نمیکرد... ازش طلاق گرفتم...دیگه نتونستم تحملش کنم، اونم گذاشت و رفت... بچهها تابعیت افغانستان رو هم ندارن»، اینها را ملیحهای میگوید که این ازدواج ناخواسته، ۳ کودک قد و نیم قد و بدون شناسنامه را به دامانش گذاشته است.
ملیحه جز ماهی ۱۵۰ هزار تومان مستمری کمیته امداد و یارانهای که متعلق به خودش است، درآمد دیگری ندارد. فرزندانش نه سهمی از یارانه دارند، نه میتوانند تحت پوشش کمیته امداد یا بهزیستی درآیند.
او میگوید: «این که بچهها صبر کنند تا ۱۸ ساله شوند و بعد تابعیت و شناسنامه بگیرند خیلی سخته. چون تا اون موقع اگر خدای نکرده مریض بشن باید آزاد حساب بشه. هیچ حق و حقوقی هم در جامعه ندارند، به علاوه خیلی موقعها دختر بزرگترم که ۱۲ سالشه و دیگه خیلی چیزا رو متوجه میشه ازم میپرسه مامان تو که ایرانی هستی چرا ما شناسنامه نداریم؟ مگه ما ایرانی نیستیم؟»
ملیحه و فرزندانش در کوچه پس کوچههای مناطق آسیبخیز مشهد روزگاری بدی را میگذرانند. ملیحه میگوید: «دخترم از معتادها و موادفروشهایی که موقع رفت و آمد به مدرسه میبینه خیلی میترسه چارهای هم نداریم نمیتونیم جای دیگه زندگی کنیم». آرزوهای ملیحه به دست مادری که حالا پشیمان است از بین رفته و حالا میهراسد که رویاهای کودکانش هم تلی از خاکستر شود.
محمد، خواهرزاده ملیحه، ۲۱ ساله است. او هم حاصل ازدواج دختری ایرانی با مردی افغانستانی است که حالا فوت کرده و او و خواهر و برادرهایش را بدون اسناد هویتی تنها گذاشته است. حالا آنها نه تابعیت افغانستان را دارند و نه تابعیت ایران را.
محمد ۳ سال پیش درخواست تابعیت ایران را داد اما هنوز درخواست او در دست بررسی است. او در سن جوانی باید هم هزینه خانواده را تامین کند و هم با حقوق ناچیزی که از آرایشگری به دست میآورد اجاره خانه خالهاش را بدهد. او آرزو دارد بتواند مغازه آرایشگری خودش را داشته باشد، اما به دلیل فقدان هویت به او مجوز نمیدهند.
به گزارش رویداد۲۴ در کوچه پس کوچههای شهرک رجایی به محلهای به نام دهنوی میرسیم که به قول یکی از زنان محل خانههایش یکی در میان توسط نیروهای انتظامی به دلیل خرید و فروش و استعمال مواد مخدر پلمپ شده است. تعداد زیادی از مردان محله هم امروز به همین دلیل در زندان به سر میبرند. مرضیه هم یکی از همین زنانی است که زندگی برایش بازی بدی را رقم زد.
ازدواج با اقوام بدون شناسنامه برای ما عادی است
به خانهشان که میرسم زنی با لباس زیبای اهالی سیستان و بلوچستان به استقبالم میآید. جسور و خوش بنیه است. با اینکه ۱۲ سال پیش و در سن ۲۰ سالگی با صلاحدید خانواده به عقد مردی آمده که شناسنامه نداشته و امروز فرزندانش با مصائب فقدان شناسنامه مواجهاند، هنوز هم به آینده امیدوار است.
مرضیه میگوید: «شوهرم مثل خودم بلوچ است اما چون خانوادهاش قدیما کوچ نشین بودند، برای خودشان شناسنامه نگرفتند. باباهای ما زرنگ بودند. برای خودشان و ما شناسنامه گرفتند و سربازی رفتند. به خاطر همین من شناسنامه دارم، اما شوهرم نداشت. یه روز از طرف دولت گفتند باید بگید اهل کجایید وگرنه میفرستیمتان اونور مرز. هر چی گفت ایرانیم، قبول نکردند. مدرک میخواستند. او هم که مدرک نداشت، الکی گفت افغان است تا حداقل یک کارت آمایش بگیرد وگرنه ما هیچکدام اصلا تا حالا افغانستان را ندیدیم.»
مدتی بعد مرد دچار اعتیاد میشود. آنقدر شدید که مرضیه برای طلاق دست به دامن ریشسفیدهایی را میگیرد که قبلا آنها را به عقد هم درآورده و پای عقدنامه شرعی را امضای کرده بودند. بزرگترها با طلاق موافقت و حضانت ستاره را به مادر میسپارند.
آرزو دارم درس بخوانم و شناسنامه داشته باشم
ستاره ۱۳ ساله، دختر زیبای مرضیه است. فقدان مدرک هویتی در ۹ سالگی خاطرهای تلخ برای ستاره رقم زده است. در سفر بودند که پلیس راه دخترک را از مادرش جدا میکند، زیرا اوراق هویتی و مدرکی که نشان دهد ستاره دختر مرضیه است ندارند. او را میگیرند و به سفید سنگ میبرند؛ کمپ نگهداری از مهاجران افغانستانی ایران که در ۱۹ کیلومتری شهرستان فریمان قرار دارد.
«۳ روز اونجا بودم. خیلی ترسیدم. تنها بودم، مامانم نبود. همش گریه میکردم. میترسیدم منو بفرستن یه جای دیگه» ستاره همزمان با تعریف خاطره دردناکش لبخندی تلخ بر لب دارد.
مرضیه میگوید: «گریه میکردم و التماس میکردم که چرا این بچه را گرفتید؟ من مادرشم. ایرانی هستم. اما ماموران نمیپذیرفتند. میگفتم بچهام سکته میکند. آنها میگفتند از کجا معلوم ندزدیدیش؟»
مرضیه به تهران آمده و با مراجعه به پرونده ستاره برای دریافت کارت آمایش رابطه مادر و فرزندی إاش را اثبات و فرزندش را پس گرفته است.
ستاره کوچک بعد از این ماجرا دچار افسردگی شده و مدتی تحت درمان بوده است. حالا او آرزو دارد مدرسه برود و درس بخواند تا به قول خودش در آینده دکتر و معلم شود.
زن جوان می گوید: آن زمان که سن مدرسه رفتن ستاره بود کارت آمایش نداشت و نتوانست در مدرسه ثبت نام کند.
امروز از سن دبستان ستاره گذشته و باید به مدارس بزرگسالان برود، اما مرضیه به دلیل بیپولی و دور بودن مسیر مدارس بزرگسالان، نمیتواند او را به مدرسه بفرستد تا جایی که خودش را قانع میکند فرزندش کمحافظه است و توان درس خواندن ندارد؛ ترکیبی از فقر و ناآگاهی.
مرضیه با پسرعموی همسر اولش ازدواج کرده است؛ به گفته او، این مرد هم شناسنامه ندارد چون آنها «پیش خودشان بدون شناسنامه بودن رو بد نمیدانند.»
مرضیه می گوید: «خیلی از اقوام شناسنامه ندارند و وقتی بچه ای به دنیا می آید تازه میفهمیم چقدر زندگی بدون شناسنامه برای بچهها مشکل است»
این زن جوان به جز ستاره دو فرزند دیگر هم دارد که پدر برایشان کارت آمایش گرفته است. همسر دوم مرضیه هم مدتی است به دلیل خرید و فروش مواد مخدر و اعتیاد به زندان افتاده و معلوم نیست که مرضیه به زندگی با او ادامه دهد یا باز هم طلاق دیگری را تجربه کند.
به گزارش رویداد۲۴ فقر، بیسوادی، نبود کار مناسب برای افراد فاقد شناسنامه، زندگی در محلات آسیبخیز و حسرت آرزوهای بر باد رفته، عواملی هستند که این مردان را به سوی اعتیاد و خرید و فروش مواد مخدر سوق میدهند و زندگیشان را میسوزاند تا شاید دود این آتش را کسانی ببینند که ضروری است هر چه سریعتر برای این افراد چارهای بیندیشند.
امید فاطمه برای تصویب قانون اعطای تابعیت به فرزندان زنان ایرانی
فاطمه یکی دیگر از زنانی است که با مرد افغانستانی ازدواج کرده است. عامل این وصلت یکی از زنهای همسایه است که خود با مردی از همین دیار ازدواج کرده و فاطمه را قانع میکند که با این ازدواج هیچ مشکلی پیش نمیآید و عبدالله مرد خوبی است. خانواده بدون تحقیق و با اعتماد به این زن با ازدواج فاطمه و عبدالله موافقت میکنند. عقدی انجام گرفته که در هیچ مرجع قانونی به ثبت نرسیده است.
ازدواج سرمیگیرد. مدتی بعد مشخص میشود عبدالله معتاد است و اهل زندگی نیست. در این مدت فرزندشان علی هم به دنیا میآید. زندگی برای فاطمه هر روز سختتر میشود؛ در نهایت کارد به استخوانش میرسد و طلاق میگیرد. طلاقی شرعی که در جایی ثبت نمیشود. مرد دنبال زندگی خودش میرود و پشت سر را هم نگاه نمیکند.
زن جوان شنیده قرار است قانونی تصویب شود که بر اساس آن به
فرزندان زنان ایرانی قبل از ۱۸ سالگی تابعیت و شناسنامه خواهند داد. حالا تمام امید فاطمه به تصویب این طرح است؛ چنانکه میگوید: «توروخدا بگید قانون رو تصویب کنند. علی الان ۴ سالشه. دلم میخواد وقتی میره مدرسه شناسنامه داشته باشه؛ از حقوق یک ایرانی برخوردار باشه. بچهام الان هیچ مدرک هویتی نداره. نمیخوام بزرگ که شد بدبخت و بیهویت بشه. من اشتباه کردم با عبدالله ازدواج کردم، اما بچهام نباید تاوان این اشتباه رو پس بده. من ایرانیم چرا بچهام نباید ایرانی باشه؟»
به گزارش رویداد۲۴ تعداد قابل توجهی از زنان ایرانی که به دلایل مختلف با مردانی فاقد شناسنامه یا مردان مهاجر ازدواج کردهاند در شرایط سختی روزگار میگذرانند؛ بسیاری از آنها زندگیهای ناپایداری را تجربه کردهاند. علاوه بر آنکه فرزندانشان از تمام حقوق انسانی و اجتماعی خود محرومند، با آنها مانند بیگانگانی رفتار میشود که هر آن ممکن است از مرزهای کشور اخراج شوند. در واقع در قوانین فعلی ایران زنان هیچ نقشی در هویت و زندگی فرزندانی که به دنیا میآورند ندارند و نقششان به عنوان یک انسان و یک والد به رسمیت شناخته نشده است.
کودکان این زنان نه میتوانند از نهادهای حمایتی مانند بهزیستی و کمیته امداد کمک بگیرند و نه میتوانند از خدمات درمانی و بهداشتی مناسب بهرهمند شوند. دریافت یارانه برای آنها محال است و اگر لایحه اعطای تابعیت به فرزندان حاصل از ازدواج زنان ایرانی با مردان خارجی هرچه سریعتر تصویب نشده و به اجرا نرسد، تعداد زیادی از کودکان این سرزمین که از تبار زنان ایران هستند، در دریای مشکلات و آسیبهای ناشی از بیهویتی غرق شده و در فردای بزرگسالی فرزندانی بدون هویت را بازتولید خواهند کرد.