بودا کیست و چه میگفت؟
رویداد۲۴ احسان کوشا: در تاریخ اندیشه جهان چهرههایی وجود دارند که تاثیری چنان گسترده بر تفکر بشر داشتهاند که هنگام مطالعه آثار و اقوالشان میتوان آنها را در چند طبقه مختلف جای داد: الهیات، اخلاقیات، فلسفه، ادبیات و ...
این مساله از سویی بیانگر چند جنبه بودن حوزههای تفکرات آنهاست و از سوی دیگر نشان میدهد که حوزههای معرفت بشری با طبقهبندیهای علمیِ صرف قابل شناسایی نیستند. هنگام مطالعه آثار این افراد میتوان از جنبههای گوناگون با آنها روبرو شد مثلا نگاهی روانشناختی به آثارشان داشت یا از منظر دانش جامعه شناسی کارها را تحلیل کرد. اما راه دیگری هم هست و آن بررسی چنین چهرههایی به عنوان «متفکر» یا چنانچه کارل یاسپرس در اثر ارزشمندش پیشنهاد میدهد، فیلسوف است.
در این نوشتار مروری خواهیم داشت بر متن یاسپرس در مورد «بودا» به عنوان یک فیلسوف؛ با این توصیف که بیان شیوا و نگاه ژرف یاسپرس یک متن عالی را در مورد این شخصیت پدید آورده است. یاسپرس در ابتدا توضیح میدهد که برای شناخت چنین افرادی نمیتوان مدارک و مفروضات را آنقدر با غربال نقد و تردید ببیزید که آخر سر چیزی باقی نماند و پیشنهاد میکند که معیار صحت مطالب را میزان نزدیکی آنها به هسته اصلی تفکر فیلسوف مورد نظر قرار دهیم.
در مورد بودا بسیار شنیدهایم و تاثیرات او هم بر متفکران شرق و غرب انکارناپذیر است. از ساکنان «معابد ذن» در ژاپن قدیم گرفته تا فیلسوفانی، چون آرتور شوپنهاور در غرب مدرن. اما بودا که بود و چه میگفت؟
زندگیِ واقعیِ بودا پیش از تبدیل شدن به یک بودا (به معنای فردِ به اشراق رسیده) افسانهگون است. علی ایحال به ما میگوید که او لذتهای دنیوی و ریاضتهای مرتاضان -هردو در حد اعلی- را چشیده و در نهایت، تمتعات مادی را زشت و ناپسند و ریاضتهای دشوار را خویشتن آزاری دانسته است. بودا راهی دیگر را در پیش گرفت. این راه البته چندان هم دگرگون کننده نبود و در مقابل گذشته نمیایستاد.
یکی از موارد جالبی که یاسپرس به آن اشاره میکند این است که بودا تقریبا تغییر خاصی در تفکرات سنتی و باستانی هندیان پدید نیاورد بلکه نگاه تازهای به آنها را پیشنهاد کرد. او گفت که انسان در چرخه نوزایی (دایره کارما) گرفتار است و پس از هر مرگ، در تجسدی خاص به جهان پا میگذارد.
بودا راه گریز از این چرخه بی پایان را «اشراق» میدانست. نقطه عطف زندگی او این بود که تصمیم گرفت آنچه را دریافته به دیگران نیز بیاموزد و چهل سال در راستای انجام این هدف کوشید. او و شاگردانش با سرهای تراشیده و جامههایی زردرنگ بی هیچ هدف خاصی راه میپیمودند و دریوزگی میکردند. وقتی راهب آرزویی ندارد و در جستجوی چیزی نیست، کجا برود و چه بخواهد؟
اما چند نکته مهم در کار او بود: یکی اینکه بودا سلسله مقامات دین ودایی و آیینهای مختلف از جمله قربانی کردن را نفی کرد و دوم اینکه او و پیروانش به زبان مردم عادی (نه سانسکریت که زبان مذهبی هندیان بود) به گفتگو و کلمات قصار و انوع سخنران پراکنی میپرداختند.
هنری اولدنبرگ فیلسوف برجسته میگوید: بودا کشکول به دست از خانهای به خانهای میرفت، بی هیچ تقاضا، با چشمانی فروافکنده، بی حرکت و خاموش، منتظر تا اندک خوردنیای در کشکولش بگذارند.
کارل یاسپرس فیلسوف برجسته آلمانی
بنابر تحلیل یاسپرس تعالیم بودا دو جنبه کلی دارد: اول راه رسیدن به اشراق و ادراکِ دیگرگونه که از طریق استغراق در مراقبه رخ مینماید و طی آن، تجربه متعالی حاصل خواهد شد. دوم نگاهِ عقلانی به زندگی که حاصل آن تنزیه و تزکیه نفس و تصفیه کامل زندگی است که از راه سلوک اخلاقی حاصل میشود. به این صورت، تفکرات منطقی فقط در جای خود دارای اهمیت هستند، ولی هنگام مواجهه با «ناشناختنی» که نمیتوان دانش حاصل از آن را انتقال داد، از حیز انتفاع خارج میشوند.
یاسپرس میگوید از نظر بودا عقل مردود شمرده نمیشود به شرط اینکه از آن فراتر روند. وقتی میخواهیم چیزی را که از طریق فرو رفتن در طی دریافتهایم، مراقبه منتقل کنیم، بلافاصله عقل مورد استفاده قرار میگیرد. نکته اینجاست که مراقبه نه به تنهایی بلکه در کنار تامل، تفکر در اقوال فلسفی، زندگی اخلاقی و رهبانی در کنار هم میتواند بر طی طریق رهرو تاثیرگذار باشد.
بیشتر بخوانید: زرتشت؛ پیامبری فراسوی خیر و شر
هایک و بلر تفکر بودا را چنین شرح میدهند: «مراقبه تکنیکی نیست که فینفسه آدمی را به نتیجه مطلوب برساند. برانگیختن یک وضع و از بین بردن یک وضع دیگرِ هوشیاری خطرناک است. این کار انسانی را که شرایط مقدماتی درست آن را نداشته باشد، تباه میسازد. شرایط مقدماتی، روشِ کلی زندگی و پاکیزگی آن است. یکی از عناصر اصلی در این مسیر، «سنجیدگی آگاهانه» است که با مراقبه به فراخنایی بیمانند میرسد؛ این یعنی که مسیر هم شامل اصول اخلاقی است و هم اصل مراقبه و هم تفکر نظری. مراتب مراقبه نباید به صورت جذبه و بیخودی یا مستی حاصل از مواد مختلفی مثل مخدرات باشد بلکه برعکس شناخت باید فراگیر باشد و هیچ چیز را نباید به خود واگذاشت تا در ضمیر ناخودآگاه به خواب غفلت دچار شده و بازی شوم خود را ادامه دهد. باید بر خودمان و هرچه میکنیم با هوشیاری کامل آگاه باشیم. نمیتوان تنها بخش از تواناییها را پرورش داد و به نیروانا رسید. بودا اعتقاد داشت که معجزه حقیقی هدایت کردن افراد است به سوی روشنی و کارهای معجزه گون مثل تکثیر خود، پرواز در هوا و راه رفتن بر آب و خواندن اندیشههای دیگران کارهایی است که هم قدیسان انجام میدهند و هم دغلکاران!»
اما تعلیمات بودا بدون توسل به مراقبههای عمیق و مراحل مافوق حسی نیز قابل ادراک است، اما از تاثیرات آنها کاسته میشود. در واقع با شناخت تعقلی میتوان بخشی از تعلیمات و پرتوهایی از آن نور (و نه همه آن) را دریافت.
به گزارش رویداد۲۴ از نکات مهم دیگر در آموزههای او چرخه رنج است؛ طبق نظریاتِ او چرخهای وجود دارد که او، آن را چنین شرح میدهد: (اگر نقطه آغازِ ترسیم این دایره را «ندانستن» فرض کنیم) آنگاه از ندانستن، صورتبندیهای ذهنی ناشی میشود، از صورت بندیهای ذهنی، آگاهی؛ از آگاهی نام و هیولای اشیاء، از نامها شش قلمرو حس، از شش قلمرو حس تماس با جهان، از تماس احساس ایجاد میشود؛ از احساس عطش پدید میآید و از عطش، حس تملک و تصرف، از حس تصرف مرتبه وجود و شدن؛ سپس از شدن تولد ناشی میشود و از تولد پیری و مرگ، درد و شِکوِه، رنج و نگرانی و نومیدی.
همانطور که گفته شد این یک چرخه است که میتوان آن را از این زاویه هم دید: تولد با شدن حاصل میشود، شدن حاصل حس تملک است، تملک حاصل عطش، عطش حاصل احساس، احساس حاصل تماس، تماس حاصلِ شش قلمرو حس، این قلمروها حاصل آگاهی از نام و هیولا و و آگاهی از هیولا حاصل صورتبندی ذهنی و در نهایت به نادانستگی میرسیم. بودا نمیگوید که اساس این چرخه کجاست، اما میگوید که با خودکشی نمیتوان از آن رَست، زیرا جان در سلسله مراتب وجود به زندگی بر میگردد و این چرخه دوباره تکرار خواهد شد.
اندیشه بودا
یکی از نقاط عطف اندیشه بودا، نفی «خود» است نه به معنای نفی «من» بلکه به این معنا که «هستی» انسان در حلقههای زنجیری متجلی میشود که هریک علت دیگری هستند. همه این علل و عوامل با مرگ متلاشی میشوند؛ این عوامل مرکزیتی به نام «خود» ندارند و به جای آن «کارما» وجود دارد که با هر ولادت، مولودی جدید یعنی مجموعهای نو و فانی میآفریند.
بودا وجود «من» به عنوان «من» اصلی را نفی نمیکند، اما از آن سخن نیز نمیگوید؛ انگار فقط راهِ رسیدن به آن را نشان میدهد. این «من» ثابت است، اما بودا از آن چیز نمیگوید. او میگوید که در حین مراقبه، منِ جسمی به من ذهنی و من ذهنی به من نامحدود میرسد. اما آموزشهای بودا قادر نیست بگوید یا نمیگوید که با این حساب، آن که رستگار میشود، کیست. هیچ چیز را دوام نیست، هیچ چیز با خود یکی نیست، هیچ جا نقطه ثابتی وجود ندارد و «من» پنداری متوهمانه است: چیزی که سپری میشود و پیوسته در تحول است. این منِ رودخانهمانند ممکن است در چیزی مستحیل شود که به کل با خودش و همه اینها فرق دارد؛ این امر در قلمرو اشراق و نیروانا متجلی میتواند انجام شود. آنجاست که موجبات رنج و فرایندهای آن آشکار میشوند و همه آنچه که در آموزههای بودا به صورت ناقص به آن اشاره شده بود، برملا خواهد شد.
بودا میگوید: جایی وجود دارد؛ نه این جهان است نه ماورای این جهان و نه بین آن دو: این است پایان درد و رنج. بودا خودش را رهبر و آموزش دهنده نمیدانست بلکه خود را بشارت دهنده و راهنما میدید.
او سخنان متناقض میگفت و اعتقاد داشت گفتگو درباب مسایل مابعد الطبیعه گمراهی پدید میآورد، زیرا به قالبهایی تکیه میکند که برای رستگاری باید آنها را درهم شکست. او میگفت کسی که تیرخورده است نمیتواند بگوید که اول تیرانداز و انگیزه او را برایم مشخص کنید تا بعد اجازه دهم به درمان من بپردازید. زیرا در این صورت قبل از اینکه به بهبودی برسد، خواهد مرد!
او میگفت در همین زندگی زمینی و مادی میتوان بر تولد و پیری و رنج و درد چیره شد، از این رو بگذارید که آنچه ناگفته گذاشتهام، همچنان ناگفته بماند. به این صورت در حالیکه گفتگوهای بیپایان استدلالی را به سروصدا و اطوار بوزینگان تشبیه میکرد، راه بحث و گفتگو را هم باز میگذاشت.
همانطور که در ابتدا اشاره شد یاسپرس میگوید که بودا چیز «تازه»ای به خرد هندیان اضافه نکرد و اساسا «تازگی» را امری میداند که در روحیه و ذوق مدرن غربی حایز اهمیت است و اعتبار میآفریند. بودا میآموزد که چه باید کرد، ولی راهِ رسیدن و ادراک یا نرسیدن و ناآگاهی را باز میگذارد.
ویژگیِ خاص او آن بود که هیچ ویژگی خاصی نداشت؛ یک راهرو که با هیاتی نامتعین در مسیرِ اشراق گام برمی دارد و ردپایی از خود بر جای نمیگذارد! اما شاید بتوان تازگی ویژهای در او یافت! یاسپرس میگوید او برای اولین بار تمام «بشریت» را خطاب قرار داد. پیش از او آموزههای معنوی مختص عدهای خاص بود، ولی او آنها را چنان جهانی کرد که هرکسی بتواند با روش خودش آنها را دریابد، چنانکه اعتقاد داشت هرکس باید با زبان مخصوص خود آموزهها را فراگیرد. او میخواست نه تنها راه را به همه بشر بلکه به موجودات روحانی هم نشان دهد. به این صورت او سلسله مراتبِ کاستها و ایزدان را محکوم نکرد، اما آنها را از تاثیر و قدرت اعتبار انداخت. طیف مخاطبین او حتی غیرراهبان را هم در بر میگرفت. اندیشه بودا به تبت و سیبری و چین و ژاپن و مغولستان راه یافت، ولی در رخدادی شگفت به مرور در هند مستحیل شد، زیرا هند میخواست همان ایزدان و کاستهایی را داشته باشد که قرنها داشت! این کیش همانطور که آرام آمد و آرام گسترش یافت به آرامی هم به حاشیه رانده شد. بودا خود در پی ایجاد یک دین جدید نبود، اما بعدها پیروانش دین جدید ساختند که مثل همه ادیان، مرجعیت و فرمانروایی در آن اصل قرار گرفت و پیروانش به صورت مریدان کسی درآمدند که خود هیچگاه نخواسته بود مراد باشد.
بودا به دنبال بصیرتی بود که باید حاصل شود نه اینکه از جایی دریافت گردد. میگفت ایزدان نیز باید به روشن شدگی برسند و سخن آخرش این بود که «پیوسته تلاش کنید.» یاسپرس دیدگاه اصلی و به اصطلاحِ امروز، خوانش خودش را از بودا چنین ارائه میدهد: از این رو میتوان او را یک فیلسوف نامید، زیرا اکتساب معرفت را در گرو اراده و نیروی انسان دانسته است. در ادامۀ متن او رخدادهایی را که برای اندیشههای بودا پیش آمد، طرح میکند و اینکه او خود تبدیل به یک ایزد شد و پیروانش معابدی بنا کردند که سلسله مراتب کیشهای قدیم هند در آنها رعایت میشد.
احسان کوشا دکترای زبان و ادبیات فارسی
(در نگارش این متن از ترجمه دکتر اسداالله مبشری استفاده شده است)