رویداد۲۴| مازیار وکیلی: تنهایی هیچکس به اندازه تنهایی یک سامورایی نیست. مگر شاید تنهایی ببری در جنگل.
تیتراژ فیلم سامورایی ساخته ژان پیر ملویل
آلن دلون زیبا بود. شاید خیلی زیبا. همین زیبایی هم بود که او را از خیلی بازیگران متمایز میکرد. همین زیبایی بود که برای او میان میلیونها و چه بسا میلیاردها دختر در سراسر جهان هوادار دست و پا کرد و او را تبدیل کرد به یک شمایل. شمایلی مانند الویس پریسلی که هوادارانش او را تا سرحد پرستش دوست داشتند. اما مگر میشود با زیبایی صرف در سینما دوام آورد و اسطوره شد؟ مگر فارلی گرنجر و جان گاوین زیبا نبودند پس چرا هیچ کدام بازیگران بزرگی نشدند؟ در عوض ایو مونتان و نینون ونتورا بهرهای از زیبایی نداشتند اما تبدیل شدند به بازیگران درجه یک سینما. پس مسئله فقط زیبایی نبود، در آلن دلون چیزی وجود داشت متفاوت از دیگران. چیزی که او را تبدیل میکرد به مرد تنهایی که در انتهای اکثر فیلمهایش قربانی همین تنهایی میشد. مردی تک اُفتاده که نه میتوانست نه میخواست با دیگران ارتباط برقرار کند. کارگردانانی مانند ملویل، ویسکونتی و رنه کلمان این ویژگی را درون او دیدند و با دادن نقشهایی خاص و متفاوت از او شمایلی فراموش نشدنی ساختند که جایی فراتر از ذهن تمام دخترکان تینایجر هوادارش میایستاد. او سامورایی تنهایی بود که مانند ببری در جنگل زندگی میکرد. به مناسبت مرگ ناگزیر اما تکان دهنده آلن دلون نگاهی انداختهایم به پنج فیلم مهم کارنامه این بازیگر بزرگ سینما.
زیر آفتاب سوزان با نام اصلی ظهر بنفش اولین فیلم مهم آلن دلون است. فیلم اقتباسی است از رمان آقای ریپلی بااستعداد پاتریشیا های اسمیت آمریکایی که بعدها آنتونی مینگلا در سال ۱۹۹۹ اقتباس دیگری از آن را با بازی مت دیمون و جود لاو ساخت. زیرآفتاب سوزان داستان جوانی بنام تام ریپلی است که توسط مرد پولدار آمریکایی اجیر میشود تا در ازای دریافت پنج هزار دلار پسرش دیکی که زندگی منحطی را در پیش گرفته به آمریکا بازگرداند. اما ریپلی در عوض شیفته زندگی بی دغدغه دیکی میشود و تصمیم میگیرد او را بکشد و خودش جانشین او شود. زیرآفتاب سوزان اولین فیلم واقعاً بزرگ و مهم آلن دولن است. فیلمی که شمایل او را پایه ریزی کرد و جایگاه مرد تک اُفتاده و تنهایی که هیچ کس به او توجه نشان نمیدهد را به او بخشید. دلون هم از این فرصت استفاده کرد و با بازی درخشان خود توانست تبدیل به یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما شود.
ویسکونتی برآمده از فرهنگ ایتالیایی بود. ایتالیا که مسیحیت و کاتولیسیسم جز خصایص جدایی ناپذیر آن هستند. ایتالیایی که هر چقدر هم در آن غیرمذهبی باشی نمیتوانی از تاریخی که مثل یک سپر محافظ اطراف این کشور را فرا گرفته فرار کنی. ویسکونتی هم همین طور بود. او چندان مذهبی نبود، اما در روکو و برادرانش از آلن دلون دوست داشتنی یک مسیح ساخت. روکو میان برادران آن خانواده روستایی که برای زندگی بهتر به میلان مهاجرت میکنند یک فرشته بود. خوب و پاک و مهربان و فداکار. از زن محبوبش نادیا گذشت تا برادرش سیمون او را به دست بیاورد و چه غم انگیز که نادیا سرانجام به دست سیمون کشته شد. روکو انقدر خوب بود که بعد از این قتل سیمون را به پلیس لو ندهد و انقدر فداکار بود که با آن بدن نحیف به خاطر سیمون داخل رینگ مشت زنی برود و کتک بخورد تا با پول قراردادش سیمون قرضهایش را بپردازد. بهترین توصیف را از شخصیت روکو برادر دیگرش چیرو انجام داد، جایی که خطاب به برادر کوچکشان لوکا گفت:«روکو زیادی بخشنده بود.» روکو مسیح بود. کسی که رنج را به جان میخرید تا دیگران بهتر زندگی کنند و چه کسی بهتر از دلون دوست داشتنی تا نقش مسیح را با معصومیتی کم یاب بازی کند و با همین فیلم در تاریخ سینما جاودانه شود.
آنتونیونی یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینما است که درباره از خودبیگانگی بشر فیلم میساخت. درباره انسان مدرنی که نمیدانست و نمیتوانست خودش را در جهان مدرن که از همه چیز راززدایی شده است بازتعریف کند. انسانی با روابط پوچ که نه میدانست از روابطش چه میخواهد نه میتوانست این رابطه را به مقصدی درست برساند. کسوف آخرین فیلم سه گانه مشهور آنتونیونی پس از ماجرا و شب است. فیلم داستان زن مترجمی بنام ویتوریا است که رابطهاش با نامزد سابق خود را به هم میزند و با دلال بورسی بنام پیرو آشنا میشود. آنتونیونی اُستاد فضاسازی و معماری بود و تلاش میکرد تک اُفتادگی انسان مدرن را در قالب میزانسنهای پیچیده (که نقطه اوجش آن حرکت دوربین سکرآور در حرفه: خبرنگار است) نشان دهد. همین موضوع نقش بازیگر را در کارهای او کم رنگ میکرد، اما در شب توجه بیشتر آنتونیونی به رابطه ویتوریا و پیرو باعث شده تا با فیلمی بازیگرمحور سر و کار داشته باشیم. دلون در این فیلم هم عالی است. او دیگر روکو پاک و معصوم نیست. جوانی سرگشته و شیدایی است که نمیداند از این رابطه چه میخواهد. او در کسوف تبدیل شد به نماد انسان مدرن از خودبیگانه که نمیداند از زندگی چه میخواهد. انسانی که مدتها است از خویشتن خویش جدا اُفتاده و در بی معنایی مطلق زندگی میکند.
شاید اگر ژان پیرملویل و فیلم سامورایی نبود، آلن دلون چنین جایگاهی را در تاریخ سینما پیدا نمیکرد. جف کاستلو عجیبترین قاتل تاریخ سینما است. مردی که قتل برایش نه یک لذت که عادتی روزانه است. مرگ شغل جف است و او این کار را با نظم و دقتی شگفت انگیز انجام میدهد. او با خونسردی تمام آدم میکشد چون بابت آن پول دریافت میکند. پس چندان عجیب نیست چنین مردی انقدر تنها باشد. تنهایی در ذات شغل جف کاستلو است و از آن گریزی نیست. جف زندگیاش را برپایه یک نظم هندسی و متقارن بنا کرده و زمانی بیچاره میشود که برای لحظهای از این نظم هندسی بیرون میآید و کسی را نگاه میکند که نباید نگاه کند. دقیقاً همین جا است که زندگی جف در معرض خطر قرار میگیرد و از هم میپاشد. سامورایی شاهکاری بزرگ است و بازی دلون در آن استثنایی. بدون ملویل و این فیلم دلون تبدیل به بازیگری بزرگ نمیشد. ملویل زیبایی دلون را گرفت به آن رنگی از ملال و بیرحمی زد و او را برای همیشه در تاریخ سینما جاودانه کرد.
دسته سیسیلیها یکی از مشهورترین و پرتماشاگرترین فیلمهای آلن دلون است. او در این فیلم گنگستری نقش جوان خلافکار و پرشوری بنام روژه سارته را بازی میکند که برای انجام یک سرقت به خلافکاری کهنه کار بنام ویتوریو مانالزه میپیوندد. دلون در فیلم ورنوی با دو تن از شمایلهای فراموش نشدنی سینمای فرانسه یعنی ژان گابن و نینو ونتورا هم بازی شده است. شمایلهایی که هر کدام قدرت این را داشتند که با بازی خود دلون جوانتر را به حاشیه برانند. اما دلون با قدرت ستارگی خود توانسته از زیر سایه این دو غول سینمای فرانسه نجات پیدا کند و هویت مستقلی داشته باشد. دلون زیبا و جذاب در فیلمهای تجاری هم درخشان بود و دسته سیسیلیها بهترین شاهد مثال آن است.
آلن دلون
فیلم سامورایی
نجات از شرارت
پرنده و قفس