عبدالکریم حسینزاده:
پدرخواندهها، بازسازی اصلاحات را به گروگان گرفتهاند/ تاجزاده و جلاییپور نمیدانند اصلاح طلبان باید پاسخگو باشند
حسین زاده اظهار داشت: از نظر من این جماعت اصلاح طلبی را دچار فساد و رکود درونی کردهاند و اجازه پویایی و سازگاری و به روز شدن را از آن گرفتهاند. این پدرخواندهها لیستهای انتخاباتی را مهندسی میکنند و مناصب و غنایم را میان خودیها تقسیم میکنند و سعی دارند با نخهای نامرئی همه چیز را کنترل و هدایت کنند، اما درباره سرنوشت و بازسازی اصلاحات کمترین مسئولیتی را قبول نمیکنند.
رویداد۲۴ ۴۲ سالش است و ۲۱ ساله بود که با روی کار آمدن دولت اصلاحات به شعار «جامعه مدنی و آزادی بیان» دل خوش کرد و دل در گرو اصلاحات بست. حال، اما ۲۳ سال بعد از باور به این جریان میگوید: «اصلاحات خانهای شنی بود که فروریخت.» عبدالکریم حسینزاده، نماینده نقده و اشنویه در ادوار نهم و دهم مجلس شورای اسلامی است که در مجلس دهم با تشکیل فراکسیون امید به نایبرئیسی این فراکسیون رسید و چند صباحی بعد به عضویت شورایعالی اصلاحات در آمد، طی ۴ سال گذشته در لوای امور فراکسیون برای زنده نگهداشتن امید تلاش کرد. بهرغم تلاشهایش، اما معتقد است که امید و اصلاحات در تمام این ایام رها شده بودند و نه خبری از تدبیر بود و نه برنامه! او در پی دلسردی بروزیافته پایگاه اجتماعی اصلاحات در اسفند گذشته حالا، اما انگشت اتهام را به سمت بزرگان اصلاحات نشانه گرفته و آنها را متهم اصلی ناکارآمدی جریان و رشد طیف براندازها در برابر آن میداند.
مشروح گفتوگوی همشهری با حسینزاده درپی میآید:
چند صباحی است که آینده سیاسی اصلاحات به محاق رفته است و شاخصترین چهرههای آن نسبت به تراز سیاسی این جریان ابراز نگرانی میکنند. دوم خردادی که گذشت بروز و تولد جریان اصلاحات در ایران ۲۳ ساله شد، یعنی سنی که قاعدتا باید اوج ثمردهی یک حرکت نظاممند باشد، اما چه شده که اصلاحات بجای وسعت بخشیدن به شعارهایش و شاخ و برگ دادن به آرمانهایش بر همان شعارهای متوقف شده و در اعلام برنامه اش به آینده عاجر مانده است؟
قبل از شروع بحث این را بگویم من رفرم خواه هستم و خود انتقادیای که مدتی است در خصوص ان حرف میزنم از سر دلسوزی برای اصلاحات و رفرم در ایران است و اساسا باوری به اندیشه اصولگرایی ندارم که بخواهم وقت بگذارم آن را نقد کنم. این را از این باب گفتم عدهای پیدا شده اند تا میایی دو کلمه حرف نقادانه بزنی بلافاصله با تو روبرو میشوند که نه این حرفها درون سازمانی است و بیا درون ساختار بگو یا چرا حرفهایی در فضای مجازی و رسانهای گفته میشود که اصولگرایان بر ما شاد شوند، من اساسا با این نامحرم دانستن ملت مشکل دارم.
قبل از شروع بحث این را بگویم من رفرم خواه هستم و خود انتقادیای که مدتی است در خصوص ان حرف میزنم از سر دلسوزی برای اصلاحات و رفرم در ایران است و اساسا باوری به اندیشه اصولگرایی ندارم که بخواهم وقت بگذارم آن را نقد کنم. این را از این باب گفتم عدهای پیدا شده اند تا میایی دو کلمه حرف نقادانه بزنی بلافاصله با تو روبرو میشوند که نه این حرفها درون سازمانی است و بیا درون ساختار بگو یا چرا حرفهایی در فضای مجازی و رسانهای گفته میشود که اصولگرایان بر ما شاد شوند، من اساسا با این نامحرم دانستن ملت مشکل دارم.
به عنوان فردی با خاستگاه حزبی، گروهی یا به واسطه معرف یک چهره متنفذ یا نزدیکی خاص به این و آن وارد جریان اصلاحات نشدم. بدون تعارف میگویم برای شخصی مثل من که از دوران کودکی تا جوانی و بزرگسالی و تا همین حالا با مسائل ریز و درشت، اقتصادی، اجتماعی، قومی در زادگاهم یعنی نقده و اشنویه درگیر هستم، همواره رفرم و به نوعی اصلاحات را گره گشای بسیاری از مشکلات سرزمینم میدانستم و در واقع همراه شدن با اصلاح طلبی در ایران با هدف حل دغدغههای واقعی خودم برای کشورم بوده است که البته بسیاری از آنها در سطح ملی و حتی جهانی هم وجود دارد و به شکل استراتژیک با هم در ارتباط هستند.
یعنی اینطور تصور کنید که عبدالکریم حسین زاده قصد داشته از نیروی اصلاح طلبی در ایران در ابتدا برای حل مشکلات مردم منطقه زندگی خودش استفاده کند البته با یک نگاه ملی و در پیوند با ابعاد منطقهای و جهانی این مشکلات. این سر راستترین روایت از دلیل حضور من در اردوگاه اصلاح طلبی است. امروز، اما به تعبیر شما وضع آنی نشده که امثال ما میخواستیم. این را هم صادقانه بگویم جریان اصلاح طلبی بدون پیش قضاوت بی شک قرابت بسیاری با جهان بینی و اندیشه سیاسی من داشته است.
در دوران اوج اصلاحات همه چیز برایم ارمانی بود. از مجلس تا اصلاح طلبان و بسیاری از شخصیتهای اصلاح طلب. اما به مرور زمان ته خط با کوچه بن بست عظیمی روبرو شدم و دلیلش باز زایش هر روزه خطوط قرمز بود، به تعبیری بهتر معتقدم باز زایش خطوط قرمز اصلاحات را درون کوچههای بن بست محصور کرده است. این یعنی بخشی از خطوط قرمز توسط حاکمیت اجرا و اعمال میشود و بخشی از آن را خود اصلاح طلبان برای حفظ ارتباطشان با حاکمیت اعمال میکنند، در حالیکه قرار نیست برای خوشامد یک جریان، مدام راهمان را عوض کنیم.
انقدر سقف خطوط قرمز به پایین امده که دیگر هر حرفی در این فضا، معنای خود را به عنوان یک نقد دقیق، درست، اخلاقی و شفاف از دست میرود، از بس که ملاحظات و مصلحتها در ان وارد میشود و در نهایت بدل به یک غر زدن طولانی و کشیده و بلند میشود که امروز پژواک این غرها را در صدای اکثر اصلاح طلبان حتی در نقد درون سازمانی هم همگی میشنویم تازه این شرایط برای امثال من نه به عنوان یک جوان مشتاق اصلاحات که یک نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی است. به همین دلیل بیراهه نیست اگر بگویم جریان اصلاح طلبی فعلی (و نه اصلاحات) برای من، چون یک خانه شنی بود که فرو ریخت چرا که از هرانچه اسم معرفت اندیشی و سیاست ورزی استراتژیک میتوان نامید تهی شده است، زیرا برای بخشی از اصلاح طلبان (که اتفاقا تاثیرگذار و بانفوذ هم هستند) نزدیک شدن به قدرت اهمیت بیشتری از اصلاحات پیدا کرده است.
چرا خانهی شنی؟
اصلاحات را ۲۳ ساله توصیف کردید. یعنی تا حدی مانند یک انسان ۲۳ ساله به آن نگاه کردید. میخواهم از همین حسن تعبیر شما استفاده کنم و وضعیت کنونی اصلاحات را از نظر خودم توصیف کنم. این جریان ۲۳ ساله شده، اما هنوز پختگی یک فرد ۲۳ ساله را ندارد و مانند کودکان کم و سن و سال همچنان با آزمون و خطا جلو میرود. اگر غیر از این بود از دوران حضور در قدرت بین سالهای ۷۶ تا ۸۴ و “دوران فترت” پس از آن درسهای بیشماری میگرفت، اما نگرفت و گویا تا اطلاع ثانوی قصد ندارد از تجربیاتش در جهت بهسازی و یا نوسازی جریان استفاده کند. از طرفی حرفها، پیامها، عملکردها، استراتژیها و آدمهای تکراری اصلاحات را چنان ناکار آمد کرد که پیشینه آن را نزد افکار عمومی پیر و بسیار بیشتر از سنش نشان میدهد.
بگذارید مثال بزنم؛ شما الان بگویید نگاه اصلاح طلبان نسبت به کودکان کار چیست؟ آنها چه استراتژی اقتصادیای دارند؟ اینها واقعیت است. همین الان بخشی از آنها میگویند همه چیز باید خصوصی شود. بخشی معتقدند این روش درست نیست. اینکه نگاههای مختلف وجود داشته باشد ایرادی ندارد، اما به هر حال یک ایده کلی در میان آنها باید شکل گرفته باشد. این یعنی بعد از ۲۳ سال هنوز تکلیف مهمترین دغدغهها برای اداره کشور مشخص نیست. این مسئله را میتوان به دهها مورد دیگر تعمیم داد و گفت بزرگترین مشکل اصلاح طلبان این است که پس از سالها فعالیت هنوز پختگی ندارند، چون استراتژی ندارند.
اگر فردی نقشه و مسیر درستی را در زندگیش طی کرده باشد به هرحال در ۲۳ سالگی باید تصمیمهای مهمی درباره آینده خودش بگیرد و هر آنچه قبلا تحصیل کرده و به دست آورده در این تصمیمها به کارش میآید، اما جریان اصلاحات امروز حتی برآورد دقیقی از داشتههایش ندارد یعنی از وضع موجود خودش و حتی احوالش با خبر نیست یا تحلیل درستی از آن ندارد یا اساسا چهرههای متنفذ آن در موقعیت طرح سوالهای درستی از خودشان نیستند، چون ارتباط حقیقی با جامعه هدف خودشان ندارند و بر اساس انگارهها یا تصورات قدیمی مسائل را تحلیل میکنند. به دوستی میگفتم برخی مواقع که تحلیلها و توجیهات امثال آقای جلایی پور یا تاج زاده را درباره وضعیت اصلاح طلبان و... که میخوانم، احساس میکنم این دوستان خبر ندارند که اصلاحات در انتخابات ۹۲ و چند انتخابات بعد از آن پیروز شده و به هرحال در قدرت حضور داشته و باید نسبت به آن و عملکرد خودش پاسخگو باشند. یعنی این مقطع را در تحلیلهایشان نادیده میگیرند و همچنان در شرایط پیشا ۹۲ و پسا ۸۸ قرار دارند و انگار در ان برهه زمانی گیر کرده اند؛ بنابراین اصلاحات نه تنها در مقطع ثمردهی نیست که برای بقای خودش هم تحلیل درستی از وضعیت موجود خودش ندارد و در بن بستهای مختلفی مانده است.
به هرحال بررسی دلایل وضعیت امروز اصلاح طلبان نیاز به یک کار تحلیلی دقیق و بدون غرض ورزی و جانبداری دارد، اما مشکل اینجاست که در شرایط فعلی بیشتر کسانی که در مقام تحلیل، بررسی و آسیب شناسی وضعیت اصلاح طلبان هستند به هیچ عنوان حاضر نیستند کمی از نگاه جانبدارانه خود بکاهند و شرایط را عینیتر بررسی کنند.
مثال عینیتری میزنید؟
جمثلا کارگزارانیها طوری در مقام دانای کل تحلیل میکنند که گویا این حزب علی رغم آنکه بسیاری از چهرههای آن در دولت و قدرت قرار گرفتند و امروز باید پاسخگو باشند، اما در شکل گیری وضع موجود تقصیری ندارند، حتی اتحاد ملت هم با شدت کمتری به همین منوال و بسیاری از احزاب هم که فقط ایام انتخابات نمود پیدا میکنند و بس، تحلیلهای مشابهی دارند و اکثریت اصلاحطلبان از صدر تا ذیل اینگونه تصور میکنند که پذیرش اشتباه از سوی خودشان به معنای خودکشی یا رسیدن به آخر دنیاست، حتی اکثر منتقدین درون اصلاحات انچنان حرف میزنند گو اینکه در شکل گیری وضع موجود کمترین نقدی بر انان وارد نیست و هیچ نقشی هم نداشته اند در حالیکه شرایط و وضع موجود ماحصل فعالیت همگی “ما” است و از قضا بخش عمده شکست و پیروزیهای این”ما” به انها بر میگردد که مدام هم در حال حرف زدن هستند. البته در این بین نباید سهم پدرخواندها را در ناکامی جریان نادیده گرفت.
پدرخواندهها واژهای است که مدام در نقدها تکرار میشود، اما فکت دقیقی از آنها در دست نیست، این پدر خواندهها چه کسانی هستند؟
جپدرخواندگی یک نقش است و در اختیار کسانی است که سالها از عنوان آن در استمرار قدرت و جایگاهشان بهره برده اند و برخی اصلاح طلبان هم بدشان نمیآید که تبدیل به “نو پدرخواندهها” شوند و گعده و خانواده سیاسی خودشان را داشته باشد.
به هرحال از نظر من این جماعت اصلاح طلبی را دچار فساد و رکود درونی کردهاند و اجازه پویایی و سازگاری و به روز شدن را از آن گرفتهاند. این پدرخواندهها لیستهای انتخاباتی را مهندسی میکنند و مناصب و غنایم را میان خودیها تقسیم میکنند و سعی دارند با نخهای نامرئی همه چیز را کنترل و هدایت کنند، اما درباره سرنوشت و بازسازی اصلاحات کمترین مسئولیتی را قبول نمیکنند.
ابقای در قدرت و مصالحه اصلاحات با قدرت چقدر در وضع موجود اصلاح طلبان تاثیرگذار بوده است؟
از نظر من بیشتر اصلاح طلبان پس از حضور در قدرت برای ماندن در قدرت مدام بر افزایش قدرت قرمزها میافزایند و بجای خدمت برای جریان، جریان را به خدمت خود درمی آورند و مردم و پایگاه اجتماعی هم این موضوع را به تدریج متوجه میشود و تصور میکنند که رای دادند تا تنها جایگاه افراد بدون کمتری سودی برای آنها عوض شود.
- میشود گفت جریان اصلاحات در همه این سالها رها شده بوده و کسی برای بارور کردن آن تلاشی نکرده بود؟ چرا که نه آموزشی، نه تعیین اهداف و برنامه و... هیچ اقدامی برای ایجاد یک جریان سیاسی- اجتماعی صورت نگرفته است
بله. ببینید در همین دورهای که در جریان اصلاحات از دولت انتقاد میشد که مدرسه پیرمردها شده و جوانان را به کار نگرفته انتقاد درستی بود، اما واقعا کدام جوان باید به کار گرفته شود؟ اصلاحات کدام جوان را آموزش داد؟ بنده به صراحت عرض میکنم حتی در گزینش جوانان هم از “شبکه پدرخواندهها” استفاده شد.
شما میبینید که در همین فضا فلان وزیر و شخصیت و مقام مسیول در دولت به اسم جوانگرایی، شاگردان گوش به فرمان خودش را یا نزدیکان خودش را به عنوان معاون و مدیر و ... انتخاب میکند.
اصلاحات با شعار زنده باد مخالف من آمد، اما شرایطی پیش آمده که نقد درون گروهی هم طرح نمیشود. بر سر ایده آلهای اصلاحات چه آمده است؟
ببینید اصلاح طلبی در ایران مانند یک طفل صغیر است که هیچکس حاضر نیست در شرایط فعلی سرپرستی و مسئولیت آن را قبول کند، اما همین اصلاح طلبی، چون در انتخابات ۹۲ تا ۹۶ ثروتمند بود و فرصت و منافع داشت هرکسی خودش را به آن میچسباند و قوم و خویش آن میشد.
واقعا این احزاب کدام کارکرد حزبی را دارند؟ کدام کار درست را کرده اند که باید سکوت کنیم و نپرسیم چه کرده اید؟ چند نفر هستید؟ واقعا ما باید تا چه زمانی با اصلاح طلبی از نوع نامه پراکنی، بیانیه پراکنی و امضا جمع کردن روبرو باشیم و کمترین اقدام تشکیلاتی را نبینیم؟ چرا در این مقطع هیچکس حاضر نیست بگوید رهبریت جریان اصلاحات کیست و از صدر تا ذیل بار سنگین ان و مسئولیت وضع موجود را بپذیرد؟ ...
یکی از اقایان برای نامهی اخیر ۱۵۴ نفر برای محصورین و گرفتن امضا به من زنگ زد و من سر راست گفتم خیر، بنده امضا نمیکنم. نه اینکه بترسم نه، اول اینکه این بیانیه نویسیها دیگر کهنه بی خاصیت شده و تا چه زمانی باید بیانیه نویسی، نامه نویسی، امضا جمع کردن، توییت زدن بخشی از اصلیترین یا تمام فعالیت اصلاح طلبان باشد؟ منظورم این نیست که این اقدام بد است، منظورم این است که این خوب نیست که چنین اقدامی به کارکرد اصلی اصلاح طلبان تبدیل شود.
دوم اینکه فضایی پیش آمده که افرادی از حصر سوءاستفاده میکنند. کسانی هستند که واقعا دغدغه رفع حصر را باوردارند، اما خیلیها فقط میخواهند در فضایی قرار بگیرند که اسمشان پای اینگونه نامهها بیاید و به قول معروف شوآف کنند. سوال اصلی من این است که خروجی آن چه شد؟! چه بود؟ چه تغییری در حال محصورین ایجاد کرد؟!
برای من محصورین با ارزشتر از آنند که از قِبل انها بخواهم برای خود لایک این و آن را جمع کنم، البته من در این جا هرگز حرفم با کسانی نیست که امضا و اثر انگشت قلبی بر این بیانیهها زدند اتفاقا روی صحبتم با کسانی است که همین انسانهای خوش قلب را همراه میسازند برای یک استراتژی شکست خورده که ۴۰ سال است تکرار و باز تکرار میشود و حداقل انها خوب میدانند من چه میگویم، برای راستی ازمایی حرف من بروید بیانیه و نامه نویسی ۸ سال اخیر این افراد را دربیاورید و اسیب شناسی بکنید میزان تاثیر انرا در اصلاحات چه در درون قدرت چه در درون جامعه یا نیل به دموکراسی یا نیل به همان هدف تک پروژهای مثلا رفع حصر، ببینید چه شده است؟! و اصلا ببینید چند نفر به یاد دارند این بیانیهها را.
یا در مثالی دیگر کارگزارانیها میگویند جنس فعالیت اصلاح طلبان باید مدنی باشد و نه جنبشی از جنس اعتراضهای خیابانی، به فرض که این حرف درست، اما نمیشود شیک و ویترینی حرف زد و عملکردی زشت و نازیبا داشت و با هزاران توجیه پرچم اصلاح طلبی را در گذشته و حال و آینده به دست غیر اصلاح طلب بسپاری و انتظار داشته باشی که سرمایه اجتماعی اصلاح طلبان هم آب نرود آنهم تنها با این دید که منافعت در هر صورتی تا ابد تامین شود. منظورم این است که یک جایی هم نیاز به هزینه دادن است. اصلاح طلبان برانداز نیستند، آنها برای حفظ تمامیت نظام به دنبال تغییرات هستند، حالا جریانی در حاکمیت میخواهد برچسبهای مختلف به آنها بزند و باعث میشود اصلاح طلبان به خاطر همین برچسب خوردنها عقب بکشند. در حالیکه من میگویم اگر بخشی از حاکمیت چنین کاری میخواهد بکند، بکند. این مشکل آنهاست نه اصلاح طلبان بنابراین دلیلی ندارد که اینقدر کرنش کنند و از آرمانهایشان دست بکشند، چون یک جریان مثلا میخواهد به دروغ انگ براندازی و ... به آنها بزند.
برخی از چهرههای اصلاح طلب که طی این سالها برای بارور شدن جریان اصلاحات هزینه داده اند معتقدند جمعی از اصلاح طلبان بدلی از دل محبوبیت عامه این جریان رشد کردند و جریان را به نام خود زدند و بر سر قدرت و سمت از ایده آلهای جریان کاستند و اصلاحات را نحیف و ضعیف کردند؟
بله با کلیت این موضوع موافقم. قبلا هم گفتهام افرادی درجریان اصلاحات هستند که برای استفاده از موقعیتها سوار قطار این جریان میشوند، اما هنگام هزینه از آن پیاده میشوند. به استعفاهای برخی اصلاح طلبان پس از پایان این مجلس نگاه کنید تا بفهمید چه میگویم. این جماعت را هم میتوان “بدلی” نامید و هم “فرصت طلب”، اما فراموش نکنیم که برخی افراد در همین جریان اصلاحات از مفهوم “اصلاح طلب بدلی” هم استفاده ابزاری میکنند و به ویژه پدرخواندهها برای اعتبار زدایی از آن استفاده کردهاند؛ بنابراین در عین حال که به وجود این پدیده و آسیبهای کشنده قائلم به استفاده ابزاری از آن برای تسویه حساب داخلی در جریان اصلاحات هم قائلم. این سوء استفاده باعث شده که حتی خود انتقادی از بدلیها تحت الشعاع قرار بگیرد یعنی کسانی بگویند به این دلیل که در باند فلانی و فلانی نیستند و بر سرجنگ مناصب برچسب بدلی خوردهاند و ...
فارغ از اینها، اصلاح طلب بدلی کسی است که اعتقادی به اندیشه اصلاح طلبی ندارد و تنها با هدف استفاده از فرصت همراه آن میشود؛ بنابراین اصلاح طلب بدلی یعنی یک کاسب سیاسی فرصتطلب.
چرا اصلاحات فیلتری برای راندن این جماعت نداشت؟
اولین و اصلیترین فیلتر همان مرامنامه برآمده ناشی از یک ارتباط سازنده میان اصلاح طلبان و پایگاه اجتماعی است که البته وجود ندارد و بدلیها از فقدان مرامنامه و گل و گشاد بودن اصلاحات به خوبی استفاده میکنند. فیلتر بعدی احزاب هستند که البته احزاب اصلاح طلب هم از نظر من فعالیت استاندارد حزبی ندارند و بیشتر گعده کسب قدرت هستند. یعنی آموزش و تربیت نیروی انسانی ندارند و تنها برپایه روابط پدرسالاری و نوچه پروری مدیریت میشوند و دافعه آنها بسیار بیشتر است و بر فعالیت نفرات خود در پستهای مدیریتی کمترین نظارت و پاسخگیری را دارند چه رسد به بدلیها و در مجموع معتقدم، چون اطلاح طلبی در ایران رشد ارگانیکی چه در حوزه فعالیت حزبی و تدوین مرامنامه و نمایندگی پایگاه اجتماعی نداشته است، بدلیها هم فرصت عرض اندام زیادی پیدا کردهاند.
البته اینجا میتوان به موارد دیگری هم اشاره کرد از جمله اینکه “نظارت اجتماعی” بر احزاب به دلیل فقدان همین رابطه ارگانیک ضعیف است یا “رسانههای اصلاح طلب” در مجموع آن طور که باید و شاید این موضوع را دیده بانی نمیکنند و زیر نظر ندارند یا حتی بعضی رسانهها یا بعضی مطالب در جهت تقویت این وضع و چهرههای بدلی عمل میکنند.
شما ببینید در همین فراکسیون امید برخی با همین نیت فرصت طلبی خلاف مصالح جمعی عمل میکردند، اما فی الواقع هیچ نظارتی بر آنها نشده و مثلا کسی یقه من نماینده یا فلان عضو شورای شهر یا فلان وزیر را نگرفته که چرا به عنوان یک اصلاح طلب فلان مواضع را دارید یا فلان عمل را انجام داده اید؟
یه نظر شما عمر جریان اصلاحات در ایران به پایان رسیده است؟
به نظرم من احزاب فصلی، اصلاح طلبان بدلی و پدرخواندههای فرصت طلب که نتایج زیست ناسالم و فارغ از ارتباط ارزشی با پایگاه اجتماعی هستند در انتهای مسیرخودشان قرار دارند و حتما اصلاح طلبان در اولین فرصت باید نسبت به اعلام برائت از انان اقدام لازم را انجام بدهند در غیر اینصورت این موریانه خزنده تمام سرمایه اجتماعی اصلاح طلبی را خواهد خورد و بر سر هر چیزی معامله خواهد کرد و، اما درباره کلیت جریان اصلاح طلبی باید مشروط حرف زد یعنی به این بستگی دارد که این جریان چقدر انگیزه و توان بازسازی کامل خودش را به لحاظ ایده و بازیگران داشته باشد و در نهایت چقدر این بازسازی مورد قبول و توجه پایگاه اجتماعی قرار بگیرد. در این مطقع و با توجه به آنکه همان آدمها و حرفهای قدیمی میدان داری میکنند و بیشتر آنچه که میگویند از سرتوجیه و حفظ جایگاه است. اگر وضع به همین منوال باشد، دورنما و افق روشنی برای آینده جریان اصلاحات نمیبینم.
اصلاحات برای گذر از این روزها چه باید کند؟
تا زمانیکه نپذیریم رفرم خواهی و اصلاح طلبی به به همان میزان که از مشکلات بیرونی که بر ان تحمیل شده تاثیر پذیر است و اسیب دیده است به همان میزان و چه بسا بیشتر نیز از مشکلات جدی درونی رنج میبرد و تا زمانیکه این جریان خودش را در درون اصلاح نکند هیچ چیز، هیچ کس و هیچ نهاد قدرتی را نخواهد توانست به اصلاح بکشاند.
به نظرم “بازسازی اصلاحات” مبتنی بر یک ارتباط حقیقی و ارگانیک با پایگاه اجتماعی علی رغم همه موانع موجود باید دغدغه اصلی باشد و این بازسازی نیاز به یک “نقشه استراتژی” دارد یعنی یک مسیر کلی و ذیل آن مجموعه نقاطی که باید به هم وصل شود تا بازسازی اصلاحات محقق شود. متاسفانه من نمیبینم کسی دغدغه این نقشه را داشته باشد یا از آن صحبت کند. فعلا همه درباره این موضوع از منظر دانای کل صحبت میکنند و یادداشت مینویسند بیآنکه به این فکر کنند که شاید بخشی از مسیر تفکر برای بازسازی اصلاحات را هم باید جمعی انجام داد و باید چارچوب فکریشان را برای ورود ایدههای دیگر باز نگه دارند، تهیه نقشه استراتژی بازسازی اصلاحات در فقدان دیالوگ و غلبه این نوع مونولوگ ناشدنی است.
منبع: همشهری
خبر های مرتبط
خبر های مرتبط