وقتی صیغه رییسم شدم دردسرهایم شروع شد
رییس کارخانه گولم زد و بعد از ارتباطمان حالا فهمیده ام او تنها ارتباط میخواست و عشق ورزی هایش دروغ بود
رویداد۲۴ همیشه در رویاهای خودم به دنبال شاهزادهای بودم که با اسب سفید به خواستگاریم میآید تا اینکه با مهرداد آشنا شدم و او به من پیشنهاد ازدواج داد.
شیرین با حالت نگران و پریشان وارد اتاق مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان اصفهان شد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: من درخانوادهای به دنیا آمدم که از نظر مالی درسطح بالایی نبودیم، اما خانواده سعی میکردند از لحاظ روحی و مالی به من توجه داشته باشند.
بیشتر بخوانید: صیغه زن برهنه!
اما من وقتی زندگی خودم را با دوستان نزدیکم که سطح مالی خوبی داشتند مقایسه میکردم حسرت میخوردم بیشتر آنها ازدواج کرده بودند و برخی مواقع با همسرشان به دانشگاه میآمدند وقتی آنها رامی دیدم که سوار خودرو میشدند و به خوشگذرانی با همسرشان میپرداختند و من باید با سرویس دانشگاه به خانه میرفتم بغض گلویم را میفشرد.
البته در آن زمان خواستگارهای زیادی داشتم، اما چون وضعیت مالی خوبی نداشتم همیشه در رویاهای خودم به دنبال شاهزادهای بودم که با اسب سفید به خواستگاریم میآید تا اینکه پسری در دانشگاه به من پیشنهاد دوستی داد.
مهرداد پسری خوش تیپ وخوش قیافه بودمن هم با پیشنهادش موافقت کردم وقتی با هم دوست شدیم قضیه برعکس شد و دوستانم به من حسادت میکردند ومی خواستند رابطه من و مهرداد را بهم بزنند تا اینکه او به من پیشنهاد ازدواج داد و من بدون اینکه فکر کنم به خانواده ام گفتم که مهرداد همان شاهزاده رویاهای من است که با اسب سفید به دنبال من آمده است.
بعد از رضایت خانواده ام دوران عقد خوبی داشتم، اما بعد از عروسی شاهد دخالت خانواده همسرم درامور زندگی مان شدم مهرداد برخلاف قولی که داده بود سرکار نمیرفت و شغل منظم و با ثباتی نداشت و روز به روز درگیری بین ما بیشتر میشد تا اینکه دیگر نتوانستم این وضعیت را تحمل کنم و به دادگاه رفتم و درخواست طلاق دادم و بعد از درد سرهای طولانی و بخشیدن مهریه ام از او جدا شدم.
روحیه ام بهم ریخته بود و طاقت نگاههای سنگین اطرافیان را نداشتم تا اینکه از طریق یکی از آشناهایمان کاری در دفتر یکی ازکارخانجات برای اموارات مالی وحسابداری برایم پیدا شد.
مدیر کارخانه با برخورد خوب مرا استخدام کرد هر چند حقوق بالایی نمیگرفتم، اما ازکارم راضی بودم به تدریج و بر اثر موفقیت درکارم ارتباطم با مدیر کارخانه بیشتر شد، برخوردهای ما بیشتر شد و به مرور از نظر عاطفی به هم وابسته شدیم یک روز که در اتاق کارش بودم او داستان زندگی خود را برای من تعریف کرد وگفت پدرش به اجبار او را وادار به ازدواج با دختری پولدار کرده و با وجود دو فرزند رابطه عاطفی خوبی با همسرش ندارد و رابطه اش با همسرش سرد وخشک است. او ۱۰ سال ازمن بزرگتر بود و میگفت زنم را به حال خودش واگذاشتم وپیگیرکارهای طلاق توافقی با او هستم
به من گفت از وقتی تو را دیدم زندگی من متحول شده تو را دختری جسور، کاری و بامسئولیت میبینم و از توخوشم آمده است، نمیدانم چه طور شد که من هم تمام حرفهای دلم را برای او باز کردم و از زندگی و ازدواج شکست خورده ام برای اوگفتم و کم کم رابطه ما صمیمی شد او برایم هر روز هدیه میخرید و از نظر مالی به من توجه میکرد تا اینکه یک روز به من گفت مقدمات جدائی از همسرش را فراهم کرده و هر دوتوافق کرده اند جدا شوند و فعلاً من برای تو یک منزل اجاره میکنم و با تو ازدواج موقت میکنم تا بعد از جدایی کامل به عقد رسمی همدیگر در آییم.
حالا یک سال از آن ماجرا میگذرد و بعد از اینکه نیازهای او را برآورده کردم رابطه او با من کم شد و دیر به دیر سراغ من را میگرفت وقتی علت بی توجهی هایش را پرسیدم، گفت به خاطر دوبچهای که دارم فعلاً از فکر طلاق دادن همسرم منصرف شده ام و میخواهم زندگی خود را با او ادامه دهم آن لحظه بود که دنیا روی سرم خراب شد وتمام آمال وآرزوهایم بهم ریخت... حالا نمیدانم چه کنم خواهش میکنم کمکم کنید تا از این وضعیت خلاص بشوم وبه آرامش برسم.
شیرین با حالت نگران و پریشان وارد اتاق مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان اصفهان شد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: من درخانوادهای به دنیا آمدم که از نظر مالی درسطح بالایی نبودیم، اما خانواده سعی میکردند از لحاظ روحی و مالی به من توجه داشته باشند.
بیشتر بخوانید: صیغه زن برهنه!
اما من وقتی زندگی خودم را با دوستان نزدیکم که سطح مالی خوبی داشتند مقایسه میکردم حسرت میخوردم بیشتر آنها ازدواج کرده بودند و برخی مواقع با همسرشان به دانشگاه میآمدند وقتی آنها رامی دیدم که سوار خودرو میشدند و به خوشگذرانی با همسرشان میپرداختند و من باید با سرویس دانشگاه به خانه میرفتم بغض گلویم را میفشرد.
البته در آن زمان خواستگارهای زیادی داشتم، اما چون وضعیت مالی خوبی نداشتم همیشه در رویاهای خودم به دنبال شاهزادهای بودم که با اسب سفید به خواستگاریم میآید تا اینکه پسری در دانشگاه به من پیشنهاد دوستی داد.
مهرداد پسری خوش تیپ وخوش قیافه بودمن هم با پیشنهادش موافقت کردم وقتی با هم دوست شدیم قضیه برعکس شد و دوستانم به من حسادت میکردند ومی خواستند رابطه من و مهرداد را بهم بزنند تا اینکه او به من پیشنهاد ازدواج داد و من بدون اینکه فکر کنم به خانواده ام گفتم که مهرداد همان شاهزاده رویاهای من است که با اسب سفید به دنبال من آمده است.
بعد از رضایت خانواده ام دوران عقد خوبی داشتم، اما بعد از عروسی شاهد دخالت خانواده همسرم درامور زندگی مان شدم مهرداد برخلاف قولی که داده بود سرکار نمیرفت و شغل منظم و با ثباتی نداشت و روز به روز درگیری بین ما بیشتر میشد تا اینکه دیگر نتوانستم این وضعیت را تحمل کنم و به دادگاه رفتم و درخواست طلاق دادم و بعد از درد سرهای طولانی و بخشیدن مهریه ام از او جدا شدم.
روحیه ام بهم ریخته بود و طاقت نگاههای سنگین اطرافیان را نداشتم تا اینکه از طریق یکی از آشناهایمان کاری در دفتر یکی ازکارخانجات برای اموارات مالی وحسابداری برایم پیدا شد.
مدیر کارخانه با برخورد خوب مرا استخدام کرد هر چند حقوق بالایی نمیگرفتم، اما ازکارم راضی بودم به تدریج و بر اثر موفقیت درکارم ارتباطم با مدیر کارخانه بیشتر شد، برخوردهای ما بیشتر شد و به مرور از نظر عاطفی به هم وابسته شدیم یک روز که در اتاق کارش بودم او داستان زندگی خود را برای من تعریف کرد وگفت پدرش به اجبار او را وادار به ازدواج با دختری پولدار کرده و با وجود دو فرزند رابطه عاطفی خوبی با همسرش ندارد و رابطه اش با همسرش سرد وخشک است. او ۱۰ سال ازمن بزرگتر بود و میگفت زنم را به حال خودش واگذاشتم وپیگیرکارهای طلاق توافقی با او هستم
به من گفت از وقتی تو را دیدم زندگی من متحول شده تو را دختری جسور، کاری و بامسئولیت میبینم و از توخوشم آمده است، نمیدانم چه طور شد که من هم تمام حرفهای دلم را برای او باز کردم و از زندگی و ازدواج شکست خورده ام برای اوگفتم و کم کم رابطه ما صمیمی شد او برایم هر روز هدیه میخرید و از نظر مالی به من توجه میکرد تا اینکه یک روز به من گفت مقدمات جدائی از همسرش را فراهم کرده و هر دوتوافق کرده اند جدا شوند و فعلاً من برای تو یک منزل اجاره میکنم و با تو ازدواج موقت میکنم تا بعد از جدایی کامل به عقد رسمی همدیگر در آییم.
حالا یک سال از آن ماجرا میگذرد و بعد از اینکه نیازهای او را برآورده کردم رابطه او با من کم شد و دیر به دیر سراغ من را میگرفت وقتی علت بی توجهی هایش را پرسیدم، گفت به خاطر دوبچهای که دارم فعلاً از فکر طلاق دادن همسرم منصرف شده ام و میخواهم زندگی خود را با او ادامه دهم آن لحظه بود که دنیا روی سرم خراب شد وتمام آمال وآرزوهایم بهم ریخت... حالا نمیدانم چه کنم خواهش میکنم کمکم کنید تا از این وضعیت خلاص بشوم وبه آرامش برسم.
زندگی خود را بر پایه رویا بنا نکنیم
کارشناس ارشد مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان اصفهان در این باره اظهار داشت: متاسفانه در جامعه کنونی ما معیارهای یک ازدواج موفق تغییر کرده و افراد به جای اینکه علمی و بر اساس تحقیق به این مسئله توجه کنند به ظاهر و تحت تاثیر شرایط، محیط خانواده، رفتار و صحبت دوستان همسر آینده خود را انتخاب میکنند.
وی با بیان اینکه ازدواج را نمیتوان بر پایه رویا و خیالات بنا کرد گفت: ازدواج مانند ساختمانی است که اگر به خوبی پی ریزی نشود و پایههای آن از ابتدا محکم بنا نشوند در ادامه سست شده و از کم کم پاشیده میشود در داستان مذکور نیز میبینیم که وقتی این زن جوان به جای اینکه به عقل و منطق خود رجوع کند بیشتر رسیدن به یک زندگی رویایی و خوشگذرانی با همسرایده آلش را در سرمی پرورانده تا بتواند در جلوی دیگران فردی موفق و خوشبخت جلوه کند و عاقبت نیز ازدواجش با شکست مواجه میشود.
این کارشناس ارشد مشاوره اظهار داشت: فرد مذکور وقتی ازدواج اولش با شکست مواجه شده در انتخاب بعدیش نیز از تجربه قبلی درس عبرت نگرفته و اشتباه گذشته را دوباره تکرار میکند و باز فریب فردی که نیتش فقط برآورده شدن نیازهای زناشویی خود و حرف هایش را باور میکند و این بار نیز با مشکل مواجه میشود.
وی با بیان اینکه دنیاهای اطراف مملو از افراد فریبکار و کلاهبرداری است که برای برآورده کردن امیال خود به دنبال سوء استفاده از دیگران هستند گفت: توصیه مرکز مشاوره آرامش پلیس این است که دختران و پسران مراقب مراوادههای خود با مردان باشند و اطلاعات خصوصی و رازهای خانوادگی خود را به راحتی در اختیارشان نگذارند.
این کارشناس ارشد مشاوره و روانشناسی گفت: از طرفی دیگر خانوادههای نیز باید بر روی رفتار فرزندانشان نظارت داشته و از همان ابتدا آنها را مستقل و با اعتماد به نفس تربیت کنند که به خاطر جلب رضایت دیگران در مقوله ازدواج دچار اشتباه نشوند و به توانمندیهای خود متکی بوده و برای پر کردن خلاءهای عاطفی خود به جنس مخالف متوسط نشده و فریب افراد سودجو را نخورند.
وی با بیان اینکه ازدواج را نمیتوان بر پایه رویا و خیالات بنا کرد گفت: ازدواج مانند ساختمانی است که اگر به خوبی پی ریزی نشود و پایههای آن از ابتدا محکم بنا نشوند در ادامه سست شده و از کم کم پاشیده میشود در داستان مذکور نیز میبینیم که وقتی این زن جوان به جای اینکه به عقل و منطق خود رجوع کند بیشتر رسیدن به یک زندگی رویایی و خوشگذرانی با همسرایده آلش را در سرمی پرورانده تا بتواند در جلوی دیگران فردی موفق و خوشبخت جلوه کند و عاقبت نیز ازدواجش با شکست مواجه میشود.
این کارشناس ارشد مشاوره اظهار داشت: فرد مذکور وقتی ازدواج اولش با شکست مواجه شده در انتخاب بعدیش نیز از تجربه قبلی درس عبرت نگرفته و اشتباه گذشته را دوباره تکرار میکند و باز فریب فردی که نیتش فقط برآورده شدن نیازهای زناشویی خود و حرف هایش را باور میکند و این بار نیز با مشکل مواجه میشود.
وی با بیان اینکه دنیاهای اطراف مملو از افراد فریبکار و کلاهبرداری است که برای برآورده کردن امیال خود به دنبال سوء استفاده از دیگران هستند گفت: توصیه مرکز مشاوره آرامش پلیس این است که دختران و پسران مراقب مراوادههای خود با مردان باشند و اطلاعات خصوصی و رازهای خانوادگی خود را به راحتی در اختیارشان نگذارند.
این کارشناس ارشد مشاوره و روانشناسی گفت: از طرفی دیگر خانوادههای نیز باید بر روی رفتار فرزندانشان نظارت داشته و از همان ابتدا آنها را مستقل و با اعتماد به نفس تربیت کنند که به خاطر جلب رضایت دیگران در مقوله ازدواج دچار اشتباه نشوند و به توانمندیهای خود متکی بوده و برای پر کردن خلاءهای عاطفی خود به جنس مخالف متوسط نشده و فریب افراد سودجو را نخورند.
منبع: رکنا