جاذبه شرارت؛ عکسی از آدولف هیتلر که دست دختربچهای را گرفته
رویداد۲۴ | دهه ۱۹۳۰ برای آلمان دورهای است که این کشور تحت حاکمیت حزب نازی (حزب ناسیونالسوسیالیست کارگران آلمان) بهسرعت به سوی تبدیل شدن به یک دیکتاتوری تمامعیار پیش میرفت. هیتلر پس از بهقدرت رسیدن در سال ۱۹۳۳، ضمن سرکوب همۀ احزاب مخالف و ایجاد فضای پلیسی، نظامی و امنیتی، تلاش کرد جامعه را در چارچوب ایدئولوژی نازی بازتعریف کند. این ایدئولوژی که مبتنی بر «برتری نژاد آریایی» بود، زمینهساز سیاستهای ضدیهودی و حرکت به سمت جنگهای توسعهطلبانه شد.
در آن دوران، دستگاه تبلیغاتی رایش سوم، تحت هدایت یوزف گوبلس (وزیر تبلیغات هیتلر)، میکوشید رهبر آلمان را در جایگاهی فراتر از یک سیاستمدار معمولی جلوه دهد. هیتلر در پروپاگاندا، نهتنها بهمثابۀ «نجاتبخش آلمان از دست بحران اقتصادی و تحقیر پس از جنگ جهانی اول» ترسیم میشد، بلکه چهرهای «خیرخواه»، «سادهزیست» و حتی «مهربان» نیز از او ارائه میکردند. در چنین بستری، تصاویری از هیتلر در کنار کودکان یا حیوانات خانگی، یکی از ابزارهای مهم نمایش «سرشت پدرانه» او بود. عکسی که در آن دست دختربچهای را گرفته و در باغ یا پارکی قدم میزند، دقیقاً در خدمت این روایت است.
البته، باید در نظر داشت که مردمی بودن چهرۀ رهبر در حکومتهای استبدادی، اصولاً کارکردی تبلیغاتی دارد. حاکمان دیکتاتور معمولا از راههای مختلف سعی میکنند در چشم تودهها خود را «دوستداشتنی» نشان دهند؛ بنابراین انتشار عکسهایی نظیر این، نهفقط یک لحظۀ اتفاقی از زندگی خصوصی آدولف هیتلر، بلکه بخشی کاملا حسابشده از پروپاگاندای نازیها بود.
بیشتر بخوانید: بوسهای که هیتلر را غافلگیر کرد
کودکان در تبلیغات نازیها تجسم «نسل جدید آریاییها» به شمار میآمدند؛ نسلی که باید در مکتب ایدئولوژیک نازی پرورش مییافت. این مکتب برپایۀ انضباط شدید، وفاداری مطلق به پیشوا و باور عمیق به برتری نژادی استوار بود. «سازمان جوانان هیتلری» (Hitlerjugend) و «اتحادیۀ دختران آلمانی» (BDM) بسترهایی بودند که کودکان و نوجوانان آلمانی را از همان سالهای نخست تربیت میکردند تا «سربازان» ایدئولوژی نازی شوند.
در سطحی نمادین، این تصویر میتواند نمایشگر نوعی «ادامه حیات» ایدئولوژی نازیها در نسلهای آینده باشد: هیتلری که دست کودک را گرفته و در عین حال رهبری رژیمی را بر عهده دارد که جهان را به آتش جنگی ویرانگر میکشاند، از منظر تبلیغات، همچون پلی میان حال و آینده جلوه میکند؛ انگار او ضامن سعادت این کودک و همۀ کودکان آلمانی است. چهرۀ معصومانه دخترک نیز، تمایل دستگاه تبلیغاتی نازی را برای برانگیختن احساسات مثبت در مخاطب تقویت میکرد: مخاطبانی که شاید هر روز در روزنامهها و برنامههای رادیویی و سینما میدیدند و میشنیدند که هیتلر چطور در اندیشۀ «رستگاری آلمان» است.
چهره عمومی هیتلر و پارادوکس زندگی شخصی او
یکی از دلایلی که تصاویر هیتلر در کنار کودکان یا حیوانات برای مردم عادی شگفتانگیز جلوه میکرد، رازآمیزی شخصیت خصوصی هیتلر بود. برخلاف بسیاری از دیکتاتورها که گاه خانواده و روابط شخصی خود را بسیار به نمایش میگذارند، هیتلر تا حد زیادی چنین نمیکرد. او ازدواج رسمیاش را هم تنها در آخرین روزهای حیاتش (با اوا براون) انجام داد، آن هم در اوج سقوط برلین در مه ۱۹۴۵. در بیشتر سالهای حکومت نازی، زندگی عاطفی هیتلر پشت پرده ماند و رسانهها اجازه نداشتند به آن بپردازند. حتی رابطهاش با اوا براون نیز بسیار محدود در محافل خصوصی مطرح بود.
بنابراین، انتشار عکسهایی که هیتلر را در تعامل با کودکان نشان میداد، میتوانست در خدمت تکمیل پازلی باشد که از او تصویری پدرانه و مهربان میساخت؛ بهویژه با توجه به اینکه خود او فرزندی نداشت. بسیاری از مردم، بهویژه در جوامعی که اطلاعات محدودتری داشتند، با دیدن چنین عکسهایی دچار نوعی پارادوکس میشدند: رهبری که گفته میشود در حکومتش دست به کشتار و خشونت سیستماتیک میزند، چطور میتواند با معصومیت و شکنندگی کودکان اینقدر راحت کنار بیاید؟
بیشتر بخوانید: بوسهای که هیتلر را غافلگیر کرد
همین پارادوکس، ابزاری نیرومند در دست تبلیغاتچیها بود. زیرا تودههای هوادار باور میکردند کسی که میتواند اینچنین مهربان باشد، حتماً در برابر دشمنان هم «مجبور» به نشان دادن خشونت است و این خشونت، از سرِ ناچاری است و نه از سرِ خباثت. چنین تناقضی، یکی از شگردهای پروپاگاندای دیکتاتوریها است: نمایش دوگانۀ قاطعیت/مهر در کنار هم، تا رنگ و لعاب «برحق بودن» بر هر اقدام خشنی پاشیده شود.
جنگ، ایدئولوژی و سرنوشت کودکان در رایش سوم
با شروع جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۹ و ادامه آن تا ۱۹۴۵، بسیاری از کودکان آلمانی مستقیماً تحت تأثیر سیاستهای حزب نازی قرار گرفتند؛ از بمباران شهرهای آلمان توسط متفقین گرفته تا اعزام پسران نوجوان به جبههها در ماههای پایانی جنگ. آمار تاریخی نشان میدهد که طی آن سالهای سخت، بسیاری از خانوادههای آلمانی عزیزانشان را از دست دادند؛ از زنان و مردانی که راهی میدانهای نبرد شدند تا کودکان و سالمندانی که قربانی بمباران و قحطی شهری شدند.
اما همزمان با این فاجعههای واقعی، پروپاگاندای رسمی تلاش داشت تصویر «روحیۀ مقاومت» و «امید به پیروزی نهایی» را زنده نگه دارد. عکسها و خبرهایی که نمایش میدادند، بیشتر سعی داشتند وضع را عادی جلوه دهند. به مردم وعده میدادند که «پیشوا» در نهایت پیروز خواهد شد و این دوران مشقتبار بهزودی پایان خواهد یافت. کودکان در بسیاری از این پروپاگانداها حاضر بودند؛ کودکانی که یا لباس نظامی به تن داشتند یا در حال خواندن سرودهای نازی بودند و یا در کنار هیتلر در عکسهای تبلیغاتی میدرخشیدند.
در این میانکودکان به ابزاری بدل میشدند برای ترویج ایدئولوژی حاکم. هیتلر و گوبلس خوب میدانستند که چطور از غریزۀ محافظت از کودکان در انسانها بهره ببرند و چهرهای نوعدوستانه از خود ارائه کنند.
پشت پردۀ «مهربانی»: حقیقت تلخ ایدئولوژی نازی
اگرچه چنین عکسهایی ممکن است در ظاهر تصویری «انسانی» از رهبر آلمان نازی بدهند، اما نباید فراموش کرد که ایدئولوژی هیتلر و حزب نازی بر ستونهایی بنا شده بود که نهتنها مخالف اصل انساندوستی بود، بلکه بهصراحت بسیاری از گروههای انسانی را در شمار «نژادهای پست» یا «غیرمفید» قرار میداد. یهودیان، کولیها، اسلاوها، معلولان، همجنسگرایان و بسیاری دیگر از اقلیتها تحت سیاستهای شدید تبعیضآمیز و هولناک نازی قرار گرفتند.
سیستم اردوگاههای کار اجباری و مرگ (مانند آشویتس، داخائو، تربلینکا و...)، تبعیضهای گستردۀ نژادی، اعدامهای فراقانونی و کشتارهای جمعی همه بخشی از میراث سیاه این رژیم بودند. بنابر تخمینهای تاریخنگاران، میلیونها نفر در جریان هولوکاست و جنایات جنگی دیگر نازیها جان خود را از دست دادند.
از سوی دیگر، کودکانی که از نظر نازیها «آریایی کامل» نبودند، یا به مرگ سپرده شدند یا در بهترین حالت در بخشهایی جداگانه نگهداری میشدند. برنامه عقیمسازی اجباری برای کسانی که «معلول ذهنی» یا «ناقص جسمی» شمرده میشدند، صدها هزار نفر را قربانی کرد. حتی کودکانی که بنا بر معیارهای نازی «خالص» تشخیص داده نمیشدند، گاه از والدینشان گرفته و به مراکز مخصوص برده میشدند تا یا تحت آموزشهای شدید ایدئولوژیک قرار بگیرند یا در مواردی مورد بهرهکشی و آزمایشهای پزشکی قرار گیرند.
بنابراین، دیدن هیتلر در کنار یک دخترکوچک آریاییتبار، نمایانگر یک بخشِ خوشظاهر از سیاستهای پیچیدۀ جمعیتی رژیم نازی است؛ همان رژیمی که برای «پاکسازی نژادی» در اروپا، بدون رحم و مروّت به جان دیگر گروههای قومی و نژادی افتاد.
«جاذبۀ شر» در لباس معصومیت
عکسنگاری و طراحی پوستر در حکومتهای توتالیتر، همواره سعی بر استفاده از تمهیدات روانشناختی دارد: قراردادن کودکی در قاب تصویر در کنار رهبری که مغز متفکر جنایات عظیم است، مخاطب را در سطح ناخودآگاه درگیر تناقض میکند. از یک سو، کودک، سمبل پاکی، امید و آینده است و از سوی دیگر، هیتلر نماد شر و ویرانی در تاریخ معاصر است. این برخورد متناقض برای برخی ممکن است ناراحتکننده یا حتی گیجکننده باشد، اما دقیقا همان نقطۀ هدف پروپاگاندای نازیها بود: خنثی کردن بخشی از حس بیزاری و تنفری که مردم (بهویژه در خارج از آلمان) ممکن بود نسبت به هیتلر داشته باشند.
اگر دقیقتر نگاه کنیم، این تقابل نوعی «جاذبۀ شر» را شکل میدهد: رهبری که دستش آلوده به خون بیگناهان بیشمار است، در چهرۀ یک حامی و محافظ کودکان ظهور میکند. شاید بخشی از جامعۀ آلمان، یا حتی مردمان دیگر نقاط جهان که از واقعیت بیخبر بودند، با خود فکر میکردند: «مگر میشود چنین فردی که با کودکان چنین رفتاری دارد، فردی سنگدل باشد؟»
روایتهای متناقض پس از جنگ جهانی دوم
پس از شکست آلمان نازی در مه ۱۹۴۵ و خودکشی هیتلر در پناهگاهش در برلین، بسیاری از عکسها و اسناد باقیمانده از دوران رایش سوم تبدیل به ابزار پژوهش برای تاریخنگاران و جامعهشناسان شد. این اسناد از یک طرف، تصویر واقعی جنایتها را آشکار میکرد و از طرف دیگر، بخش بزرگی از تبلیغات نازی را نیز برملا میساخت. در نتیجه، عکسهایی مانند همین تصویر هیتلر و دخترک، برای چندین دهه سوژه تحقیقات، مقالهها و کتابهای گوناگون شدند.
عدهای کوشیدند چنین تصاویری را به کل «جعلی» یا «صحنهسازیشده» بخوانند و گفتند که اینها اصلاً واقعیت ندارد و تنها فتوشاپ یا دستکاری هستند. البته، امروز روشن است که نازیها برای عکاسی تبلیغاتی، گاه دکور صحنه میساختند، اما عکس مزبور با توجه به شواهد متعدد تاریخی احتمالاً واقعی است و در بستری طبیعی یا نیمهطبیعی گرفته شده است.
روایت دیگری هم میگوید: «اگرچه هیتلر یک دیکتاتور خونریز بود، اما در حوزه شخصی با کودکان اطرافیان یا نزدیکانش خوشرفتار بود!»؛ از این روایت معمولا با عنوان «چهرۀ دیگر پیشوا» یاد میکنند. این ادعا البته چیزی از واقعیت تلخ جنایتهای نازیها کم نمیکند؛ بلکه صرفاً یادآور پیچیدگی روانی افرادی است که ممکن است به لحاظ فردی، رفتار ملایمی با گروهی اندک داشته باشند، اما در مقام قدرت، تصمیماتی مرگبار علیه میلیونها نفر بگیرند.