روایت رفیقدوست از دعوایش با غرضی
زمانی که سپهبد قرنی ترور شد، آقای غرضی فرمانده عملیات سپاه بود. به او گفتم: «باید از فردا برای همه شخصیتها محافظ بگذاریم.» ایشان توجهی نکرد. وقتی آقای مطهری را هم شهید کردند، با غرضی دعوایم شد. ایشان را در شورای بعدی انتخاب نکردیم.
رویداد۲۴ محسن رفیقدوست که در روزهای منتهی به ۳۰ خرداد ۶۰ و رویارویی علنی مجاهدین خلق با جمهوری اسلامی مسئولیت تدارکات سپاه را به عهده داشته است، از برخورد سپاه با اعضای این سازمان تا پیش از آن و نیز پس از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و نخستوزیری در جلد نخست خاطرات خود (سوره مهر، ۹۲، ۱۸۰-۱۸۲) چنین روایت کرده است:
از ابتدای انقلاب بیشتر اعضای شورای فرماندهی سپاه و از همه بیشتر خود من چه در زندان و چه بعد از زندان یا در جریان پیروزی انقلاب و ورود حضرت امام سابقه درگیریهایی را با منافقین داشتیم و آنها را کاملا میشناختیم. من در این مدت تا توانستم از نفاق آنها مسئولان مملکت را باخبر کردم؛ هر چند زمان برد، بهخصوص تا وقتی که آقای لاهوتی نماینده امام در سپاه و پسر سومش، وحید، از اعضای منافقین بود.
بیشتر بخوانید:در جلسه رئیسجمهوری با فعالان سیاسی چه گذشت؟
ما آن موقع که هنوز درگیریها شروع نشده بود، هرچه منافق میگرفتیم، آقای لاهوتی اصرار میکرد که آزادشان کنیم؛ حتی برای نقل و انتقال اسلحه و مهمات از سربرگ و مهر سپاه استفاده میکرد. یعنی درگیری سپاه با منافقین از همان ابتدا بود.
تا اینکه در سیام خرداد با فرمان امام مبنی بر به صحنه آمدن مردم، باز سازماندهی و اداره این نیروها را خود سپاه و نیروهای وابسته به آن انجام میدادند. حتی خود من پرسنلم را از مقر حکومتم در پادگان خلیج به خیابان، ولی عصر و میدان فردوسی و بقیه جاهایی که منافقین با مردم درگیر شده بودند، میفرستادم.
با اینکه از قبل روی منافقین کار میشد، با جنایاتی که پی در پی انجام میدادند دیگر زمان برای ضربه نهایی به منافقین فرا رسیده بود. با اطلاعاتی که سپاه داشت، دستگیریها شروع شد. عدهای از ایران فرار کردند؛ اما سپاه برنامه خودش را با جدیت ادامه داد.
بعد از انفجار حزب که خود من هم قرار بود به آنجا بروم و اتفاقی نرفتم، با مسئله نفوذیها روبهرو بودیم. تا اینکه ماجرای نخستوزیری و شهادت عزیزانمان، رجایی و باهنر، اتفاق افتاد. از کسانی که از انفجار نخستوزیری جان سالم به در برد، مرحوم یوسف کلاهدوز بود که یک ماه بعد در حادثه سقوط هواپیما شهید شد.
ایشان از افرادی بودند که بر بیتوجهی به نفوذیها و کنترل نکردن افراد معترض بودند. او میگفت: «باید نیرویی مسئول و جوابگوی حفظ امنیت شخصیتها و مسئولان باشد.»
زمانی که سپهبد قرنی ترور شد، آقای [محمد]غرضی فرمانده عملیات سپاه بود. به او گفتم: «باید از فردا برای همه شخصیتها محافظ بگذاریم.» ایشان توجهی نکرد. وقتی آقای مطهری را هم شهید کردند، با غرضی دعوایم شد. ایشان را در شورای بعدی انتخاب نکردیم.
تا اینکه ابوشریف فرمانده عملیات شد. من خودم در پادگان خلیج دست به کار شدم. ماشینها را ضدگلوله کردم، و به اصرار برای آقای خامنهای، شهید بهشتی، آقای رفسنجانی و شخصیتهای دیگر محافظ گذاشتم. اگر بچههای محافظ دوره اول را ببینید، همه بچههای تدارکات هستند.
بعد از حادثه انفجار نخستوزیری، من و محسن رضایی همان شب خدمت آقای هاشمی رفسنجانی رفتیم و از ایشان خواستیم که امنیت مجلس، ریاستجمهوری، و نخستوزیری و همه اماکن حساس را به سپاه بدهد. قرار شد تصمیمگیری بکنند. ما روی این مسئله خیلی اصرار کردیم و آقای هاشمی هم با ما موافق بود – که بعد به فاصله کمی حفاظت این مراکز را به ما تحویل دادند.
از ابتدای انقلاب بیشتر اعضای شورای فرماندهی سپاه و از همه بیشتر خود من چه در زندان و چه بعد از زندان یا در جریان پیروزی انقلاب و ورود حضرت امام سابقه درگیریهایی را با منافقین داشتیم و آنها را کاملا میشناختیم. من در این مدت تا توانستم از نفاق آنها مسئولان مملکت را باخبر کردم؛ هر چند زمان برد، بهخصوص تا وقتی که آقای لاهوتی نماینده امام در سپاه و پسر سومش، وحید، از اعضای منافقین بود.
بیشتر بخوانید:در جلسه رئیسجمهوری با فعالان سیاسی چه گذشت؟
ما آن موقع که هنوز درگیریها شروع نشده بود، هرچه منافق میگرفتیم، آقای لاهوتی اصرار میکرد که آزادشان کنیم؛ حتی برای نقل و انتقال اسلحه و مهمات از سربرگ و مهر سپاه استفاده میکرد. یعنی درگیری سپاه با منافقین از همان ابتدا بود.
تا اینکه در سیام خرداد با فرمان امام مبنی بر به صحنه آمدن مردم، باز سازماندهی و اداره این نیروها را خود سپاه و نیروهای وابسته به آن انجام میدادند. حتی خود من پرسنلم را از مقر حکومتم در پادگان خلیج به خیابان، ولی عصر و میدان فردوسی و بقیه جاهایی که منافقین با مردم درگیر شده بودند، میفرستادم.
با اینکه از قبل روی منافقین کار میشد، با جنایاتی که پی در پی انجام میدادند دیگر زمان برای ضربه نهایی به منافقین فرا رسیده بود. با اطلاعاتی که سپاه داشت، دستگیریها شروع شد. عدهای از ایران فرار کردند؛ اما سپاه برنامه خودش را با جدیت ادامه داد.
بعد از انفجار حزب که خود من هم قرار بود به آنجا بروم و اتفاقی نرفتم، با مسئله نفوذیها روبهرو بودیم. تا اینکه ماجرای نخستوزیری و شهادت عزیزانمان، رجایی و باهنر، اتفاق افتاد. از کسانی که از انفجار نخستوزیری جان سالم به در برد، مرحوم یوسف کلاهدوز بود که یک ماه بعد در حادثه سقوط هواپیما شهید شد.
ایشان از افرادی بودند که بر بیتوجهی به نفوذیها و کنترل نکردن افراد معترض بودند. او میگفت: «باید نیرویی مسئول و جوابگوی حفظ امنیت شخصیتها و مسئولان باشد.»
زمانی که سپهبد قرنی ترور شد، آقای [محمد]غرضی فرمانده عملیات سپاه بود. به او گفتم: «باید از فردا برای همه شخصیتها محافظ بگذاریم.» ایشان توجهی نکرد. وقتی آقای مطهری را هم شهید کردند، با غرضی دعوایم شد. ایشان را در شورای بعدی انتخاب نکردیم.
تا اینکه ابوشریف فرمانده عملیات شد. من خودم در پادگان خلیج دست به کار شدم. ماشینها را ضدگلوله کردم، و به اصرار برای آقای خامنهای، شهید بهشتی، آقای رفسنجانی و شخصیتهای دیگر محافظ گذاشتم. اگر بچههای محافظ دوره اول را ببینید، همه بچههای تدارکات هستند.
بعد از حادثه انفجار نخستوزیری، من و محسن رضایی همان شب خدمت آقای هاشمی رفسنجانی رفتیم و از ایشان خواستیم که امنیت مجلس، ریاستجمهوری، و نخستوزیری و همه اماکن حساس را به سپاه بدهد. قرار شد تصمیمگیری بکنند. ما روی این مسئله خیلی اصرار کردیم و آقای هاشمی هم با ما موافق بود – که بعد به فاصله کمی حفاظت این مراکز را به ما تحویل دادند.