دردسر مهمانی پنهانی زن جوان با مکانیک پلید / مهرداد از همه چیز فیلم گرفت!
مرا تهدید میکند، خیلی میترسم، خواستم خودم را بکشم، اما دوستم اجازه نداد، شما را به خدا کمکم کنید و مرا از این وضعیت نجات دهید.
رویداد۲۴ زن جوان در مرکز مشاوره پلیس گفت: هشت سال است ازدواج کرده ام و دو فرزند دارم. سرگرم زندگی و رسیدگی به امور بچهها بودم که یک دفعه زندگی ام را خودم خراب کردم. شوهرم تا دیر وقت سر کار بود و شب خسته به خانه بر میگشت و حوصله سر و صدای بچهها را نداشت، زیاد اهل معاشرت هم نبود و وقتی برای ما نمیگذاشت به همین دلیل برای این که حوصله بچهها سر نرود بعضی اوقات آنها را بیرون میبردم تا حال و هوایی عوض کنند.
یک روز از شوهرم خواستم خودرویش را به من بدهد تا به امور زندگی برسم، اما در خیابان خراب شد و به هر سختی بود خود را به تعمیرگاه رساندم. صاحب تعمیرگاه، فرد مهربانی بود و با این که سرش خیلی شلوغ بود گفت، چون شما خانم هستید و دوست ندارم زیاد معطل شوید، سریع خودروی شما را تعمیر میکنم و کارت مغازه را داد و گفت: اگر دوباره مشکلی پیش آمد تماس بگیرم. هر چه اصرار کردم که هزینه تعمیر را بگیرد قبول نکرد. دوستم آژانس داشت و به او گفتم هر وقت خودروی تو خراب شد بگو، چون یک تعمیرکار ماهر میشناسم و او هم گفت که خودروی من تعمیر درست و حسابی لازم دارد.
با هم راهی شدیم و تعمیرکار تشکر کرد که خودروی دوستم را نزد او آورده ام. آن روز گفت: شماره مرا داشته باشید و برای خودرو با من تماس بگیرید، من هم اعتماد کردم و شماره خودم را به او دادم. بعد از مدتی تماس گرفت و احوال پرسی سادهای کرد و از اوضاع خودرو پرسید، اما در این احوال پرسیهای ساده کم کم به او وابسته شدم. تقصیر چندانی متوجه خود نمیدیدم، چون شوهرم شب و روزش فقط کار بود و اصلا به خواستههای من توجهی نداشت.
زندگی ام تکراری شده بود، صبح میرفت و شب خسته و کوفته بر میگشت و انگار نه انگار که من نیاز به همدم و کسی دارم که با او صحبت کنم همین وضعیت مرا کلافه کرده بود. شوهرم از من و بچه هایم بی خبر بود و نمیدانست روزها را چطور سپری میکنیم. بیشتر از این که به من و بچه هایم علاقه داشته باشد و اهمیت بدهد، به کارش توجه داشت. در این شرایط اگر میخواستم دو کلام با او صحبت کنم میگفت: خستهام! در عوض مهرداد -تعمیرکار - هر روز با من تماس میگرفت و جویای حالم بود و کمبود محبت و بیتوجهی همسرم سبب شد علاقه من به او بیشتر شود تا جایی که اگر روزی تماس نمیگرفت نگران میشدم. خیلی با دوستم راحت بودم و از او خواستم خانه خودش را یک روز در اختیارم قرار دهد تا با تعمیرکار ملاقات حضوری داشته باشم و یک مهمانی مفصل بدهم شاید جبران گوشهای از خوبیهای او شود!
او گفت که دوست دارم از این سفره و غذاهای متنوع فیلم بگیرم و من هم با کمال میل قبول کردم خیلی هم خوشحال بودم که نظرش را جلب کرده ام غافل از این که او از خودم، خانه و همه چیز فیلم گرفته بود. چند روز گذشت تا این که مثل همیشه تماس گرفت و گفت: باید هر وقت هر پیشنهادی به تو دادم قبول کنی! گفتم چرا؟ گفت، چون اگر شوهرت فیلم مهمانی ما را ببیند جالب میشود. دنیا روی سرم خراب شد و فهمیدم خودم را در تله شیطان گرفتار کرده ام و راه برگشت ندارم. من تاوان خیانت به همسرم را پس میدادم. مغزم راه به جایی نمیبرد و تنها راه نجاتم را خودکشی میدانستم تا این که دوستم مرا به مرکز مشاوره آورد تا از شر این تهدیدها خلاص شوم. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
یک روز از شوهرم خواستم خودرویش را به من بدهد تا به امور زندگی برسم، اما در خیابان خراب شد و به هر سختی بود خود را به تعمیرگاه رساندم. صاحب تعمیرگاه، فرد مهربانی بود و با این که سرش خیلی شلوغ بود گفت، چون شما خانم هستید و دوست ندارم زیاد معطل شوید، سریع خودروی شما را تعمیر میکنم و کارت مغازه را داد و گفت: اگر دوباره مشکلی پیش آمد تماس بگیرم. هر چه اصرار کردم که هزینه تعمیر را بگیرد قبول نکرد. دوستم آژانس داشت و به او گفتم هر وقت خودروی تو خراب شد بگو، چون یک تعمیرکار ماهر میشناسم و او هم گفت که خودروی من تعمیر درست و حسابی لازم دارد.
با هم راهی شدیم و تعمیرکار تشکر کرد که خودروی دوستم را نزد او آورده ام. آن روز گفت: شماره مرا داشته باشید و برای خودرو با من تماس بگیرید، من هم اعتماد کردم و شماره خودم را به او دادم. بعد از مدتی تماس گرفت و احوال پرسی سادهای کرد و از اوضاع خودرو پرسید، اما در این احوال پرسیهای ساده کم کم به او وابسته شدم. تقصیر چندانی متوجه خود نمیدیدم، چون شوهرم شب و روزش فقط کار بود و اصلا به خواستههای من توجهی نداشت.
زندگی ام تکراری شده بود، صبح میرفت و شب خسته و کوفته بر میگشت و انگار نه انگار که من نیاز به همدم و کسی دارم که با او صحبت کنم همین وضعیت مرا کلافه کرده بود. شوهرم از من و بچه هایم بی خبر بود و نمیدانست روزها را چطور سپری میکنیم. بیشتر از این که به من و بچه هایم علاقه داشته باشد و اهمیت بدهد، به کارش توجه داشت. در این شرایط اگر میخواستم دو کلام با او صحبت کنم میگفت: خستهام! در عوض مهرداد -تعمیرکار - هر روز با من تماس میگرفت و جویای حالم بود و کمبود محبت و بیتوجهی همسرم سبب شد علاقه من به او بیشتر شود تا جایی که اگر روزی تماس نمیگرفت نگران میشدم. خیلی با دوستم راحت بودم و از او خواستم خانه خودش را یک روز در اختیارم قرار دهد تا با تعمیرکار ملاقات حضوری داشته باشم و یک مهمانی مفصل بدهم شاید جبران گوشهای از خوبیهای او شود!
او گفت که دوست دارم از این سفره و غذاهای متنوع فیلم بگیرم و من هم با کمال میل قبول کردم خیلی هم خوشحال بودم که نظرش را جلب کرده ام غافل از این که او از خودم، خانه و همه چیز فیلم گرفته بود. چند روز گذشت تا این که مثل همیشه تماس گرفت و گفت: باید هر وقت هر پیشنهادی به تو دادم قبول کنی! گفتم چرا؟ گفت، چون اگر شوهرت فیلم مهمانی ما را ببیند جالب میشود. دنیا روی سرم خراب شد و فهمیدم خودم را در تله شیطان گرفتار کرده ام و راه برگشت ندارم. من تاوان خیانت به همسرم را پس میدادم. مغزم راه به جایی نمیبرد و تنها راه نجاتم را خودکشی میدانستم تا این که دوستم مرا به مرکز مشاوره آورد تا از شر این تهدیدها خلاص شوم. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
خبر های مرتبط
خبر های مرتبط