شعرخوانی محمد مختاری؛ شاعر قربانی قتلهای زنجیرهای +صوت
رویداد۲۴ شعر بیخوابی سروده محمد مختاری را در ادامه بخوانید و بشنوید:
چه فرق میکرد زندانی در چشم انداز باشد یا دانشگاهی؟
اگرکه رویا تنها احتلامی بود با زیگو شانه
تشنج پوستم را که میشنوم، سوزن سوزن که میشود کف پا.
علامت این است که چیزی خراب میشود
دمی که یک کلمه هم زیادی است.
درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار،
سایه دستی است که میپندارد دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد
چقدر باید دراین دومتر جاماند تا تحلیل جسم، حد زبان را رعایت کند؟
چه تازیانه کف پا خورده باشد.
چه از فشار خونی موروث دررنج بوده باشی
قرار جایش را میسپارد و بی قراری.
که وقت و بیوقت سایه به سایه رگ به رگ دنبالت کرده است تا این خواب
تظاهرات تورم را طی میکنم در گذر دلالان
سر چهارراه صدایی درشت میپرسد:
ویدئو مخربتر است یا بمب اتم؟
مسیح هم که بیاید انگار صلیبش را باید حراج کند
صدای زنگ فلز در دندانهای طلا
و خار ش. کپک در لالههای گوش
نصیب نسلی که خیلی دیر رسیده است
و فکر سیب و زمین در سیصد سالگی جاذبه
و کودکان چند هزار ساله که انگار
برای اولین بار هستی را در وان حمام سبکتر یافته اند.
نه سینما و نه میهمانی در تاریخ
هجوم کاشفانی با تأخیر حضور
هزار کس میآیند و هزار کس میروند
و هیچ کس هیچ کس را به خاطر نمیآورد
صدا همان که میشنوی نیست
سگ از سکوت به وجد میآید (*)
و دزد بر سر بام بلند سماع میکند با ماه
زبان عزیز تراست اکنون یا دهان؟
که سنگ راه دهان را هزار بار تمرین کرده است
صدا که میشکند حرف که چرک میکند جملهها که نقطه چین
میشوند پیری یا بچهای که خود را میکشد
تازه معنا روشن میشود
سگی که میافتاد در نمکزار واین نمک که خود افتاده است
خلاف رأی اولوالا لباب نیست
که ماه رنگ عوض کرده باشد یا شب مثل آزادی زنگ زند
اگر که لاله زرد باشد یا سیاه
استعاره خون
به مضحکه خواهد انجامید
گچ سفید جای سرت را نشان میدهد
که چند سالی انگار در این جا مینشستهای
و رد انکارت افتاده است بر دیوار
یا شاید نقشی مانده است از تسلیمت
گزارهای اصلاََّ ناتمام
وتازه این بیتابی
که هیچ چیزآرامش نمیکند
در التهاب درهایی که باز میشوند
کتابهایی که باز میشوند و دستهایی که بسته میشوند
و دستهایی که سنگها را میپرانند
و سارهایی که از درختها میپرند
درختهایی که دار میشوند دهانهایی که کج میشوند زبانهایی که
لالمانی میگیرند
صدای گنگ وچشم انداز گنگ و خواب گنگ
و همهمه که میانبوهد میترکد رؤیا که تکه تکه میپراکند
دانشگاهی که حل میشود در زندانی و
وچشم اندازی که از هم میپاشد
خوابی که میشکند در چشم و چشم
که میخ میشود در نقطهای و نقطهای که میماند منگ در گو شهای
از کاسه سر
که همچنان غلت میخورد غلت میخورد غلت میخورد ...
زنده یاد محمد مختاری