خودکشی دردناک فریده که در ۱۳ سالگی بخاطر پول عروس شد! + جزییات
هنوز در شوک هستم نمیدانم چگونه با این حادثه وحشتناک کنار بیایم هنوز هم صدای دخترم در گوشم میپیچد که اگر پدری ثروتمند داشتم این گونه تحقیر نمیشدم و نیش و کنایه نمیشنیدم چرا که...
رویداد۲۴ زن میان سال که در غم از دست دادن دخترش سیاه پوش شده بود در حالی که با گفتن هر جمله بغضش میترکید و اشک هایش بر سنگ فرشهای اتاق مددکاری اجتماعی میغلتید با تاکید بر این که کاش هنگام ازدواج دخترم بیشتر دقت میکردم به کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: دختر بزرگم را عروس کرده بودم و زندگی خوبی داشت من هم از دیدن خوشبختی او شادمان بودم تا این که روزی یکی از بستگان دورمان دختر کوچک ترم را نیز خواستگاری کرد. با حرفهای واسطهای که برای خواستگاری آمده بود خیلی تعجب کردم همه چیز را به شوخی گرفتم و به او گفتم، «فریده» خیلی کوچک است این دختر تازه وارد ۱۳ سالگی شده و هنوز در دوران کودکی سیر میکند چگونه میتوانم او را به خانه بخت بفرستم و از خودم دور کنم، اما «خاله فریبا» به این جملات من میخندید و میگفت: «میثم» هم فقط ۱۹ سال دارد، اما خانواده اش پولدار هستند طوری که دخترت هر چه بخواهد برایش فراهم میکند از سوی دیگر هم برگزاری مراسم خواستگاری اشکالی ندارد شاید مهر میثم هم به دلت نشست و ... این گونه بود که مراسم خواستگاری برگزار شد و دخترم به عقد میثم درآمد.
از دوران نامزدی آنها حدود دو سال گذشته بود که روزی متوجه شدم دخترم باردار است. بلافاصله گفت: وگوهای دو خانواده آغاز شد و مجبور شدیم مراسم ازدواج آنها را برگزار کنیم اگرچه در طول دوران نامزدی فقط مداخلههای مادر میثم گاهی اختلافی را بین آنها ایجاد میکرد، اما هیچ وقت مشکل حادی نداشتند خلاصه زندگی فریده و میثم در یک واحد مسکونی که مادر میثم در اختیارشان گذاشته بود آغاز شد و دخترم هفتهای یک بار به دیدارم میآمد، ولی طولی نکشید که فاصله رفت و آمدهای دخترم به خانه ما بیشتر شد تا این که هنوز فرزندش به دنیا نیامده بود ارتباطش را با ما قطع کرد. از تماسهای پنهانی و تلفنی دخترم فهمیدم که او دچار اختلافات شدیدی با خانواده همسرش شده است و آنها او را از دیدار من منع میکنند.
با وجود این فریده را به صبر و تحمل دعوت میکردم به او میگفتم وقتی صدای گریه و خنده فرزندت در فضای خانه بپیچد دیگر همه خاطرات تلخ فراموش میشود و زندگی لذت دیگری خواهد داشت اگرچه برای آرامش دخترم، این جملات را میگفتم، اما آشوبی در دلم برپا بود میترسیدم اختلافات آنها شدت بگیرد و به جدایی منجر شود. همواره خودم را سرزنش میکردم که چرا دخترم را در این سن و سال عروس کردم بالاخره مدتی بعد از طریق «خاله فریبا» فهمیدم که دخترم در بیمارستان بستری شده و فرزندش به دنیا آمده است. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم نمیدانم چگونه خود را بر بالین دخترم رساندم، ولی ناگهان مادر میثم اخم هایش را در هم کشید و گفت: دخترت چگونه به شما اطلاع داده است؟ و با تلخکامی ادامه داد من نوه ام را از همین جا به خانه ام میبرم تو هم دخترت را به خانه ات ببر! ولی فریده نمیتوانست از پسرش جدا شود به همین دلیل با گریه و التماس به خانه خودش بازگشت. حدود یک ماه بعد دخترم با چشمانی گریان وقلبی شکسته به خانه ام آمد و سفره دلتنگی هایش را گشود.
او از نیش و کنایهها وتحقیر کردنهای مادر میثم سخن گفت و در نهایت ادامه داد اگر من هم پدر پولداری داشتم یا در سطح آنها بودم این گونه تحقیرم نمیکردند. آن روز دخترم با همه دلتنگی هایش برای به آغوش کشیدن فرزندش دوباره به خانه خودشان بازگشت تا این که یکی از بستگان میثم خبردادفریده از ساختمان سقوط کرده است او سه روز بعد در بیمارستان جان باخت، ولی صدایش هنوز هم در گوشم میپیچید کاش ... به دستور سرهنگ حاجی زاده (رئیس کلانتری الهیه) پرونده مرگ زن جوان مورد بررسی قرار گرفت.
خبر های مرتبط