رویداد۲۴ خسرو ناصری: «پوینده در راه حق و عدالت و بهدستآوردن حقوق پایمالشده انسانها، قلم میزد. او مخالف سانسورِ اندیشه و بیان بود. در شبهایی که برای تهیهی پیشنویس کانون نویسندگان باهم بودیم که گاه تا نیمههای شب طول میکشید، میدیدم که چگونه، تکیده و خسته اما پرتلاش و امیدوار، کلمهبهکلمه منشور را بررسی میکرد و درباره ریزترین نکتهها، نظر میداد. درخت تناور اندیشه او بار ِ دانش گرفته بود و با نوشتن ١۵٠ مقاله تحقیقی و تألیفی و ترجمه بیش از ٢٠ کتاب، تازه داشت ثمر میداد که واپسگرایان، مرتجعان و دشمنان شرافت و انسانیت نابودش کردند.» علیاشرف درویشیان/ صدای آواز
«دنیا همان دوزخی است که دانته شاعر بزرگ ایتالیایی، در لوحی که بر دروازهاش میکوبد، آن را قلمرو جاودانه مینامد؛ از من به شهر درد گام مینهی، به قلمرو رنج جاودانهای که پا به درون میگذاری دست از هر امیدی شستهاش. پس سرانجام و در یک کلام، پاسخ آن که میپرسد پوینده به کدامین گناه کشته شد؟ چنین است: به گناه افشای رنج، و در افتادن با زندگی ننگین بشر، که او، باروی آوردن به قلم و سیر و سلوک در ژرفترین لایههای فکری متفکران بزرگ، بر آن بود که با انتشار کتبی ننگینترش سازد تا به سهم خود آدمیان را از مغاک هولناک زندگی و زنجیرهای دست و پایشان بیاگاهاند و به خود آورد. او نیک آگاه بود که باید بهای این کار را بپردازد... این بها و رنج مرگبار، همان طنابی بود که برگردنش انداختند.» محسن حکیمی/ انسان تراژیک
محمدجعفر پوینده نویسنده، مترجم و جامعهشناس در ۱۷ خرداد ۱۳۳۳ در شهرستان اشکذر در استان یزد در خانوادهای با شرایط مالی نامساعد به دنیا آمد. درس اولی که از خواندن آثار او میگیریم دوری از روایتهای سطحی و عامه پسند است، اما زندگی پوینده بهواقع شبیه به شخصیتهای رمانهای قرن نوزده است. در زادگاهش کودکانی میزیستند که به گفته پدرش از بس میوه ندیده بودند، نارنگی را توپ بازی میپنداشتند.
او از ده سالگی در کنار تحصیل برای کمک بهخانواده مجبور به کار کردن شد. او در مشاغلی مانند دستفروشی و شاگرد خرازی کار میکرد. اطرافیانش او را در کودکی شخصیتی مصمم و جدی میدانستند. پوینده از دوران کودکی دلبسته و شیفته ادبیات شد.
در دوران دانشآموزی در فعالیتهای ادبی و هنری مدرسه شرکت میکرد در همان سن و سال شعر و داستانهایی برای مجله کیهان بچهها میفرستاد که برخی از آنها چاپ میشد. پس از به پایان رساندن دوران دبیرستان در شمار رتبههای نخست پذیرفته شده در آزمون رشتهی حقوق دانشگاه تهران بود.
او زمان تحصیل تحت تأثیر استادانی مثل عبدالحسین علیآبادی، سعید حکمت و حمید عنایت بود. پوینده در زمان رژیم شاه در جنبشهای دانشجویی فعال بود. آن دوران اتاقهایی تحتعنوان اتاقهای کوهنوردی وجود داشتند و در آن گروههای مختلفی با گرایشهای سیاسی مختلف در کنار هم فعالیت میکردند و برنامههای کوهنوردی، سفرهای دانشجویی و تظاهرات صنفی را برنامهریزی میکردند. پوینده بهطور مشخص عضو حزب یا دستهای نبود، اما با توجه به دیدگاههای فکریاش، به جریانهای چپ دانشجویی نزدیک بود، چنانچه فریبرز رییس دانا درباره پوینده و مختاری چنین مینویسد: «آنها نمایندگان راستین نظریه آزادی بودند که خفه شدند. این هر دو فرزندان جنبش اجتماعی رادیکال و متعلق به تفکر چپ مستقل و آزاداندیش به شمار میآیند. پوینده کارهای کسانی چون لوکاچ و گلدمن و هورکهایمر را ترجمه میکرد تا بتواند جزماندیشی چپ را بزداید و برای آزادی و عدالت راهجویی کند.»
پوینده پس از دریافت مدرک لیسانس برای ادامه تحصیل در رشته جامعهشناسی به مدرسه «مطالعاتی عالی علوم اجتماعی فرانسه» رفت و موفق به اخذ مدرک فوق لیسانس شد و همچنان در کنار دانشجوهای دیگر به مبارزه علیه رژیم پهلوی میپرداخت و در اوج اوضاع انقلابی جامعه در شهریور ۱۳۵۷ به ایران بازگشت. پوینده از معدود روشنفکرانی بود که از همان اوایل انقلاب اعتقاد داشت روی فرهنگ و آموزش باید کارهای ریشهای صورت گیرد.
شور و شوق پوینده برای مطالعه، پژوهش و ترجمه در زمینه ادبیات، که از همان دوران نوجوانی شکل گرفته بود و تحصیل در رشته جامعهشناسی دست به دست هم دادند و او را به سوی جامعهشناسی ادبیات کشاندند، اگرچه در زمینه ترجمه رمان و نیز مباحث فلسفی، آموزشی، جنبش زنان، حقوق بشر و توسعه کتاب و کتابخوانی دستی توانا داشت و آثار ارزندهای از خود بهجا گذاشت.
به گزارش رویداد۲۴ پوینده علاوه بر ترجمه بهعنوان حرفه و مشغله اصلی، در عرصه تحلیل مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیز فعالیت میکرد. پس از تحصیلات دانشگاهی میتوانست به اتکای مدرکش شغل پردرآمدی داشته باشد، اما علاقهاش به ادبیات و فلسفه او را به سوی ترجمه و نوشتن کشاند.
محمدجعفر پوینده ترجمه را از بیستوپنج سالگی و با آثار بالزاک مثل «پیر دختر» آغاز کرد؛ و در فاصله حدود ده سال، ۲۷ کتاب نسبتاً سنگین و دشوار را از فرانسه به فارسی برگرداند. در اواخر دهه شصت، در جامعه پس از جنگ تحولی در کارش پدید آمد و سبب شد ترجمه متون ادبی را رها کند و به ترجمه در حوزه نظریه و فرهنگ روی آورد.
پوینده بیشتر به ترجمه آثار نویسندگانی، چون «جورج لوکاچ»، «لوسین گلدمن» و «میخائیل باختین» تمایل داشت که علاوه بر غالب بودن نوعی تفکر اجتماعی بر آنها، با مسائل ریشهای و رادیکال برخورد میکردند؛ نه ظاهری و سطحی.
او را نخستین کسی میدانند که در ایران بهطور جدی درباره جامعهشناسی هنر کار کرده است و مهمترین آثارش در این زمینه ترجمه «جامعه، فرهنگ و ادبیات» اثر گلدمن و «جامعهشناسی رمان» نوشته جرج لوکاچ است.
یکی از مهمترین ترجمههای پوینده کتاب «تاریخ و آگاهی طبقاتی» است. لوکاچ این کتاب را در سال ۱۹۲۳ به چاپ رساند و ترجمه فارسی آن در سال ۱۳۷۷ توسط نشر تجربه انتشار یافت. پوینده این کتاب را در اوج فشارهای مالی و البته سیاسی ترجمه کرد.
در مقدمه مشهور او بر این کتاب آمده است: «ترجمه کتاب تاریخ و آگاهی طبقاتی را در اوج انواع فشارهای طبقاتی و در بدترین اوضاع مادی و روانی ادامه دادم و شاید هم مجموعهٔ همین فشارها بود که انگیزه و توان به پایان رساندن ترجمهٔ این کتاب را در وجودم برانگیخت و راستی چه تسلایی بهتر از به فارسی درآوردن یکی از مهمترین کتابهای جهان در شناخت دنیای معاصر و ستمهای طبقاتی آن؟»
علی اشرف درویشیان در مقاله «شهیدان راه آزادی» درباره محمدجعفر پوینده و شرایطی که در آن کار میکرد، چنین مینویسد: «او کم غذا میخورد. کم میخوابید و گاه چنان پریده رنگ و خسته بود که فکر میکردم دارد ضعف میکند. در جای کوچک و تنگ و نامناسبی زندگی میکرد ... در آن هیاهوی رفت و آمد ماشینها و هوای آلوده، نوشتن و فکر کردن چقدر مشکل است. یک ماه پیش سقف اتاق اجارهایاش فرو ریخت و میز کار و کتابهایش را پوشاند و او تا سقف درست بشود، بیمار شد، اما از پای ننشست.»
یک سال بعد محمد یعقوبی نمایشنامه «یک دقیقه سکوت» را نوشت که زندگی نویسندهای را در سال ۷۷ و روزهای قتلهای زنجیرهای روایت میکند. در یکی از آخرین صحنهها که نویسنده خطر بهقتل رسیدن را احساس میکند مونولوگی میگوید که یادآور سخنان محمدجعفر پوینده در مقدمه کتاب «تاریخ و آگاهی طبقاتی» است.
یکی دیگر از کارهای مهم پوینده ترجمه «سودای مکالمه، خنده و آزادی» اثر میخائیل باختین است. باختین فیلسوف و نظریهپرداز ادبی بود که آثار تأثیرگذاری در حوزه نقد و نظریه ادبی نوشته است. باختین در عرصه روش، اسلوبی بسیار دیالکتیکی دارد و آثار او چه بسا از معدود کارهای فلسفی تأثیرگذار در روسیه بعد از انقلاب است.
در عرصه نگرش، انسانی قرن نوزدهمی، جامعالاطراف و اهل تحقیق است. ساختمان نظرگاه باختین، زیربنای روششناختی و فلسفی استواری دارد و نشان میدهد که برای کار جدی در عرصه زیباییشناسی و نقد و نظریهٔ ادبی، شناخت و نگرش فلسفی، ضرورتی حیاتی دارد.
در منش باختین مهمترین نکته، کار پیگیر و طولانی مدت است. این همان ویژگیهایی است که پوینده در پروژه فکری خود داشت و احتمالاً به همین دلیل آثار این نویسنده را ارزشمند میدانست.
رضا عاصی در مقاله «مرثیهای برای جعفر» چنین مینویسد: «حوزه کار و علاقه جعفر گسترده بود اما همه چیز را به زبان فارسی نمیسپرد. در این عرصه سخت جانبدار بود و موضوع کارش متونی بود که خرافهزدایی میکرد و روشناندیشی میآموخت و برای خودش ضابطهها و ترازوهایی داشت. به لوکاچ ارادتی وافر داشت. جزماندیش و کوتهبین نبود اما به ذهن کنجکاوش اجازه بازیگوشی نمیداد و خیالش را به هر کجا به جستجو نمیفرستاد. برای جعفر «چپ» و «راست» حریمهای سفت و سخت داشت ومثلا دورپردازیهای باختین، آخرین خاکریزهای حد و حریم چپ بود.»
محمدجعفر پوینده بهجز ترجمه آثار جامعهشناسی و فلسفی رمان و آثار مهم تاریخ ادبیات را به فارسی برگردانده است. یکی از مشهورترین آنها «آرزوهای بزرگ» نوشته «انوره دو بالزاک» است که در سال ۸۳ یعنی ۶ سال بعد از مرگ مترجم توسط نشر نی بهچاپ رسید. «آرزوهای بزرگ» یکی از برترین رمانها در مجموعهی غنی کمدی انسانی است. پوینده دو اثر دیگر بالزاک: «پیر دختر» و «گوبسک رباخوار» را نیز به فارسی برگردانده است.
آثار به جا مانده از پوینده بیشتر ترجمههای او هستند. او در ترجمه سبک و لحن منحصربهفردی داشت. سیر ترجمههای پوینده از رمان شروع میشود و بعد به جامعهشناسی ادبیات میرسد و از آنجا هم بهسوی فلسفه به معنای جزء نظریِ انتزاعی کشیده میشود. ترجمهٔ کتاب «دربارهٔ هگل» و حتی جزوهای از «دفترهای فلسفی» لنین که به هگل مربوط میشود، نشان میدهد که دغدغههای نظری او به چه سمتی رفته و چرخش و تغییر دغدغههای پوینده در سیر ترجمههایش کاملاً مشهود است.
پوینده در طول حیاتش با طیف گستردهای از نشریههای پیشرو مثل تکاپو، جامعه سالم، آدینه، نگاه نو، پیام یونسکو، کلک، زنان، فرهنگ و توسعه و ارغنون در زمینههای ترجمه، ویرایش و تألیف همکاری کرد. در برخی از این نشریهها، گفتگوهایی با او درباره آزادی بیان، جامعه مدنی و حقوق بشر به چاپ رسیده است. پوینده از طرفداران تشکیل و از اصلیترین پایهگذاران دوره سوم کانون نویسندگان ایران به حساب میآید.
پوینده با وجود داشتن تفکرات و نظریاتِ فرهنگی غنی، در عمر کوتاهش فرصت نکرد اندیشهها و تفکراتش را مکتوب کند. او شناخت دقیقی از جامعهشناسان مارکسیست مثل لوکاچ و گلدمن داشت و در راه آشنا کردن جامعه فرهنگی با آنها بسیار کوشید.
او ترجمههایش را با نکتهسنجی انتخاب میکرد. او آثار «گرامشی» را مهم میدانست و مکتب فرانکفورت و آثار نویسندگانشان مثل «تئودور آدورنو» را با دقت میخواند و به فارسی ترجمه میکرد. شیوه فارسینویسی او نیز توجهبرانگیز است و ترجمه را بهصورتِ جزئی از فرهنگ ملی، تبدیل میکند که تا یکیدو نسل آینده هم میتواند از آن استفاده کند. نمونه آن «تاریخ و آگاهی طبقاتی» اثر لوکاچ است؛ یکیدو فصل از آن، حتی خواندنش هم بسیار دشوار است، اما پوینده بامهارت توانسته آن را به فارسی برگرداند.
شاید معروفترین کتابی که پوینده به فارسی ترجمه کرده «اعلامیه حقوق بشر و تاریخچه آن» اثر «گلن جانسون» است. این اثر چگونگی شکلگیری اعلام این اعلامیه و تمام بندهای آن را توضیح میدهد.
یکی دیگر از ویژگیهای پوینده تنوع حوزه کتابهایی است که او ترجمه میکرد. او بهجز فلسفه، جامعهشناسی، رمان، کتابهای مهمی در مسئله روانشناسی و آموزش کودکان مثل «اگر فرزند دختر دارید: جامعهشناسی و روانشناسی شکلگیری شخصیت در دخترها» یا در حوزه زنان «پیکار با تبعیض جنسی: پاکسازی کتاب، خانه، مدرسه و جامعه از کلیشههای تبعیض جنسی» که از کتابهای کلاسیک این حوزه بهشمار میآیند به فارسی ترجمه کرده است.
محمدجعفر پوینده فردی بابرنامه برای اصلاح اوضاع فرهنگی کشور بود. او بیانیه «ما نویسندهایم» را امضا کرد. ما نویسندهایم عنوان نامهای بود که پوینده بههمراه جمعی از نویسندگان، شاعران، مترجمان و مؤلفان امضا کرده بود. این نامه که بعدها به «نامهٔ ١٣۴ نفر» معروف شد، در ٢۵ مهر ١٣٧٣ منتشر، اما در هیچ روزنامهای فرصت چاپ نیافت. ازجمله امضاکنندگان این بیاینه هوشنگ گلشیری، محمد مختاری، علیاشرف درویشیان، خشایار دیهیمی، فرزانه طاهری، سیمین دانشور، احمد شاملو، غزاله علیزاده، و ... بودند. انتشار این نامه و تلاشهای متعاقبِ آن برای احیای کانون نویسندگان، از دلایل اقدام بهقتل روشنفکران پنداشته میشود.
در پاییز ۷۷ مجموعه قتلهایی اتفاق افتاد که به قتلهای زنجیرهای معروف شد. عدهای معتقدند این پروژه از سالها قبل آغاز شده بود. در نهایت در اول آذر ماه ۱۳۷۷ ابتدا داریوش فروهر و همسرش پروانه فروهر به قتل رسیدند. محمد مختاری شاعر و منتقد ادبی که جزو امضا کنندگان نامه ۱۳۴ نفر و از افراد خواستار تشکیل کانون نویسندگان بود، ۱۲ آذر همان سال به قتل رسید.
سیما صاحبی همسر محمدجعفر پوینده در اینباره میگوید: «١٢ آذر ١٣٧٧ بود که همسرم سراسیمه خبر مفقود شدن محمد مختاری را به اطلاعم رساند. میگفت: «باید کاری کرد. نباید گذاشت تا نویسندگان این مملکت را یکی پس از دیگری دستگیر کنند.»
بیشتر بخوانید: محمد مختاری کیست؟/ قربانی تلخ قتلهای زنجیرهای
پوینده در ۱۸ آذر از خانه خود به قصد رفتن به سر کار خود در دفتر پژوهشهای فرهنگی از خانه خارج شد، اما هرگز بازنگشت. در همان روز او توسط مأموران خودسر امنیتی در خیابان ایرانشهر ربوده شد و ده روز بعد جسد او توسط اهالی روستای بادامک در شهرستان شهریار پیدا شد. علت مرگ را خفگی با سیم مسی اعلام کردند. در طنز تاریخی تلخی دو روز پس از کشته شدن پوینده، ترجمه او از اعلامیه جهانی حقوق بشر راهی کتابفروشیها شد.
مرگ محمدجعفر پوینده آخرین حلقه از مرگهایی بود که بعدها به قتلهای زنجیرهای معروف شد و نام تعداد زیادی از نویسندگان در آنها دیده میشود. پس از قتل محمدجعفر پوینده و درز اخبار قتلهای زنجیرهای، علی روشنی شخصی که طناب را به گردن محمدجعفر پوینده اندخته و خفهاش کرده بود به حبس ابد محکوم شد.
تعداد دیگری از عاملان و آمران این قتلها نیز به حبس محکوم شدند. اما عامل اصلی یعنی سعید امامی قبل از آن که پرده از اعترافات او برداشته شود و آمران قتلها را معرفی کند، به سرنوشت عجیبی دچار شد و خبر خودکشیاش با خوردن داروی نظافت در رسانهها اعلام شد.
کسانی که پوینده را به قتل رساندند، میخواستند اثرگذاری او را از بین ببرند اما برعکس آنچه قاتلان تصور میکردند، تیراژ کتابهای او پس از مرگش چندین برابر شد. درویشیان پوینده را با صمد بهرنگی قیاس میکند و مینویسد: «محمد مختاری و محمدجعفر پوینده سرنوشتی مانند صمد بهرنگی پیدا کردهاند و تیراژ کتابهای صمد نیز پس از مرگش به مرز یک میلیون رسید.»
مزار محمدجعفر پوینده در امامزاده طاهر کرج (گلشهر) در نزدیکی قبر محمد مختاری دیگر قربانی این قتلها است. بعدها از این پرونده با عنوان پروندهای ملی و قتلهای ملی نام برده شد و ابعاد فاجعه آن را نه مربوط به خانوادههای مقتولین که در ابعاد کشور دانستند.
پس از این قتلها و شکلگیری اعتراضات شدید و گسترده در داخل و خارج از ایران چند نفر از مأموران وزارت اطلاعات از جمله شخصی بهنام مهرداد عالیخانی (با نام مستعار صادق مهدوی) به عنوان یکی از عوامل ترورها، دستگیر شد و مورد بازجویی قرار گرفت.
مهرداد عالیخانی جزو تیم قتل پوینده در اعترافات خود در فروردین ۱۳۷۹ نوشته است: «در ساعت ۱۶:۳۰ پس از سوار کردن سوژه از شرق به غرب، به سمت میدان انقلاب حرکت کردیم. وارد خیابان وحدت اسلامی شدیم، به طرف راه آهن و اتوبان حرکت کردیم و در پایان خود را به بهشت زهرا رساندیم. همان محلی که قبلاً مختاری را برده بودیم. در بین راه به صحبت با پوینده پرداختم، رغبتی نداشت. وقتی به بهشت زهرا رسیدیم هوا روشن بود. باید منتظر تاریک شدن میماندیم. نیم ساعت پس از اذان مغرب رضا روشن و ناظری به همان شکل قبلی (قتل مختاری) کار را تمام کردند. این بار نیز روشن طناب را به گردن فرد تنگ کرد و کشید و سر سوژه در دست ناظری قرار داشت. در پایان کار، ناظری پیشنهاد کرد جهت احتیاط خوب است دقایقی او را آویزان کنیم تا از مرگ قطعی او اطمینان حاصل شود. یک چارچوب فلزی در محوطه سرباز این ساختمان از قبل برای دار آویختن افراد آماده داشتند. ناظری طناب بلندتری به گردن جسد پوینده آویزان کرد و قرار شد من، خسرو و اصغر به روشن کمک کنیم. اصغر سیاح، من، خسرو و روشن جسد را پایین آوردیم و در بین پتویی که ناظری آماده کرده بود گذاشتیم داخل صندوق عقب. من پیشنهاد کردم جسد او را به حوالی شهریار ببریم. ناظری رانندگی کرد. از کمربندی بهشت زهرا به جاده اصلی شهریار وارد و زیر پل بادامک دست راست داخل جاده فرعی شدیم. اصغر پشت سر ما در پژو حرکت میکرد. حدود صد متر دست راست پل جسد را سریعاً من، خسرو و روشن پایین گذاشتیم. طوری که هر کسی رد شود ببیند.»
امروز شاید شرایط جامعه دچار تغییر و پیچیدگیهای تازه شده باشد، اما چهرههایی مثل محمدجعفر پوینده و میراث آنها در مبارزه با هرگونه از انحطاط فرهنگی و فکری باقی مانده است. جعفر پوینده نه به عنوان مبارزی مسلح و نه به عنوان اپوزیسیون و فعال سیاسی، بلکه به عنوان «نویسنده» به قتل رسید.
درویشیان در مقاله شهیدان راه آزادی مینویسد: «چرا باید محمد مختاری و محمدجعفر پوینده کشته شوند و بزرگترین سرمایههای ملی ما نابود گردند؟ خفه کردن پوینده برای آدمکشان مزدور کار سادهای بوده است زیرا بدن عزیز او نازک و شکننده بود اما درخت تناور اندیشه او بار دانش گرفته بود و با نوشتن صد و پنجاه مقاله تحقیقی و تالیف بیش از بیست کتاب، تازه داشت ثمر میداد که واپسگرایان، مرتجعان و دشمنان شرافت و انسانیت، نابودش کردند.»
محسن حکیمی در کتاب تا دام آخر، پوینده را انسانی تراژیک مینامد. پوینده زندگی و مرگ دشواری داشت و مانند قهرمان تراژیک، با مرگ غرورآفرین خود زندگیاش را درخشنده و پربار کرد. او خود در نامهای به همسرش درباره تراژدی و به نقل از آرتور میلر میگوید چنین میگوید: «حس تراژیک زمانی در ما برانگیخته میشود که پیش روی خود کسی را داشته باشیم که حاضر باشد در صورت لزوم حتی زندگی خود رابدهد تا یک پیز را حفظ کند و آن شانی است که احساس میکند دارد... تراژدی پیامد اجباری کلی بشر به یافتن جایگاه بحق خویش است.» از این حیث میتوان خود پوینده را نیز انسانی تراژیک نامید.»
منابع:
تاریخ و آگاهی طبقاتی/ جورج لوکاچ/ محمدجعفر پوینده/ انتشارات نسل قلم
محاکمه / فرانتس کافکا / علیاصغر حداد / نشر ماهی
یادنامه مختاری و پوینده / کانون نویسندگان ایران / صدای آواز
بیانیه وزارت اطلاعات / ۱۵ دی ۱۳۷۷
مصاحبههای سیما صاحبی