چهارراه، ولی عصر و تئاتر شهر قصههای ناگفته زیادی دارد
تیراندازی در پاتوق فرهنگی شهر/ روی پوست پارک دانشجو چه میگذرد؟
چهارراه، ولی عصر و تئاتر شهر، این روزها مانند گوشه گوشه تهران، قصههای ناگفته زیادی دارد. شلیک گلولهای در چند شب پیش در میان یک نزاع خیابانی، نوری گذرا به گوشهای از ماجراهای ناگفته این نقطه از پایتخت تاباند.
رویداد۲۴ تیراندازی در مقابل ساختمان تئاتر شهر، جایی در قلب تهران که دو خیابان اصلی شمالی-جنوبی و شرقی-غربی تهران به همدیگر میرسند، شاید روایتی از یک برخورد خیابانی بین دو نفر بر سر دعوایی قدیمی بود، ولی همه را تکان داد. چون هیچ کس گمان نمیبرد جایی که به عنوان قلب فرهنگی پایتخت مطرح است، عرصه تاخت و تاز کسانی باشد که زیر لباس خود، اسلحه مخفی میکنند و اگر عصبانی شدند، با زبان گلوله با همدیگر حرف میزنند، شاید چنین اتفاقی در برخی مکانهای دیگر اینقدر جلب توجه نمیکرد، در مقابل تئاتر شهر، تکان دهنده بود، همگان تازه متوجه شدند که ناامنی اجتماعی تا بیخ گوش بنای فرهنگی مشهور تهران، پیش رفته است، کابوسی برای سازمانهایی که بودجه کلان میگیرند تا امنیت اجتماعی مردم را تضمین کنند.
چهارراه، ولی عصر و خبرسازیهای ادواری
اخبار مربوط به چهار راه، ولی عصر، بارها به دلایل مختلف در رسانهها پیچیده است، جایی که کانون تپنده فعالیتهای سیاسی و انتخاباتی در تهران شمرده میشود و در مواعد تبلیغات انتخاباتی، عرصه ظهور و بروز ذوق و شوق هواداران کاندیداهای مختلف است. این چهارراه، به خاطر دستفروشانی که آن را احاطه کرده اند هم شهرت زیادی دارد. با وجودی که در سالهای اخیر، با اعتراض کسبه، بساط گستری در برخی پیادهروهای اطراف چهارراه با مانع روبرو شده، ولی وقتی آبها از آسیاب بیفتد و از حضور نیروهای شهربان و نیروی انتظامی در پیادهروها خبری نباشد، باز هم پیادهروهای چهارراه، ولی عصر، در تملک دستفروشان درمی آید.
تئاتر شهر، همیشه محل پرخبری برای هنردوستان بوده است. برگزاری دورههای مختلف جشنوارههای تئاتری، اجرای متعدد تئاترهای خیابانی در محوطه مقابل تئاتر شهر و حتی اجرای برخی از همایشها و جشنها در این ساختمان زیبا، خبرهای مهمی را برای هنردوستان نقل میکرد، ولی شاید پرخبرترین بخش مربوط به سازه تئاتر شهر و عرصه اطراف آن به زمانی برمی گردد که محوطه جنوب تئاتر شهر که زمانی پارکینگ خودرو هنرمندان، تماشاگران تئاتر و مردم بود، بنا به پیشنهاد شهردار وقت تهران، محمود احمدی نژاد، تبدیل به مسجد و مرکز فرهنگی شد. ساختمانی که حالا به نام مرکز فرهنگی، ولی عصر شناخته میشود. در آن سالها اعتراضات زیادی از سوی اهالی هنر برای تغییر کاربری این زمین عنوان شد، ولی از آنجایی که مشت هنر بر سندان سیاست، اثری ندارد، گوش شنوایی نبود و فضای اطراف تئاتر شهر، دیگر جایی برای پارک خودروها نداشت. اتفاق دیگری باز هم باعث اعتراض هنرمندان و برخی شهرسازان شد، احداث خروجی ایستگاه مترو در فضای مقابل تئاتر شهر هم مورد گلایه هنرمندان بود و شهرسازان گفتند این سازه، فضای فرهنگی مقابل تئاتر شهر را خراب میکند و چشم آزار است، ولی باز هم دم سرد اهل هنر به آهن سرد سیاست، کارگر نیفتاد.
این چهارراه چند سال پیش به خاطر پروژه گذرگاه زیرزمینی آن هم خبرساز بود. روزهای ابتدایی گشایش گذرگاه زیرزمینی چهارراه، ولی عصر، مصادف با چیدن نردههای آهنی در اطراف این چهارراه بود تا مردم مجبور شوند از گذرگاه زیرزمینی عبور کنند. رفتار شهروندان در مواجه با مانع جدید، دیدنی بود و بارها شکار عکاسان شد. گذر از میان نرده ها، بالا رفتن از نرده ها، خم شدن و از زیر موانع آهنی عبور کردن، بارها در قالب تصویر عکاسان نشست و باعث شد تا مدیران شهری، طرحهای پیچیده تری برای جلوگیری از عبور مردم از میان نرده ها، اجرا کنند، جوش دادن میلههای بیشتر، تنگ کردن راههای عبور از میان نردهها و حتی گذاشتن پلیس راه برای تذکر به مردمی که از روی نردهها میپریدند.
این چهارراه، هفته گذشته هم با خبرسازی همراه بود، در یک نزاع خیابانی، دونفری که هویت آنها از سوی پلیس اعلام نشده، مقابل تئاتر شهر و در ضلع جنوبی چهارراه، ولی عصر، دست به اسلحه برده اند و سعی کردند اختلافشان را با شلیک گلوله حل کنند. در حالی که اخبار منتشر شده، چیزی درباره برخورد گلوله با طرفهای درگیر یا عابران مخابره نکرده، ولی آن شب صدای رعب انگیز شلیک گلولهها در فضای گسترده مقابل تئاتر شهر به اندازهای بلند بود که تبدیل به خبر پربازدید خبرگزاریها شد.
آن هنگام بود که نگاهها دوباره به سمت چهارراه، ولی عصر و فضای گسترده مقابل تئاتر شهر و پارک دانشجو چرخید، زیر پوست این منطقه چه میگذرد؟
جایی برای جولان دستفروشان
خروجی جنوبی زیرگذر چهارراه، ولی عصر به ایستگاه مترو تئاتر شهر میرسد، از درگاه این خروجی به بعد در هر زمان از شبانه روز فریاد دستفروشان بلند بود که جنس خود را آواز میدادند. البته در شبهای پس از حادثه تیراندازی در محوطه تئاتر شهر، دستفروشان از اطراف خروجی ایستگاه مترو عقب نشسته اند و درست پس از پیاده رو منتهی به ساختمان تئاتر شهر، باز هم گذرگاه عمومی را اشغال کرده اند، ولی قبل از این حادثه، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در اطراف خروجی ایستگاه مترو فروخته میشد.
حتی کار به جایی رسیده بود برخی مردم، با پختن ناهار و شام در خانه، غذا را در ظروف یک بار مصرف بسته بندی میکردند و همانجا، کنار خروجی مترو میفروختند. دستفروشان حرفهای تر، همه چیز در بساطشان بود، از خوراکی گرفته تا پوشاک ایرانی و خارجی، لباس زیر و مجلسی، کفش و ساعت، کیف و انگشتر، همه چیز در بساط دستفروشان پیدا میشد.
حالا این وضعیت اندکی پایینتر از ایستگاه مترو، برقرار است. بساط دستفروشان همه جا پهن است. گاریهای دستی که اجناس را میآورد، گوشهای روی هم چیده شده و دو طرف پیاده رو کم عرض، دستفروشان بساط کرده اند. ظرف، ساعت، لیوان، تابلوهای نقاشی تقلبی و ارزان قیمت، پیراهن و شلوار، پوشاک شل و آویزان وارداتی از پاکستان و هند و تایلند، قابهای عکس، ساده و لامپی و هزار و یک جنس بزرگ و کوچک دیگر در پیادهرو چیده شده و مردمی که سعی دارند از میان بساط دستفروشان بگذرند، به همدیگر تنه زنان و غرغر کنان، میگذرند، یکی دو نفر پا سست میکنند، بالای بساطی میایستند، دو سه دقیقهای به چک و چانه میگذرد تا معامله سر بگیرد. این، حال و هوای پیاده روهای اطراف تئاتر شهر است.
نکته جالب، برقرسانی به بساط این دستفروشان است. کافی است ساعتی از شب گذشته، سری به پیاده رو منتهی به تئاتر شهر، درست در کنار دیوارهای بلند و سنگپوش مجتمع فرهنگی، ولی عصر بزنید، یک کابل برق ضخیم، از میان دیوار مجتمع، ولی عصر بیرون زده و از آن، صدها انشعاب به بساطهای مختلف دستفروشان برق میرساند. درست بالای سر جمعیتی که از پیاده رو میگذرد، سیمهای برق، از این طرف پیاده رو به آن طرف آویزان شده اند و دستفروشان هر جا که رسیده اند، لامپ آویزان کرده اند تا چشمها به جمال بساط شان روشن شود.
منظره سیمهای آویزان در بالای سر مردمی که از پیاده رو عبور میکنند، تصویر آشنایی از شهرهای زیارتی عراق است، جایی که برق دزدی و سیم کشی غیرفنی و بیقاعده آن، زبانزد زوار شده است.
پارک دانشجو و هزار و یک قصه آن
پارک دانشجو، پارک کوچکی در ضلع جنوب شرقی چهارراه، ولی عصر، همیشه قصههای زیادی دارد. گروه گروه سربازانی که مرخصیهای ساعتی گرفته اند، دور همدیگر در پارک نشسته اند، سیگار میکشند و بلند بلند قهقهه میزنند. اینور و آنور دانشجویانی که میشود از لباسهای تمیز و موهای شانه کرده شان شناخت، روی زمین ولو شده اند، با قوطی آب میوه در دست، سیگاری نیم سوخته بین انگشتان و زنگ جوانی صدایشان، با حرارت از آخرین تئاتری که به تماشا نشسته اند، فیلمی که دیده اند یا هیجانی از عشقی تازه شکفته، حرف میزنند و میخندند.
سایههای دیگری پرسه زنان در میان پارک میچرخند و با زبان اشاره مشتری میطلبند، کافی است کسی اهلش باشد تا متاع دلخواه خود را بیابد. حتی دستفروشانی که ساندویچ فلافل و کالباس و چایی میفروشند، گوشهای از پارک جمعند. چراغهای کوچک روی بساط شان، از دور چشمک میزند و صدایشان دل شب را میشکافد که جنس خود را تبلیغ میکنند.
این حال و هوای اطراف تئاتر شهر است، فضایی که گفته میشود قلب فرهنگی پایتخت و چشم و چراغ هنر این سرزمین است.
چهارراه، ولی عصر و خبرسازیهای ادواری
اخبار مربوط به چهار راه، ولی عصر، بارها به دلایل مختلف در رسانهها پیچیده است، جایی که کانون تپنده فعالیتهای سیاسی و انتخاباتی در تهران شمرده میشود و در مواعد تبلیغات انتخاباتی، عرصه ظهور و بروز ذوق و شوق هواداران کاندیداهای مختلف است. این چهارراه، به خاطر دستفروشانی که آن را احاطه کرده اند هم شهرت زیادی دارد. با وجودی که در سالهای اخیر، با اعتراض کسبه، بساط گستری در برخی پیادهروهای اطراف چهارراه با مانع روبرو شده، ولی وقتی آبها از آسیاب بیفتد و از حضور نیروهای شهربان و نیروی انتظامی در پیادهروها خبری نباشد، باز هم پیادهروهای چهارراه، ولی عصر، در تملک دستفروشان درمی آید.
تئاتر شهر، همیشه محل پرخبری برای هنردوستان بوده است. برگزاری دورههای مختلف جشنوارههای تئاتری، اجرای متعدد تئاترهای خیابانی در محوطه مقابل تئاتر شهر و حتی اجرای برخی از همایشها و جشنها در این ساختمان زیبا، خبرهای مهمی را برای هنردوستان نقل میکرد، ولی شاید پرخبرترین بخش مربوط به سازه تئاتر شهر و عرصه اطراف آن به زمانی برمی گردد که محوطه جنوب تئاتر شهر که زمانی پارکینگ خودرو هنرمندان، تماشاگران تئاتر و مردم بود، بنا به پیشنهاد شهردار وقت تهران، محمود احمدی نژاد، تبدیل به مسجد و مرکز فرهنگی شد. ساختمانی که حالا به نام مرکز فرهنگی، ولی عصر شناخته میشود. در آن سالها اعتراضات زیادی از سوی اهالی هنر برای تغییر کاربری این زمین عنوان شد، ولی از آنجایی که مشت هنر بر سندان سیاست، اثری ندارد، گوش شنوایی نبود و فضای اطراف تئاتر شهر، دیگر جایی برای پارک خودروها نداشت. اتفاق دیگری باز هم باعث اعتراض هنرمندان و برخی شهرسازان شد، احداث خروجی ایستگاه مترو در فضای مقابل تئاتر شهر هم مورد گلایه هنرمندان بود و شهرسازان گفتند این سازه، فضای فرهنگی مقابل تئاتر شهر را خراب میکند و چشم آزار است، ولی باز هم دم سرد اهل هنر به آهن سرد سیاست، کارگر نیفتاد.
این چهارراه چند سال پیش به خاطر پروژه گذرگاه زیرزمینی آن هم خبرساز بود. روزهای ابتدایی گشایش گذرگاه زیرزمینی چهارراه، ولی عصر، مصادف با چیدن نردههای آهنی در اطراف این چهارراه بود تا مردم مجبور شوند از گذرگاه زیرزمینی عبور کنند. رفتار شهروندان در مواجه با مانع جدید، دیدنی بود و بارها شکار عکاسان شد. گذر از میان نرده ها، بالا رفتن از نرده ها، خم شدن و از زیر موانع آهنی عبور کردن، بارها در قالب تصویر عکاسان نشست و باعث شد تا مدیران شهری، طرحهای پیچیده تری برای جلوگیری از عبور مردم از میان نرده ها، اجرا کنند، جوش دادن میلههای بیشتر، تنگ کردن راههای عبور از میان نردهها و حتی گذاشتن پلیس راه برای تذکر به مردمی که از روی نردهها میپریدند.
این چهارراه، هفته گذشته هم با خبرسازی همراه بود، در یک نزاع خیابانی، دونفری که هویت آنها از سوی پلیس اعلام نشده، مقابل تئاتر شهر و در ضلع جنوبی چهارراه، ولی عصر، دست به اسلحه برده اند و سعی کردند اختلافشان را با شلیک گلوله حل کنند. در حالی که اخبار منتشر شده، چیزی درباره برخورد گلوله با طرفهای درگیر یا عابران مخابره نکرده، ولی آن شب صدای رعب انگیز شلیک گلولهها در فضای گسترده مقابل تئاتر شهر به اندازهای بلند بود که تبدیل به خبر پربازدید خبرگزاریها شد.
آن هنگام بود که نگاهها دوباره به سمت چهارراه، ولی عصر و فضای گسترده مقابل تئاتر شهر و پارک دانشجو چرخید، زیر پوست این منطقه چه میگذرد؟
جایی برای جولان دستفروشان
خروجی جنوبی زیرگذر چهارراه، ولی عصر به ایستگاه مترو تئاتر شهر میرسد، از درگاه این خروجی به بعد در هر زمان از شبانه روز فریاد دستفروشان بلند بود که جنس خود را آواز میدادند. البته در شبهای پس از حادثه تیراندازی در محوطه تئاتر شهر، دستفروشان از اطراف خروجی ایستگاه مترو عقب نشسته اند و درست پس از پیاده رو منتهی به ساختمان تئاتر شهر، باز هم گذرگاه عمومی را اشغال کرده اند، ولی قبل از این حادثه، از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در اطراف خروجی ایستگاه مترو فروخته میشد.
حتی کار به جایی رسیده بود برخی مردم، با پختن ناهار و شام در خانه، غذا را در ظروف یک بار مصرف بسته بندی میکردند و همانجا، کنار خروجی مترو میفروختند. دستفروشان حرفهای تر، همه چیز در بساطشان بود، از خوراکی گرفته تا پوشاک ایرانی و خارجی، لباس زیر و مجلسی، کفش و ساعت، کیف و انگشتر، همه چیز در بساط دستفروشان پیدا میشد.
حالا این وضعیت اندکی پایینتر از ایستگاه مترو، برقرار است. بساط دستفروشان همه جا پهن است. گاریهای دستی که اجناس را میآورد، گوشهای روی هم چیده شده و دو طرف پیاده رو کم عرض، دستفروشان بساط کرده اند. ظرف، ساعت، لیوان، تابلوهای نقاشی تقلبی و ارزان قیمت، پیراهن و شلوار، پوشاک شل و آویزان وارداتی از پاکستان و هند و تایلند، قابهای عکس، ساده و لامپی و هزار و یک جنس بزرگ و کوچک دیگر در پیادهرو چیده شده و مردمی که سعی دارند از میان بساط دستفروشان بگذرند، به همدیگر تنه زنان و غرغر کنان، میگذرند، یکی دو نفر پا سست میکنند، بالای بساطی میایستند، دو سه دقیقهای به چک و چانه میگذرد تا معامله سر بگیرد. این، حال و هوای پیاده روهای اطراف تئاتر شهر است.
نکته جالب، برقرسانی به بساط این دستفروشان است. کافی است ساعتی از شب گذشته، سری به پیاده رو منتهی به تئاتر شهر، درست در کنار دیوارهای بلند و سنگپوش مجتمع فرهنگی، ولی عصر بزنید، یک کابل برق ضخیم، از میان دیوار مجتمع، ولی عصر بیرون زده و از آن، صدها انشعاب به بساطهای مختلف دستفروشان برق میرساند. درست بالای سر جمعیتی که از پیاده رو میگذرد، سیمهای برق، از این طرف پیاده رو به آن طرف آویزان شده اند و دستفروشان هر جا که رسیده اند، لامپ آویزان کرده اند تا چشمها به جمال بساط شان روشن شود.
منظره سیمهای آویزان در بالای سر مردمی که از پیاده رو عبور میکنند، تصویر آشنایی از شهرهای زیارتی عراق است، جایی که برق دزدی و سیم کشی غیرفنی و بیقاعده آن، زبانزد زوار شده است.
پارک دانشجو و هزار و یک قصه آن
پارک دانشجو، پارک کوچکی در ضلع جنوب شرقی چهارراه، ولی عصر، همیشه قصههای زیادی دارد. گروه گروه سربازانی که مرخصیهای ساعتی گرفته اند، دور همدیگر در پارک نشسته اند، سیگار میکشند و بلند بلند قهقهه میزنند. اینور و آنور دانشجویانی که میشود از لباسهای تمیز و موهای شانه کرده شان شناخت، روی زمین ولو شده اند، با قوطی آب میوه در دست، سیگاری نیم سوخته بین انگشتان و زنگ جوانی صدایشان، با حرارت از آخرین تئاتری که به تماشا نشسته اند، فیلمی که دیده اند یا هیجانی از عشقی تازه شکفته، حرف میزنند و میخندند.
سایههای دیگری پرسه زنان در میان پارک میچرخند و با زبان اشاره مشتری میطلبند، کافی است کسی اهلش باشد تا متاع دلخواه خود را بیابد. حتی دستفروشانی که ساندویچ فلافل و کالباس و چایی میفروشند، گوشهای از پارک جمعند. چراغهای کوچک روی بساط شان، از دور چشمک میزند و صدایشان دل شب را میشکافد که جنس خود را تبلیغ میکنند.
این حال و هوای اطراف تئاتر شهر است، فضایی که گفته میشود قلب فرهنگی پایتخت و چشم و چراغ هنر این سرزمین است.
منبع: خبرآنلاین
خبر های مرتبط
خبر های مرتبط