رویداد۲۴ | علیرضا نجفی: «بحران عمیق هویت انسانی که ناشی از زیستن در بطن دروغ است، بیتردید تبعات اخلاقی خود را دارد... در اینجا شاهد ظهور افرادی خواهیم بود که به سطح ارزشهای مصرفی سقوط کرده و در ملغمهای از فرهنگ رمهوار حل شدهاند. در این افراد پیوند با نظام هستی، از احساس مسئولیت نسبت به گذران زندگی روزمرهاش فراتر نمیرود.»
واتسلاو هاول
مجتبی شکوری که با حضور در برنامه «کتاب باز» و سخن گفتن از نوعی روانشناسی عامیانه به شهرت رسیده است، پیشتر خودش را جزو رتبههای برتر کنکور، با رتبه ۴۸، معرفی کرده بود. اما اکنون با انتشار ویدئویی اعتراف کرده که ورودش به دانشگاه سهمیهای بوده و بابت دروغ گفتنش عذرخواهی کرده است.
محبوبیت و شهرت مجتبی شکوری مدیون سخنان عامیانه، غیرعلمی و سادهانگارانهای است که درباره مسائل روانشناختی و فرهنگی میزند؛ سخنانی مناسب برای جامعهای که از خواندن و درگیری انتقادی با مسائل انسانی و فرهنگی طفره میرود و به دنبال سادهسازی و فرمولهای دمدستی است. شکوری ذائقهٔ بازار را خوب درک کرده است و ایدههای «موفقیت» و «خودسازی» را به مخاطبان خود میفروشد. اما این گفتمان، که با نامهایی، چون روانشناسی زرد شناخته میشود، اصولا فاصله معناداری با حقایق علمی دارد. از این رو باید گفت که اگرچه شکوری درباره رتبه کنکور خود دروغ گفته و درواقع از طریق رانت و سهمیه به دانشگاه رفته است، اما چنین دروغی در برابر دروغ کلان و نظاممندی که شکوری و امثال او میسازند و ترویج میکنند هیچ است. چرا که کل بنای «ایدئولوژی موفقیت» و «ایدهٔ خودیاری» بر پایهٔ دروغ و فریب بنا شده است.
خودیاری به مجموعهای از گفتمانها و تکنیکهای عملی گفته میشود که افراد برای توانمند کردن خود انجام میدهند و در آن فقط بر منافع خود شخص تمرکز میشود و نه اجتماع و «دیگری».
درواقع گفتمان خودیاری و گفتمانهایی، چون «تکنیکهای موفقیت»، اشکالی از روانشناسی عامهپسند و غیرعلمی هستند که با سادهسازی مسائل پیچیدهٔ انسانی برای خود اعتبار کسب کردهاند. در این روانشناسی عامهپسندانه، فرض میشود که افراد قادرند بر خود و بر زندگیشان کنترل و تسلط داشته باشند. این فرض اساسا غلط است، و براساس چنینی فرضی یک سلسله راهکار برای تغییر زندگی یا رسیدن به موفقیت ارائه میشود. برای دیدن نمونه این رویکرد، فقط کافی است که نگاهی گذرا به عنوان کلیپها و برنامههای شکوری بیاندازید: «هشت قدم تا خوشبختی»، «چگونه عادتهای بد را ترک کنیم»، «چگونه موقعیتهای غمبار را مدیریت کنیم» و غیره. درواقع گفتمان خودیاری در مواجهه با حالات بنیادین و وجودی انسانها، نوعی روش مهندسی و تکنیکی پیشنهاد میدهد؛ توگویی حالتی پیچیده مانند «غم» را میتوان همچون یک شرکت بازرگانی مدیریت کرد.
وجه دیگر گفتمان خودیاری، اولویتدادن شخص بر امر اجتماعی است. همانطور که پروفسور یان ووس (استاد روانشناسی دانشگاه لستر) میگوید، این گفتمان اجتماعیبودن ذاتی انسانها را نفی میکند و فرد را به عنوان تنها محور هستیشناختی تجربه معرفی میکند. وی برآیند اجتماعی-سیاسی متون خودیاری را چنین بیان میکند: «شهروند مسئول بودن، به معنای مسئول بودن در برابر خود است و نه دیگران؛ بنابراین از شهروندان خواسته میشود که شکل جدیدی از مسئولیت اجتماعی را توسعه دهند، شکلی که اصلا جهتگیری اجتماعی ندارد و از رابطه مسئولانه با دیگران عاجز است.»
با این اوصاف، تعجبی ندارد که این گفتمان در دوران ما به چنین اوج و محبوبیتی رسیده است. بث بلوم، منتقد ادبی، میگوید «خودیاری نوعی ابزار خودنظارتی منحصر به دوران نئولیبرال است که در جهت شکلدادن به شهروندان و مدیریت قلمرو عمومی به کار میرود.». بلوم همچنین کارکرد اجتماعی گفتمان خودیاری را نیز سرپوشگذاشتن بر بیعدالتی میداند؛ اما جالب اینجاست که بیعدالتی خود یکی از اصلیترین عوامل افسردگی و ناخرسندی انسانها است.
بیشتر بخوانید: مجتبی شکوری کیست؟
همچنین جامعهشناسانی مانند نیکولاس رز، جامعهشناس معروف انگلیسی، نسبت به تاثیر دیرپای گفتمان خودیاری و موفقیت فردی اظهار نگرانی کردهاند. نیکولاس رز معتقد است ظهور روانشناسی خودیاری را نباید به عنوان یک مُد فرهنگی گذرا نادیده گرفت، بلکه باید آن را به منزلهٔ مکملی بر ِشیوهها و تکنیکهای اعمال قدرت بر شهروندان جدی گرفت و نقد کرد. نکته اخیر ما را به ساحات ایدئولوژیک گفتمان خودیاری راهبری میکند.
خودیاری و روانشناسی زرد و... مصادیقی از ابزارهای ایدئولوژیک گفتمان مسلط هستند که شهروندان در نتیجه درگیری با آنها از سرشت اجتماعی خود محروم میشوند. این گفتمانها رابطهای خیالین بین فرد و محیطش میسازند و اوضاع فاجعهبار را طبیعی و عادی جلوه میدهند. درواقع کارکرد گفتمان خودیاری و روانشناسی زرد، بازاریابی خوشبختی و سعادت است. این گفتمانها با فروش رویای شادمانی، فرد را از وضعیت فاجعهباری که در آن به سر میبرد بیگانه میکنند و مشکلات عمومی و کلان را به صورت «کم کاری و تلاش نکردن» افراد جلوه میدهند.
در ایران امروز حدود پنجاه میلیون نفر از شهروندان زیر خط فقر زندگی میکنند و حدود ۶۰ میلیون نفر ایران یارانهبگیر هستند. زندگی مجلل نوکیسگان و رانتخواران و طبقات بالایی نیز با وقاحت در شبکههای مجازی و عرصه عمومی نمایش داده میشود و دستگاههای ایدئولوژیک در تلاشند وضعیت بحرانی را انکار کنند و مشکلات ساختاری را به سطوح فردی تقلیل دهند. درست در چنین وضعیتی است که جملاتی از این دست میشنویم: «اگر اوضاعتان خراب است مقصر خودتانید»، «کافی است به انسانهای موفق نگاه کنید تا بفهمید مشکل از اشخاص است نه ساختارها.»، یا مهملاتی شبیه این جمله که «بیل گیتس از انباری شروع کرد، تو چرا نمیتوانی؟».
کافی است نگاهی به عناوین مختلف شوهای اینستاگرامی و کتابها و محصولات صنعت-فرهنگی این سالها بیاندازید؛ «چگونه پولدار شویم؟»، «راز موفقیت با خودکاوی»، «حال خوب»، «مستند راز»، «خندوانه» و... که همگی بر محور چنین ساختار ایدئولوژیکی شکل گرفتهاند و در وحدتی گفتمانی با قدرت حاکم، «امر واقع» را سرکوب و پنهان میکنند.
اما مهمترین دلیلی که باعث میشود این گفتمان را نقد کنیم چیزی نیست جز ناکارآمدی آنها. اغلب پژوهشگران در این نکته توافق دارند که خرسندی و رضایت انسان امری جمعی است و فرد تنها ابدا امکان خرسندی و رضایت از زندگی ندارد.
اما نکته اسفناک دیگری که درباره ماجرای شکوری وجود دارد، مواجههٔ مردم با اذعان وی به دروغگویی است. اغلب کامنتهای شکوری عبارت بودند از تحسین وی و تشکر بابت صداقتی که برای اعتراف دارد! گویا شکوری بازار را خوب میشناسد و پیش از اعتراف به دروغ خود، میدانسته که دروغگویی در اینجا چنان سکهٔ رایجی است که اعتراف به دروغ لاجرم باعث تشویق و تمجید از او خواهد شد.
این مسئله موید شواهدی است که نشان میدهند دروغگویی درمیان ما بدل به امری پیشپا افتاده شده است. بدون شک رواج دروغگویی و عادی شدن آن میتواند دلایل متعددی داشته باشد که دلایل فرهنگی نیز از جمله آنهاست. اما شاید بتوان گفت که عوامل سیاسی-اجتماعی بیشترین تاثیر را در این «پیشپا افتادگی دروغ» دارند. به همین دلیل این نوشته را با اشارهای مختصر به وجه سیاسی-اجتماعی فراگیر شدن دروغگویی به پایان میبریم.
درواقع همانطور که جورج اورول در مقالهٔ «پیشگیری از ادبیات» میگوید، در اغلب جوامعی که دارای حکومتهای اقتدارگرا هستند یک «جنبش فراگیر دروغ» وجود دارد. جنبشی فراگیر که زیست روزمره و معیشت شهروندان وابسته به قبولکردن ظاهری آن است. جورج اورول مینویسد: «حکومتهای تمامیتخواه از زندانی بیپناه گرفته تا رهگذر کوچه و بازار، همه را وادار به اقرار و تایید چیزی میکنند که خود از دروغ بودن آن آگاهند. همه باید به این «جنبش فراگیر دروغ» بپیوندند و حکومت را در جعل یک جهان غیرواقعی یاری کنند.»
در چنین ساختاری، شهروندان مجبورند طوری عمل کنند که گویی به این دروغ فراگیر باور دارند. در نتیجه دروغ بدل به قسمتی از تجربه روزمره و حیات عینی آنها میشود. همانطور که واتسلاو هاول در کتاب «قدرت بیقدرتان» میگوید، تنها راه مقاوت علیه چنین ساختاری عبارت است از زیستن در قلمروهای کوچک حقیقت، یعنی «نه» گفتن به دروغ و هرآنچه رنگ و بویی از دروغ دارد.