انقلاب کوبا و پیروزی کمونیستها در آمریکای جنوبی
رویداد۲۴ محمدرضا شاهحسینی: «دیوانگی محض بود، یا چنین بنظر میرسید. اما در فراسوی دیوانگی، در دل و ذهن همه کسانیکه پرتوی از آرمانگرایی، میهندوستی، نوعدوستی و شهامت در وجودشان بود به شکل حماسیترین افسانهها مجسم میشد. قرار بود حقیقت آنها به داستانی از شجاعت، جسارت و هیجان تبدیل شود. یک دیوانگی محض بود که انقلاب کوبا را آغاز کرد.»/ اِرل رایس کتاب انقلاب کوبا
انقلاب کوبا که از اوایل دهه ۱۹۵۰ آغاز شد، سیما و ماهیت کوبا را برای همیشه تغییر داد. انقلابی که مبتنی بر ایدئولوژی سیاسی مارکسیسم-لنینیسم استوار بود و اقتصاد سوسیالیستی را برای خود پیریزی کرد.
فیدل کاسترو چهگوارا در جریان این انقلاب آموختند که فلسفه پراکسیس به منزله تئوری کنش کنش انقلابی است و آموزه لنینی به آنان آموخت که انتقال از یک جامعه به جامعه دیگر نمیتواند انتقالی مکانیکی باشد و تاریخ را انباشت نیروهای اقتصادی، بخطور مکانیکی تعیین نمیکند. تغییر انقلابی مستلزم مبارزه سیاسی و طبقاتی است. در نتیجه نقش احزاب پیشتاز و جنگ چریکی کمک به ایجاد شرایط لازم برای تسخیر قدرت است؛ هرچند این عمل در شرایطی عینی خاصِ منوط به تضادهای درونی شکلبندی اقتصادی-اجتماعی صورت میگیرد؛ تضادهایی که میتوان در این سه عامل در وضعیت کوبای پیش از انقلاب جست: (۱) سرکوب سیاسی (۲) عدم تعادل و رکود اقتصادی و فساد اقتصادی و (۳) سیاستهای امپریالیستیِ آمریکا. هرچند عوامل برای انقلاب، زمینه را فراهم میکند، اما خودبهخودی نیست بلکه این خودِ مردماند که به پا میخیزند.
کودتای ژنرال باتیستا
سه هفته پیش از انتخابات ریاست جمهوری کوبا در سال ۱۹۵۲، ژنرال فولخنسیو باتیستا ثالدیوار در رقابتی سه نفره در رده سوم قرار داشت، به همین دلیل او تلاش کرد قدرت را با اسلحه به دست بیاورد. در دهم مارس ۱۹۵۲، باتیستا و افسرانش وارد پادگان کلمبیا در هاوانا شدند و قدرت ارتش را تصاحب کردند که منجر سرنگونی حکومتِ «کارلوس پریو سوکاراس» شد.
هر چند در زمانیکه باتیستا قدرت را برای مقطع دوم بهدست گرفت، شرایط در کوبا برای طغیان مساعد بود، ولی انقلاب امری محتمل نبود. به گفته «هربرت ال.متیوز» در کتاب «فیدل کاسترو»، اکثر کوباییها آماده بودند حکومت باتیستا را بپذیرند. اما تنها یک شخصیت بود که در مقابل این نظم فاسد ایستاد و خودش تمامیتِ یک دلیل کافی برای انقلاب بود. آن شخص کسی نبود جز فیدل کاسترو.
اهمیت فیدل کاسترو برای انقلاب چنان مهم است که هربرت ال.متیوز در این مورد میگوید: «نمیتوان انقلاب کوبا را درک کرد بدون آنکه همواره برتری شخصی فیدل کاسترو را -در آغاز به صورت بالقوه و بعدها بالفعل- در نظر داشت. این برتری و چیرگی را در مرحله جنینی آن میتوان در واکنش پرشور مردان و زنان جوانی که او را احاطه کرده بودند یا مجذوب شخصیت پرجاذبه او میشدند، مشاهده کرد.» از این رو میتوان انقلاب کوبا در تیپشناسی انقلابها، جزء انقلابهای «شخصیتمحور» جا داد.
ریشه تخاصم آمریکا و کوبا
در سال ۱۵۱۱ میلادی دیگو دِ بلاسکس، کوبا را برای اسپانیا فتح کرد. اما در آغاز قرن بیستم، کوبا با یاری آمریکا توانست از فرمانروایی اسپانیاییها رهایی یابد. ایالات متحده پس از استقلال از بریتانیا توجه خود را به کوبا معطوف کرد. توماس جفرسون سومین رئیسجمهور آمریکا میخواست این جزیره که تنها ۱۵۰ کیلومتر با جزایر مرجانی فلوریدا فاصله داشت را بهدست آورد.
در کنار این مهم، جفرسون از این واهمه داشت که بریتانیا با بهدست گرفتن کوبا از چنگال اسپانیاییها، امنیت آمریکا را مورد تهدید قرار دهد. بریتانیا در سال ۱۷۶۲ کوبا را تسخیر کرده بود، اما این جزیره را در ازای فلوریدا-مستعره اسپانیا، به اسپانیا بازگردانده بود.
جفرسون درباره اهمیت کوبا برای مصلحت آمریکا میگفت: «صادقانه اعتراف میکنم که همواره به کوبا به عنوان دلچسبترین عضو جدیدی که میتوانست به نظام ایالتی ما افزوده شود، نگریستهام.»
چنین نگرشی در آمریکا به عنوان نقشه راهبردی تسلط یافت که جانشین جفرسون، یعنی جیمز مدیسون نیز به کوبا چنین مینگریست. در سال ۱۸۱۰ مدیسون از آلبرت گالاتین دیپلمات آمریکایی در انگلستان خبر دریافت کرد که بریتانیاییها آماده حمله به کوبا هستند.
دو سال پیش نیز، ناپلئون، پادشاهی اسپانیا را سرنگون کرده و برادرش ژوزف را در راس دولت اسپانیا نشانده بود. در چنین وضعیتی، همچنان مدیسون از جنگ با بریتانیا واهمه داشت و به اخطار علیه قدرتهای اروپایی اکتفا کرد. او گفته بود: «موقعیت کوبا چنان توجه عمیق ایالات متحده را نسبت به سرنوشت این جزیره برمیانگیزد که نمیتواند به نظاره سقوط آن بهدست هر حکومت اروپایی رضایت دهد.» امری که بعدها تبدیل به دکترین جیمز مونرو برای روابط بین الملل آمریکا شد؛ نفی دخالت اروپا در قاره آمریکا.
بین سالهای ۱۸۰۶ تا ۱۸۲۳ بیش از سیزده کشور در آمریکای لاتین علیه قدرتهای اروپایی قیام کردند. در چنین فضایی کوبا نیز دست به قیام علیه نیروهای اسپانیایی زد. نخستین جنگ استقلال کوبا در دهم اکتبر ۱۸۶۸ آغاز شد که ده سال به طول انجامید. کارلوس ثسپدس بر اثر مالیاتهای سنگینی که اسپانیا وضع کرده بود، در مزرعهاش در یارا شورش را آغاز کرد. مایکل ج. مازار، تحلیلگر امور خارجی چنین مینویسد: «این جنبش تحت کنترل ثسپدس به سرعت رشد کرد و از گروه اولیه ۱۵۰ نفری به دوازده هزار نفر تا نوامبر ۱۸۶۸ رسید. این نیروها در نوزدهم اکتبر شهر بایامو را گرفتند. با پیوستن تبعیدیهای دومینیکن، نیروهای ثسپدس توانستند غالب کوبای شرقی را تصرف کنند.»
لسوندی فرماندار نظامی اسپانیا، برای مقابله با این شورش، گروهی معروف به نام «ولونتاریوس» یا «سپاه داوطلب» را متشکل از بازرگانان ثروتمند و بانکداران محافظهکار تشکیل داد که با نود هزار قبضه تفنگی که مادرید از آمریکا خریده بود، مجهز شدند.
در سال ۱۸۷۵ شورشیان گومث کنترل ایالتهای اورینته و کاماگویی را بهدست گرفتند. اما در تابستان ۱۸۷۶، اسپانیا، ۲۵ هزار سرباز به کوبا فرستاد که منجر به نابودی شورشیان شد. اقدامی که در کنار عدم حمایت آمریکا از قیام استقلالطلبانه کوبا رخ داد.
سرانجام در ۲۱ مه ۱۸۷۸، شورشیان با پیمان ثانخون مبنی بر پیشبرد اصلاحاتی از سوی اسپانیاییها، موافقت کردند. اما قیام کوباییها در اینجا به پایان نرسید. جنگ ده ساله دو پیامد مهم برای آینده کوبا داشت: (۱) اتحاد اکثریت مردم کوبا علیه سلطه اسپانیاییها و (۲) دشمن تلقی کردن آمریکا بهدلیل حمایت تسلیحاتی از اسپانیاییها و به رسمیت نشناختن جنبش استقلالطلبانه کوباییها.
عدم تحقق مطالبات اصلاحطلبانه منجر به پیگیری پیکار برای کسب استقلال ملی شد. در جنگ دوم کوبا برای استقلال که در سال ۱۸۹۵ رخ داد، یکی از قهرمانان ملی کوبا به نام «خوزه خولیان مارتی» کشته شد و به الگویی ملی برای مردم کوبا و کاسترو تبدیل شد. او یک روز قبل از مرگش خطاب به دوستانش نوشته بود: «باید از توسعهطلبی ایالات متحده در جزایر آنتیل و حملهور شدن آن، با کمک توان افزوده آنها، به سرزمینهای قاره آمریکا به موقع جلوگیری کنیم. من در این غول (آمریکا) زندگی کردهام و درونش را خوب میشناسم؛ و قلابسنگ من همان قلاب سنگ داود است.» این جملات بعدها رهنمود کاسترو شد.
در پانزدهم فوریه ۱۸۹۸، رزمناو آمریکایی (مِین) با یک سلسله انفجار متلاشی شد و سهچهارم خدمهاش کشته شدند. آمریکا مقصر اصلی این اتفاق را حکومت اسپانیا تلقی کرد و از همین رو به تمامی سیاستهای دو قرن اخیر خود پشت پا زد و سرانجام در کوبا مداخله کرد.
در مه ۱۸۹۸ آمریکا عملیاتش را از خلیج گوانتانامو شروع کرد و در عرض ۱۱۴ روز اسپانیا را شکست داد. اتفاقی که به عنوان جنگ آمریکا-اسپانیا شناخته شد؛ امری که برای کوباییها تحقیرآمیز بود. بوریس گلدنبرگ در جملاتی گویا به شرح بهای سنگینی میپردازد که کوبا برای آزادی پرداخت: «کشور تخریب شده بود. تقریبا چهارصد هزار نفر جان باخته بودند؛ بسیاری از آنها در «اردوگاههای بزرگ کار اجباری» مردند که ژنرال اسپانیایی ویلر که به قصاب معروف بود، بخشد عمده جمعیت را در آنها گرد آورده بود. سرشماری سال ۱۸۹۹ جمعیت ساکن کشور را ۵/۱ میلیون نفر نشان میداد که شصت هزار نفر کمتر از ده سال پیش بود.»
با اتمام جنگ با درخواست اسپانیا، با ایالات متحده طرح معاهده صلحی چیده شد که به باور آمریکاییها سرآغاز استقلال کوبا بود. حال آنکه کوبایی صرفا نوعی انتقال سلطه از دولتی به دولتی دیگر را شاهد بودند. چنانکه حتی آمریکایی در پایان جنگ، در سانتیاگو، زاده انقلاب کوبا، ارزشی به پرچم کوبا ننهاد و پرچم خودش را بر فراز کاخ استانداری برافراشت.
ایالات متحده با تصویب اصلاحیه پلات در سال ۱۹۰۱ این حق را به خود تفویض کرد که برای منافعاش هرگاه اراده کرد، در کوبا دخالت کند. واقعهای که استقلال کوبا را به امری «صوری» بدل کرد. سرانجام جمهوری کوبا در سال ۱۹۰۲ تاسیس شد. اما تا دهه سی قرن بیستم از کوبا چیزی جز یک بوروکراسی فاسد نمانده بود که تنها کارکردش حفاظت از اموال آمریکاییها بود.
بر اساس اصلاحیه پلات، آمریکا دوبار اقدام به مداخله کرد؛ بار اول به درخواست توماس استرادا پالما اولین رئیسجمهور کوبا بود که خواستار مداخله آمریکاییها علیه شورش مسلحانه لیبرالهای مخالف حکومت شده بود. آمریکا نیز با ایجاب حکومت موقت، از نظم پیشین محافظت کرد.
پیداست که در چنین برهه تاریخی عملا ما با یک دولت دستنشانده روبرو بودیم که هیچ نوع شباهتی به یک دولت مدرن نداشت و به تعبیر هگلی چیزی جز «Tekhne Despotice» نبود. سازمان دولتی که در آن روحی از دولت وجود نداشت. با ارجاع به فلسفه سیاسی هابز، این مسئله را بهتر میتوان فهمید. بنا به آرای لئو اشتراوس، تامس هابز با جایگزینی مفهوم «حق» به جای «تکلیف» بنیانهای جدید فلسفه سیاسی را بنا کرد. بر این اساس کارکرد اصلی دولت حراست از حق انسانهاست و بنیادیترین حق انسانها در وهله اول، حق تملک بر جان و امنیت است. اما در دوران حکومتداریِ ژنرال خراردو ماچادو مورالس چیز دیگری رخ داد. به گفته رئیس فدراسیون کار آمریکا، حکومت مورالس کارکردی جز گسترش تروریسم نداشت، امری که دلالت بر رابطه بندگی شهروندان با دولت دارد.
با وجود سرکوب گسترده، در دوازدهم اوت ۱۹۳۳ مردم توانستند ارتش دولت را به عقبنشینی وادار کنند. در پی این اتفاق ماچادو به باهاما گریخت. با اعمال نفوذ آمریکا، «کارلوس مانوئل دِ ثسپدس» سفیر کوبا در مکزیک به عنوان جانشین ریاست جمهوری ماچادو انتخاب شد؛ واقعهای که برای افسران کادر ارتش کوبا قابل قبول نبود و در نهایت منتهی شورش گروهبانها در چهارم سپتامبر ۱۹۳۳ شد. آنان از آن پس نیز خواستار مداخله بیشتر در عرصه قدرت بودند. از جمله کسانی که در مهلکه نقش اساسی داشت، فولخنسیو باتیستا بود که توانسته بود در سال ۱۹۴۰ و ۱۹۵۲ به مقام ریاست جمهوری برسد. اتفاقی که راه برای انقلاب گشود.
فیدل کاسترو رائول کاسترو و ارنستو چه گوارا
جنبش بیست و ششم ژوئیه اولین گام انقلاب
به گزارش رویداد۲۴ در دهم مارس ۱۹۵۲، باتیستا و افسرانش وارد پادگان کلمبیا در هاوانا شدند و قدرت ارتش را تصاحب کردند. به گفته «جورجی آن گِیِر» نویسنده زندگینامه فیدل، کودتای دهم مارس باتیستا «سرآغاز آشنایی دنیا با فیدل کاسترو بود. از آن روز، او سازماندهی نخستین جنبش خود را آغاز میکرد.» او با اقداماتی قانونی علیه تصرف غیرقانونی دولت توسط باتیستا، جنبش خود را پیش برد؛ اما با عدم پیشبرد اصلاحات، توانست اقدامات مسلحانه و چریکی خود را علیه حکومت غیرقانونیِ باتیستا توجیه کند.
در بیست و ششم ژوئیه ۱۹۵۳ فیدلیستها به مونداکا، دومین پادگان بزرگ کوبا حمله کردند. تاد سزولک در باب کارکرد این پادگان میگوید: «اساسا کارکرد پادگان در جهت امنیت داخلی بود، چرا که حمله خارجی به سانتیاگو نامحتمل بود.» با اینحال عملیات شکست خورد و نیمی از فیدلیستها جانشان را در راه آرمانشان از دست دادند. از این پس جنبش فیدل به نام «جنبش ۲۶ ژوئیه» یا «ام ۲۶-۷» معروف شد.
حکومت باتیستا، در پی حمله به پادگان مونکادا، فرمانی صادر کرد که به موجب آن در ازای هر سربازی که کشته شده بود، باید جان ده شورشی را گرفت. از این رو بیش از صد فیدلیست به قتل رسیدند. یک دادگاه موقت -دادگاه ویژه سیاسی که احکامش قابل فرجامخواهی نبود- در سانتیاگو با حضور سه قاضی عدالت کوبایی را در مورد بازماندگان به اجرا در میآورد.
فیدل و به همراه ۱۲۲ رفیق کمونیستش در ۲۱ سپتامبر ۱۹۵۳ در دادگاه محاکمه شدند. فیدل از تریبون این دادگاه برای بیان آرمانهای انقلابی خود استفاده کرد. فیدل به صورت موجز گفت: «من آموزههای خوزه مارتی و عقاید تمام مردانی را به یاد میآورم که از آزادی مردم دفاع کردهاند. من باعث شورشی علیه یک قدرت یکهتاز غیرقانونی شدهام که اختیارات قانونگذاری و اجرایی کشور را غصب کرده و در دست خود متمرکز ساخته است. میدانم که به سالهای زیادی زندان محکوم خواهم شد. میدانم که آنها خواهند کوشید به هر وسیله ممکن حقیقت را پنهان سازند. میدانم که توطئهای در کار است تا مرا بهدست فراموشی بسپارند. اما صدای من هرگز خاموش نخواهد شد؛ چرا که هنگامی که بیشترین احساس تنهایی را میکنم، در درونم نیرو میگیرد و به قلبم تمام گرمایی را میبخشد که نفسهای بزدل از من دریغ میدارند... میدانم که زندان برای من سختتر از آنچه تاکنون برای هرکس دیگری بوده است، خواهد بود، پر از تهدید، تباهی و اعمال خشم بزدلانه؛ اما از آن ترسی ندارم، چنانکه از خشم آن مستبد حقیری که جان هفتاد برادر مرا گرفته بیمی به خود راه نمیدهم. مرا محکوم کنید، اشکالی ندارد. تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد!»
در شانزدهم اکتبر ۱۹۵۳ فیدل به پانزده سال زندان در جزیره پینوس محکوم شد؛ زندانی که بسیاری وارد آن میشدند، زنده برنمیگشتند. شاید بتوان گفت «مونکادا» یک فاجعه مطلق بود، اما یقینا این جنبش بیست و ششم ژوئیه بود که انقلاب را اجتنابناپذیر کرد.
پایان دوره مبارزه مسالمتآمیز در کوبا
غالب استراتژیهای احزاب کمونیست آمریکای لاتین از دهه ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ بر این اساس بود: اقتصاد عقبافتاده، نیمه فئودالیِ تحت سلطه امپریالیسم این امر را ایجاب میکند که یک جبهه دموکراتیک ملیِ تحت رهبری بورژوازی ملی شکل بگیرد تا در نهایت یک انقلاب ملی «بورژوا-دموکراتیک» رخ بدهد که توده مردم نیز پشتیبان آن باشد. وظایف این دولت انقلابی عبارتند از: اصلاحات ارضی، مصادره تراستهای متعلق به دستاندرکارهای امپریالیستی و قانونی کردن اتحادیههای کارگری. اما نیروهای کمونیستی کوبا، در رأس آن، چهگوارا و فیدل معتقد بودند که نیروهای بورژوازی ملی از هراس انقلاب تودهای علیه خود در نهایت آنان به دوستی با قدرتهای امپریالیستی وا میدارد و در نهایت تضاد آنتاگونیستی (تضادهای آشتیناپذیر) طبقات را تشدید میکند. از اینرو تنها با یک انقلاب سیاسیِ سوسیالیستی میتوان تمام بنیانهای اقتصادیِ نظام اجتماعی پیشین را منهدم کرد.
در ۱۵ مه ۱۹۵۵ به موجب درخواست حزب ارتدوکسو -حزب مخالف حکومت باتیستا- فیدل کاسترو و رفقایش آزاد شدند. باتیستا که به تازگی مجددا انتخاب شده بود، به غلط میپنداشت که فیدلیستها دیگر تهدیدی به حساب نمیآیند. فیدل پس از آزادیاش اعلام کرد که دیگر مبارزه مسالمتآمیز جوابگو نیست و قصد ترک کوبا را دارد و در هفتم ژوئیه عازم مکزیکو شد و شروع به آمادهسازی و سازماندهی مجدد کرد.
فیدل در مکزیکو، به سراغ آلبرتو بایو رفت تا به آموزش چریکها کمک کند. بایو که متولد کوبا بود، در مقام ژنرال جمهوریخواه در نبرد با قوای فرانکو در جنگ داخلی اسپانیا خدمت کرده بود. همچنین فیدل همانند پیشوایش خوسه مارتی، به آمریکا رفت و برای سازماندهی نیروهای خود، از تبعیدیان کوبایی، تقاضای پول کرد.
از اتفاقات مهم در این ایام، ملاقات چهگوارا و فیدل بود. هیلدا همسر چهگوارا درباره این دو مرد گفته بود: «بدون ارنستو، ممکن بود فیدل کاسترو هرگز کمونیست نشود. بدون فیدل کاسترو، ممکن بود ارنستو هیچگاه بیش از یک نظریهپرداز مارکسیست، یک روشنفکر آرمانگرا نشود.»
فیدل کاسترو و چه گوارا
فشارهای وزارت خارجه مکزیک که فعالیتهای انقلابی را تائید نمیکرد، منجر به تحدید فعالیتهای فیدلیستها شد. از آنرو آنان اردوگاههای آموزشی خود را تغییر دادند. اما این کافی نبود. فرانک پائس در این مقطع زمانی، توانسته بود هستههای ام-۲۶ را در شهرهای مختلف ایالت اورینته مستقر کند. همچنین چندین پیشکسوت مونکادا، چندین تشکیلات سازمانی را در کوبا برقرار کرده بودند.
فیدل هنگامی که قصد خروج از کوبا را داشت، این را نیز گفته بود که در سال ۱۹۵۶ بازخواهد گشت. تاکتیک سیاسی فیدل این بود که نقشههایش را از قبل به دشمنانش فاش کند. فیدل این ویژگی را منحصر به خود میدانست و علت چنین کاری را به راه انداختن جنگ روانی توصیف میکرد.
یک ماه پیش از آن، فیدل به ملاقات کارلوس پریو سوکاراس رفت. آن دو یک نقطه مشترک داشتند: نفرت از باتیستا. اما آنچه برای فیدل مهم بود، پول بود. این اتحاد نه چندان مستحکم، پریو را واداشت که پنجاه هزار دلار به فیدلیستها کمک مالی کند. در نهایت فیدلیستها با کشتی نه چندان مناسبِ «گرانما»، از بندر کوچک توکسپان عازم کوبا شد. اما سختترین مرحله هنوز در پیش است.
بیشتر بخوانید: چه گوارا: آرمانگرای رمانتیک یا دانشمند انقلابی؟
نبرد در جنگلهای سیئرا مائسترا
پس از سفر دریایی، فیدل و هشتاد و یک تن از رفقایش در پلایا کولورادا در ساحل جنوب شرقی کوبا پیاده شدند. آنها در دوم دسامبر ۱۹۵۶، با دو روز تاخیر و یک مایل دورتر از «نیکرو» مقصد مورد نظرشان رسیده بودند. نقشه فیدل مستلزم حمله سحرگاهی به «نیکرو» در سیام نوامبر بود. سپس با کامیون به مانثانیو حمله میبردند و بعد از آنجا بر اثر حملات هوایی حکومت باتیستا، به سیئرا مائسترا حرکت کردند.
همزمان با آن قرار بود که فیدلیستهای تحت فرمان فرانک پائس در سانتیاگو، قیام خود را پیش ببرند. اما این قیام شکست خورد. فرار فیدلیستها از مهلکه سیئرا مائسترا به یک ناحیه تپه ماهور به نام آلگریا دل، منجر به فاجعه بزرگی برای فیدلیستها شد.
در پی حمله نیروهای باتیستا تقریبا تمامی نیروهای فیدل، کشته شدند و تنها دوازده نفر باقی ماندند. عدد «دوازده» برای کوباییها مضمون حائز اهمیتی داشت: کارلوس مانوئل دِ ثسپدس که شورش سال ۱۸۶۸ را رهبری کرد، پس از نخستین شکستش، با دوازده نفر به نبرد ادامه داد. همچین حواریون مسیح دوازده نفر بودند.
فیدل در کنار برادرش، رائول و ارنستو چهگوارا به همراهِ مرد کوهستان، گیلرمو گارسیا -نخستین داوطلب در میان شورشیان- موفق شدند گروه کوچک خود را دوباره در سیئرا مائسترا گرد هم آورند. این اتفاق برای فیدل حکم پیروزی انقلاب را داشت.
برای چهگوارا مسئله اساسی لنینستی برای نیل به سوسیالیسم، روش تخریب دستگاه نظامی-بوروکراتیک دولت بورژوایی است. او در «جنگ چریکی: یک روش» مینویسد: «راه رهایی مردم قاره آمریکا که راه سوسیالیسم است، تقریبا در تمام کشورهای با مبارزه مسلحانه گشوده خواهد شد.» به زعم چهگوارا «ارتش دست مرئی هر نوعی از استثمارکنندگان است»
از اینرو ضروری است با یک رویکرد «کلازویستی» ارتش تودهای بهوسیله جنگ چریکی سازماندهی شود تا بتوان سیاستهای انقلابی را برای پیریزی راه امکان تغییر نظام سیاسی هموار کرد. اما چیزی که نیروهای انقلابی را برای پیشبرد هستههای چریکی مطمئن میکرد، ترکیب سیاسی دیکتاتوری نظام باتیستا بود.
چنانکه به باور «چه» در جنگ چریکی، هرجا حکومتی از طریق شکل آرای مردمی، حتی با انتخابات حیلهآمیز به قدرت برسد، از مشروعیت نسبی برخوردار است. از اینرو ترکیب سیاسی دیکتاتورمآبانه شرط عینی مبارزه مسلحانه است.
در هفدهم ژانویه ۱۹۵۷، شورشیان کمی بیش از یک ماه پس از شکستشان در آلگریا دل پیو، با یک حمله غافلگیرانه به پادگان لاپلاتا به نوعی به ارتش پاسخ دادند؛ پاسخی که نخستین پیروزی آنان تلقی شد.
در چهارم دسامبر ۱۹۵۶ خبرگزاری یونایتدپرس، خبری از سوی فرانسیس مککارتی مبنی بر مرگ فیدل کاسترو منتشر کرد. از اینرو، فیدل پس از اولین پیروزیاش، متوجه شد که بدون مطبوعات به جایی نمیرسد، بنابراین از فائوستینو پرث تقاضا کرد که یک خبرنگار خارجی را از هاوانا بیاورد.
به موجب این مهم، سلیا سانچت ماندولی، ترتیب این قضیه را داد. «هربرت ال.متیوز» گزارشگر نیویورک تایمز این امتیاز را بهدست آورد که در شانزدهم فوریه ۱۹۵۷ با فیدل مصاحبه کند. پس از مصاحبه، متیوز درباب فیدل کاسترو گفت: «شخصیت این مرد مقهورکننده است. به وضوح میشد دریافت که افرادش او را میستایند و نیز دریافت که چرا او در سرتاسر جزیره ذهن جوانان کوبا را به خود مشغول کرده است. در آنجا مردی را ملاقات کردم تحصیلکرده، متعهد و متعصب، با آرمانها، شهامت و ویژگیهای برجسته رهبری.»
همچنین درباره نیروهای فیدل کاسترو گفت: «از ظاهر امور پیداست که ژنرال فولخنسیو باتیستا به هیچ وجه نمیتواند به سرکوب شورش کاسترو امیدوار باشد.»
طی دو سال بعد، شورشیان از دو راه انقلاب را پیش بردند: انقلاب شهری، و انقلاب روستایی [کوهستانی]. در واقع خصلت کشاورزی اقتصاد عقبافتاده کوبا منجر به تشکیل اکثریت جمعیت روستایی شده بود. دهقانان زیر استثمار شدید بودند که در نتیجه آنان را به نیروهای بالقوه عظیمی برای انقلاب تبدیل میکرد.
همچنین تجربه بولیوی و پرو برای حفظ امنیت و نقشههای استراتژیک نظامی در مناطق روستایی، نیروهای انقلابی را به این ایده کشاند که فرایند سیاست انقلابی جنگ چریکی را بایستی از روستاها آغاز کرد.
اچبریا رهبر «هیات مدیره انقلابی» -از رقیبان فیدل کاسترو- دوازدهم مارس ۱۹۵۷ بیانیهای منتشر کرد که در آن میگفت: «ما رفقایمان، دانشجویان سراسر کوبا، میخواهیم متشکل شوند، چون آنها پیشگامان مبارزه ما هستند و از نیروهای مسلح میخواهیم که به یاد داشته باشند که رسالتشان دفاع از سرزمین مادریشان است.»
فردای پس از آن، اعضای هیات مدیره انقلابی به کاخ ریاست جمهوری در هاوانا حمله بردند تا باتیستا را به قتل برسانند اما این عملیات با شکست سنگینی مواجه شد که به موجب آن، ضربه سهمگینی به انقلابیون شهری وارد کرد که موجب آن، حتی اچبریا نیز کشته شد. چنین تجربهای بر چهگوارا قبلا گوشزد شده بود. اینکه اگر مبارزه شهری مورد پشتیبانی نیروهای کارگری قرار نگیرد، قطعا شکست میخورد.
در بیست و هشت مه ۱۹۵۷ انقلابیون کوهستان به یک پادگان ارتش در ساحل جنوبی ایالت اورینته حمله کردند و پیروز شدند. چهگوارا در مورد این عملیات مینویسد: «نیروی چریکی ما بالغ شد. از زمان آن درگیری، روحیه ما بسیار بالا رفت، عزم و اراده و امید ما به پیروزی نهایی نیز با آن پیروزی تقویت شد، و اگرچه ماههای پیش رو آزمونی سخت بودند، پیروزی ناگفته از آن ما بود.»
همچنین در دهم سپتامبر همان سال، نیروهای فیدل توانستند برای نخستین بار نیروهای باتیستا را در پیون دل آگوا، شهر کوچکی در عمق جنگل، شکست دهند. این پیروزی نقطه عطف مهمی برای فیدلیستها محسوب میشد. رائول کاسترو پس از این پیروزی جبهه دیگر در ایالت اورینته گشود. نسبت کشته شدهها در این نبردها، دوازده سرباز به یک شورشی بود. همچنین تاسیس واحد اطلاعاتی دهقانی، منجر به سازماندهی بهتر دهقانان و شورش در مناطق روستایی شد. در این بین، اقدامات سیاسی جسورانهای از در مقابل قدرت سیاسی مستقر صورت میگرفت، از جمله مصادره و تقسیم زمینهای میان دهقانان و سازمان دادن شرکتهای تعاونی.
در نهم آوریل ۱۹۵۸، جنبش شهری با چندین دستگاه رادیویی هاوانا فراخوانی برای اعتصاب دادند: «مردم کوبا، توجه کنید! این جنبش ۲۶ ژوئیه است که شما را به یک اعتصاب عمومی انقلابی فرا میخواند. امروز، روز آزادی است.»
در پی اعتصابات، باتیستا دستور به کشتن معترضان داد. در نتیجه، دستکم ۱۴۰ نفر در این اعتصابات کشته شدند. فیدل در طی پیامی برای این اتفاق هولناک گفت: «تمام کوبا از خشم نسبت به آدمکشان، راهزنان و تبهکاران، خبرچینان، اعتصابشکنان، اراذل و اوباش و نظامیانی که هنوز به باتیستا وفادارند، در تب و تاب و غلیان است.»
انقلاب کوبا
به گزارش رویداد۲۴ در تابستان ۱۹۵۸، باتیستا به آخرین حمله خود دست زد. یک نیروی باتیستا به فرماندهی ژنرال ائولوخیو کانتیو در اواخر ژوئیه اکثر چریکهای فیدل را تحت محاصره درآورد. در این مقطع بود که فیدل به کانتیو پیکی فرستاد و خواستار آتشبس و مذاکره شد که در نهایت ناباوری، کانتیو موافقت کرد و در نتیجه، سرهنگ فرناندو نئوگارت را برای مذاکره فرستاد.
فیدل به مدت سه روز صحبت کرد. نئوگارت بعدها سخنان فیدل را حرفهای بیپایان، علیه حکومت باتیستا نامید. در این بین، اکثر فیدلیستها از حلقه محاصره کانتیو عبور کردند. پس از این، شورشیان حملات خود را به سیئرا معطوف کردند. حملات چنان برقآسا بود تا نیمه نوامبر ۱۹۵۸ نیروهای چهگوارا بر تمام حمل و نقل ریلی و جادهای در اورینته مسلط شدند.
همزمان با پیشروی نیروهای «چه» و کامیلو سیئنفوئگوس به طرف هاوانا، باتیستا عید سال نو ۱۹۵۹ را جشن گرفته بود. اما با شنیدن خبر پیشروی نیروهای انقلابی، در ساعت سه بامداد از مقام ریاست جمهوری استعفا کرد و به مقصد جمهوری دومینیکن ترک گفت. در این حین، نیروهای «چه» پیروزمندانه وارد هاوانا شدند.
فیدل کاسترو در ظرف ۲۵ ماه، راه درازی را بهسوی تحقق بخشیدن به سرنوشتش و وعده پیشوایش، خوزه مارتی، طی کرده بود: توان نظامی باتیستا را در هم شکست، کنترل جنبش مسلحانه شهری ۲۶ ژوئیه را بهدست گرفت، احزاب سیاسی قدیمی را از توان انداخته، بر حمایت ایالات متحده از باتیستا فائق آمده و از اثرگذاری ایالات متحده بر امور کوبا جلوگیری کرده و پیروانی یافته بود که رویای او را از یک «کوبای جدید» عملی سازند. فیدل دیگر میتوانست از واقعی بودن انقلاب بگوید.
روابط آمریکا و کوبا
انقلاب در پسزمینه تاریخیِ جنگ سرد رخ داد. جنگ سرد جهان از سلاح انباشته کرد. این امر پیامد طبیعی چهل سال رقابت همیشگی کشورهای عمده صنعتی برای تسلیح خویش در برابر جنگ بالقوه بود. در چهارم فوریه ۱۹۶۰ به دعوت فیدل، «آناستاس ای. میکویان» معاون اول نخستوزیر شوروی، وارد هاوانا شد.
بعدها نیز چهگوارا به شوروی سفر کرد. پیمانهای اقتصادی با شوروی امضا شد. درپی این رخداد، پرزیدنت آیزنهاور تمام واردات شکر از کوبا را قطع کرد و شروع به تحریمهای اقتصادی و دیپلماتیک کرد. پیداست که چنین پیمانهایی کوبا را به عنوان قلب تپنده جنبش انقلابیِ آمریکای لاتین، به کمونیسم نزدیکتر میکرد و جدالاش با آمریکا را افزایش میداد.
وضعیت بهجایی رسید که جان اف.کندی در سال ۱۹۶۰ تصمیم گرفت که با آموزش تبعیدیان کوبایی و حمله به کوبا، دولت کمونیستی را سرنگون کند. اقدامی که بعدها شخصِ کندی آن را اقدامی احمقانه نامید. آموزش تبعیدیان در نیکاراگوئه و گوانتانامو انجام میشد.
در پانزدهم آوریل ۱۹۶۱ شش بمبافکن بی-۲۶ به سه فرودگاه نظامی کوبا حمله کرد. همچنین حملاتی به پایگاههای هاوانا، آنتونیو و سانتیاگو شد که عملاً نیروی هوایی کوبا فلج کرد. پس از این، حمله به خلیج خوکها در هفدهم آوریل آغاز شد؛ اما نیروهای انقلابی کوبا آنان را نابود کردند. فیدل پس از پیروزی از رادیو اعلام کرد: «مهاجمان نابود شدهاند. انقلاب [از این نبرد] پیروزمند بیرون آمده است و در کمتر از ۷۲ ساعت ارتش دولت ایالات متحده را نابود کرد.»
در ۲۲ اکتبر ۱۹۶۲ پرزیدنت کندی اعلام کرد که تجسسهای آمریکا حاکی از وجود چندین سایت موشکهای هستهای در کوباست. درپی آن آمریکا دست به محاصره دریایی و هوایی کوبا زد و خواستار قاطعانه برچیدن جنگافزارهای هستهای از کوبا شد. در نهایت در ۲۹ اکتبر با رایزنیهای انجام شده میان کندی و خروشچف، جهان از جنگجهانی سوم جان سالم بهدر برد.
اینکه چرا کاسترو بهدنبال استقرار جنگافزارهای هستهای در کوبا بود را میتوان در گزارش شورای امنیت ملی با عنوان «پروژه کوبا» که در سیام نوامبر ۱۹۶۱ انتشار یافت، جست: «ایالاتمتحده به مردم کوبا کمک خواهد کرد، نظام کمونیستی را در کوبا سرنگون سازند و دولت جدیدی ایجاد کنند که ایالاتمتحده بتواند با آن در صلح و همزیستی به سر برد.» پیداست که چنین گزارشی، یک اعلان جنگ بالقوه به کوبا تلقی میشود و دولت بایستی برای حفاظت از قلمرو خود، دست به نیروهای بازدارنده بزند.»
پس از این رخدادها نیز، تنش میان کوبا و دولت آمریکا همچنان تداوم دارد. پیداست که چنین امری ریشه در خصلت مبارزاتی انقلابیون کوبا دارد. به زعم چهگوارا، «راه رهایی مردمِ قاره آمریکا، راه سوسیالیسم است.» برای کاسترو و چهگوارا مبارزات سوسیالیستی خصلتی قارهای داشت که آنان را به سنت «بولیواریستی» نزدیک میکرد.
نزد آنان «انترناسیونالیسم» یک ضرورت علمی در مبارزه است. چهگوارا میگوید: «انترناسیونالیسم پرولتری تنها برای مردمی که بهخاطر آینده بهتر مبارزه میکنند، وظیفه بهشمار نمیآید، بلکه یک ضرورت اجتنابناپذیر است». براین اساس قارهای که آماده انقلاب است، تنها چیزی که نیاز دارد، رفتن نیروهای کوچک مبارزان مسلح و تشکیل کانون مبارزات آزادیبخش تودهای است. اتفاقی که با پشتیبانی دولت کوبا در کشورهایی همچون آنگولا، موزامبیک، نیکاراگوئه، پرو، ونزوئلا، بولیوی، گواتمالا، السالوادور و کلمبیا عملی شد.
کوبا پس از انقلاب
اقتصاد «بورژوا-کمپرادور» کوبا نمیتوانست به مطالبات متضاد طبقات مختلف پاسخ گوید. سرمایهداران و شرکای بازرگانی آنان در آمریکا میخواستند سودهایشان را افزایش دهند و در ارسال آنها به خارج آزاد باشند. کارگران و دهقانان نیز انتظار افزایش دستمزدشان را داشتند. اعضای جوان طبقه متوسط فرهیخته که هم فعالان جنبش چریکی بودند و هم شبکه پشتیبانی عظیمی را در شهرها تشکیل میدادند، میخواستند اقتصاد کوبا را گسترش دهند.
کاسترو نمیتوانست یک طبقه را راضی کند، بیآنکه خصومت دیگران را برنیانگیزد. ارضای سرمایهداران همان راهی بود که باتیستا را به نحو فاجعهآمیزی سرنگون کرد و کاسترو حاضر نبود در چنین مسیری گام نهد. به جای آن، او سیاست فراهم کردن اصلاحات معینی را پیش گرفت که پشتیبانی کارگران و دهقانان را بهدست آورد. [از جمله اصلاحات ارضی، ملی کردن صنایع، شرط رفاه و تأمین بهداشت، و مبارزه با بیسوادی]
مطمئنا برای دولت کاسترو، چنین سیاستی مستلزم استفاده از دولت برای پیشبرد طرحهای جاهطلبانه صنعتی شدن بود. اقدامی که مستلزم گسست از وابستگی اقتصادی به آمریکا بود. درنتیجه فیدل اولین اقدام اجتماعی خود را معطوف به لایحه اصلاحات ارضی کرد. درپی آن «سازمان ملی اصلاحات ارضی» تاسیس شد.
از نظر طرفداران مدرنیزاسیون، مسئله اصلاحات ارضی از یکسو امری سیاسی بود؛ زیرا حمایت دهقانان را به نفع نظامهای انقلابی یا به نفع نظامهایی کسب میکرد که با این اقدام میخواستند مانع انقلاب شودند)؛ و از سوی دیگر ایدئولوژیک بود. (بازگرداندن زمین به رنجبران)
از مهمترین دستاوردهای کوبا، دستیابی به آموزش مطلقا رایگان و خدمات درمانی باکیفیت و رایگان است. چنانکه نشریه لانسیت در سال ۲۰۱۴ گفته بود: «اگر دستاوردهای کوبا در سراسر طیف گستردهای از کشورهای کم درآمد و متوسط رواج پیدا کند، سلامت جهان دگرگون میشود.»
برای چهگوارا و فیدل کاسترو انقلاب به مثابه «رفع هگلی» تلقی میشد که در آن انسان نوینی خلق میشود. «این انسان، طبیعت و جامعه را برای اینکه ارباب مطلق قدرتهای خویش گردد برحسب یک برنامه دقیق و مدون تغییر میدهد؛ انسانی که دیگر برده نیست. انسان شورایی است که اراده خود را بر آنچه بهنظر دست نیافتنی میرسد تحمیل میکند... با اجتماعی کردن ابزار تولید و در هم شکستن قطعی سدهایی که در راه توسعه آزادانه نیروهای اجتماعی قرار دارد.»/آنیبال پونس
مهم همین هستش که حداقل 4 تا آمریکایی که تو کشورشون بود رو ریختن بیرون و به استقلال و پیروزی رسیدن