تاریخ انتشار: ۱۷:۱۶ - ۲۹ آذر ۱۴۰۳
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

آدولف هیتلر، مردی که جهان را به آتش کشید، چگونه قدرت گرفت و محبوب شد؟

آدولفت هیتلر مخوف‌ترین سیاستمدار تاریخ است. کسی که نامش با مرگ فجیع انسان‌های بی‌شماری گره خورده است.

آدولف هیتلر؛ مردی که جهان را به آتش کشی، چگونه قدرت گرفت و محبوب شد؟

رویداد۲۴ | «سه چیز اساسی در آینده آلمان وجود دارد... که سومین آن مفهوم یهودی‌ستیزی است: این مفهوم، تاییدی است بر رد نژادی آنچه ذاتا دشمن هرآنچه آلمانی است. ناسیونالیسم، پیش از هر چیز، واکسنی است در برابر یک میکروب، و مفهوم یهودی‌ستیزی، دفاعی ضروری، یا نوعی پادتن علیه طاعونی است که امروز سراسر جهان را فرا گرفته است. من در مونیخ، مثلا در میدان مارین‌پلاتز، چوبه‌های دار برپا خواهم کرد، به تعدادی که ترافیک اجازه دهد. سپس یهودیان یکی پس از دیگری به دار آویخته می‌شوند و تا زمانی که بوی گند بدهند، همان‌جا خواهند ماند... به‌محض اینکه یکی پایین آورده شود، نفر بعدی جای او را خواهد گرفت و این روند ادامه خواهد داشت تا زمانی که آخرین یهودی در مونیخ نابود شود. دقیقا همین اتفاق در شهر‌های دیگر رخ خواهد داد تا زمانی که آلمان از آخرین یهودی خود پاک شود.» آدولف هیتلر، سخنرانی مونیخ، ۲۹ ژانویه ۱۹۲۳

زندگینامه آدولف هیتلر 

در تاریخ ۲۰ آوریل ۱۸۸۹، در روستای کوچکی به نام برانائو، در مرز اتریش و بایرن، کودکی به دنیا آمد که قرار بود در بزرگسالی یکی از شوم‌ترین دوره‌های تاریخ بشریت را رقم بزند.. این کودک، که بعد‌ها برای بیش از دوازده سال دیکتاتور آلمان شد، دستور قتل شش میلیون یهودی اروپایی را صادر کرد و در کنار آنان هزاران کمونیست، کولی، همجنس‌گرا و افراد دارای ناتوانی‌های ذهنی و جسمی نیز قتل‌عام شدند. او جهان را به جنگی کشاند که بیش از ۴۰ میلیون انسان در آن جان خود را از دست دادند، انسان‌هایی که بیش از نیمی از آنها غیرنظامی بودند. به‌طور خلاصه، اگر شرارت می‌توانست به شکل یک انسان درآید، آن انسان آدولف هیتلر نام می‌گرفت.

دوران کودکی هیتلر

هیتلر دوران کودکی مناسبی نداشت. پدرش، آلویس هیتلر، مامور گمرکی بود که از عقده حقارت شدیدی رنج می‌برد. او پیش از ازدواج با مادر آدولف، کلارا پولزل، که بیست‌وسه سال از او کوچک‌تر بود، دو بار ازدواج کرده و سه فرزند داشت. اختلاف سنی بین آنها باعث شده بود که آلویس با تحقیر با کلارا رفتار کند. آدولف جوان چندین بار شاهد رفتار‌های خشونت‌آمیز و توهین‌آمیز پدرش بود. او که به‌شدت از مادرش حمایت می‌کرد، احساس می‌کرد نمی‌تواند به مادرش کمک کند و این امر، در او نوعی احساس ناتوانی و ضعف بر جای گذاشت.
آدولف هیتلر پس از گذراندن چند سال کم‌ثمر در مدرسه، سرانجام تحصیلات خود را نیمه‌کاره رها کرد و (بدون گرفتن مدرک پایان تحصیلات) خانه را ترک کرد و به وین رفت. او کمی پس از ورود به وین برای پذیرش در آکادمی هنر و آکادمی معماری درخواست داد، اما هر دو درخواستش رد شد و این موضوع برای او تا پایان عمر مایه خشم و ناامیدی بود.
آدولف که افسرده و دلسرد شده بود، به خوابگاهی ارزان‌قیمت نقل مکان کرد و با طراحی تبلیغات و پوستر برای کسب‌وکار‌های کوچک، زندگی خود را در فقر ادامه داد. این زندگی، حتی با معیار‌های آن زمان، بسیار سخت و طاقت‌فرسا بود. با این وجود آدولف که همیشه فردی منزوی بود، از طرد شدن توسط جامعه بورژوازی که از آن متنفر بود، همزمان دچار نوعی لذت هم می‌شد.
او هر روز بیشتر و بیشتر منزوی می‌شد و در مواقع نادری که با کسی صحبت می‌کرد، اغلب درباره سیاست سخن می‌گفت و خشم خود را بروز می‌داد. رینهولد هاینریش، یکی از دوستان هیتلر در این دوران، می‌گوید: «یکبار هیتلر به سینما رفت و فیلم «تونل» اثر کلرمان را در آن تماشا کرد. در این فیلم یک سخنران وجود دارد که توده‌های کارگر را با سخنان خود برمی‌انگیزد. هیتلر پس از دیدن این فیلم تقریبا دیوانه شد. تاثیری که این فیلم بر او گذاشت آن‌قدر شدید بود که روز‌ها پس از آن درباره چیزی به غیر از قدرت سخنرانی کردن صحبت نمی‌کرد.»

آغاز افکار یهودی‌ستیزانه

هیتلر در بهار سال ۱۹۱۳، در سن بیست‌وچهارسالگی، برای فرار از خدمت سربازی اجباری به مونیخ سفر کرد. در آنجا همچنان به زندگی خود ادامه داد. همچنین در مونیخ بود که افکار او درباره یهودیان آغاز شد. وی در کتاب «نبرد من» می‌نویسد که تا دوران بزرگسالی متوجه «مسئله یهودیان» نشده بود، اما شواهد بسیاری وجود دارد که پدرش، آلویس، به‌شدت یهودی‌ستیز بوده و احتمالا این عقاید را به فرزندش منتقل کرده است.


بیشتر بخوانید: فضل‌الله زاهدی؛ نخست‌وزیری که ستون پنجم هیتلر در ایران بود


در آن زمان یهودیان به دلیل فرار از پاکسازی‌های قومی که در روسیه و اروپای شرقی تجربه کرده بودند، هدف آسانی برای قربانی شدن به حساب می‌آمدند. احساس دشمنی با آنان امر رایجی بود، اما یهودی‌ستیزی هیتلر بسیار فراتر از این امور بود. او نظریه‌های شبه‌علمی را برای توجیه اعتقاد خود به اینکه یهودیان نژادی پست هستند، به کار می‌گرفت. هیتلر حتی اعتقاد داشت بود که یهودیان مسئول تمامی شرارت‌های تاریخ جهان هستند.

آدولف هیتلر، مردی که جهان را به آتش کشی، چگونه قدرت گرفت و محبوب شد؟

آغاز جنگ جهانی اول

با این حال هیتلر مجبور شد برای مدتی افکار خود را کنار بگذارد، زیرا در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴، با ترور فرانتس فردیناند، جنگ جهانی اول آغاز شد. با وجودی که هیتلر یک شهروند اتریشی بود، توانست به هنگ پیاده‌نظام باواریا بپیوندد (یکی از دیگر اعضای همان گروه، رودولف هس بود). او به عنوان «ملدگانگر» یا پیام‌رسان انتخاب شد؛ کسی که وظیفه داشت پیام‌های میان سنگر‌ها و مقر فرماندهی را رد و بدل کند. هیتلر در این دوران برای اولین بار در زندگی‌اش، در کاری سخت تلاش کرد و عملکردی مناسب از خود نشان داد. او آن‌چنان در این نقش موفق بود که دو مدال «صلیب آهنین برای شجاعت» دریافت کرد. این مدال‌ها تنها نکته مثبت از تجربه جنگی او بودند. جنگ فقط باعث شد ایده‌ها و تعصبات خطرناک او عمیق‌تر شوند. هیتلر پس از پایان خدمتش در ارتش، به مونیخ بازگشت. او که دیگر علاقه‌ای به بازگشت به زندگی هنری خود نداشت، مصمم بود تا به‌جای آن، به عالم سیاست ورود کند. هیتلر می‌خواست یک جنبش مردمی ایجاد کند که علاوه بر سرکوب سوسیال‌دموکراسی، تسلط یهودیان بر کشور را نیز از بین ببرد.

در این ایام شرایط برای هیتلر کاملا مهیا بود؛ آلمان که با امضای معاهده صلح و پذیرش پرداخت غرامت‌های سنگین جنگی، خود را شکسته و تحقیر شده می‌دید، بستری مناسب برای ظهور نارضایتی‌های گسترده بود. دولت جدید، جمهوری وایمار، هدفی آسان برای انتقاد و مخالفت شده بود و مردم آلمان به‌شدت به دنبال تغییر بودند. هیتلر به‌خوبی از این فرصت بهره برد. او زمان را برای رهبری مردم ناراضی، دور کردن آنها از احزاب سیاسی سنتی و ایجاد یک جنبش جدید مناسب یافت. در این میان، «حزب کارگران آلمان» نیز در صحنه ظاهر شد.

آغاز فعالیت سیاسی

هیتلر در سال ۱۹۱۹ به این حزب کوچک و کم‌قدرت پیوست و کمی بعد مسئولیتی بسیار مهم به او واگذار شد: مسئولیت تبلیغات حزب. او بلافاصله سخنرانی‌های خود را در سالن‌های آبجوخوری، تالار‌ها و آمفی‌تئاتر‌ها آغاز کرد تا پیام حزب را به گوش مردم برساند. آلن بولاک در کتاب زندگینامه از هیتلر اشاره می‌کند: «او آلمان و مردم آلمان را از نزدیک و به شکل بی‌واسطه شناخت، امری که تعداد کمی از رهبران دیگر احزاب آلمانی توانسته بودند انجام دهند. هیتلر تا سال ۱۹۳۳، یعنی سالی که به قدرت رسید، در تمام شهر‌های بزرگ آلمانی‌زبان سخنرانی کرده بود.»
«حزب کارگران آلمان» پس از مدتی نام خود را به «حزب ناسیونال-‌سوسیالیست کارگران آلمان» تغییر داد. در سراسر ایالت بایرن پوستر‌هایی که نماد صلیب شکسته را به‌طور برجسته نمایش می‌دادند نصب شدند. این نماد نه‌تن‌ها نشانه‌ای از آرمان‌های ایدئولوژیک حزب بود، بلکه پیامی بود از عزم راسخ هیتلر برای بسیج مردم و تقویت جنبشی مردمی. با این تغییرات، حزب به سرعت به نیرویی تبدیل شد که توانست از خشم و نارضایتی مردم نسبت به دولت وایمار استفاده کرده و آن را به یک ایدئولوژی افراطی و ملی‌گرایانه تبدیل کند. هیتلر نیز به مقام رهبری حزب رسید و به تدریج به‌عنوان سخنرانی جذاب و فردی که توانایی برانگیختن توده‌ها را داشت، شهرت یافت. این آغاز راهی بود که به دیکتاتوری او و وقایع وحشتناک دهه‌های بعدی منجر شد.

اما حزب او هنوز جنبشی محلی بود و کشور نیز رمقی برای فعالیت سیاسی باقی نگذاشته بود. چهار سال پس از پایان جنگ جهانی اول، آلمان هنوز کشوری بیمار و جنگ‌زده بود. مسئله غرامت‌هایی که آلمان باید به بریتانیان و فرانسه پرداخت می‌کرد حل نشده بود و پول ملی آلمانی‌ها عملا هیچ ارزشی نداشت. هیتلر بدون اینکه دلسرد شود، به پیشبرد دیدگاه خود ادامه داد و تا جایی که می‌توانست نفرت عامه مردم را علیه یهودیان برانگیخت. او همچنین شروع به سازماندهی تظاهرات و شورش‌های جمعی علیه دولت کرد. این امر منجر به دستگیری و محکومیت هیتلر شد. او را در سال ۱۹۲۳ به زندان بردند و درحالی که حکمش پنج سال زندان بود، پس از گذراندن کمتر از نه ماه آزاد شد. هیتلر پس از خروج از زندان بار دیگر به سیاست بازگشت، اما در مدتی که وی زندانی بود کشورش از نظر اقتصادی تغییرات چشمگیری به خود دیده بود. قبل از این ۹ ماه، اغلب جمعیت از اقدامات دولت ناراضی بودند، اما اکنون اکثریت مردم از نظر مالی در وضعیت بهتری قرار داشتند و، به همین دلیل، نارضایتی از دولت نیز کاهش یافته بود.

به گزارش رویداد۲۴ در چنین وضعیتی همه چیز علیه آدولف هیتلر و حزبش بود. هرقدر او و حزبش تلاش می‌کردند، مردم را علیه دولت بشورانند، هیچ چیزی تغییر نمی‌کرد و روز به روز از تعداد هواداران هیتلر و حزبش کاسته می‌شد. اما در در سال ۱۹۳۰، ناگهان همه چیز تغییر کرد: آمریکا وارد رکود اقتصادی شد و این رکود سریعا در اروپا نیز گسترش پیدا کرد. کارخانه‌ها تعطیل شدند، مردم شغل‌های خود را از دست دادند، کسب‌وکار‌ها ورشکسته شدند و تا سال ۱۹۳۲، بیش از شش میلیون نفر بیکار در آلمان وجود داشت. در چنین شرایطی هیتلر و حزب ناسیونال-سوسیالیست می‌توانستند رشد کنند.

رسیدن به قدرت مطلقه

هیتلر با استفاده از ضعف دولت، پیشنهاد تشکیل ائتلافی در جناح راست را مطرح کرد. او با سنخرانی‌های آتشین خود در میان راست‌گرایان به محبوبیت رسید و در روز ۲۰ ژانویه ۱۹۳۳، نهایتا صدراعظم آلمان شد.

جمهوری وایمار هنوز به طور رسمی منحل نشده بود و هیتلر از این خلاء قانونی استفاده کرد تا قوانین را به شکلی کاملا دل‌بخواهانه تصویب کند. او ظرف چند ماه با ممنوع کردن فعالیت احزاب کمونیست و سوسیال دموکرات، تمامی مخالفان خود و همه مخالفان حزبش را سرکوب کرد. یک سال بعد و در سال ۱۹۳۴، هیتلر تصمیم گرفت ارتش آلمان را از تمام افراد و جناح‌هایی که ممکن بود کمتر از دستورات او تبعیت نکنند، پاکسازی کند. یکی از اهداف اصلی او رئیس اس. آ، ارنست روم بود. علاوه بر وی، نام‌های متعددی در فهرست پاکسازی‌ها قرار داشتند، فهرست افرادی که باید هرچه زودتر اعدام می‌شدند.

اعدام‌ها از شب ۲۹ ژوئن آغاز شد و دو روز ادامه یافت. هیچ‌کس از تعداد نهایی قربانیان اطلاعی ندارد، چرا که بیشتر اسناد مربوط به این پاکسازی نابود شده اند. اما تخمین زده می‌شود که بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ نفر از افسران بالا-رتبه‌ی آلمان جان خود را از دست داده باشند. این اقدام اولین نمونه‌ی اقدامات غیرقانونی و غیرانسانی هیتلر بود.

آدولف هیتلر، مردی که جهان را به آتش کشی، چگونه قدرت گرفت و محبوب شد؟

اما این پایان بخت‌یاری هیتلر نبود؛ در ۲ آگوست ۱۹۳۴ رئیس‌جمهور فون هیندنبورگ درگذشت و ظرف یک ساعت پس از مرگ او، اعلام شد که مقام ریاست‌جمهوری از این به بعد با مقام صدراعظمی ادغام می‌شود و هیتلر نه تنها رئیس دولت، بلکه فرمانده کل نیرو‌های مسلح خواهد بود. سپس در ۱۹ اوت ۱۹۳۴، از مردم آلمان دعوت شد تا به پای صندوق‌های رای بروند و نظر خود را درباره به‌دست گرفتن قدرت مطلقه توسط هیتلر اعلام کنند. این یک انتخابات نبود؛ بلکه بیشتر به‌عنوان تایید نظر مردمی برای قدرت مطلقه هیتلر بود. در این رفراندوم چهل‌وشش میلیون رای‌دهنده شرکت کردند و سی‌وهشت میلیون نفر از آنها رای «آری» دادند و چهار میلیون نفر شجاعت و هوشمندی داشتند تا روی برگه‌های رای خود «نه» بنویسند.

برخی انتظار داشتند هیتلر پس از به‌دست گرفتن قدرت مطلقه، مشغول حل مشکلات داخلی شود. اما او علاقه‌ای به اداره امور روزمره دولت نداشت. هیتلر پس از رسیدن به قدرت مطلقه بر دو مسئله محوری تمرکز کرد. مسئله نخست سیاست خارجی بود. از زمان شکست آلمان در سال ۱۹۱۸ و تحقیر ناشی از پرداخت غرامت، هیتلر آرزو داشت اعتمادبه‌نفس آلمان را هم در داخل و هم در صحنه جهانی بازسازی کند. ناسیونالیسم آلمانی در حال اوج‌گیری بود و بخشی از این آرزو شامل مسلح شدن مجدد کشور برای رقابت با کشور‌های دیگر می‌شد.

مسئله دوم به یهودیان مربوط می‌شد. به دستور هیتلر قوانینی با نام «قوانین نورنبرگ» تصویب شدند که براساس آنها هر فردی با «خون یهودی» از حق شهروندی آلمان محروم می‌شد. این قوانین ازدواج بین یهودیان و آلمانی‌ها را ممنوع کرد و یهودیان را از تصدی مقام‌های دولتی یا حتی رای دادن محروم ساخت. این نوعی یهودی‌ستیزی مقیاس وسیع بود. یهودیان دیگر هیچ‌گونه حقوقی نداشت و به‌عنوان «موجوداتی که نا-انسان هستند» تلقی می‌شدند.
این‌گونه اقدامات در میان اکثریت مردم آلمان محبوبیت پیدا کرد. در نوامبر ۱۹۳۸، همه این اقدامات در رویدادی به نام رایش‌کریستال‌ناخت (شب کریستال امپراتوری) به اوج رسید. نیرو‌های اس‌آ در گروه‌هایی سازماندهی شدند تا کنیسه‌ها را آتش بزنند، مغازه‌ها و کسب‌وکار‌های یهودیان را تخریب و غارت کنند و به هر فردی که تصور می‌کردند یهودی است، حمله کنند. پس از مدت کوتاهی ۲۰ هزار یهودی برای «حفاظت از خودشان» به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده شدند.

محبوبیت عجیب هیتلر

در طول این زمان، محبوبیت شخصی هیتلر به‌طور مداوم افزایش می‌یافت. تاثیری که او می‌توانست بر مخاطبان خود بگذارد، به‌عنوان «جادوگری که مردم را هیپنوتیزم می‌کند» توصیف شده است. او استاد برانگیختن احساسات جمعی بود و می‌توانست مردم را تقریبا تا مرز جنون راهبری کند. هیتلر همچنین از هر ابزاری که در آن زمان در دسترس بود برای ترویج خود و سیاست‌هایش استفاده کرد. آلبرت اشپر، وزیر تسلیحات و تولید جنگی هیتلر، بعد‌ها هنگام محاکمه برای جنایات علیه بشریت به این موضوع اشاره کرد. او گفت: «دیکتاتوری هیتلر در یک نکته اساسی با تمامی دیکتاتوری‌های قبلی در تاریخ متفاوت بود. این نخستین دیکتاتوری بشر در دوره توسعه تکنولوژی بود؛ دیکتاتوری‌ای که به‌طور کامل از تمامی امکانات فنی برای سلطه بر کشور استفاده کرد و از طریق رادیو و مطبوعات، هشتاد میلیون نفر را از تفکر مستقل محروم ساخت. با کاربرد وسیع تکنولوژی، این امر امکان‌پذیر شد که اراده یک نفر بر هشتاد میلیون انسان تحمیل شود.»
یکی دیگر از مورخان اشاره کرده که برخی از تجمعات بزرگ حزب نازی، به‌ویژه گردهمایی‌های سالانه در نورنبرگ، شبیه به حضور در یک نمایش تئاتری بود. دیدن هزاران سرباز که همگی لباس‌های یکسان پوشیده بودند و با یک ضرب‌آهنگ واحد رژه می‌رفتند، روحیه مردم آلمان را به شیوه‌ای بی‌سابقه برمی‌انگیخت. در واقع هیتلر یک رهبر کاریزماتیک بود. همانطور که لوید جورج، نخست‌وزیر بریتانیا در دهه بیست میلادی، درباره او گفت: «او یک رهبر بالفطره بود. شخصیتی جذاب و پویا که با هدفی مشخص داشت و با اراده‌ای مصمم و شجاعانه به سوی آن گام برمی‌داشت.»

آغاز برنامه اصلاح نژادی 

هیتلر به زودی دامنه اعمال نفرت‌انگیز خود را گسترش داد و افراد دارای ناتوانی‌های ذهنی و جسمی را نیز «غیرشهروند» به حساب آورد. از منظر هیتلر یک ملت قوی، سالم و خالص‌نژاد، شامل «کم‌هوش‌ها»، بیماران، دیوانگان یا نیازمندان نمی‌شد. همچنین او جمعیت بزرگ کولی‌های آلمان را نیز «غیرشهروند» می‌دانست. در واقع تمام این گروه‌ها قربانی برنامه‌های پزشکی وحشتناکی شدند که شامل عقیم‌سازی بیش از ۴۰۰،۰۰۰ نفر از آنها و قتل بسیاری شان بود.

پس از این مرحله، برنامه‌ای تحت عنوان «مرگ از روی ترحم» اجرا شد این سند توضیحش می‌دهد: «رایش‌لایتر بولر و دکتر برانت مسئول گسترش اختیار پزشکانی هستند که بیمارانی را که پس از ارزیابی دقیق لاعلاج و سعب‌العلاج تشخیص داده می‌شوند، به برنامه‌ی مرگ از روی ترحم [Gnadentod]بسپارند. امضا: آدولف هیتلر.» در واقع در آلمان هیتلری پیش از جنگ جهانی دوم، سیاست‌هایی اجرا شد که مقدمه‌ای برای هولوکاست بودند و زیرساخت‌های لازم برای اجرای قتل‌ها نیز فراهم شده بود.

آغاز حمله به کشور‌های دیگر

هیتلر در عرصه بین‌المللی به‌اندازه عرصه داخلی عوام‌فریب و کذاب بود. در حالی که به رهبران متفقین (به ویژه نخست‌وزیر بریتانیا، نویل چمبرلین) گفته بود که فقط صلح می‌خواهد و به هیچ کشوری حمله نخواهد کرد، سه کشور را بی‌رحمانه مورد تهاجم قرار داد. در ۱۱ مارس ۱۹۳۸، نیرو‌های آلمانی وارد اتریش شدند و تا ۱۳ مارس اعلام شد که این کشور از آن پس با همسایه آلمانی خود «متحد» خواهد شد. سپس هیتلر توجه خود را به سودتنلند معطوف کرد و در ۱ اکتبر ۱۹۳۸ آن را با آلمان «متحد» کرد و سرانجام به جمهوری چک حمله کرد و در ۱۵ مارس ۱۹۳۹ این کشور را به «متحدان» خود اضافه کرد.
اکنون دیگر مسئله برای دو قدرت دیگر اروپا، بریتانیا و فرانسه، روشن شده بود و پرسش این بود که هدف بعدی هیتلر کجا خواهد بود؟ این سوالی بود که ذهن همه سیاستمداران اروپا را به خود مشغول کرده بود. هدف بعدی کجا خواهد بود؟ هلند؟ سوئیس؟ مجارستان؟ لهستان؟ در نهایت مشخص شد که لهستان هدف بعدی است. بریتانیا و فرانسه به سرعت خود را آماده رویارویی با شرورترین و قدرتمندترین ارتشی که تاریخ به خود دیده بود می‌کردند. در ۳۱ اوت ۱۹۳۹، آلمان‌ها یک «جنگ برق‌آسا» (به معنای حمله‌ی همه‌جانبه) علیه لهستان آغاز کردند. اگرچه ارتش لهستان یک میلیون نفر نیرو داشت، آلمان‌ها آنها را در عرض چند ساعت ارتش لهستان را درهم شکستند. بریتانیا و فرانسه به آلمان اعلان جنگ دادند.

آلمان در مراحل اولیه این جنگ، پیروزی‌های بزرگی به دست آورد. ارتش هیتلر به راحتی کشور‌های مختلف را درو کرد؛ لهستان، هلند، نروژ، بلژیک، دانمارک، لوکزامبورگ و نهایتا فرانسه. همچنین در سال ۱۹۴۱ به آمریکا نیز_که در آن زمان ضعیف‌تر از قدرت‌های اروپایی بود_ اعلان جنگ داد. آلمان‌ها در زمینه‌ی تجهیزات نظامی برتری قابل‌توجهی نسبت به فرانسوی‌ها و تقریبا همه‌ی دیگر کشور‌ها داشتند. بمب‌افکن‌های شیرجه‌ای (که به دستور مستقیم هیتلر به آژیر‌های واگنری مجهز شده بودند) مسیر پیشروی تانک‌ها را باز می‌کردند و نیرو‌های زمینی پشت آنها حرکت می‌کردند. در عرض شش هفته، فرانسوی‌ها تسلیم شدند. تا این زمان، نیرو‌های هیتلر در نروژ، آفریقا و یونان حضور داشتند. ایتالیا تحت رهبری موسولینی متحد آلمان بود و اسپانیا بی‌طرف، اما دوستانه بود. 

در همین حال که توجه جهان بر نبرد‌های مختلف با ارتش نازی بود، هیتلر دستور آغاز برنامه‌ای دهشتناک با نام «راه‌حل نهایی» را صادر کرد.

راه حل نهایی آغازی بود بر دوران سیاهی که هیتلر رقم زد. دورانی به غایت سیاه که آشویتس از آن متولد شد و هزاران نفر را به کام مرگ کشاند. 

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: چهره ها
نظرات شما