روایت دنیای نوستالژیک با زنان چادری
رویداد۲۴ "خانوم" عنوان نمایشگاه مجسمههای سرامیکی دلارام کیا است که در یکی از خانهباغهای۱۳۰ ساله دوره قاجاریه در شمیران برپا شد. در این نمایشگاه که به مدت یک هفته ادامه داشت این هنرمند مجسمهساز مجموعهای از مجسمههای زنان چادریاش را به نمایش گذاشت. او متولد ۱۳۵۹ و کارشناس ارشد نقاشی از دانشگاه هنر و معماری و کارشناس ارشد هنرهای زیبا با گرایش مجسمهسازی از دانشگاه مترو پولیتن لندن است. او تاکنون در چهارمین بیینال مجسمهسازی تهران، دومین سمپوزیوم مجسمهسازی تهران، نمایشگاه بینالمللی نقاب شهرزاد –لندن و ۱۳ نمایشگاه گروهی و انفرادی در ایران و لندن آثارش را به نمایش گذاشته است. او همچنین در برگزاری دو نمایشگاه پیکان و هنر کینتیک (kinetic Art) در گالری آن بهعنوان نمایشگاه گردان سهم داشته است. به مناسبت برپایی نمایشگاهش با او گفتوگو کردهایم.
از چه زمانی به هنر علاقهمند شدید؟
از کلاس پنجم ابتدایی. در آن دوران یکی از کتابهای مورد علاقهام "شیوه طراحی" نوشته محسن وزیری مقدم بود. من این کتاب را از کتابخانه پدرم برمیداشتم و شروع میکردم به کپی کردن طراحیهای آن. ساعتها چمباتمه زده، مشغول کپی طراحیهای این کتاب بودم. آن زمان این رفتارم در مقایسه با رفتار همسنوسالهایم برای بسیاری عجیب بود و پدرم با دیدن این کار مشوقم شد و با حمایت و پشتیبانی او بود که هنر کار و زندگی من شد. این پشتیبانی نشات گرفته بود از علاقه شخصی خودش از دوران جوانی تابهحال. پدرم علاقه داشت که در هنرستان تجسمی پسران تحصیل کند اما به اجبار خانواده در رشته علوم طبیعی تحصیلات خود را ادامه داد.
چرا هنرستان نرفتید؟
در دوران نوجوانی خیلی علاقهمند بودم که هنر بخوانم در آزمون ورودی هنرستان آزادگان هم شرکت کردم اما متاسفانه قبول نشدم به همین خاطر مجبور شدم که در رشته تجربی تحصیل کنم اما بالاخره با قبول شدن در رشته نقاشی در دانشگاه هنر و معماری به شکل آکادمیک وارد رشته هنر شدم. دوران دانشگاه یکی از بهترین دورههای زندگیام بود و شانس این را داشتم که شاگرد هانیبال الخاص، محمدابراهیم جعفری، امیر اشرف آریانپور و استاد بهرامپور باشم. پس از پایان تحصیلاتم در رشته نقاشی تصمیم گرفتم تا در مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل بدهم اما متاسفانه دیگر خبری از استادان پیشکسوت و باتجربه نبود و جای آنها را همدانشگاهیهای چند ترم بالاترم گرفته بودند به همین دلیل تصمیم گرفتم در خارج از ایران ادامه تحصیل بدهم و در دانشگاه متروپلیتن لندن در مقطع کارشناسی ارشد در رشته هنرهای زیبا (Fine Art) پذیرفته شدم. از دوران کار و تحصیل در لندن هم بسیار آموختم.
چه شد که از خیر نقاش شدن گذشتید و به مجسمهسازی روی آوردید؟
در دوره کارشناسی ما چند واحد حجم داشتیم و در این دوران بود که میل به مجسمهسازی کمی در من ایجاد شد و با تشویق دوستان مجسمهساز خیلی جدی شروع کردم به کار، اولین مجسمهای که ساختم یک نقش برجسته بود که خیلی خوب از آب درآمد، پس از آن یک مجسمه فیگوراتیو ساختم که دو زن بودند که حس و حال خاصی داشتند و به بیینال چهارم مجسمهسازی راه پیدا کرد. ساختن مجسمه برایم بسیار لذتبخش بود کار کردن با گل و خمیر و لمس کردنشان حس بسیار خوبی به من میدهد. این روزها نقاشی خیلی کم میکشم اما با طراحی محیطی ارتباط خوبی دارم و گاهی اوقات طراحی محیطی میکنم. طراحی محیطی به کاریکاتور بسیار نزدیک است و پرترههایی که با این شیوه میکشم بااینکه وجهه اغراقآمیز آن زیاد است اما بسیار شبیه سوژه است. در طراحی پروژه زنان چادری هم تقریباً با این شیوه کار میکنم.
برای ساختن مجسمهها آیا مدل زنده داشتید؟
بله از خودم عکاسی میکنم و بعد از روی عکسهایم شروع میکنم به مدلاژ کردن. مدلاژ کردن با طراحی تفاوت دارد و در این شیوه میتوان حس و حال شخصی را نیز اضافه کرد.
خیلی از هنرمندان آثاری با موضوع زن چادری کار کردهاند فکر نمیکنید این موضوع از جذابیت کار شما میکاهد؟
نه. به نظرم نوع نگاه افراد به زن چادری متفاوت است. ایده زنان چادری در دورهای که در لندن درس میخواندم شروع شد که پروژه پایاننامهام بود. چادر آن هم از نوع گلدار همیشه برای من پوششی ایرانی و نوستالژیک بوده و هست و یادآور دورهای از اتفاقات و تاریخچه کوچه و محلههای قدیم تهران است. غیر از فیلم و نقاشیهای قدیمی چیز دیگری از آن فضاهای صمیمی با رنگ و بوی قدیم در ذهنم نیست. ولی گویی در ناخودآگاهم تصویری عینیتر از آن فضاها ثبت شده است. یک دسته از خانمهای میانسال محله که با هم پچپچ میکنند و راجع به مهلقا خانم و آذر خانم و پسر بزرگه خاورخانم با هم حرف میزنند. وقتی وارد دنیای این خانمها میشوید انگار زمان متوقفشده و زندگی خلاصهشده در اتفاقات و زندگی آدمهای آن محله و نه چیزی بیشتر. صدای پچپچشان کل کوچه را برداشته آنقدر که غیر از صدای پچپچ و زیر زیرکی حرف زدنشان چیزی نمیشنوید یا نمیخواهید که بشنوید.
مجسمههای این مجموعه را چرا در ابعاد کوچک و با چه متریالی ساختید؟
پس از مدلاژ اولیه تصمیم گرفتم که مجسمهها را در ابعاد 25 سانتیمتر بسازم. چون میخواستم آنها را بهصورت گروهی نمایش بدهم. ساختنشان در ابعاد واقعی به نظرم حس و حال جدی به آنها میداد و من بههیچوجه این حس را دوست نداشتم. در این نمایشگاه بزرگترین مجسمهام 95 سانتیمتر ارتفاع دارد. به نظرم ابعاد غیرواقعی موجب شده که مجسمههایم برای مخاطب جذابتر شوند و بهتر با آنها ارتباط برقرار کنند و این مجسمهها بیاختیار لبخندی بر لبشان مینشاند. این همان حال خوشی است که دلم میخواهد مخاطبانم با دیدن آثارم به آنها دست بدهد. مجسمهها با تکنیک سرامیک ساختهشدهاند و پترنها یا گلهای روی چادرها را ذهنی کشیدم. نقش و رنگ چادر این خانمها متناسب با ذهنیت و تصوری است که هرکدامشان در ذهن من ساختهاند.
مجسمههایتان چند نسخه دارند و نحوه قیمتگذاری چگونه بوده؟
مجسمهها در هفترنگ و اندازه مختلف ساختهشدهاند. خانمهای چادر گلی کوچ، خانم چادری بزرگتر و خانمها با چادر سفید. نحوه قیمتگذاری بهگونهای بود که مخاطبان توان خرید داشته باشند. چون برای من این نکته مهم است، اثری که من خلق میکنم به خانه مردم راه پیدا کند. اینگونه انگیزه و انرژی برای خلق اثر بیشتر میشود. اتفاق خوب دیگری که من تلاش کردم در این نمایشگاه بیفتد این بود که بیشتر کسانی که این مجسمهها را خریداری کردند به خرید یک مجسمه اکتفا نکردند و طبق چیدمان من در نمایشگاه که این خانمها را گروهی نمایش داد،، آنها هم در خرید آثار از این نوع چیدمان پیروی کردند.
چه شد که تصمیم گرفتید که بهجای نمایش مجسمههایتان در گالری، آنها را در یک خانه باغ قدیمی دوره قاجاری به نمایش بگذارید؟
دوست داشتم آنها را درخانهای قدیمی نشان بدهم، چون میخواستم فضای نمایششان دقیقا همان حال و هوای دورهای که زندگی میکردند را به بیننده القاء کند. حتی چند دقیقه بودن در فضای زندگی آنها، میتواند به آدم حس و حال دلنشینی همراه با صمیمیت بدهد.
در گوشهای از نمایشگاه تعدادی شناسنامه هم به چشم میخورد که در این شناسنامه تصویری از مجسمهها با نام و تاریخ خلقشان ذکر شده اس، داستان نام مجسمهها و شناسنامهها چیست؟
هر یک از این خانمها اسم و رسم و خصوصیات منحصر به خودشان را دارند، بلقیس خانم، ملوک خانم، فخری خانم، ایران خانم، پسته خانم، خاور خانم و طلعت خانم. در آن دوران که تقریبا اوایل حکومت رضاشاه بود نام زنان غالبا پسوند خاتون و یا خانم داشت. بلقیس خانم، ملوک خانم. انتخاب این نامها با شخصیت و پترن چادر و فرم مجسمهها ارتباط تنگاتنگی دارد. مثلا ملوک خانم از خانواده شازدهها است و یکزبان تندوتیزی دارد برای فضولی کردن گاه بیگاه کله میکشد و اینور و آنور را برانداز میکند. یا ایران خانم زن مقتدری است و شخصیت عجیبوغریبی دارد برای همین رنگ چادرش را خنثی انتخاب کردم و یا خاور خانم یک زن قویی، زحمتکش است؛ بهاصطلاح عمومی او شیر زن است اتفاقاً مجسمه او با اقبال عمومی مواجهه شد و یا طلعت خانم یک زن حاجی بازاری است که به دک و پزش میرسد و بهنوعی به بقیه فخر میفروشد. یا بلقیس خانم خاله مجرد فامیل که ازدواج نکرده و خودش را وقف بزرگ کردن خواهرزاده و برادرزادهاش کرده و محرم اسرار آنها است.
درباره ایده شناسنامه باید بگویم من با تکتک این شخصیتها زندگی میکنم و برایم هویت دارند با شناسنامه که در حقیقت گواهی کارم محسوب میشود، خواستم این هویت بخشیدن به مجسمهها ملموستر شود. شناسنامهها از نظر جلد و فرم بسیار شبیه شناسنامههای واقعی هستند و تفاوتشان با شناسنامههای واقعی این است که از عکسهای تمام قد در آنها استفاده شده است.
چرا شما همواره مجسمه فیگوراتیو میسازید؟
فیگور و آناتومی همواره برای من جذاب بوده است، یکی از دلایلش این است که طراحی اولیه کارهای من بر اساس تکنیک طراحی محیطی است که به دنبالش اتفاقات و اغراقهای بامزهای ایجاد میشود که آنها را در حین مدلاژ روی مجسمههایم پیاده میکنم.
آیا قصد دارید که این مجسمهها را در کشور دیگری نیز نمایش بدهید؟
بله. اما هنوز برای نمایش آنها برنامهریزی دقیقی نکردهام.
پس از این نمایشگاه آیا این مجموعه تمام میشود و به سراغ مجموعه دیگری میروید؟
قطعاً. پس از پایان این نمایشگاه من بازهم به ساخت خانمهای چادری ادامه خواهم داد، ولی با شکل و شمایل و متریال متفاوت. مجسمههای این مجموعه ادیشن دارند که طبیعتا با تمام شدن ادیشنشان دیگر آنها را نخواهم ساخت. اما خانواده آنها بزرگتر خواهد شد.