رویداد۲۴ مازیار وکیلی: خبر خودکشی کیومرث پوراحمد یک تراژدی کامل بود. دلیل تراژیک بودن خود مسئله مرگ نیست، بلکه دلیل و نحوه مرگ این کارگردان شهیر سینمای ایران است. شاید کمتر کسی به ذهنش خطور کند یک نفر در سن ۷۴ سالگی دست به خودکشی بزند اما کیومرث پوراحمد این کار را انجام داد تا ثابت شود ناامیدی و احساس شکست سن و سال نمیشناسد و هر وقت سراغ انسان بیاید او را در شرایطی قرار میدهد که تصمیمات عجیبی بگیرد؛ تصمیمی مشابه همین تصمیم کیومرث پوراحمد که بسیاری از مردم ایران را در بهت و حیرت فرو برد.
برخلاف ایران و در سینمای جهان که شرایط زندگی نرمالتر است و هنرمندان آن کشور دغدغه خاصی جز خلق آثار هنری ندارند از هفتاد سالگی به بعد به واسطه تجربه فراوانی که به دست آوردند دوره کاری تازهای را آغاز میکنند. همین امسال استیون اسپیلبرگ فیلم «فیبلمنها» را در سینماهای آمریکا اکران کرد که در چندین رشته اسکار کاندیدا شد و مارتین اسکورسیزی هم مشغول آمادهسازی فیلمی برای اکران سال آینده است. این دو کارگردان و سایر کارگردانان بالای هفتاد سال در سینمای جهان چندین پروژه مختلف را هم در دست تهیه و تولید دارند و تا چند سال آینده برنامه کاری آنها کاملاً پر است.
دلیل خودکشی کیومرث پوراحمد هر چه که باشد یک تراژدی کامل است. تراژدی زندگی هنرمند در جامعهای که فشار زندگی چنان در آن بالا است که هنرمند را به جای خلق آثار هنری به کام مرگ میکشاند. یقیناً کیومرث پوراحمد آخرین هنرمندی نیست که به چنین وضعیتی دچار میشود، چه آنکه پیش از این کارگردان هم هنرمندان زیادی بودند که در انزوا و شرایط بد روحی از دنیا رفتند. سوال اصلی این جا است چرا برخلاف سایر نقاط جهان هنرمندان ایرانی به جای یک زندگی عزتمندانه در کهنسالی خودکشی را برای پایان دادن به زندگی خود انتخاب میکنند؟
کیومرث پوراحمد متولد سال ۱۳۲۸ در نجف آباد اصفهان بود که در رشته کارگردانی سینما تحصیل کرد. او علاوه بر نویسندگی سینما در زمینههای تهیهکنندگی و فیلمنامه نویسی هم فعالیت داشت. آغار فعالیت او از سال ۱۳۵۳ بود که کارش را با نقدنویسی آغاز کرد.
او از ۱۳۵۳ با دستیاری در مجموعه تلویزیونی آتش بدون دود وارد سینما شد. گفته میشود فیلم شب یلدا الهامگرفته از زندگی خود اوست. پوراحمد شرح حال خود را در کتابی تحت عنوان «کودکی نیمهتمام» منتشر کردهاست.
کیومرث پوراحمد از اولین نسل کارگردانانی بود که در سالهای ابتدایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به بدنه سینمای ایران اضافه شدند؛ کارگردانانی که شرایط انقلابی و نحوه تولید دولتی فیلمها به آنها اجازه داد فیلمهای خودشان را بسازند.
پوراحمد برخلاف بسیاری از کارگردانان نسل اول سینمای پس از انقلاب مانند ابراهیم حاتمیکیا، کمال تبریزی، بهروز افخمی و ... سابقه انقلابی تند و تیزی نداشت. مدتی دستیار کارگردانی کرد و بعد مشغول فیلمسازی بود. شاید به دلیل همین غیر خودی بودن بود که خیلی زود کارش در سینمای ایران گره خورد و در همان دهه شصت سانسور و توقیف را آن هم با اتهام عجیب ترویج همجنسگرایی تجربه کرد.
سال ۱۳۶۳ بود که پوراحمد بر اساس رمانی از یک نویسنده برزیلی فیلمی بنام «بیبی چلچله» ساخت که به رابطه عاطفی یک مرد میانسال با یک کودک تنها میپرداخت. فیلمی که طبق گفته خود پوراحمد به دلیل صحبتهای کجخیالانه یکی از کارگران استودیویی که مراحل فنی فیلم در آن دنبال میشد توقیف شد.
پوراحمد درباره توقیف این فیلم در مصاحبهای با مجله فیلم گفته است: «ما به پارک ملت رفتیم وصحنههای برفی را فیلمبرداری کردیم. اما موقع صداگذاری «کارگر استودیو» صحنههای شجاع نوری را که دیده بود با لحنی کنایهآمیز گفته بود: «عجب اشاره ظریفی به انحراف این شخصیت شده است. ریش هم که دارد، پوراحمد خواسته کنایهای سیاسی بزند واینها را خراب کند. این حرف بی ربط که از دهن آبدارچی استودیو در آمده بود و هیچ مبنای عقلی و منطقی هم نداشت مثل گلوله برف به سرعت بهمن شد و همه جا پیچید که بعله، بیبی چلچله فیلمی انحرافی است. هرچه میگفتیم که اگر چنین چیزی بود باید نشانهای و اشارهای در اینباره در فیلم دیده میشد. کسی گوشش بدهکار نبود. فیلم متوقف شد و به بایگانی رفت. دو سه سال بعد آقای بهشتی صدایم کرد و یک مجله اسپانیایی را نشانم داد که عکس بیبی چلچله را چاپ کرده بود و نوشته بود این فیلم به دلیل ترویج همجنسگرایی توقیف شده است. برای اینکه این شائبه از بین برود نریشن مفصلی نوشتم وبا صدای احمد آقالو اجراشد. اما دوسه سال بعد نسخه اولیه وکامل بیبی چلچله به نمایش در آمد و حتی تلویزیون به سراغ نسخه اصلاح شده فیلم نرفت!» بیبی چلچله نشان داد که برخلاف بسیاری از چهرههایی که به سینمای ایران اضافه شدهاند و قرار نیست راحت و بی دغدغه فیلم بسازد.
پوراحمد در سالهای ابتدای جنگ تصمیم میگیرد به جبهههای جنوب برود و درباره جنگ و بچههای جنگ فیلم بسازد، اما آنجا هم با سد محکم مسئولان مخالفت مواجه میشود. خود پوراحمد درباره آن دوران میگوید: «طرحی که به کانون پیشنهاد کردم کودکان جنگ بود یک مقدار فیلم گرفتیم وآمدیم تهران. ما مقدار زیادی فیلم گرفته بودیم از آوارههای آبادای که از شهر فرار کرده بودند زن و بچه مرد با لنگه کفش و دمپایی و … از آخرین نفرهایی که از شهر زده بودند بیرون، با بعضیهایشان مصاحبه کرده بودیم. وقتی اینها را نمایش دادیم. یک آقایی وسط صحبتها در جلسه بلند شد و گفت شما حق ندارید از بدبختیها و فلاکتها حرف بزنید باید راجع به سلحشوریها و ایثار حرف بزنید وجلسه به هم خورد.»
این موضوع به نوع دیگری هنگام ساخت «اتوبوس شب» هم تکرار شد و اگر حمایتهای حبیب احمدزاده از نویسندگان معتمد نظام نبود این فیلم هم هیچ گاه ساخته نمیشد: «میترسیدم وفکر میکردم که عدهای نشستهاند و میگویند کیومرث پوراحمد؟ غلط میکند فیلم جنگی بسازد. نباید بسازد، چون خودی نیست … منتهی خوب بسترش را حبیب احمدزاده فراهم کرده بود. اصلا حبیب موتور فیلم بود.»
اکثر ایرانیان کیومرث پوراحمد را با مجموعه محبوب، نوستالژیک و به یاد ماندنی «قصههای مجید» به یاد میآورند. فیلمی که اقتباسی از داستانهای قصههای مجید نوشته هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده کرمانی بود. پوراحمد شخصیتها را از کرمان به اصفهان آورد و با تکیه بر بافت سنتی و قدیمی اصفهان مجموعهای کاملاً ایرانی خلق کرد که تبدیل به یک خاطره جمعی در ذهن ایرانیان شد. سریالی که حتی توجه سیدمرتضی آوینی را هم که به لحاظ فکری نزدیکی چندانی با کیومرث پوراحمد نداشت را به خود جلب کرد.
آوینی درباره قصههای مجید گفته است: «روایت سینمایی آقای پوراحمد از «قصههای مجید» نه تنها چیزی از اصل داستان نکاسته است بلکه اساساً از حد یک «داستان مصور» فراتر میرود. او با نزدیک شدن به روح داستانها، مجید و بیبی و دیگر شخصیتها، فضاها و وقایع را آنسان که در وجود خود مییافته، باز آفریده است و حاصل کار، یک زندگی است، واقعیتر از آنکه بتوان در وجود آن تردید کرد.»
سیدمرتضی آوینی از قصههای مجید قرائتی متفاوت بیرون میکشد و در ادامه همین نقد مینویسد: «آقای پوراحمد برای آنکه تا این اندازه به واقعیت نزدیک شود چه کرده است؟ «قصههای مجید» تا آنجا واقعی است که تماشاگر عادی را به این اشتباه دچار میکند که هیچ تصرفی در واقعیت انجام نگرفته است. او نمیداند که دشوارترین کار در سینما دستیابی به این حد از «واقعی بودن و سادگی» است. واقعیت حیات انسانی نیز چنین است؛ ظاهری ساده دارد و باطنی رازآمیز. هیچ عارفی داعیهی گشودن این راز را ندارد که هیچ، ذات عرفان همین حیرتزدگی در برابر راز عالم وجود است.»
حتی منتقدی مانند هوشنگ گلمکانی هم که به لحاظ فکری با سیدمرتضی آوینی تفاوت زیادی دارد درباره این سریال گفته است: «فرقی نمیکند «قصههای مجید» در اصفهان ساخته میشد یا شهری دیگر. مهم دنیایی است که پوراحمد ساخته و این دنیا برایم جذاب است، ولی درباره اصفهان یک نکته خاص وجود دارد و آن هم خشک شدن زایندهرود است که جنبه نوستالژیک سریال را پررنگتر میکند. انگار که سریال تصویرهایی از یک زمان دوردست را نشان میدهد. با خشک شدن زایندهرود بهنظر میرسد «قصههای مجید» مربوط به زمانی است که از دست رفته و دیگر نشانی از آن پیدا نمیشود.»
البته ساخت همین قصههای مجید هم برای پوراحمد کم دردسر نبود و پوراحمد بعد از ساختن یکی از قسمتها با اعتراضی مبنی براینکه مدارس ایران چنین محیط خشنی ندارند مجبور شد «کروات» به گردن مدیر و ناظم بیندازد تا برای بیننده مشخص شود که داستان سریال در سالهای پیش از انقلاب اتفاق میافتد.
پوراحمد فقط به خاطر فیلمهای خاطره انگیزی که ساخته کارگردان مشهوری نیست. پوراحمد برخلاف بسیاری از کارگردانان سینمای ایران نظرات سیاسی واضحی داشت. یکی از دوستداران و شیفتگان دکتر مصدق بود. این شیفتگی تا حدی زیاد بود که او در مقالهای که درباره خصوصیاتی که رئیس سازمان سینمایی باید داشته باشد نوشته بود: «مدیر بعدی باید آدمی باشد که سینمای ایران را به خاطر ایران بخواهد و به آدمهای خون دل خورده سینما که هویت و حیثیت سینما هستند احترام بگذارد و در عین حال فرصت مدیریت را امکانی برای راه اندازی دفتر سینمایی خود و خانوادهاش نداند. ما به مدیری در سینما نیاز داریم که مانند دکتر مصدق ایران را بیش از خودش دوست داشته باشد، در غیر این صورت همه کارها خراب میشود.»
به گزارش رویداد۲۴ از مهمترین فیلمهای پوراحمد «شب یلدا» بود که به نوعی بیانگر بحران و سرخوردگی نسل جوان ایرانی بود؛ نسلی که معتقد بود «وضعیت اصلاحناپذیر است»! این دیالوگ مهم در دهه هفتاد از زبان محمدرضا فروتن بازیگر فیلم بیان میشد وقتی ضرباههای شلاق به خاطر خوردن مشروب را به مادرش (با بازی پرویندخت یزدانیان که مادر اصلی پوراحمد هم بود) ادا میشد.
در آن فیلم البته کورسویی از امید به مخاطب داده میشود و نوید روزهای خوب نیز در آن وجود دارد، با این حال این خوشخیالی برای خود کارگردان هم باورنکردنی بود تا دو دهه آنهم در آستانه پیری و در اوج شهرت بعد کارش به خودکشی و حلقآویز کردن خود بکشد.
پوراحمد در اکثر انتخابات ریاست جمهوری حضوری فعال داشت و از کاندیداهای اصلاحطلبان حمایت میکرد. آخرین کنش سیاسی پوراحمد هم مربوط به حضور آخرین فیلمش «پرونده باز است» در جشنواره فیلم فجر بود. پوراحمد درباره حضور این فیلم در جشنواره فیلم فجر در صفحه شخصیاش نوشت: «چندسالی است که جشنواره فیلم فجر دیگر جشن سینمای ایران نیست که جشن دو سه ارگان خاص است. در این چند ساله جشنواره برای من، هیچ ارزش و اهمیتی نداشته، به خصوص در این سال خونبار و دردناک. اما مالک فیلم، تهیه کننده است. مثل همه جاى دنیا فقط او مى تواند درخواست حضور یا عدم حضور در جشنواره را داشته باشد. تهیه کننده و بعضى عوامل فیلم مایل بودند فیلم «پرونده باز است» در جشنواره باشد، اما من، نویسنده و کارگردان… با این همه داغى که بر دل داریم دیگر چه جشنى، چه جشنوارهاى؟!»
کیومرث پوراحمد مدتها بود احساس ناامیدی میکرد. این ناامیدی را میتوان در یادداشتی که برای ماهنامه فیلم نوشته بود احساس کرد. او در این یادداشت نوشته بود: «بیایید تعارف را کنار بگذاریم در این سرزمین کارگردان، سر عمله است و بقیه عوامل عمله. کلینت ایستوود و مارتین اسکورسیزی چند سالشان است؟ پیر شدهاند، ولی همچنان با نیرو و انرژی کار میکنند. چون بکن نکن ندارند. نگران پروانه ساخت ونمایش و سرمایه و سانسور و سالن و گروههای فشار و هزار مشکل دیگر نیستند. سیستم چنان دقیق و حساب شده است که برای مثلا آقای ایستوود فرقی نمیکند فیلم دونفره پلهای مدیسون کانتی را بسازد یا فیلم بزرگ شکستناپذیر را با چند بازیگر وهزاران سیاهیلشکر. برای هردو فیلم به یک اندازه نیرو صرف میکند. در این سرزمین نفرینشده ما در آغاز شکفتگی پیر و از کارافتاده شدهایم.»
از همین یادداشت بالا میتوان فهمید که پوراحمد چقدر انسان حساسی بود و چقدر بابت فشارهایی که از هر طرف به او وارد میشد عذاب میکشید. نتیجه چنین فشارها و اتفاقاتی باعث شد که در نهایت تراژدی دردناکی رقم بخورد و او در سن هفتاد و چهار سالگی تصمیم به خودکشی بگیرد.